همان طور كه اشاره كردم بازيهاي كامپيوتري به سرعت جاي اين سريالها را ميگيرد. اگر روزي سريال لاست ساخته ميشد و بعد بازي كامپيوتري آن به بازار ميآمد، الان ابتدا يك بازي كامپيوتري ساخته ميشود و بعد كارگردانان سينمايي در صدد برميآيند سريال آن را بسازند. مثلاً كارگردانان در تلاش براي ساختن فيلم بازي “prance of Persia” بودند كه در حال حاضر فيلم آن ساخته شده است. لذا اين سريالها رقيب شناخته شده جدي در صحنه دارند كه آن هم بازيهاي كامپيوتري است.
رجانيوز: همان طور كه اشاره كردم بازيهاي كامپيوتري به سرعت جاي اين سريالها را ميگيرد. اگر روزي سريال لاست ساخته ميشد و بعد بازي كامپيوتري آن به بازار ميآمد، الان ابتدا يك بازي كامپيوتري ساخته ميشود و بعد كارگردانان سينمايي در صدد برميآيند سريال آن را بسازند. مثلاً كارگردانان در تلاش براي ساختن فيلم بازي “prance of Persia” بودند كه در حال حاضر فيلم آن ساخته شده است. لذا اين سريالها رقيب شناخته شده جدي در صحنه دارند كه آن هم بازيهاي كامپيوتري است.
اين بحث مقدماتي براي شروع اين سلسله بحثها از اين جهت ضروري بود كه بدانيم منظور ما از سينما و سريالهاي استراتژيك آن دسته فيلمهايي است كه پيامي دارند و آن پيام بسط حركت تمدني و عرصه سازي مباحث استراتژيكشان را صورت ميدهد و القائاتي است كه انجام ميشود. شما ميبينيد در تلويزيون جمهوري اسلامي رابين هود و رابينسون كروزوئه پخش ميشود، اما ممكن است مدير فرهنگي ما در آن دستگاه نداند كه مهمترين كاركرد رابينسون كروزوئه در 250 سال پيش اين بوده است كه در ادبيات انسان غربي القا كند كه چرا انگليس به اقيانوسها رفته است و يكييكي سرزمينها را ميگيرد. كشوري كه يك ششم ايران خاك دارد و به اندازه استان سيستان و بلوچستان ماست و در طول 200 سال 114 برابر خاك خود سرزمين اشغال كرده است، ادبياتي نياز دارد كه اين را در ذهن بشر تثبيت و نهادينه كند كه بشر هيچ وقت فكر نكند كه چه شد استراليا به استراليا تبديل شد؟ چون 200 سال پيش استراليايي نبود. يا اينكه چه شد آمريكا، كانادا و نيوزيلند به وجود آمدند و آفريقا اين طور استعمار شد. شما انيميشن آن را در دوره نوجوانيتان، سپس فيلم سينمايي آن و پس از آن سريالهاي آن و متعدد كتابهاي آن را در چاپهاي مختلف ديدهايد.
شايد شخصيت فرهنگي جامعه ما نداند، در عين حال كه مسئله فلسطين مطرح بود و ما هم قهرماني به نام “صلاحالدين ايوبي” داشتيم كه در حال حاضر يكي از استانها كشورهاي عراق به نام اين فرد است، فيلم رابين هود از تلويزيون ما پخش ميشد.
جنگهاي صليبي هفت جنگي هستند كه چند صد سال طول كشيدند. در دورهاي كه صلاحالدين ايوبي ميرفت تا فلسطين را نجات بدهد، شاخص شاه انگليسيها يعني ريچارد ريش قرمز كه خودشان به او “ريچارد شيردل” ميگويند، از مانش عبور كرد. به اروپا آمد و همه سرزمينهاي اروپايي را درنورديد و از هر كدام كه ميگذشت، لشكري از مردم ميگرفت و به فلسطين رسيد. در آنجا جنگ گستردهاي را آغاز كرد. دقيقاً زماني كه صلاحالدين ايوبي از يك سو و ريچارد شيردل به تعبير آنها از سوي ديگر، با كمال تأسف ميبينيم در جامعه ما اين فيلم پخش ميشود بدون آنكه مردم پيش زمينه تاريخي آن را بدانند كه چرا رابين هود در جنگل شروود عليه پرنس جان وارد عمل ميشد. پرنس جان برادر ريچارد شيردل است. در دورهاي كه ريچارد به فلسطين ميآيد و با مسلمانها ميجنگد، برادرش را به نيابت از خود بر تخت سلطنت مينشاند. پرنس جان شخص بيعرضهاي بود و فساد دربار و جامعه را فرا ميگيرد. نتيجه اين است كه رابين هود در جنگلهاي شروود عليه او ميجنگد.
عدم تحليل درست از وقايع استراتژيك سبب ميشود كه گمان كنيم سريال، فيلم سينمايي، كارتون، انيميشن، بازي كامپيوتري و… صرفاً گزارههايي براي تفريح است. همان طور كه افراد در تربيت بدني فكر ميكنند فوتبال گزارهاي براي تفريح است. واقعاً هيچ يك از فوتباليستها و هيچ يك از مسئولان تربيت بدني در جامعه ما نميدانند كه رنگ آبي و قرمز در دو تيم شاخص ما همان دو رنگ اصلي آبي و قرمز در حزب دموكرات و حزب جمهوريخواه است. آنها در نظام سلطهاي كه در دهه 60 ميلادي در زمان كندي در كره جنوبي، تايوان، پاكستان، تركيه و همه كشورها ايجاد كردهاند، بسطي كه در اين حوزه دادند نظام دو وجهي مورد نظر خود را تصويب كردند.
