سعد یکى از دشمنان سرسخت امام بود و این دشمنى را در قالبها و پوششهاى مقبول اجتماعى پنهان مىکرد و همین امر موجب شد وى به عنوان یک دشمن مطرح نشود. همچنین دلیل عدم بیعت او با امام على(ع)، چیزى جز کینه و دشمنى سعد با امام نیست.
بخش دوم
توضیح استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى
قبل از نقد و بررسى کلام محقق تسترى لازم است سیر استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى تبیین شود.ابن ابى الحدید مرجع ضمیر را طلحه مى داند، و دلیل آن را نیز وجود اقتضاى کینه و حقد طلحه نسبت به امام على(علیه السلام) مى داند (دلیل کینه توزى این است که طلحه از قبیله تَیم و پسر عموى ابوبکر مى باشد) و دلیل قطب راوندى مبنى بر کشته شدن پدر سعد به دست امام على را براى کینه سعد قبول نمى کند. ابن ابى الحدید در صورتى ضمیر را به سعد برمى گرداند که روایات عدم حضور طلحه در روز شورا صحیح باشد.
و از طرف دیگر، برفرض کینه توز بودن سعد، اقتضاى کینه وى را نیز این گونه درست مى کند که در جنگ هاى صدر اسلام اقوام مادرى سعد به دست امام على کشته شده اند. اما در ادامه، اصل قضیه را منکر شده و مى گوید: اساساً در جنگ ها از بنى زهره شخصى به دست على کشته نشده است.
با این بیان هم اگر طلحه در شورا حضور نداشته باشد، سعد نمى تواند کینه توز باشد، چون اقتضاى کینه توزى در وى نمى باشد.در این جا برفرض صحت ضبط کلمه «لضغنه» طبق استدلال ابن ابى الحدید، ظاهراً دو راه براى جواب دادن به وى وجود دارد: اول، اقتضاى کینه سعد اثبات شود. دوم، عدم حضور طلحه ثابت شود.
اما اگر در استدلال محقق تسترى بنگریم مى یابیم (که ایشان برخلاف ابن ابى الحدید که تعیین مرجع ضمیر را معلّق بر دلیل و انگیزه کینه توزى کرده و آن را در طلحه مى دانست نه در سعد) ضمیر را به سعد برمى گرداند، علاوه براین، از راه انگیزه کینه توزى وارد نمى شود و این راه را نیز زیر سؤال مى برد، بلکه ایشان از راه قرینه مقابله با «و مالَ الاخر لصهره» و قراین خارجى که بیان شد، مرجع ضمیر را سعد مى داند و تعیین آن را به انگیزه کینه توزى ،منوط نمى داند. به دیگر سخن، ابن ابى الحدید در مرحله کبرا قبول دارد که انگیزه انحراف از امام على(علیه السلام) کینه نسبت به ایشان بوده، ولى در تعیین مصداق و کینه توز، با اختلاف نظر روبه رو مى شود، در حالى که محقق تسترى کبرویاً و اساساً انگیزه انحراف از امام را کینه توزى نمى داند، اگر چه منحرف را مصداقاً سعد مى داند.
استدلال محقق تسترى از سه مرحله تشکیل شده است:
1 مرجع ضمیر را سعد مى داند نه طلحه،
2 دلایل اقتضاى کینه سعد را نقد و بررسى مى کند،
3 در نهایت، اصل کینه توزى سعد را زیر سؤال مى برد.
نقد و بررسى استدلال ابن ابى الحدید و محقق تسترى
در این جا اشکال هاى فراوانى بر کلام محقق تسترى و ابن ابى الحدید وارد است، ولى فقط بحث «تعیین مرجع ضمیر در لضغنه و کینه سعد یا طلحه و دلایل آن» را بررسى مى کنیم:
نقد دلیل ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید اقتضاى کینه سعد را کشته شدن اقوام مادرى وى توسط امام على(علیه السلام) مى داند، اما این احتمال را مردود مى داند، زیرا اساساً در جایى از تاریخ، ثبت نشده که على(علیه السلام) فردى را از بنى زهره کشته باشد.
درپاسخ به این ادعا که محقق تسترى به آن اشاره اى نکرده است باید گفت: با توجه به شواهد تاریخى نه تنها مشرکانى از اقوام مادرى سعد در جنگ بدر و احد به دست امام على(علیه السلام) کشته شده، بلکه از اقوام پدرى او نیز افرادى به دست آن حضرت کشته شدند، چنان که واقدى در بخش «تسمیة من قتل من المشرکین ببدر» مى نویسد:
«از بنى عبد شمس بن عبد مناف، حنظلة بن ابى سفیان بن حرب، عاص بن سعید، ولید بن عتبة بن ربیعه و عامر بن عبدالله که از اقوام مادرى سعد مى باشند توسط امام على کشته شدند».1 در جنگ اُحد نیز از بنى زهره شخصى به نام ابو الحَکَم بن الاخنس بن شریق به دست امام على کشته شد.2
نقد دلایل محقق تسترى
در این که مرجع ضمیر سعد بن ابى وقاص است و دو دلیل که محقق تسترى بر آن اقامه مى کند، ظاهراً بحثى نیست، اما نسبت به دلیل سوم محقق تسترى مبنى بر عدم کینه طلحه نسبت به امام على(علیه السلام) باید گفت: برفرض گرفتن حقِ خلافت از بنى هاشم باز حقد و کینه بنى تَیم نسبت به بنى هاشم باقى است، چرا که سبب غصب خلافت توسط بنى تَیم، کینه هاى گذشته آنان نسبت به بنى هاشم بوده و همین کینه مى تواند باعث شود که طلحه براى این که خلافت به بنى هاشم بازنگردد به عثمان رأى دهد. پس در این صورت، جواب ابن ابى الحدید داده نشده است.
