اسلام همیشه متعلّق به مشرق زمین در نظر گرفته شده است و نگاه به آن با دشمنی و ترس. برای وضعیت (دشمنی) دلایل سیاسی و روانشناختی و مذهبی میتوان برشمرد، ولی همة این دلایل از برداشتی نتیجه میشود که اسلام را رقیبی وحشتناک و چالشی آخرالزّمانی در برابر مسیحیّت میداند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
آن روزی که ایالات متّحدة آمریکا، با هزینة سنگین انفجار خودساختة برجهای دوقلو، بهانة لازم برای لشکرکشی به شرق اسلامی را فراهم آورد، ظرف چند سال دو کشور افغانستان و عراق را به نابودی کشید و پس از قتل و غارت بیشمار ساکنان این دو کشور با چهرهای حق به جانب قریب به یکصد سال شرایط تاریخی این دو کشور را به عقب کشید.
برخی تحلیلگران گمان میبردند که انگیزة تصرّف چاههای نفت عراق، بزرگترین قدرت نظامی جهانی را واداشته تا به قول معروف لقمه را دور سر خود بچرخاند و تحصیل حاصل را با هزینة گزاف مالی و افتضاحات بزرگ بینالمللی به دست آورد.
در همان سالها، بارها دم خروس انگیزههایی چون: برپایی «جنگ صلیبی دوم»، استقرار «نظم نوین جهانی» و «تأسیس خاورمیانة» بزرگ به عنوان استراتژی دراز مدّت ائتلاف صلیب و صهیون برای خلاصی همیشگی از عکسالعمل ساکنان شرق اسلامی در مقابل غرب صهیونی و آماده شدن برای آخرین خیزش اعلام و حکومت جهانی بنیاسرائیل دیده شده بود.
بارها سران این ائتلاف و از جمله خانم «کاندولیزا رایس»، وزیر امور خارجة رئیس جمهور قبلی آمریکا، از عبارت «حملة پیشدستانه و بازدارنده» برای اقدامات خشونتآمیز خود استفاده کرده بودند. این عبارت خود حاکی از آن بود که آنان، در دوردست افق نهضتهای اسلامی در شرق، بزرگترین خیزش جهان اسلام را ذیل پرچمی واحد پیشبینی میکردند و بر آن بودند تا پیش از شکلگیری زمینههای این خیزش و رویداد آن، نه تنها معبرهای اصلی و نقاط استراتژیک و ژئوپولتیک جهان اسلام را تصرّف کنند، بلکه با نابود کردن استعداد مادّی و فرهنگی شرق اسلامی، در حرکتی پیشدستانه، امکان وقوع آن خیزش و تفوّق آن را از بین ببرند.
سران ائتلاف صلیب و صهیون به خوبی از «شرایط تاریخی غرب»، آیندة رو به زوالش در اثر تجربة «پایان تاریخ» و میزان آسیبپذیری فرهنگی و تمدّنیاش در برابر خیزشهای فراگیر اسلامخواهانه در شرق اسلامی آگاه بودند، از اتّفاق، اسلام و نهضتهای اسلامی هواخواهان بسیاری در میان ساکنان غرب نیز داشت، از این رو، سران این ائتلاف تنها راه رهایی را در فرصت باقی مانده برای تغییر مسیر تاریخ، «بزرگترین اقدام پیشدستانه» تعریف میکردند.
تردیدی ندارم که این سخن مرا، کسانی که جانشان در پیوند فرهنگی با غرب استکباری و صهیونی است و «پایان تاریخ غربی» را که جملة فرهیختگان غربی آن را باور آورده و بدان معترف شدهاند نه تنها باور نیاورده؛ بلکه آن را حاصل «توهّم توطئه» یا همن سندرومی میشناسند که غربیها آن را برای فرافکنی جعل و در زبان روشنفکران شرقی انداختند.
این سخن ادوارد سعید، شرق شناس فلسطینی آمریکایی و صاحب نام را باید با قلم درشت بر دیوار عموم مؤسّسات و نهادهای فرهنگی جهان اسلام نوشت. ادوارد سعید مینویسد:
«مشرق زمین در حالی بخش پستتر جهان قلمداد میشود که از موهبت وسعت پهناورتر و پتانسیل بیشتری برای قدرت نسبت به غرب برخوردار است. اسلام همیشه متعلّق به مشرق زمین در نظر گرفته شده است و نگاه به آن با دشمنی و ترس همراه بوده است. برای این وضعیت (دشمنی) دلایل سیاسی و روانشناختی و مذهبی میتوان برشمرد، ولی همة این دلایل از برداشتی نتیجه میشود که اسلام را رقیبی وحشتناک و چالشی آخرالزّمانی در برابر مسیحیّت میداند.»[1]
غرب، از سویی اسلام را رقیبی وحشتناک در وقت برافراشتن پرچم بزرگترین دولت جهانی، در چالش آخرالزّمانی میشناسد و از دیگر سو «قدس» را به عنوان مرکز یا حدّاقل یکی از مهمترین مراکز و پایگاههای این دولت جهانی به حساب میآورد.