براي هر جامعهاي دو روزنامه، دو مجله، دو تيم فوتبال شاخص يكي آبي و يكي قرمز مشخص كردهاند. هنوز بعد از گذشت 31 سال كه شما روزنامه اطلاعات را ببينيد، مشاهده ميكنيد لوگوي آن قرمز و براي روزنامه كيهان آن كرهزميني كه وسط كلمه كيهان است آبي رنگ است. اگر از مسئولان روزنامه كيهان و اطلاعات بپرسيد نميدانند كه در تقسيمبنديها قرار است يكي نقش واشنگتنپست و يكي هم نقش نيويوركتايمز را ايفا كند؛ نميدانند دو مجله اصلي تايمز و نيوزويك، در اينجا جوانان و اطلاعات هفتگي يا دو تيم فوتبال آبي و قرمز كه در اينجا تاج و پرسپوليس بودند و حالا استقلال و پيروزي شدهاند، همه براي اين است كه مردم به طور هيجاني و احساسي يكي از دو تيم را حمايت كنند، هر دو در نهايت يك تيم ملي ميشوند و در مقابل تيم كشور حريف بازي ميكنند.
اينكه بيش از 150 سال است كه در ايالات متحده آمريكا غير از دو حزب آبي و قرمز نامزدي را نميبينيد كه از ساير احزاب بالا بيايد، به اين دليل است كه يك نظام با دو حزب، دو روزنامه و دو مجله اصلي پذيرفته شده است. اين در همه كشورها كپي شد. امروز در تربيت بدني ما گفته ميشود، فوتبال مردم را سرگرم ميكند، اما اگر شما عمده تحليلگران فوتبال را بنشانيد و ابعاد و ملاحظات اساسي آن را بررسي كنيد _چون همه فكر ميكنند امثال “سپ بلاتر” و ديگران در فيفا پشت فوتبالند_ هيچ كس نميداند دكتر هنري كيسينجر مدير اصلي پروژه دموكراتيزه كردن جهان از طريق فوتبال است. در دو سه سال ديدم بعضي از اساتيد فلسفه در برنامههاي تلويزيوني در كشور خودمان به اين نكته اشاره كردهاند كه نقش اصلي فوتبال در جامعه القاي دموكراتيزه كردن و دموكراسي است. به عبارتي مردم ياد ميگيرند يا اين تيم يا آن تيم برنده است. جامعهاي كه Polarize يا دو قطبي ميشود، جامعهاي است كه دو قطب، دو حزب، دو تيم فوتبال، دو روزنامه و دو مجله دارد. همان طور كه در فوتبال و در ورزش آن را تفريح و سرگرمي ميدانند و فكر نميكنند كه اين براي اين است كه مردم آن گونه آرايش احساسي ميگيرند.
وقتي در جامعه آمريكا زمان انتخابات ميشود، به قدري دوز احساسات سياسي بالا ميرود كه يك دوره يك ساله مانده به انتخابات رياست جمهوري فضا به شدت احساسي ميشود. كما اينكه در انتخابات اخير در ايران هم شما ديديد كه فضا به شدت احساسي شد، هر قدر اين حركت در جامعه نهادينه شود اين هم تقويت ميشود. در مورد سريال، فيلم، بازي كامپيوتري و كتاب رمان هم همين است. تصور افراد در حوزه هنر، ادبيات و ورزش اين است كه اينها تصوير و سرگرمي است، اما نميداند پشت اينها فكر و ساختار كلان وجود دارد و تأثيري دارد كه اگر ادراك نشود حكم سم را دارد.
بنابراين در تمام مدتي كه كارتون، فيلم و سريال رابين هود در سي سال گذشته از تلويزيون ما پخش شد، هيچ وقت مدير فرهنگي ما نگفت كه اين شخصي كه در جنگل شروود عليه پرنس جان ميجنگد به اين دليل است كه آقاي ريچارد ريش قرمز يا ريچارد شيردل از آنجا به جايي به نام فلسطين رفته بود تا بجنگد و فلسطين را از چنگ صلاحالدين ايوبي درآورد. اين دوره، دورهاي است كه تغيير كرده است و ما با حجم عظيمي سريال مواجهيم كه چنين ماهيتي دارند. در زمان باقيمانده به يكي از اين سريالها به طور اجمالي اشاره ميكنم.
يكي از سادهترين اين سريالها “اليس” (Alias) به معني “نام مستعار” است. اين سريال در ژانر سريالهاي امنيتي و اطلاعاتي طبقهبندي ميشود.