اگر بخواهیم به ابن ابى الحدید پاسخ بدهیم باید گفت که این مقدار حسد و حقد در نوع مهاجران و قریش نسبت به بنى هاشم وجود داشته و نمى تواند اختصاص به طلحه داشته باشد، یا این که از قرینه مقابله و قراین خارجى که محقق تسترى به آن ها اشاره کرده به ابن ابى الحدید جواب بدهیم.
در نقد دلیل چهارم، یعنى ضعف دلایل کینه توزى سعد باید گفت: منشأ اشکال محقق تسترى این است که ایشان کشته شدن اقوام مادرى سعد را تنها علت کینه توزى سعد فرض کرده که در نتیجه، اگر علت ضعیف شود، معلول نیز سست مى شود، در حالى که این گونه نیست و چنان که از واقدى نقل شد گرچه پدر سعد به دست امام کشته نشده، ولى از اقوام پدرى و مادرى وى به دست امام کشته شده بودند، پس کشته شدن اقوام مادرى سعد تنها دلیل براى کینه توزى سعد نمى باشد.
با این حال، برفرض کشته شدن اقوام مادرى سعد توسط امام، و از باب مُماشات با محقق تسترى باید گفت: الف چه کسى ادعا کرد که کشته شدن اقوام مادرى نزد عرب اهمیت ندارد؟ در حالى که شواهد بسیارى وجود دارد که اهمیت اقوام مادرى کمتر از اقوام پدرى نیست، براى مثال:
1 کلام شمر به حضرت ابوالفضل در روز تاسوعا که بلند صدا مى زد: «کجایند فرزندان خواهرمان، کجا هستند عباس و برادرانش؟» و امان نامه گرفتن او براى آنان از پسر زیاد;3
2 پیام عمر بن سعد به على اکبر در روز عاشورا که شخصى را نزد على اکبر فرستاد و خطاب به على اکبر چنین گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید فامیل هستى و ما مى خواهیم به خاطر این نسبت، به شما صله رحم کنیم و اگر بخواهید به شما امان دهیم»;4
3 کلام جعدة بن هبیره مخزومى به عتبه بن ابوسفیان. جعده پسر خواهر امام على است از طرف ایشان والى خراسان بود. روزى عتبه (براى تحقیر) به وى گفت: «این شجاعت و قدرتى که در جنگیدن دارى از طرف دایى تو (على) مى باشد. جعده در جواب به او گفت: اگر تو نیز دایى اى مثل دایى من داشتى پدرت را فراموش مى کردى».5
4 جواب هاى متعدد امام على به معاویه که در این نامه ها امام کشته هاى مادرى و پدرى معاویه را به رخ وى مى کشید. امام در یکى از این نامه ها، به وى نوشت: «… من با سپاهى عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو مى آیم … همراه این لشکر فرزندان بدراند و شمشیرهاى هاشمى که محل ضربات آن شمشیرها را مى دانى که چه بر سر برادر و دایى و پدر بزرگت و خاندانت آورد…».6
در نامه 64 نیز چنین آمده است: «… همان شمشیرى که در یک جنگ «بدر» بر پیکر جد و دایى و برادرت کوبیدم هنوز نزد من است …».7در جاى دیگر امام مى فرماید: «من همان ابوالحسن، قاتل برادر و دایى و پدر بزرگت در روز بدر هستم و همان شمشیر نزد من است…».8
ب بر فرض این که قبول کنیم کشته شدن اقوام مادرى نزد عرب «اهمیت» نداشته، ولى باید به این نکته توجه داشت که معناى «اهمیت داشتن» این نیست که اثر نیز ندارد، چرا که نزد مردم، مخصوصاً عرب، نفس ریخته شدن خون، انگیزه اى براى انتقام گیرى بهوجود مى آورد، بهویژه اگر از خویشان پدرى باشد. پس تنها تفاوت بین کشته شدن خویشان پدرى و مادرى، در شدت ضعف حس انتقام گیرى است، و بنابراین، کشته شدن اقوام مادرى سعد، به نحو جزء العله، اثر گذار بوده که این اثر، اگر چه ضعیف بوده، ولى با شواهدى که خواهد آمد این اثر ضعیف، تشدید شد.
ج فرار کردن سعد از میدان نبرد در جنگ احد و باقى ماندن حضرت على(علیه السلام) و محافظت ایشان از پیامبر(صلى الله علیه وآله)9 نوعى حسادت به امام در دل دیگر صحابه، از جمله سعد مى گذارد، زیرا یکى از کسانى که ادعاى شجاعت و پهلوانى و جنگ جو بودن مى کرد، سعد بود و این فرار سعد از میدان جنگ (با این که سنّش از على(علیه السلام)حدود 10 سال بیشتر بود) و باقى ماندن جوانى به نام على، حسادت را در قلب سعد بهوجود آورد.
