عشق تو مي کشاندم در هوس خيال تو
روي تو مي نمايدم آينه جمال تو
داده دلم عنان ز کف مي نگرم به هر طرف
مي روم از پي هدف ميرسدم خيال تو
در پي تو ز هر کسم بي تو بريده نفسم
مي روم و نميرسم نقطه اتصال تو
هر نفسم به جستجو بي تو به هر کران و سو
بوده مدامم آرزو بهره اي از کمال تو
بهر تو من دعا کنم خالق خود صدا کنم
جان و دلم فدا کنم من ز پي سوال تو
کي برسد به آسمان مهر رخ تو مهربان
کي برسد به عاشقان دولت بي زوال تو
چهره به کي نهان شود جان مرا زيان شود
کي به جهان عيان شود قامت بي مثال تو
اي دل خون لاله گون از تن خود بيا برون
غيبت او شده فزون از سر انفعال تو