جنيفر گارنر بازيگر نقش اول اين فيلم است. اين سريال در 5 فصل و 105 قسمت از سال 2001 تا سال 2006 ساخته شد. جذابيتهاي بصري بسياري دارد و فيلم بسيار روان، خوش ساخت و قابل فهمي است. بازيها، كيفيت موسيقي، تدوين و لوكيشنها خوب است. هر چند بخش عمدهاي از لوكيشنها اطراف لوسآنجلس بوده است، با اين حال شما احساس ميكنيد آن لوكيشنها در جاهاي ديگر جهان هم وجود دارد، ولي عمدتاً در محدوده لوسآنجلس در كاليفرنيا بازي شده است. اين سريال در نوع خود كار شاخصي محسوب ميشود و همان سريالي است كه دست اندركاران آن جز تعدادي از آنها، از دست اندركاران سريال لاست شدند.
حدوداً 15 كارگردان مثل كن اولين (Ken Olin)، دانيل اتياس (Dan Attias)، جك بندر (Jack Bender) جيجي آبرامز
وقتي تيتراژ سريالهايي را كه از تلويزيون خودمان پخش ميشود مثل سريال استراليايي “پرستاران” يا سريال فرانسوي “ناوارو”، پليس يكي از كلانتريهاي پاريس ميبينيد متوجه ميشويد عمده عوامل توليد متفاوتند، فقط هنرپيشهها ثابتند. اين يكي از امتيازهاي اين دسته سريالهاست.
ساختار مناسبات كاراكترها در داستان فيلم مشخص است. فردي را در آنجا ميبينيم كه چهره اصلي محسوب ميشود؛ او خانم ايرينا دروكو (Irina Derevko) مادر كل فيلم است. اين خانم مأمور (K.G.B) به يك مأمور (C.I.A) به نام جك بريستو (Jack Bristow) دوره جنگ سرد نزديك ميشود و با او ازدواج صوري و امنيتي ميكند. براي آنكه اعتماد او را جلب كند بچهدار ميشود. اين بچه به نام سيدني بريستو (Sydney Bristow) شخصيت اصلي فيلم ميشود. تا انتهاي سري 5 اين موضوع براي اين خانم عذابآور است كه يك بچه ناخواسته بوده و حاصل يك ازدواج تشكيلاتي و امنيتي است. خانم دروكو از K.G.B، سازمان اطلاعات و امنيت شوروي سابق به سازمان C.I.A نفوذ ميكند و با جك بريستو مأمور C.I.A، سازمان اطلاعات مركزي آمريكا ارتباط برقرار ميكند. جك در C.I.A دوست و همكاري به نام اروين سلون (Arvin Sloane) داشت. سلون كسي است كه با اين خانم رابطه نامشروع دارد. اين خانم از جك يك بچه و از اروين هم يك بچه نامشروع به نام ناديا دارد. در واقع سيدني و ناديا خواهران ناتني از يك مادر و دو پدر هستند. اروين همسر خود، اميلي (Emily Sloane را خيلي دوست دارد. اميلي اواسط سريال كشته ميشود.
اروين از يك سرويس اطلاعاتي جعلي به نام SD-6 است. مجموعههاي SD-6، SD-7، SD-8 و SD-9 و ساير اين موارد اتحاديههايي براي اداره جهانند. كار C.I.A اين است كه به درون اين سرويسهاي اطلاعاتي جعلي كه جهان را اداره ميكنند، نفوذ و آنها را متلاشي كند. افرادي از داخل C.I.A و K.G.B بيرون رفتند و آن سرويسها را در قلب انگليس ايجاد كردند و از آنجا جهان را اداره ميكنند. خانم سيدني بريستو با مأموري به نام مايكل وان (Michael Vaughn) آشنا ميشود كه در سري 5 با هم ازدواج ميكنند.
شخصيت سيدني بريستو اين طور شكل ميگيرد كه روزي در دانشكده شخصي به او مراجعه ميكند و از او ميخواهد در مؤسسهاي كار كند. وقتي وارد مؤسسه ميشود در مييابد كه بايد جاسوسي كند. او فكر ميكند كه در حال خدمت به كشورش است و در C.I.A كار ميكند. غافل از اينكه در SD-6 فعاليت ميكند. با وجودي كه پدرش مأمور C.I.A بوده است چيزي به پدرش نميگويد. چون اروين دوست خانوادگي اينها بوده است، سيدني را در SD-6 جذب ميكند و در آنجا به كار ميگيرد. اواسط كار سيدني متوجه ميشود كه در SD-6كار ميكند. او به C.I.A اصلي ميرود. آنها مأموري به نام مايكل وان را ميگذارند تا با او همراهي و همكاري و در واقع او را در صحنه اداره كند. از او ميخواهند مأمور دو جانبه باشد. يعني هم در C.I.A و هم در واحد SD-6 باشد.