د بعد از نبرد خیبر، پیامبر مى خواست پرچم را به دست کسى بدهد تا به نقطه اى برود. زبیر و سعد اعلام آمادگى کردند، ولى پیامبر پرچم را به آن ها نداد، بالأخره پیامبر بدون درخواست على(علیه السلام) رو به ایشان کرد و فرمود: «اى على پرچم را بگیر» و او را روانه نبرد کرد.10
ه ـ «فاید» مى گوید: هنگامى که پیامبر در جریان حدیبیه وارد جحفه شدند، در اطراف آن به جست وجوى آب رفت، ولى آب نیافت، آن گاه سعد را مأمور ساخت تا به دنبال آب رود، پس از مدتى سعد ناکام بازگشت، سپس پیامبر حضرت على را فرستاد و بعد از مدتى کوتاه، با آب بازگشت.11
ى -عدم اعطاى پرچم براى نبرد خیبر به سعد.12
سه مورد اخیر نیز طبعاً نوعى حسد در دل سعد ایجاد کرد. با نگاه مجموعى به این نکته ها مسئله کینه توز بودن سعد نسبت به امام على امرى بعید و دور از انتظار نیست.
دلیل چهارمِ محقق تسترى از دو بخش تشکیل شده که بخش اول، نفى اقتضاى کینه و بخش دوم، دلیل بر عدم اقتضاى کینه مى باشد. بخش اول استدلال بررسى شد و در این قسمت، بخش دوم استدلال را بررسى مى کنیم: دلیل محقق بر تمایل سعد به امام، بسیار ضعیف است، چرا که اگر در همان دلیل محقق تسترى توجه کنیم، خلاف برداشت ایشان به دست مى آید: «سعد به عبدالرحمن مى گوید: اگر براى رأى دادن براى خودت مى خواهى، من حرفى ندارم و قبول مى کنم، ولى اگر براى عثمان باشد، من على را بیشتر از عثمان دوست دارم».
خود این گفت وگو گویاى این مطلب است که سعد امام را حقیقتاً دوست نداشته و به خاطر یک سرى مصالح شخصى این گونه سخن مى گوید با این توضیح که سعد با عثمان میانه خوبى نداشته و از او متنفر بوده است، وقتى امر بین على و عثمان دایر باشد، على را انتخاب مى کند.
هم چنین این محبّتى که محقق تسترى ادعا مى فرماید باید جلوه گاهى داشته باشد، در حالى که این محبت فقط وجود ذهنى داشته و اندک جلوه گاهى نداشته، زیرا اگر واقعاً سعد به امام تمایل داشت اصلا نباید رأى خود را به عبدالرحمن واگذار مى کرد، و اگر هم واگذار مى کرد باید به عبدالرحمن سفارش مى کرد به على رأى دهد، پس محبّتى نبوده و این محبّتى که محقق تسترى مى فرماید ارزشى نداشته و همین گفت وگوى سعد با عبدالرحمن کاشف از نبودن محبّت سعد نسبت به امام است، علاوه بر این که سعد در قضیه «سلونى قبل ان تفقدونى» موضع بدى اتخاذ مى کند همان گونه که خواهد آمد و این موضع نیز کاشف از حسد و کینه وى مى باشد و هیچ گاه حسد و کینه با محبت جمع نمى شود.
در نقد دلیل پنجم (عدم اقدام سعد به جنگ با امام، در مقایسه با طلحه که با امام جنگید، نشانه اندک محبت وى به امام مى باشد) باید توجه داشته باشیم که این مقایسه، باطل است، زیرا میزان سنجش رفتار افراد و قضاوت درباره پیامدهاى رفتار آن ها بررسى وضع خود آن ها مى باشد; یعنى باید رفتار و مواضع هر شخص را با همان موقعیت و شرایط خاص زمانى خود او بسنجیم. در مورد مواضع سعد در برابر امام در قضیه شورا نیز باید با این دید به آن نگریسته شود.
بنابراین، اگرچه سعد همانند طلحه و زبیر با شمشیر به جنگ امام نرفت، ولى با آن حضرت بهوسیله رأى به عثمان و عدم بیعت با ایشان و عدم شرکت در نبردهاى دوران حکومت امام در کنار او، نوعى جنگ و ستیز نمود و به گونه اى سپاه طلحه و زبیر و معاویه را تقویت کرد.
در قضیه شورا همان گونه که گفته شد رأى سعد سرنوشت ساز بود، چرا که برفرض رأى طلحه و زبیر به امام، و رأى عبدالرحمن بن عوف به عثمان بود، اما در این میان سعد بود که نقش مهمى را ایفا مى کرد، زیرا از یک طرف با عثمان و بنى امیّه، و از طرف دیگر با امام على(علیه السلام) و پیامبر(صلى الله علیه وآله) فامیل بود، لذا رأى وى سرنوشت ساز بود و به همین دلیل، امام علاوه بر اتمام حجت عمومى با اهل شورا، به صورت خصوصى نیز با سعد اتمام حجت کرد.
پس، ضربه سعد کمتر از ضربه طلحه و زبیر به امام نبود، چرا که سعد با رأى به عثمان، دوباره امام را خانه نشین کرد و حکومت عثمان را امضا کرد. هم چنین ردّ کردن نامه معاویه و عدم همکارى سعد با وى به دلیل محبت و تمایل سعد به امام نبوده، بلکه به تصریح خود سعد به خاطر مقام خلافت بوده و این که خود را مستحق خلافت مى دانست.77 بنابراین، چنین مقایسه اى صحیح نمى باشد و براى قضاوت در مورد عملکرد افراد، باید زمان و مکان و شرایط آن شخص را بسنجیم. با این اوصاف، دلیلى وجود ندارد که ضبط «لضغنه» را نادرست بدانیم.
