دعای فرج به ما میآموزد که در عین دعا و تضرع به درگاه احدیت، همواره به توحید و استقلال تأثیر خداوند در عالم هستی اعتقاد کامل داشته باشیم و با صلوات بر محمد و آل محمد، کسب معرفت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سایه اطاعت او و توسل به اولیای الهی، به درگاه پروردگارمان تقرب بجوییم.
اللهمَّ صل علی محمد و آل محمد
آنچه مناسب است که بررسی شود، معنای «آل»در صلوات است. گفتهاند کلمه«آل» درلغت به معنای اهل است. برخی گفتهاند خود اهل است که هاء آن برای تخفیف، به همزه تبدیل شده و همزه را نیز به دلیل فتحه پیش از آن، به الف تبدیل کردهاند. دلیل این قول، این است که «آل» هنگام تصغیر، به اُهَیل تبدیل میشود و کسانی نیز میگویند اصل «آل»، «اول» بوده که واو به الف تبدیل شده که تصغیر آن، اُوَیل میشود. (العاملی، بی تا: ص412)
حال باید ببینیم «آل» در صلوات، شامل چه کسانی میشود. برخی گفتهاند لفظ «آل» شامل تمام نسل و فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا روز قیامت میشود؛ ولی کلام در این است که مقصود از «آل» که جزء صلوات واجب تشهد در نماز و غیر آن شده است، چه کسانند؟ آیا به همان معنای اصلی و شامل تمام ذریه است یا این که ویژه معصومان و پاکان ایشان میباشد که خداوند دوستی آنان را واجب کرده و اطاعتشان را فرض شمرده است.
آنچه از آیات قرآن، فهمیده میشود، این است که «آل» به معصومان اختصاص دارد؛ زیرا در آیه مباهله (ال عمران: 61) که خداوند، پیامبر را امر کرد که «ابناء» و «نساء» و «انفس» را بیاورد و با مدعیان مسیحی به مباهله بپردازد، پیامبر در مقام امتثال برای «ابناء» حسن و حسین علیهماالسلام و برای «نساء» فاطمه علیها السلام و برای «انفس» امیرالمؤمنین علیه السلام را به صحنه آورد. (جوادی آملی، 1384: ج14، ص447)
همچنین در آیه 132 سوره طه که میفرماید: «وَ أمُرْ أهْلَکَ بِالصَّلوة»، با وجود آن که ظاهر، این است که فرزندان پیامبر به طور کلی مراد باشد (مکارم شیرازی، ج13، ص342) اما آنچه از آیه شریف بر میآید، آن است که خداوند به پیامبر اکرم فرمان داد که تنها خاندانش را این گونه به نماز و نیایش با خدا فرمان دهد، تا همگان بدانند که خاندانش نزد خدا مقامی والا و ویژه دارند که دیگر مردمان چنین مقامی ندارند؛
زیرا نخست، آنان را با همه مردم به برپا داشتن نماز فرمان داد و آن گاه خود و خاندانش را به تنهایی. (طبرسی، 1380: ج8، ص871) لذا طبق روایتی، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهل صبح بر در خانه حضرت علی و حضرت فاطمه (علیهماالسلام) میآمد و چارچوبه در را میگرفت و میفرمود: «سلام بر شما اهل بیت و رحمة الله و برکاته، نماز (آماده شوید برای نماز) خدا رحمتتان کند». (طباطبایی، 1370: ج14، ص365)
اولی الامر
در این فراز از دعا، حضرت با استفاده از بستری که صلوات ایجاد کرده است، در عبارتهای مختصری مسأله امامت و شأن سیاسی امام را مطرح کردهاند.