از اينجا داستان شروع ميشود. خانم سيدني بريستو پيش پدرش زندگي نميكند. او در يك پانسيون دو دوست دارد. يكي از آنها پسر جواني به نام تيفن
در اين فرآيند، مايكل وان در مسير اين فيلم با دختر يكي از سناتورها به نام لورن ريد (Lauren Reed) ازدواج ميكند. آن خانم يك جاسوس است و خيانت ميكند. او با تروريستي به نام ژوليان سارك (Julian Sark) تعامل و ارتباط دارد. آنها جدا ميشوند و اين خط تعليق فيلم محقق ميشود. چون بالاخره فيلم بايد در نهايت هندي تمام شود و مايكل وان و سيدني به هم برسند. خط تعليق به اين معناست كه كار بين زمين و آسمان معلق ميماند. هر فيلم يا اثري را كه ميبينيد و كتابي را كه ميخوانيد، اول خط تعليق آن را تبيين كنيد. آنچه كه اصطلاحاً گفته ميشود اثري داراي كشش است و باعث ميشود تا هفته بعد هم آن را ببينيم. وقتي بيست دقيقه اول فيلم را ديديم، مايل باشيم تا انتهاي فيلم را دنبال كنيم. منظور از خط تعليق اين است كه همه چيز معلق ميماند و شما منتظريد نتيجهاي عايد شما شود.
خط اصلي تعليق در فيلم پروژهاي به نام رامبالدي (Rambaldi) است. گفته ميشود در 500 سال پيش در جنوب اروپا پيامبري ايتالياييالاصل بوده است كه پروژهاي پيشرفته طراحي كرده بود كه تكنولوژي امروز بشر هم از درك آن عاجز است. اين پروژه قطعاتي دارد كه هر قطعه از آن را در گوشهاي از كره زمين گذاشته است. از قطب جنوب تا قطب شمال، از صحراهاي آمريكا، كوههاي آند و راكي تا آمريكاي مركزي و آمريكاي لاتين، زير سواحل ژاپن، در چين، تبت، هيماليا، سيبري و در سراسر جهان قطعاتي از آن را چيده است. خط اصلي تعليق فيلم اين است كه ميبايست، پروژه رامبالدي شناخته شود.
SD-6 و سرويسهاي جاسوسي ديگر قصد دارند آن قطعات را جمع و يكپارچه كنند و وسيلهاي براي كنترل جهان به دست آورند. كار
مناسبات سيدني بريستو قهرمان اصلي فيلم كه يك مأمور دوجانبه و مايكل وان كه در تمام مدت فيلم افسر هدايت كننده اوست، در طول اين سريال خط فرعي فيلم است. خط تعليقي كه ايجاد كشش ميكند تا مخاطب آن را ببيند. پنج سري روي اين خط تعليق يعني خط تعليق فرعي سوار شده است. خط تعليق دوم در سري اول فيلم، بخش SD-6 يعني همان C.I.A جعلي، فهميدن و درك اين راز است كه سيدني گول خورده بود كه در آنجا كار ميكرد. شاه بيت سري دوم ورود مادر اين دختر است. چون سيدني فكر ميكرد مادرش در يك سانحه تصادف كشته شده است. حالا مشخص ميشود كه او زنده است و جاسوس شوروي بوده است. حال برميگردد و در صحنه با آنها روبرو ميشود. براي اين دختر خيلي سخت است كه مادرش به اين صورت به پدرش خيانت كرده است و خود را ببخشد. تمركز سري سوم روي ازدواج مايكل وان با لورن ريد است. در اين سري بعد از اينكه اين دختر متوجه موضوع ميشود، شوكه ميشود و كل خط تعليق فيلم در اين حوزه است. به هر حال آن خانم همكارشان است و در اينجا حسادتهاي زنانه به اوج خود ميرسد.
فصل چهارم ورود ناديا (Nadia) به عنوان خواهر قهرمان فيلم است. ضمن اينكه اينها بعداً با هم همكار ميشوند و بعضي مأموريتها را با مديريت دو پدرشان با هم انجام ميدهند. بخشي از خط تعليق در اين فصل اين است كه ناديا ميخواهد بداند مادرش كيست و چه كسي او را كشته است. عنصر اصلي در سري پنجم بازگشت مايكل وان، خنثي شدن توطئه، ازدواج و تمام شدن كل پروژه است.
اين دو خط تعليق يك زمينه تعليق دارند. از نظر هنري خط تعليق يك فيلم بايد بر زمينهاي مستولي باشد. ممكن است شما در بعضي از سريالها و فيلمهاي سينمايي خط تعليق را ببينيد، اما ميبينيد بستر آن روشن نشده است. متأسفانه در كشور ما يكي از ضعفهاي كارهاي تئاتر، سينما و آثار تلويزيوني اين است كه يا زمينه تعليق را خيلي برجسته ميكنند يا خود خط تعليق را. در اين سريال زمينه تعليق سيطره نهادهاي امنيتي است. در واقع نهادهاي امنيتي بستر شكلگيري اين وقايع يعني وقايع پروژه رامبالدي و خط تعليق مناسبات بريستو و مايكل وان هستند. در حقيقت شما نقش دستگاههاي اطلاعاتي را براي بقاي جهان به عنوان يك نقش جدي ميپذيريد. همچنين ميپذيريد تا پروژه رامبالدي را دنبال كنيد تا ببينيد به چه چيزي منتج ميشود و برايتان مهم است بدانيد سرويسهاي تروريستي به آن پروژه دسترسي نيابند و C.I.A موفق شود آنها را خنثي كند.
مايل بودم خيلي فشرده در حد يك سطر اشاره كنم كه در هر يك از 105 قسمت چه اتفاقاتي افتاده است، ولي اين كار از حوصله جلسه خارج است و شما هم خسته شدهايد. از اين رو شش مؤلفه اصلي گزارههاي استراتژيك سريال اليس را برميشمارم تا بدانيد اين يك سريال صرفاً تفريحي نبوده است.