دفاع محتمل از نظریه محقق تسترى
نکته بسیار مهمى که باید به آن توجه داشت این است که بخش اول دلیل چهارم محقق تسترى و اشکال ایشان به ابن ابى الحدید (کشته شدن اقوام مادرى نمى تواند دلیل مناسبى براى کینه سعد باشد) اساس اقتضاى کینه سعد را زیر سؤال مى برد، از طرف دیگر، سخن واقدى مبنى بر کشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد، دلیل مناسبى براى اقتضاى کینه سعد خواهد بود.
با توجه به این دو مطلب اگر محقق تسترى بخواهد (با توجه به کشته شدن اقوام پدرى و مادرى سعد) اشکال کبروى به ابن ابى الحدید وارد کند و اصل کینه توزى در خطبه شقشقیه را زیر سؤال برد باید این گونه اشکال کند که برفرض وجود کینه، این نوع کینه و انگیزه کینه توزى در اکثر مهاجران (قریش) وجود داشته و به سعد اختصاصى ندارد و به یک معنا همه دشمنان حضرت على از ایشان کینه داشته به دلیل قول پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به امام على(علیه السلام)فرمود:
«اِنّى لارحمک من ضغائن فى صدور اقوام علیک لا یظهرونها حتى یفقدونى فاذا یفقدونى خالفوا فیها.»13 این روایت به این مطلب تصریح دارد که تمامى دشمنان امام على(علیه السلام) از ایشان کینه داشته و این عمومیّت، شامل سعد نیز مى شود، پس دلیل، اعمّ از مدّعا بوده، لذا معتبر نیست.
نقد دفاع
در پاسخ باید گفت: این سخن صحیح است که علت اصلىِ دشمنى با آن حضرت، کینه مى باشد، ولى اثبات شىء نفى ما عدا نمى کند; به دیگر سخن، امام در مقام بیان انگیزه انحراف دشمنان خود و بعضى از صحابه به طور کلى نیست، بلکه در مقام بیان انگیزه رأى بعضى از «اعضاى شورا» به عثمان است که تیر آن کینه هایى که پیامبر به امام على خبر داد بهوسیله یکى از اعضاى شورا به امام اصابت نمود.
جمع بندى و نتیجه
اختلاف هاى میان شارحان این خطبه و اختلاف برداشت آنان در مرجع ضمیر به چند چیز بستگى دارد:
1 در خطبه شقشقیه بعد از «فصفا رجل منهم لضغفه و مالا الأخر لصهره» جمله «مع هن و هن» آمده است. برخى، این «مع هن و هن» را به طلحه و زبیر تفسیر کرده اند.14این گروه قطعاً ضمیر در «لضغنه» را به سعد برمى گردانند، چرا که امام در این جا تمامى اعضاى شورا را بررسى کرده و خلاف بلاغت است که امام از یک فرد (طلحه) دو مرتبه یاد کند و از سعد یادى نکند. اما کسانى که جمله یاد شده را صفت و قید براى «فصفا رجل منهم لضغنه» گرفته اند در تعیین مرجع ضمیر «لضغنه» دچار مشکل شده اند.
البته بیشتر شارحان، این مبنا (صفت و قید بودن جمله) را پذیرفته اند و نزاع در این قسمت جریان دارد. حال اگر مراد از «مع هن و هن» طلحه و زبیر باشد سؤال این است که در قضیه شورا، سعد و عبدالرحمن و طلحه به عثمان رأى دادند، و زبیر به امام رأى داد پس چرا امام در این جا از آن ها با کلماتى که کنایه از امرى قبیح و زشت مى باشد یاد مى کند؟
شاید گفته شود ایراد خطبه بعد از جنگ جمل بوده لذا امام از آنان به این صورت یاد مى کند، و اگر مراد از آن جمله، طلحه و زبیر نباشد و صفت براى عبدالرحمن باشد و ضمیر «لصهره» به او برگردد، پس تکلیف طلحه چه مى شود چرا که وى به عثمان رأى داده و امام در مقام مذمت و نکوهش اعضاى شورا بوده، در حالى که طبق این قول، امام از وى هیچ مذمتى نمى کند.
2 نکته بعدى که در تعیین مرجع ضمیر در «لضغنه» بسیار مؤثر است و ابن ابى الحدید به آن اشاره کرده، حضور و عدم حضور طلحه در روز رأى گیرى است که اگر روایاتِ حضور طلحه در روز شورا و کینه وى نسبت به امام ثابت شود و کینه سعد ثابت نشود، ضمیر به طلحه برمى گردد، و اگر روایات عدم حضور طلحه در روز شورا و کینه سعد نسبت به امام ثابت شود، ضمیر به سعد برمى گردد.
3 تا به حال دلایل و قراین داخلىِ خطبه به تعیین مرجع ضمیر کمک مى کرد، ولى محقق تسترى مسیر بحث را عوض کرده و از راه قرینه مقابله و قراین خارجى ضمیر را به سعد برمى گرداند، بدون این که تعیین مرجع ضمیر را مبتنى بر تفسیر «مع هن وهن» به طلحه و زبیر یا عدم حضور طلحه درروز رأى گیرى و یا عدم کینه طلحه قرار دهد.