اولی الامر در لغت
اولیالامر، واژهای است که از دو کلمه «اولی» (صاحبان) و «امر» (فرمان یا شؤون کشور) تشکیل شده و به فرمانروایان و صاحبان امور اجتماع، اطلاق میشود. بررسی آیات، بیانگر آن است که حاکمیت اولی الامر، از حاکمیت خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشأت گرفته و تداوم ولایت الهی آنان است. (نصرتی، 1385: ص236)
مراد قرآن از اولی الامر
واژه «اولی الامر» در قرآن، مجموعاً دو بار در آیات 59 و 83 سوره مبارکه نساء به کار رفته است. با دقت در آیه 59 به روشنی مشخص میشود که مراد از اولی الامر امامان معصوم علیهم السلام هستند؛ زیرا اولی الامر افرادی هستند که به طور مطلق و بدون قید و شرط باید از آنان اطاعت کرد و اطاعت آنان، در ردیف اطاعت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
امر و نهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خلاف امر و نهی خدا نیست؛ وگرنه موجب تناقض بین امر و نهی خدا و امر و نهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میشد و این معنا تمام نمیشود، مگر با التزام به عصمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، به همین گونه، اولی الامر نیز امر و نهیشان خلاف امر و نهی خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیست، وگرنه موجب تناقض میشد و این معنا نیز تمام نمیشود، مگر با التزام به عصمت اولی الامر؛ زیرا لازمه اطاعت مطلقه بدون قید و شرط، عصمت آنها است. از طرفی چون میدانیم به جز شیعه هیچ یک از مذاهب مسلمین عصمت را درباره پیشوایان و رهبران خود ادعا نکردهاند، مفهوم آیه دقیقاً بر امامان معصوم علیهم السلام تطبیق میکند. (تهرانی، 1427: ج2، ص16)
رابطه اطاعت و معرفت
«الذین فرضت علینا طاعتهم و عرفتنا بذلک منزلتهم»«فرض» در لغت به معنای تعیین کردن است. «فرض الأمر، یعنی عیَّنه و فرَضَ لفلانٍ جعل له فریضهً» پس فرض بر کسی به معنای این است که برای او فریضه قرار گیرد و به بیان واضحتر، یعنی واجب شود. (معلوف، همان: ماده«فرض»)راغب اصفهانی ذیل ماده «فرض» میگوید: فرض مثل ایجاب و واجب کردن و ملزم گرداندن است؛ ولی ایجاب به اعتبار وقوع یافتن و ثابت بودن چیزی است؛ اما فرض به قاطع بودن حکم در آن چیز است.» (راغب، 1375: ماده«فرض»)
نورالدین بن نعمت الله حسینی جزائری در کتاب فروق اللغات به شکل واضحتری تفاوت میان فرض و وجوب را تشریح میکند. وی میگوید: فرض، اقتضا میکند فارضی را که فرض کرده آن چیز را؛ ولی واجب، چنین نیست؛ زیرا گاهی چیزی فی نفسه بدون ایجاب و واجب کردن و اجب کنندهای، واجب میشود و به همین دلیل، وجوب ثواب و عرضه کردن آن به خدا صحیح است و جایز نیست گفته شود ثواب، فرض و مفروض است؛ ولی وجوب ثواب، صحیح است.
و بعضی میگویند: فرق بین فریضه و واجب، این است که فریضه، اخص از واجب است؛ زیرا فریضه، واجب شرعی است و واجب، زمانی که مطلوب باشد حملش به عقلی و شرعی؛ جایز است یعنی گفته شود واجب عقلی و واجب شرعی و گفته میشود فرض، چیزی است که خداوند بندگانش را امر کرده به این که آن را انجام دهند؛ مانند نماز، زکات، روزه و حج؛ پس فرض، اخص از واجب است. (جزایری، بی تا: ص187).
پس معلوم شد چرا امام عجل الله تعالی فرجه الشریف به جای اوجبتَ از «فرضتَ» استفاده کرده است، چون ممکن بود عبارت این گونه آورده شود «الذین اوجبتَ علینا طاعتهم…»؛ ولی میفرماید: «الذین فرضتَ علینا طاعتهم…»؛ زیرا از کلام راغب این گونه استفاده میشود که فرض، جز از خدای تعالی نیست؛ ولی ایجاب و وجوب، هم از خدا است و هم از غیر او و ثانیاً فرض، در دستورات عقلی به کار نمیرود؛ ولی وجوب بهکار میرود.