اولين مؤلفه استراتژيك در اين سريال، اعتمادزدايي است. در اين فيلم ايجاد اعتماد ميان افراد بسيار دشوار است. اشخاص بارها به هم نزديك ميشوند و به سختي اعتماد ايجاد ميشود. بلافاصله اتفاقي ميافتد و آن اعتماد مخدوش ميشود. معلوم ميشود نزديك شدنها و محبت كردنها براي اين بوده است كه به چيزي برسند. چون فضا بيشتر فضاي جاسوسي و سرويسهاي اطلاعاتي است. اين جو عدم اعتماد در سرويسهاي اطلاعاتي سراسر دنيا يك مسئله است. لذا در اين فيلم ايجاد اعتماد بين افراد بسيار دشوار و گسست آن بسيار ساده است. پيام اصلي اين سريال القاي زندگي در يك محيط بياعتماد به يكديگر و از اقتضائات زندگي اطلاعاتي است. در واقع يك جامعه خنك، سرد و بيروح را كه فاقد اعتماد است القا ميكند.
نكته دوم، اشراف اطلاعاتي، علمي و تمدني است. در اين سريال القاي اشراف علمي و اطلاعاتي C.I.A بر روند و كنترل علمي جهان به وضوح انجام ميشود. آنچه كه شما در اين فيلم ميبينيد اين است كه دانشمندان، استادان دانشگاهها و پروفسورهايي كه در لابراتوارها در حال تحقيقاند، هيچند. در اينجا كساني كه از همه دانشمندتر است مأموران C.I.A هستند.
در اين فيلم شخصيتي به نام مارشال(Marshall) وجود دارد كه عقبمانده است. مارشال فرد كوتاه قد عقبماندهاي است كه ويژگيهاي اخلاقي عجيب و غريبي دارد. در اين سريال او بسيار نابغه نشان داده ميشود. در سري فيلمهاي جيمز باند به اين شخص مستر كيو ميگفتند. تفاوتي كه بين جنگ نظامي كلاسيك و عمليات ويژه وجود دارد، اين است كه در جنگ نظامي كلاسيك واحدي به نام لجستيك وجود دارد كه تانك، توپ، هواپيما و اين تجهيزات را خريداري ميكند و در اختيار ارتش قرار ميدهد تا با آن بجنگند. در يك واحد عمليات ويژه چون قرار است يك فرد به تنهايي اعزام شود، مطالعه ميكنند تا ببينند چه نياز دارد. مثلاً قبل از رفتن به او ميگويند، اين ساعت را داشته باش. به اين صورت عكس ميگيرد. از كنارش گلوله شليك ميشود يا با اين سمت اين كار را ميكند. هميشه وقتي عنصر عمليات ويژهاي قصد دارد به صحنه عملياتي برود بايد شخصي باشد تا او را حمايت كند. در تمام اين فيلم مارشال را ميبينيد كه كارش اين است كه چنين پديدههاي عجيب و غريب تكنولوژيكي را رقم بزند و به قول جوانها End مقوله كامپيوتر و نرمافزار محسوب ميشود كه تسلطش بر اين حوزهها بسيار بالاست. در شيمي و ساير علوم هم تخصص بسياري دارد. افرادي كه در صحنه هستند و قطعات پروژه رامبالدي را جمع و يكپارچه ميكنند، از تمام دانشمندان در لابراتوارها و انستيتوهاي علمي جهان جلوترند. هميشه در هر قسمت اين سريال به چند كشور اروپا، آمريكا و جاهاي ديگر سر زده ميشود و نشان ميدهد كه مأموران C.I.A اشراف اطلاعاتي دارند.
سرويسهاي اطلاعاتي سه نوع اطلاعات را دنبال ميكنند؛ (information) يا اطلاعات پايهاي خام، (intelligence) اطلاعات از كل به جزء، (investigation) اطلاعات از جزء به كل. آنچه كه در سريال پوآرو ميبينيد، اين است كه كار او (investigation) اطلاعات از جزء به كل است. مثلاً وقتي آقاي پوآرو به خانهاي ميرود و ميبيند در زيرسيگاري، سيگاري قرار دارد كه روي آن اثر رژلبي است، متوجه ميشود آخرين نفري كه اينجا بوده يك خانم بوده است. در واقع از اين نكته ريز يعني از جزء شروع ميكند و به كل كه همان حل معماست ميرسد. آنچه كه در ايران به آن اداره آگاهي ميگويند. آگاهي معادل كلمه (investigation) است. آمريكاييها به آن (federal bureau of investigation) يا اف.بي.آي ميگويند. اين سازمان نوع اطلاعاتي را رقم ميزند كه از جزء به كل ميآيد.