4 آن چه باید به آن توجه داشت این است که قدر متیقّن از انگیزه واگذارى رأى سعد به عبدالرحمن، فامیل بودن سعد با عبدالرحمن مى باشد که این با ضبط «بضبعه» و «بضلعه» سازگار است، زیرا علاوه بر دلیل «قدر متیقّن» شاید بتوان ادعا کرد به قرینه مقابله، ضبط «بضعبه» یا «بضلعه» درست مى باشد، چرا که امام انگیزه رأى عبدالرحمن به عثمان را دامادى وى با عثمان دانست;
«لصهره» یعنى انگیزه فامیلى و تعصبات قومى باعث انحراف عبدالرحمن از امام شد، و سعد نیز به دلیل تعصبات قومى (چون پسر عموى عبدالرحمن بود) رأى خود را به عبدالرحمن واگذار کرد و به امام رأى نداد، لذا این نکته باعث مى شود که ضبط «بضبعه» یا «بضلعه» صحیح به نظر برسد. با این حال بحث این است که آیا انگیزه انحراف سعد از امام، کینه اوست یا خیر؟ که اثبات این کینه نیز بعید و دور نیست و به احتمال بسیار قوى مرجع ضمیر، سعد بن ابى وقاص مى باشد، که در هر سه ضبط، توجیه و مؤید تاریخى دارد.
مواضع سعد در دوران خلیفه سوم
پس از رأى غیر مستقیم سعد به عثمان و بیعت وى با عثمان، او مواضع بسیار تند و خشنى نسبت به امام اعمال مى کرد، که به آن ها اشاره مى شود:
سؤال انحرافى!
اصبغ بن نباته مى گوید: «روزى امیرالمؤمنین (در مسجد) سخنرانى مى کرد و مى فرمود: «سَلُونى قَبل اَن تَفْقِدونى.» به خدا سوگند از هر چه بپرسید من شما را از آن آگاه مى سازم. در این میان، سعد بن ابى وقاص بلند شد و گفت: اى امیرالمؤمنین! سلام بر تو، مرا از تعداد موهاى سر و صورتم آگاه ساز، امام در پاسخ فرمود:
به خدا سوگند از امرى سؤال کردى که خلیلم رسول خدا مرا به این رویداد آگاه ساخته بود که تو چنین سؤالى مى کنى، در زیر هر موى سر و صورت تو شیطان نشسته است و هم چنین در خانه تو بزى است که فرزندم حسین را مى کشد (مراد امام عمربن سعد بود). اَصْبَغ مى گوید: در آن جلسه، عُمَر بن سعد رو به روى پدرش چهار دست و پا راه مى رفت».15علامه مجلسى درباره سند این حدیث مى فرماید: این روایت به سند معتبر از اصبغ بن نباته نقل شده است.16 دو نکته درباره این حدیث باید روشن شود:
1 ممکن است گفته شود این گفتار در زمان خلافت حضرت امام على(علیه السلام) است، زیرا سعد، امام را با لفظ امیرالمؤمنین خطاب کرد، اما به قرینه ذیل روایت، این سخن صحیح نیست، چرا که طبق روایت، عمر بن سعد در آن هنگام کوچک بوده و چهار دست و پا حرکت مى کرده در حالى که عُمَر بن سعد در زمان خلافت امام على(علیه السلام) به اندازه اى بزرگ شده بود که اخبار حَکَمیت و صفین و … را براى پدرش سعد آورده و او را تحریک به تصرّف خلافت مى نمود17 پس نمى توان گفت این حدیث در دوران خلافت امام صادر شده است.
گویا لفظ امیرالمؤمنین از خود راوى (اصبغ) مى باشد، اما این که این رخداد در دوران خلیفه دوم یا سوم بوده، قراین به دست آمده نشان مى دهد که در دوران خلیفه سوم و بعد از برکنارى سعد از حکمرانى کوفه است، زیرا عمر بن سعد در روز وفات خلیفه دوم به دنیا آمد.18
2 در پرسش سعد دو احتمال وجود دارد: نخست این که استفهام سعد از امام، حقیقى است، دوم این که پرسش سعد از امام، صورى و به انگیزه تمسخر است.
با توجه به روحیات و مواضع سعد نسبت به امام، احتمال دوم، صحیح به نظر مى رسد، زیرا وى از امام کینه به دل داشته، به آن حضرت حسادت مىورزید و همواره منتظر فرصتى بود که این حسادت را ابراز کند. گواه براین مدعا این است که اگر واقعاً پرسش سعد حقیقى بود، امام این چنین به وى پاسخ نمى داد، زیرا شأن امام این نیست که این گونه و به شدّت پاسخ کسى را بدهد، پس، از پاسخ امام معلوم مى شود که پرسش سعد، حقیقى نبوده، بلکه مجازى و به انگیزه تمسخر و استهزا بوده است.
دفاع سعد از عثمان و برخورد تند او با امام
در دوره محاصره عثمان اتفاقات گوناگونى افتاد و سعد نیز نقش مؤثرى در این وقایع و دفاع از عثمان داشت. جماعتى از مردم مدینه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند که سعد و ابو هریره و زید بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان کسى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.19 عثمان که با افزایش فشار شورشیان روبه رو شد، شخصى را نزد سعد فرستاد و به او چنین سفارش کرد: «على را ملاقات کن و حال و وضع مرا براى او تشریح کن، براى او از خدا و قیامت بگو … شاید به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد على رفتم و با او سخن گفتم، ولى او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمویت کشته مى شود؟ گفت: شورش به من هیچ ارتباطى ندارد».20زمانى که حلقه محاصره تنگ تر شده بود بار دیگر عثمان شخصى را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شکایت کرد.