بنابراین لفظ فرض به دو علت این جا آمده است؛ اول آن که خدا، اطاعت اولی الامر را واجب کرده است و دوم آن که آنچه واجب شده، امور عقلی نیست؛ بلکه شرعی است.طاعت از ماده «طوع» به معنای فرمانبرداری است و گفته میشود «اَمَرَهُ فأطاعَ»؛ یعنی او را امر کرد، پس او فرمانبرداری کرد. (معلوف، همان: ماده«طوع») ماده طوع درباره موجوداتی است که با اراده و اختیار، حق را بر میگزینند و «کُره» در مورد موجوداتی است که ناچار هستند؛ پس طاعت اگر چه از ریشه «طوع»، اما اندک تفاوتی با طوع دارد. طاعت بیشتر در فرمانبرداری با رأی و اختیار است. (راغب، همان: ماده«طوع») پس معنای جمله چنین است: «اولی الامری که فرمانبرداری شان را فرض کردی».
عَرِفَ به معنای شناخت است (معلوف، همان: ماده«عرف)؛ پس عرفان یعنی درک کردن و دریافتن چیزی از روی اثر آن با اندیشه و تدبر که اخص از علم است و واژه انکار، مقابل و ضد آن است. میگویند: «فلانٌ یعرف الله» و نمیگویند: «فلانٌ یعلم الله» که متعدی به یک مفعول باشد؛ زیرا معرفت بشر از خدای تعالی تدبر در آثار او بدون ادراک ذات او است. میگویند:
«الله یعلم کذا» و نمیگویند: «الله یعرف کذا»؛ زیرا معرفت، از علم قاصری است که با تفکر به دست میآید و اصل آن، از عرف است؛ یعنی به بوی آن رسیدیم نه به خود آن (راغب، ماده «عرف») اگر به باب تفعیل برود [عرّف یعرِّف تعریف] آن گاه یک مفعول دیگر نیز میگیرد و دو مفعولی میشود، پس «عرَّفه» کذا یعنی آن را شناساند و اظهار کرد.
منزلة نیز به معنای جایگاه است، پس معنای عبارت چنین میشود: «اولی الامری که اطاعتشان را فرض کردی و جایگاهشان را به وسیله آن به ما شناساندی.» امام عجل الله تعالی فرجه الشریف این جا معرفت را مطرح میکند؛ زیرا معرفت اهل بیت علیهم السلام یک معیار حقیقی است و با سعادت و شقاوت ما عجین شده است؛ بنابراین سؤالی که بهطور جدی مطرح است، این است که آیا میشود به معرفت امام معصوم علیه السلام رسید؟
امام عجل الله تعالی فرجه الشریف میفرماید: «اولی الامری که اطاعتشان را بر ما فرض کردی و جایگاهشان را بهوسیله آن، به ما شناساندی».امام عجل الله تعالی فرجه الشریف فرمود: «به وسیله آن»؛ یعنی مشارٌ الیه «ذلک» این جا محذوف است و کلید حل این پرسش مهم. اکنون برای یافتن پاسخ باید مشارٌ الیه «ذلک» را بیابیم. برای تعیین مشارٌ الیه «ذلک» سه احتمال وجود دارد:
1. احتمال اول، این که مشارٌ الیه «ذلک» «بلا» باشد که در اولین جمله دعا آمده بود؛ پس معنای عبارت، چنین میشود:«اولی الامری که اطاعتشان را بر ما فرض کردی و جایگاهشان را به وسیله بلاء، به ما شناساندی»؛ یعنی بلا که در این جا غیبت است – همانطور که شرح آن گذشت- باعث معرفت ما به معصوم علیه السلام میشود.این احتمال، بسیار بعید است؛ زیرا صحیح است این بلا که بر ما عارض شده، معلول واقعی و غیر قابل انکار بیمعرفتی ما به امام معصوم علیه السلام و مشخصاً امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ اما بلا، هیچگاه باعث معرفت نمیشود.