در سي.آي.اِي (central intelligence agency)، اطلاعات از كل به جزء ميباشد. در اينباره مثلاً گفته ميشود ايران در حال دنبال كردن انرژي هستهاي است. پس احتمالاً روزي به بمب اتم دست مييابد و ممكن است بعد به اين صورت بجنگد. يعني از يك چيز كلي وارد جزئيات ميشود. پايه اينها را (information) يا اطلاعات عام گويند. گفته ميشود كشور و جامعهاي كه اين سه دسته اطلاعات را با هم هماهنگ و بر هم منطبق و آنها را با هم اداره كند، اشراف اطلاعاتي دارد و آن كشور مسلط به صحنه است. اخيراً در 10، 15 سال گذشته دستگاههاي اطلاعاتي به سمت اشراف علمي رفتهاند. يعني در جهان سرويسهاي اطلاعاتي نهادهاي علمي را كنترل ميكنند.
سومين مؤلفهاي كه در اين سريال القا ميشود، القاي امپراطوري آمريكا به عنوان يك امپراطوري بلامنازع است. امپراطوري به معني داشتن حق مالكيت بر منابع مادي و معنوي بيرون از خاك و مرزهاي خود در سطح كره زمين بدون هيچ محدوديت و مسئوليتي است. اين جمله از جان آركوئلا است. او استراتژيست انديشه سايبرنتيك است است. جان آركوئلا ميگويد، اين حركت جهت حركت امپراطوري را تبيين ميكند. منظور از اين حركت همان مسئله نگاه مالكيت بر ديگران است؛ “وقتي شما چكش در دست داريد همه چيز را ميخ ميبينيد” در واقع بر اين ضربالمثل آنگلوساكسونها قيد امپراطوري ميگذارد. بر اساس اين ضربالمثل ميگويد، شما قصد داريد هر چيز برجستهاي را بكوبيد. از درون اين تلقي هژموني ميجوشد. هر گونه واكنش به اين هژموني تروريسم ارزيابي ميشود. جنگ با تروريسم جنگ با نيروهاي مقاومتي است كه نظام امپراطوري را برنميتابند.
در اين سريال آن كسي كه در نهايت تصميم ميگيرد علم تا كجا رشد كند و پروژه رامبالدي تا كجا جلو برود، آمريكاست و در راستاي منافع آمريكا كار ميكند. لذا وقتي كسي بعد از اينكه 105 قسمت اين سريال را ميبيند و بلند ميشود، به ويژه با عنصر بعدي در ضمير ناخودآگاهش تفوق امپراطوري جهان را ميپذيرد.
عنصر چهارم، جهاني شدن است. جهاني شدن آمريكا به معني آمريكايي شدن جهان است. آنچه كه تحت عنوان جهاني شدن در رسانهها ميشنويد، به معناي (globalize) شدن است. گلوبال با جهاني كه در فارسي ميگوييم متفاوت و به معني كرويت كره زمين است. در واقع آنچه كه در سطح كره زمين است يكپارچه شود و در اختيار يك نفر باشد. (globalize) و (globalization) جهاني سازي و جهاني شدن است كه در اينجا آمريكايي شدن جهان ميشود. پس جهاني شدن آمريكا يعني آمريكايي شدن جهان و در واقع بسط آمريكا در سراسر جهان بدين معنا كه جهان مثل آمريكا شود.
در اين فيلم مأموران به سادگي به اقصي نقاط جهان اعزام ميشوند و همه جا با اختيار ويژهاي عمل ميكنند. در فيلم ميبينيد كه گفته ميشود بيست دقيقه ديگر هواپيما آماده است و آن مأمور به رم، مونيخ، توكيو، پيونگيانگ ميرود و پس از انجام عمليات باز ميگردد. شما هيچ وقت رفتن و آمدن را نميبينيد، بلكه فقط صحنه هواپيما را ميبينيد. انگار كسي اينجا نشسته باشد و به او بگويند تا پل سيد خندان، رسالت، انقلاب يا ميدان آزادي برو و تا دو ساعت ديگر برگرد. به همين سادگي القاي اينكه از قلب جهان، آمريكا اعزام ميشويد و طوري مأموريت را در جوامع ديگر انجام ميدهيد كه انگار آنجا استانها و ايالتهاي خودتان است و در آنجا هيچ محدوديتي نداريد. در اين 105 قسمت بخش عمدهاي از كره زمين در نورديده ميشود. استثنائاً به ايران و يكي دو كشور ديگر نميروند، ولي همه جا حضور و در آنجا مأموريت دارند. القاي چهارم اين سريال، جهاني شدن آمريكا و آمريكايي شدن جهان است.
القاي پنجم اين سريال اين است كه اداره جهان تحت مديريت اتحاديههاي امنيتي است، نه سازمان ملل يا دولتها. در اينجا اداره جهان تحت مديريت اتحاديههاي غير رسمي و غير دولتي به نام SD-6، SD7 و… و همينطور تحت مديريت اتحاديههاي دولتي و رسمي است كه آنها هم تابع سازمان C.I.A هستند. شما بعداً متأثر از اين فيلم احساس ميكنيد اين رئيس جمهورها، سازمان ملل و نهادهاي رسمي ديگر نيستند كه جهان را اداره ميكنند، بلكه پشت پرده دستهايي است كه توافقاتي ميكنند و حركت را انجام ميدهند.