سعد با عصبانیت روانه مسجد شد، على را دید که در مسجد نشسته و شمشیرى روى دو زانوى خود گذاشته، سعد مى گوید: «روبه روى او به گونه اى نشستم که زانویم را روى زانوى وى گذاشتم .به او گفتم: از خدا بترس، پسر عمویت در خطر کشته شدن است، او گفت به من ارتباطى ندارد. بر کلامم پا فشارى کردم که ناگهان على گوش مرا محکم گرفت…».21
سعد در مکانى به نام «موضع الجنائز» در مدینه ایستاد و طى سخنانى در دفاع از عثمان چنین گفت: «اى مردم! این دو دست من در مقابل درخواست هایتان از عثمان، هر چه مى خواهید مرا شلاق بزنید، ولى دست از این کار بردارید». سپس وارد مسجد شد و امام را دید که کنار منبر پیامبر نشسته و شمشیرش را بر زانویش گذاشته است. سعد (با بى ادبى تمام) به امام روکرد و گفت: «اى على تو قاتل عثمان هستى».
حضرت فرمود: «اى ابا اسحاق! کناره گیرى امّا به شیوه نیکو و پسندیده، از کینه و دورویى و بد اخلاقى بهتر است». وقتى سعد این سخنان را شنید از حضرت جدا شد و از مردم نیز کناره گیرى کرد و به ملک و مزرعه خود در بیرون مدینه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.22
سعد، از اتهام به امام در مورد عثمان، ابا نداشت، لذا وقتى پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طى نامه اى از او پرسید که عثمان چگونه کشته شد؟ وى در پاسخ چنین نوشت: او با شمشیرى که عایشه آن را برکشید و طلحه آن را تیز کرد و على آن را زهر آلود کرده … کشته شد».23 او این سخن را در پاسخ سؤال حارث بن خلیف نیز گفت.24
چنان که بیان شد جماعتى از مردم مدینه به پا خاسته و آماده دفاع از عثمان شدند که سعد و ابوهریره و زیدبن ثابت از آن جمله بودند. عثمان فردى را فرستاد و جلوى آن ها را گرفت.25 با این حال و با توجه به سخن سعد به عبدالرحمن در روز شورا که «من على را بیشتر از عثمان دوست دارم» و با توجه به روابط نامناسب بین عثمان و سعد، جاى این سؤال است که سعد به چه انگیزه اى از عثمان دفاع مى کرد، به گونه اى که نام وى در تاریخ به عنوان یکى از کسانى که به عثمان تعصب داشتند، ثبت شده است26 و در این دفاع با امام على آن برخوردها را انجام مى داد؟ آیا جواب این پرسش چیزى جز کینه و عداوت وى با امام و خلافت وى مى باشد؟!
مواضع سعد بن ابى وقاص در برابر امیرمؤمنان(علیه السلام)
در خلافت امام على(علیه السلام)
پس از قتل عثمان مردم مستقیماً به سراغ امام على(علیه السلام) آمدند، ولى ایشان قبول نکرد تا این که با اصرار و پافشارى مردم، امام خلافت را پذیرفت و این یک پارچه بودن خروش مردم به سمت امام، فرصت و مجالى براى دیگر صحابه، از جمله سعد و طلحه و … باقى نگذاشت که خود را به عنوان نامزد خلافت معرفى کنند. با این حال، سیف بن عمر روایتى نقل مى کند که طبق آن، مردم به سعد روى آورده و از وى درخواست قبول خلافت کردند: «پس از کشته شدن عثمان، پنج روز «غافقى بن حرب» امیر مدینه بود، در حالى که مردم در جستوجوى کسى بودند که خلافت را بپذیرد و نمى یافتند.
مردم نزد على رفتند ولى او از آن ها پنهان مى شد و به بعضى باغ هاى مدینه مى رفت … بعد از آن، کسى را نزد سعد فرستادند و گفتند تو از اهل شورا بودى، درباره تو هم سخن شده ایم، بیا تا با تو بیعت کنیم. سعد نیز در پاسخ گفت: من و ابن عمر از خلافت بدوریم و به هیچ وجه حاجت بدان نداریم».27 این روایت از نظر دلالت و سند، مخدوش است.
نقد دلالت: ابن روایت از لحاظ متن و محتوا غیر قابل قبول است، زیرا طبق آن چه گفته شد، سعد اندیشه خلافت را در ذهن خود مى پروراند و در اندک موقعیتى اندیشه خود را به مرحله اجرا مى گذاشت، مانند بیعت بنى زهره (قبیله سعد) با وى بعد از وفات پیامبر،28 هم چنین در اواخر عمر ابوبکر به همراه بعضى از صحابه قصد به دست گیرى خلافت را داشت.29
علاوه بر این دو گواه، خود سعد نیز به این مهم تصریح مى کند. او مى گوید: «گمان نمى کنم این (على) بیشتر از من مستحق خلافت باشد چرا که من نیز جنگ جو مى باشم».30 طبق شواهد یاد شده، نمى توان پذیرفت که سعد گفته باشد که «به هیچ وجه به خلافت نیاز نداریم» چرا که این جمله با روح و تاریخ زندگى سعد تناقض دارد.
نقد سند: این روایت را فقط سف ین عمر نقل کرده که نزد علما ضعیف و به عنوان دروغ پرداز مطرح مى باشد. یحیى بن معین وى را تضعیف مى کند و درباره وى مى گوید: «یک فلس بهتر از سیف است»31 که کنایه از بى ارزش بودن احادیث سیف است. ذهبى مى گوید: «سیف بن عمر از اشحاص مجهول، حدیث نقل مى کند».32 باز ذهبى و ابن حجر عسقلانى مى گویند: «حدیث سیف، ضعیف است بالاخص در تاریخ».33 هم چنین شخصیت هاى بزرگ از از اهل سنت، سیف و احادیث وى را ضعیف دانسته و بدان عمل نمى کنند، از جمله ابو داود،34 ابو حاتم رازى،35 ابن حبان،36 ابن عدى،37 عقیلى38 و ابن حجر عسقلانى39 و … .