خداوند، در قرآن کریم میفرماید:>هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا جَاءتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنِّ مِنَ الشَّاکِرِینَ فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ<؛ (یونس: 22-23) او است آن که شما را در خشکی و دریا سیر میدهد، تا آن گاه که در کشتی نشینید و باد ملایمی کشتی را به حرکت درآورد و شما شادمان و خوشوقت باشید، ناگاه باد تندی بوزد و کشتی از هر جانب به امواج خطر درافتد و خود را در ورطه هلاکت ببینید، آن زمان، خدا را به اخلاص و دین فطرت بخوانید که: «بارالها! اگر ما را از این خطر نجات بخشی، همیشه شکر و سپاس تو را خواهیم کرد». پس از آن که از غرق شدن، نجاتشان دادیم باز در زمین به ناحق ظلم و ستمگری آغاز کنند.
در جایی دیگر میفرماید:>وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فَلَوْلا إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَلَکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ<؛ (انعام: 42-43)همانا پیامبرانی به سوی امتهای پیش از تو فرستادیم و آنان را به بلا و مصیبت، گرفتار ساختیم؛ شاید به درگاه خدا گریه و زاری کنند. چرا وقتی بلای ما به آنها رسید، تضرع و زاری نکردند؛ بدین سبب بود که دل هایشان را قساوت گرفت و شیطان، کردار زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داد.
پس معلوم است که نتیجه مبتلا شدن، معرفت نیست؛ اگر معرفت بود، چرا وقتی از طوفان و موجهای بلا که دریا را احاطه کرده بود نجات یابند، باز مشرک میشوند و راه ستمکاری در پیش میگیرند؟! چرا گرفتار شدن به سختیها باعث تضرع اقوام گذشته نشد؟ چرا وقتی از بلا و سختی، آزاد میشوند، حالشان چنان میشود که انگار هرگز دچار ضرری نشدهاند؟ آیاتی از این دست در قرآن بسیار است.
نهایت چیزی که از بلا حاصل میشود، توجه است، آنهم به صورت کاملاً موقتی؛ زیرا وقتی غم و اندوه و گرفتاری تمام شد، انسان فراموش میکند که خدایی هست. اشکال دیگر در این احتمال، این که فاصله این عبارت و جمله اول، بسیار زیاد است و این، ضعف این احتمال را به لحاظ ادبیات عرب، تشدید میکند.[4]
2. احتمال دوم، این است که به اعتبار این که عرّف فعل دو مفعولی است، مفعول دومش را با «باء» جارّه بگیرید؛ پس «ذلک» از لحاظ اعرابی، محلاً مجرور است و چون مفعول دوم «عرفت» است، محلاً منصوب نیز هست؛ پس محل قریبش مجرور است و محل بعیدش، منصوب و «منزلة» مشارٌ الیه «ذلک» و تابع محل بعید «ذلک» است؛ در حالی که «ذلک» اسم اشاره مذکر و «منزلة» مؤنث مجازی است.