آخرين مؤلفه در القاي استراتژيك در اين سريال، القاي سبك زندگي است. در اين فيلم سبك زندگي آمريكايي به بهترين شيوه معرفي ميشود. گام اول خانوادهزدايي است. روابط خانوادههاي تشكيل شده مثل خانم ايرينا دروكو و آقاي جك بريستو و اروين سلون روابط مناسبي نبوده، بلكه تشكيلاتي بوده است. آنها به خاطر جاسوسي با هم ارتباط داشتند و بچهدار شدند. فلذا خانواده اساساً صوري بود و از اين رو از هم ميپاشد.
گام دوم زماني است كه براي آنها روابط آزاد عينيت دارد. چيزي مشابه متعه در نگاه شيعه است. با وجودي كه افراد با هم روابط آزاد و به عبارتي همباشي دارند، ولي برخلاف كساني كه فساد ميكنند حدود و قيود شخصي دارند. امروزه در جامعهشناسي خانواده اصطلاحي به نام همباشي (coalition) وجود دارد كه در آن افراد با هم ازدواج نميكنند، بلكه با هم در يك خانه زندگي ميكنند و بچهدار ميشوند، ولي همان گزارههايي مثل مودت و رحمت و نكاتي از اين قبيل كه يك زن و مرد ازدواج كرده به آن معتقدند، بين آنها هم وجود دارد.
در اين سريال نسبتي كه بين خانم سيدني بريستو و مايكل وان وجود دارد، اگر بخواهيم ماهيت شرعي آن را ببينيم، همان متعه در انديشه شيعي است. يعني افرادي كه نميخواهند ازدواج دائم كنند، اما ميخواهند در حالي كه زمانش معلوم نيست ازدواج موقت كنند. اين با هم بودن، در كنار هم بودن، مودت، علقه و روابط عاطفي داشتن مثل گزارهاي نيست كه اهل فساد دنبال ميكنند. اهل فساد، (sex worker)ها و كساني كه خريد و فروش مسائل جنسي ميكنند، مردان و زنان اينچنيني همديگر را براي ده دقيقه، نيمساعت، يك ساعت يا يك روز ميفروشند. اين پديده در جامعه ما به عنوان متعه شناخته شده در صورتي كه غلط است.
در جامعه غربي، سه دسته از اين نوع روابط وجود دارد؛ روابط (sex worker)ها، روابطي كه افراد با هم زندگي ميكنند، ولي ازدواج نكردهاند و روابط ثابتي كه همان ازدواج اصلي است. در جوامع ما هم اين سه دسته وجود دارد كه شناخته شده آن همان ازدواج رسمي، معقول، منطقي و مشروع است. يك لايه منفي آن همين شكل مناسبات غير اخلاقي بين افرادي است كه تجارت جنسي ميكنند و ميان آنها رابطه عاطفي ايجاد نميشود، بلكه صرفاً مسئله و گزاره شهواني و هيجاني است. در اين ميان حد وسطي وجود دارد كه بعضيها با هم دوست هستند و رابطه عاطفي دارند. در عين حال روابط آنها فسادآلود نيست و منتج به ازدواج نشده است. نگاه شريعت اسلامي به اين گام مياني متعه، صيغه گفته ميشود. متأسفانه كسي جرئت ندارد چنين فيلمي بسازد و كسي هم جرئت اين را ندارد كه بگويد اين همان روابط متعه است.
كساني كه سريال (Alias) را ديدهاند، آن حساسيتي كه مايكل وان نسبت به اين خانم دارد و همين طور خانم سيدني بريستو نسبت به مايكل وان دارد، همان حساسيتي است كه يك زن و شوهر رسمي نسبت به هم دارند. اين چهارچوب هماني است كه در اسلام به آن متعه ميگويند. با اين تفاوت كه در آنجا خطبهاي خوانده و براي آن يك بازه زماني تعريف و احياناً براي آن مهريهاي تعيين ميشود. در حالي كه در اينجا چنين نيست. احساس ميكنند ميتوانند با هم زندگي كنند و زير يك سقف با هم تعامل داشته باشند. به اين بخش كه دوست دختر و دوست پسر ميشوند، در فرهنگ غربي و آمريكايي يا سبك زندگي آمريكايي به عنوان وجه اساسي آن فرهنگ ساز و كاري تعريف كردهاند كه اين موضوعيت دارد.
اين بحث را از اين جهت ميگويم كه وقتي بخش فمينيسم و ليبرال جامعه به كلمه متعه و صيغه ميرسد، خيلي قيافه نگيرد. اگر بعد از اين روابط در جامعه ليبرالي آنجايي كه روابط تحسين شده خارج از ازدواج مشروعيت، مقبوليت و رواج قانوني دارد پس اين رابطه چيست. آن بخش متعصب جامعه كه با اين مسائل بد برخورد ميكند ببيند كه شكل كار اين گونه است. بخصوص بين خانمها مسئله متعه و صيغه اصطلاح بسيار بدي است و با آن بد برخورد ميشود، ولي در جامعهاي كه حجم ميليوني از جواناني دارد كه نميتوانند ازدواج كنند و در حجم گستردهاي اين فيلمهاي سينمايي و سريالها را ميبينند، آنها چنين سبك زندگي را انتخاب ميكنند و روابطشان با همديگر روابط آزادي است و بين آنها محبت و مودت به وجود ميآيد.