همان گونه که بیان شد، سیف و احادیثى که نقل مى کند، ضعیف است و عمل نکردن علما به احادیث وى گواه بر این مدعاست، چرا که سیف یکى از افسانه سرایان و دروغ پردازان در عرصه حدیث و تاریخ است،40 لذا به احادیث وى عمل نمى شود.41 پس روایت سیف به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت!
اما این که چرا مردم به طرف سعد نیامدند، در جایى به این مطلب تصریح نشده است، ولى آن چه از تاریخ زندگى سعد به دست مى آید این است که مردم در آن زمان از حکومت عثمان ناراضى بودند و شورش مصریان و کوفیان ناراحتى و نارضایتى مردم مدینه را نیز تحت الشعاع قرار داده و آن را بالفعل کرده و باعث شد همگى علیه عثمان شورش کنند.
در این میان، دفاع از عثمان همچون سد متزلزلى در مقابل دریایى خروشان بود، به گونه اى که هر فردى از او دفاع مى کرد به سرنوشت عثمان دچار مى شد. سعد نیز از کسانى بود که از عثمان دفاع مى کرد چنان که در تاریخ نام وى به عنوان یکى از متعصّبین عثمان ثبت شده است ـ 42
بنابراین، با این وضعیت، دیگر جایى براى روى آوردن مردم به وى نبود. علاوه براین، عدم لیاقت سعد براى ولایت کوفه و نارضایتى مردم از وى در اداره کردن آن جا و سوء مدیریتش نیز که منجر به برکناره جنجالى وى از کوفه شد،43 مى تواند دلیلى بر عدم روى آوردن مردم به سوى او باشد.
پی نوشت:
1 . محمد بن عمر واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 147 148.
2 . همان، ص 308 .
3 . «این بنوا اختنا، ابن العباس و اخوته…» (طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 313) و محمد بن طاهر سماوى، أبصار العین، ص 68.
4 . «أن لک قرابة بأمیرالمؤمنین (یزید) و نرید ان نرعى هذا الرحم فان شئت آمَنّاک …» (مُصعب بن عبدالله زبیرى، نَسَب قریش، ص 57); عزت الله مولایى محمد جعفر طبسى، الامام الحسین فى کربلا، ج 4، ص 358. فامیل بودن على اکبر با یزید از این جهت است که مادر على اکبر (ام لیلا) با میمونه، دختر ابوسفیان فامیل بودند. ر.ک: ابن قتیبه، عیون الاخبار، ص 99; فخر رازى، الشجرة المبارکه، ص 73; فضیل بن زبیر کوفى، تسمیة من قُتِل مع الحسین، ص 150 و مقتل مقرم، ص 256.
5 . «انَ مالک من هذه الشدة فى الحرب من قِبَلِ خالک (یعنى علیناً) فقال له جعده: لو کان لک خالٌ مثلٌ خالى لنسیت اباک» (نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال، ج 2، ص 130); نجم الدین طبسى، الإمام الحسین فى مکة المکرمة، ج 2، ص 326 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص308.
70 . «و قد صَحبَتُهُم ذُریَةَ بدریةُ و سیوفُ هاشمیَة قد عرفت مواقع نصالها فى اخیک و خالک و جدک و اهلک…» (نهج البلاغه، نامه 28); ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 2، ص 961; ابن جورى، تذکرة الخواص، ص 37; ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 17، ص 326 و مجلسى، بحارالأنوار، ج 78، ص 13.
6 . «وعندى السیف الذى اَعضَضْته بجدَک و خالک و اخیک فى مقام واحد…» (ابن قتیه دینورى، الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 70); طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 263 و نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفین، ص18 .
7 . «و انا ابوالحسن حقاً قاتل اخیک و خالک جدّک، شدخاً یوم بدر و ذلک السیف بیدى …» (مجلسى، بحارالأنوار، ج 33، ص 124(ابن قتیبه دینورى،) و ر.ک: 102 و 87 و 286. علامه مجلسى در شرح این نامه مى گوید: «و هؤلاء الثلاثة حنظلة بن ابى سفیان اخو معاویه، ولید بن عتبه خاله و عتبة بن ربیعه جده و قد قتلوا فى غزاة بدر». (همان).
8 . واقدى، کتاب المغازى، ج 1، ص 254; حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 26 و سیدجعفر مرتضى عاملى، الصحیح من سیرة النبى الأعظم، ج 6، ص 182.
9 . طبرسى، إعلام الورى، ج 1، ص 209; ابن هشام، السیرة النبویه، ج 3، ص 349 و 350; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 13 و14و مجلسى، بحارالأنوار، ج21، ص 22.
10 . ابن حجر عسقلانى، الاصابه، ج 3، ص 199 و قندوزى، ینابیع الموده، ج 1، ص 367.
11 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 152.
77 . مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 18 و 19 و ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 8، ص 80.
12 . طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 336; مجلسى، بحارالأنوار، ج 28، ص 50 و 54 براى آگاهى بیشتر ر.ک: المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالأنوار، ج 8، ص 381 382.