این ترکیب، صحیح است و محذور ادبیاتی ندارد؛ چرا که «ذلک» بر مؤنث حقیقی هم وارد میشود: ذلک الرجل/ امرءَة (شرتونی، 1426: ج4، باب اسم اشاره)چه رسد به مؤنث مجازی. در این صورت «ذلک» برای تعظیم و بزرگداشت آمده و معنای عبارت چنین است:«اولی الامری که اطاعتش را فرض کردی وآن منزلتش را به ما شناساندی»
این احتمال، صحیح است و دلیل نحوی بر رد آن نداریم[5]، اما نکتهای که خوب است به آن توجه شود، این است که این احتمال با فصاحت و بلاغت امام معصوم منافات دارد. اگر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف در این عبارت، از «تلک» به جای «ذلک» استفاده میکرد، احتمالات متعدد، منتفی میشد و یک احتمال، بیشتر مطرح نبود که همان «منزلة» مشار الیه باشد. از طرفی، همواره چنین بوده است که کلام معصوم علیه السلام مورد بحث علمی قرار میگیرد، تا مقصود ایشان روشن شده و بتوانیم راه هدایت را از کلام نورانی آنها بیابیم؛ پس ایشان با فصاحت و بلاغت خود واژههایی را استفاده میکند که مقصود خود را بهتر و آسانتر به مخاطب خود انتقال دهد.
3. احتمال سوم، این است که مشارٌالیه «ذلک» مضمون جمله قبل باشد؛ پس معنای عبارت چنین میشود:«اولی الامری که اطاعتشان را فرض کردی و به وسیله فرض طاعت، جایگاهشان را به ما شناساندی.»این احتمال، معقول است، زیرا اطاعت امام -چه در زمان حضور و چه غیر آن- میسر است و مقصود پروردگار، این است که ما را هدایت کند و هدایت ما را در فرمانبرداری از آنها قرار داده است؛ پس با اطاعت از امر مولا در همه عرصهها، هم به صراط مستقیم و سعادت رهنمون میشویم و هم شأن و منزلت آنها شناخته میشود؛ درنتیجه، احتمال سوم، از دو احتمال قبل، بهتر و قابل قبولتر است.
به این احتمال هم اشکالی وارد است و آن این که طاعت، یک امر عملی است که با اعضا و جوارح انجام میگیرد و معرفت، یک امر قلبی. چگونه این جا امر عملی بر قلبی مقدم شده است، حال آن که در واقع، مؤخر است؟ یا به عبارت واضحتر، آیا میشود قبل از آن که کسی را شناخت، از او اطاعت کرد؟پاسخ، این است که معرفتی که به دنبال اطاعت میآید، معرفت ثانویه یا تعمیق معرفت است.
توسل
یا محمد یا علی یا علی یا محمد اکفیانی فانکما کافیان وانصرانی فإنکما ناصران، یا مولانا یا صاحب الزمان، الغوث الغوث الغوث، أدرکنی أدرکنی، أدرکنی، الساعة الساعة الساعة، العجل العجل العجل برحمتک یا أرحم الراحمین بحقِّ محمد و آله الطاهرین در فراز پایانی دعای فرج، توسل به شکل عملی مطرح است؛ زیرا واقعیت چنین است که ما علاوه بر این که در پیشگاه پروردگار، فقیر مطلق هستیم، به واسطه گناهکاری و اعمال نا شایست، فاصله میان خود و خدا را زیاد کردهایم؛ بنایراین چارهای نیست جز این که شخص آبرومندی را واسطه کنیم؛ پس این جا با توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام از پروردگار میخواهیم در کارمان گشایش حاصل شود.
سؤالی که در این فراز از دعا ایجاد میشود، این است که خداوند، خود را برای نصرت مردم کافی میداند. در آیه صریح قرآن آمده است: >وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا< (فرقان: 31)، >أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ< (زمر: 36) حال آن که در دعای فرج، میخوانیم «اکْفیانی فانَّکما کافیان و انْصرانی فانَّکما ناصِران»، یعنی از رسول خدا و حضرت امیرالمؤمنین علیهم السلام نصرت و کفایت میخواهیم. آیا این دو، با هم منافات ندارد؟پاسخ، این است که خداوند، بشر را دو گونه یاری میکند؛ یکی یاری بدون واسطه و بدون وسیله و دیگری نصرت به وساطت موجوداتی که خود، آنها را خلق کرده و به آنها قدرت عطا فرموده است.