عموماً ممكن است اين روابط منتج به مسائل فسادآلود نشود. ضمن اينكه احتمال دارد امكان ازدواج براي آنها پيش نيايد يا بعد از مدتي از هم جدا شوند و هر كدام با كس ديگري ازدواج كنند. هنر سينماگر آمريكايي اين است كه سبك زندگيشان را بيپروا و بيمهابا به تصوير كشيده است. تلقي و رويكرد فمينيستها و ليبرالها از اين كار اين است كه حتماً و قطعاً آنچه كه تحت عنوان صيغه و متعه مطرح ميشود بد، منفي و نگاه توهينآميز و تحقيرآميز به زن است. اگر روي همين رابطه سيدني بريستو و مايكل وان يك خطبه اطلاق شود متعه است. در بخشي از نگاه سنتي و بستهاي كه امروز والدين نسبت به ازدواج فرزندانشان دارند، سختگيريهاي عجيب و غريبي ميكنند. از اين سو همه عوامل و حصارها را براي آنكه ازدواج رسمي كمتر انجام شود ايجاد كردهايم. از آن سو زمينه را هم باز كرديم و اين فيلمها زمينه آموزش و الگوگيري از اين گزارههاست. بنابراين القاي سبك زندگي و در مرحله اول خانوادهزدايي، در مرحله دوم وجود روابط آزاد برخلاف مفسدين يعني با داشتن حدود و قيود شخصي، تعصب و حساسيت نسبت به هم داشتن، نسبت به هم غيرت ورزيدن، برتافتن عشق و علاقه و همدلي و همراهي تا مرحله ازدواج نكتهاي است كه بخش دوم سبك زندگي را القا ميكند.
گام آخر هم تشكيل خانواده است. در اين سريال يكي از پيامهاي اصلي در حوزه سبك زندگي اين سه مرحله است. در اين سريال چهار خانواده شاخص وجود دارد. يكي خانواده همان مأمور سياهپوست، ديكسون است كه پس از آنكه از مأموريتي برميگردد ماشينشان را بمبگذاري ميكنند و همسرش را ميكشند. او به خانوادهاش پايبند و از اين بابت خيلي ناراحت است.
دوم خانواده مأمور فني گروه، مارشال است كه او هم به خانوادهاش و مناسبات سنتي آن پايبند است. سوم خانواده جك و ايرينا كه يك خانواده پاشيده، تشكيلاتي و بسيار منفي است. چهارم خانواده سلون است كه آن هم يك خانواده پاشيده است. اما در مجموع پيام اصلي فيلم در القاي سبك زندگي اين است كه افراد وقتي به هم علاقمندند، در يك دوره طولاني در انتها ميتوانند به هم نزديك شوند و با هم رسماً ازدواج كنند.
شش القايي كه در گزارهها و مؤلفههاي استراتژيك جامعهسازي و تمدنسازي در سريال (Alias) وجود دارد، آن را بسيار ممتاز كرده است. اگر در تحقيقات اجتماعي نمونه مطالعاتي براي جهاني شدن مد نظر داشتيد اين سريال نمونه خوبي است. در اين فيلم معرفي آمريكا به عنوان يك امپراطوري بلامنازع به خوبي انجام شده است. تقريباً يكي از مهمترين فيلمهايي است كه اشراف علمي در دستگاههاي اطلاعاتي را به خوبي تصويرسازي كرده است. اين سريال در حوزه مسئله اداره جهان تحت كنترل سرويسهاي مافيايي و اتحاديههاي امنيتي نمونه بسيار خوبي است، اما در حوزه القاي سبك زندگي غلظت و كيفيت كار انجام شده نسبت به ساير سريالهايي كه در اين زمينهها ساخته شده است، خيلي بالا نيست. طبيعي است كه اين سريال به عنوان يك سريال امنيتي در جامعه بخصوص بين جوانها جذابيت داشته باشد و ميانسالها كمتر كشش و علاقه به اين سريال داشته باشند.
جنبههاي اغراقآميز و شعاري فيلم بخصوص از سري 3 به بعد كم نيست، بلكه بسيار زياد است، طوري كه به فيلم ضربه زده است. البته اين مشكل در همه سريالهاي طولاني مدتي كه در طول هفت هشت سال ساخته ميشوند وجود دارد. اين اشكال به اين دليل است كه سري اول ساخته و يك سال هم پخش ميشود. بعد بازتاب آن را از جامعه ميگيرند. حال با توجه به اينكه جامعه چگونه دوست دارد سري بعدي آن ساخته شود و در آن نظرات مردم را هم لحاظ ميكنند. اين امر موجب ميشود كه در سري بعد مقداري ديدگاه مردم هم در خط تعليق تأثير بگذارد. اين تأثير در سري سوم و چهارم ادامه دارد، طوري كه وقتي سريالها به سريهاي 5 و 6 ميرسند عموماً دچار مشكلات عجيب و غريبي ميشوند. در واقع آن خط تعليقي كه از اول در ذهن سناريستها و فيلمنامهنويسها بوده است مخدوش ميشود. اين را در 24، (Alias)، فرار از زندان و لاست ميبينيم. متأسفانه اين اشكال وجود دارد. در اين سريال هم ديده ميشود و صدمات جبران ناپذيري به آن زده است.