13 . فیض الاسلام، ترجمه نهج البلاغه، ص 50 و دشتى، ترجمه نهج البلاغه، ص 20.
14 . شیخ صدوق، الأمالى; مجلس 28، ص 115; ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 74; شیخ على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 4، ص 24. هم چنین، طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 618; مجلسى، بحارالأنوار، ج 10، ص 125; شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 330; محمدجواد محمودى، ترتیب الامالى، ج 4، ص 595، البته در سه منبع اخیر به جاى نام سعد «فقام الله رجل» مى باشد، گویا امام صادق بنا به ملاحظاتى در این دو روایت، نام سعد را ذکر نکرده اند.
15 . محمدباقر مجلسى، جلاء العیون، ص 561 و 560.
16 . بیشتر مورخان مى گویند این سخن در زمان حکومت امام على بوده، و مراد امام، عمر بن سعد نیست، اما برخى دیگر در اصل این که سائل سعد بن ابى وقاص بوده تشکیک کرده و سنان بن انس نخعى را به عنوان سائل مطرح کرده اند. (محمدجواد محمودى، ترتیب الامالى، ج 5، ص 173) دلیل آن ها این است که در دوران خلافت امام على سعد از جامعه کناره گیرى کرده و بیرون از کوفه مى زیست و اصلا به کوفه نمى آمد تا چه رسد به این که در خطبه امام شرکت کند، ولى با توجه به بیانات گذشته، نادرستى این سخن آشکار مى شود چرا که:
اولا: کناره گیرى سعد از جامعه، مستلزم نیامدن وى به کوفه و شرکت نکردن در خطبه امام نیست(با توجه به این که حدیث اصبغ معتبر مى باشد) بلکه کناره گیرى وى در بیعت نکردن و عدم شرکت در جنگ ها بود.
ثانیاً: شخصى به نام «سعد» که در اندیشه خلافت بوده و امام را مانع اصلى راه مى دانست، به دنبال فرصت بود تا به گمان خویش شخصیت امام را ترور کرده و شأن امام را زیر سؤال ببرد، پس با این وصف، چنین کارى از سعد بعید به نظر نمى رسد.
17 . ابن حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، ج 2، ص 56; همو، الاصابة، ج 3، ص 173 و محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج 8، ص 201.
18 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 163; ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1230 و 1231; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص652; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص190 و تاریخ ابن خلدون(العبر)، ج 2، ص 596 .
19 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 4، ص 1206 و 1220.
20 . همان، ج 4، ص 1223.
21 . همان، ص 1222.
22 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و الیساسة، ج 1، ص 67.
23 . ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 4، ص 117 و ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج 4، ص 295.
24 . ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 163; ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1230; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 652; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 190 و تاریخ ابن خلدون(العبر)، ج 2، ص 596.
25 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 5، ص 16.
26 . ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1243; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 192; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص 237; ابن خلدون، العِبَر، ج 2، ص 603 و ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 73.
27 . ابن قتیبه، همان، ج 1، ص 28 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 336.
28 . شیخ مفید، الجمل، ص 120.
29 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 101; ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج 1، ص 94; طبرانى، المعجم الکبیر، ج 1، ص322; هیثمى، مجمع الزوائد، ج 7، ص 299 و ذهبى، تاریخ الاسلام (حوادث 41 تا 60)، ص 219.
30 . شمس الدین ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 255.
31 . همان.
32 . شمس الدین ذهبى، المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 292 و ابن حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، ج 1، ص 334.
33 . همو، میزان الاعتدال، ج 2، ص 255.
34 . ابو حاتم رازى، الجرح و التعدیل، ج 4، ص 278، شماره 1198 و ذهبى، میزان الاعتدال، ج 2، ص 255.
35 . ابن حبان، سیف را جاعل حدیث مى داند. کتاب المجروحین، ج 1، ص 345-346 و ذهبى، میزان الاعتدال، ج 2، ص255-256.
36 . ابن عدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 3، ص 436 و ذهبى، میزان الاعتدال، ج 2، ص 255.
37 . الضعیفاء الکبیر، ج، ص 175.
38 . تقریب التهذیب، ج 1، ص 344.
39 . براى اطلاع بیشتر از «سیف بن عمر» و احادیث دروغ وى ر.ک: علامه عسکرى، یک صدوپنجاه صحابى ساختگى و همو، عبدالله بن سبأ.
40 . متأسفانه همو افسانه عبدالله بن سبأ را نقل مى کند و عوام اهل سنت یا خواص العوام آنان، چشم بسته این جریان را پذیرفته و بدون دقت آن را نقل مى کنند.
41 . ابن سعد، الطبقا الکبر، ج 5، ص 16 و ابوالصلاح حلبى، تقریب المعارف، ص 28.
42 . طبق نقل هاى تاریخى سعد بن ابى وقاص بیش از سه مرتبه والى کوفه شده و هر بار به خاطر نارضایتى مردم عزل شد. در آخرین مرتبه به خاطر امین نبودن در حفظ بیت المال کوفه برکنار شد. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 57; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 595; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 231; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص 157 و ابو الفرج اصفهانى، الأغانى، ج5، ص 134.
43 . طبرى، همان، ج 2، ص 697; شیخ مفید، الجمل، ص 131; ابن جوزى، المنتظم، ج 3، ص 1242; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج7، ص 237; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 191; مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 18-19; بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 9; اسکافى، المعیار و الموازنه، ص 97 و دینورى، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 53.
محمدمحسن طبسى
منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره4
ادامه دارد………….