یاری خداوند، بالذات و بالاستقلال است و هر قدرت و نیرویی از اوست و به او بر میگردد و یاری دیگران به اذن و قدرت بخشی او، انجام میشود. یاری با واسطه، مانند این است که خداوند، خورشید را سبب حیات موجودات و باران را سبب رویش نباتات قرار داده و به وسیله حیوانات، انسان را در رفت و آمد یاری میرساند. تمام اینها را خداوند یاری میدهد، اما به واسطه، در آیات قرآن نیز آمده است: ما «بدست خود، برای آنان چارپایانی آفریدیم و آنان را مالک آنان کردیم که از منافع آنان، بهره گیرند. (یس: 17)
این موجودات هم یاری کنندهاند؛ اما کسی نمیگوید: یاری اینها با یاری خدا منافات دارد؛ بلکه یاری اینها عین یاری خدا و به اذن او است و آنها قدرت یاری را از خدا میگیرند؛ لذا میبینیم در آیات قرآن، در حالی که یاری را منحصر به خدا میداند و میفرماید: «ایاک نستعین» جای دیگر میفرماید: >وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ< (بقره: 45) و >وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ< (انفال: 72)؛ یعنی اگر مردم از شما در دین یاری طلب کردند، یاری شان کنید.
بنابراین هیچ تناقضی میان انحصار یاری خدا و اعطای قدرت به یاری کنندگان دیگر از سوی او وجود ندارد. (حسینی، 1381: ص15)ظرافت خاصی که در این بخش از دعا بهکار رفته، این است که ابتدا عرض میکنیم «یا محمد یا علی» و پس از آن، نام مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بر زبان جاری میکنیم و به ولایت و امامتش اقرار میکنیم و با این روال، تلویحاً به امامت و ولایت سایر امامان معصوم علیهم السلام هم اشاره و اعتراف کردهایم؛ زیرا نمیشود امام اول و دوازدهم را به امامت و ولایت پذیرفت و امام دوم تا یازدهم را قبول نداشت.
آری؛ امام حی و حاضر در زمان ما، وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام توسل کردیم و از آنان خواستیم کفایتمان کنند؛ ولی کسی که امام معصوم در زمان ما و واسطه فیض الهی است، حضرت مهدی صاحب الزمان است و برآورده شدن حاجات ما به دست مبارک آن حضرت صورت میپذیرد. آن حضرت در تشرفی به ملاقاسم رشتی فرمودند:ناظم کل، حضرت صاحبالامر است و غیر، در ملک او تصرفی ندارد. محمد صلی الله علیه و آله و سلم، علی علیه السلام، فاطمه علیها السلام را به شفاعت نزد آن بزرگوار میخوانیم و به تنهایی از او استمداد میکنیم. (نهاوندی، 1384: ج5، ص369)
آنچه از فراز پایانی «استغاثه» به محضر صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میآید، این است که همان تأکید جملات ابتدایی دعا است؛ زیرا در فراز اول، ندبهکنان به بلاها و گرفتاریهایی اشاره کردیم که ما را از هر سو احاطه کرده و از پروردگار کمک خواستیم. این جا با الفاظ «به فریادم برس» و «مرا دریاب» از مولا و ولی خود، کمک میخواهیم.
به نظر میرسد «به فریادم برس» و «مرا دریاب» جملات کنایی باشد؛ کنایه از این که کارم به بن بست رسیده و در مقام چاره جویی، کاری از دستم ساخته نیست؛ شما برایم کاری کنید.از آن جا که این جملات را با تأکید و تکرار، بیان میکنیم، یقیناً قصد داریم نهایت اضطرارمان را برسانیم و با جمله «یا ارحم الراحمین بحق محمد و آله الطاهرین» بار دیگر تأکید میکنیم که کار و گشایش، به دست خدا است؛ او که مهربانترین مهربانان است.
حاصل کلام
این دعای شریف، به ما میآموزد که در عین دعا و تضرع به درگاه احدیت، همواره به توحید و استقلال تأثیر خداوند در عالم هستی اعتقاد کامل داشته باشیم و با صلوات بر محمد و آل محمد، کسب معرفت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در سایه اطاعت او وتوسل به اولیای الهی، به درگاه پروردگارمان تقرب بجوییم.
فهرست منابع
1. قرآن کریم، ترجمه ابوالفضل بهرام پور، قم: انتشارات دارالقرآن الکریم.
2. ابن فارس، احمد، معجم مقائیس اللغة، ج1و2، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، بی تا.
3. ابن مکی، محمد (شهید اول)، المزار، بیروت، موسسه المعارف الاسلامیة، 1416ق.
4. ابن منظور، لسان العرب، قاهره، دارالمعارف، 1419ق.
5. ابن موسی بن طاووس، علی (حلی)، جمال الاسبوع، قم: دار الذخایر، 1411ق.
6. اسلامی یزدی، مهدی، تفسیر ادبی قرآن مجید، ج2، قم: رواق اندیشه، 1377ش.
7. اهری، عیسی، صحیفه المهدی، تهران: رسالت، 1385ش.
8. جباران، محمد رضا، درس نامه علم اخلاق، ج2، قم: ابتکار دانش، 1386ش.
9. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم: اسراء، 1384ش.
10. حائری یزدی، علی بن زین الدین، الزام الناصب فی اثبات الحجةالغائب، بیروت، موسسه اعلمی، 1422ق.
11. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسی، مشهد: علامه طباطبایی، 1427ق.
12. حسینی عاملی، سید محمد، المواعظ العددیه، قم: مصطفوی، بی تا.
13. حسینی موسوی جزایری، نور الدین نعمة الله، فروق اللغات، قم: الثقافة الاسلامیة، بی تا.
14. حسینی، سید محمد حسین، یاد محبوب، تهران: نشر آفاق، 1381ش.
15. حسینی، سید محمد مرتضی، تاج العروس، قم: دار الذکر، 1414ق.
16. خمینی، روح الله، شرح چهل حدیث، تهران: نشر آثار امام خمینی، 1385ش.
17. راغب اصفهانی، حسین، مفردات، ترجمه غلام رضا خسروی حسینی، تهران: مرتضوی، 1375ش.
18. سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: موسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین.
19. شرتونی، رشید، مبادی العربیه، قم: دار الذکر، 1426ق.
20. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، بنیاد فکری و علمی علامه طباطبایی، 1370ش.
21. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ترجمه علی کرمی، تهران: وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، 1380ش.
22. عاملی کفعمی، تقی الدین، المصباح، بی جا، رضی، 1405ق.
23. عبد الباقی، محمد فواد، المعجم المفهرس، قم: اسلامی، 1385ش.
24. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران: درسهایی از قرآن، 1386ش.
25. قیومی اصفهانی، جواد، صحیفه المهدی، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، 1383ش.
26. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار الوفاء، 1404ق.
27. محمدی، حمید، آشنایی با علوم بلاغی، قم: دارالذکر، 1386ش.
28. معلوف، لوئیس، المنجد، تهران: دار العلم، 1382ش.
29. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1381ش.
30. موسوی اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ترجمه سید مهدی حائری قزوینی، تهران: عروج، 1384ش.
31. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، قم: هاجر، 1385ش.
32. نهاوندی، علی اکبر، العبقری الحسان، قم: مسجد مقدس جمکران، 1384ش.
33. هراتیان، علی، دعاکلید ظهور، قم: وثوق، 1384ش.
پی نوشت:
[4]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج8 ،ص260 وج5، ص238.
[5]. «ذلک» اگر به معنای «هذا» باشد، از آن، تعظیم وبزرگداشت استفاده می شود (مجمع البیان، ج1، ص94)؛ ولی این معنا این جا به لحاظ لفظی ثا بت نمی شود.
منبع:مرکز تخصصی مهدویت