با کمال تأسّف میخواهم عرض کنم، درک و دریافت دو نویسندة آمریکایی کتاب مهمّ «جغرافیای استراتژیک خاورمیانه[2]» از فلسطین و قدس را کمتر سیاستمداری در شرق اسلامی دریافته است. آنها در بخشی از این اثر خود مینویسند:
«هیچ بخشی از خاورمیانه نقش تاریخی و پایدار جغرافیا را در تأثیرگذاری بر سیاستهای ملّی در زمینة با صلح و جنگ بهتر از باریکة خشکی ساحل شرقی مدیترانه، یعنی به فلسطین یا اسرائیل ایفا نمیکند.»[3]
این باریکه، در حاشیة شرقی دریای مدیترانه، لولای اتّصال و ارتباط جغرافیای خاکی و فرهنگی شرق و غرب است و در طول تاریخ نقش مهمّی را در تأسیس یا انتقال حوزة تمدّنی از شرق به غرب یا بالعکس ایفا نموده است. شاید از همین روست که ائتلاف صلیب و صهیون، دریافتهاند که، تأسیس حکومت جهانی در گرو تصرّف تامّ این منطقه و برافراشتن پرچم دولت جهانی و بینالمللی در این باریکة خشکی است. چنان که، دولت جهانی امام مهدی(ع) نیز تنها پس از تصرّف بیت المقدّس و اعزام نیروهای خطشکن آزادیبخش از این منطقه به جهان غرب صورت واقعی و تام پیدا میکند.
این ساده لوحی است که تصوّر شود «پایتخت نظم نوین جهانی» و «دولت بینالمللی بنیاسرائیل» در انگلستان و در میان اتّحادیة اروپا و یا در ایالات متّحدة آمریکا، در دوردست خاور و باختر زمین قرار خواهد داشت.
دویست سال قبل بنیاسرائیل نیک دریافته بود که با سرکوب شرق اسلامی با پتک غرب و تنها پس از تخلیة همة توان و انرژی فرهنگی و مادّی این دو حوزة بزرگ فرهنگی و تمدّنی در تاریخ چند هزار سالة جهان است که میتواند شاهین ترازوی حکومت جهانی را در گرانیکای تاریخ و جغرافیا یا همان مسقط الرأس این دو پهنة مهم، یعنی «فلسطین» مستقر کند.
جنگهای دراز مدّت صلیبی اوّل حوزة تمدّنی را از شرق به سوی غرب کشید و فرهنگ و تمدّن شرقی و اسلامی را در محاق برد و اینک، پس از سکولاریزة فرهنگی شرق و غرب طیّ دویست سال بسط فرهنگ و تمدّن غربی و فاسد کردن تمام عیار ساکنان دو حوزة تمدّنی قدیم و جدید تنها یک جنگ صلیبی جعلی و دومی است که بنیاسرائیل را به مقصود اصلی خود میرساند.
حکومتی جهانی، بیخدا و مستقر بر پایههای شیطنت تمام عیار، امّا فاشیستی، سرکوبگر و فاقد هر گونه حیثیت والای آسمانی و انسانی. واقعهای که شیطان از اوّلین روز رانده شدن از درگاه خداوند طرح آن را در افکنده بود.
«باقی ماندههای آثار ادیان آسمانی» و «اخلاق سنّتی» طیّ همة قرون، در کنار مردان اهل حق، موانع بزرگی بودند که امکان گشوده شدن تمامی درها و میدان عمل برای نیروهای ابلیسی را فراهم نمیآورد. از همین رو، جنود ابلیس، همة همّت خود را مصروف «سکولاریزه کردن فرهنگهای دینی»، بسط مفاسد اخلاقی و قتل عام مردان آسمانی کردند. داستان حضور و عمل بنیاسرائیل طیّ همة قرون گذشته، داستان رخنة موریانة فساد و تباهی ادیان و انسان در گسترة خاک بوده است.
به جرئت میتوان گفت که طیّ همة قرون گذشته بر بشر، هیچ گاه، شرایط سیاسی و اجتماعی به اندازة قرن بیستم، برای محقّق ساختن آروزی ابلیس و فرزندخواندگانش، بنیاسرائیل، برای تأسیس «حکومت جهانی بر پایههای بیخدایی» فراهم نبوده است. درست به همان صورت که سران نشسته در مجامع مخفی آرزو داشتند.
طیّ تاریخ جدید و چهارصد سالة غربی و در سایة فرهنگ و تمدّن سکولاریستی و لیبرالیستی، عموم فرهنگها و تمدّنها سکولاریزه و عموم ساکنان زمین مبتلا به فساد و تباهی شدند. به عبارتی آرزوی کهن ابلیس به ثمر نشست، لیکن درست در همین فصل، برقی جستن گرفت و جوانهای سبز در اوج حملة زمستان و یخبندان سر برآورد و در گرمای این برق، نوعی رجعت به معنا و معنویّت در غرب آغاز شد و همزمان نهضتهایی دینی در شرق اسلامی ظهور کرد و شرایط را دیگرگون ساخت.
این موضوع و درک و دریافت همه جانبة آن در ابعاد جهانی، «راز» حملة پیشدستانة ائتلاف صلیب و صهیون به شرق اسلامی است. راز آرمگدون، انفجار برجهای دوقلوی مرکز جهانی نیویورک و بالأخره، جعل اسلامهراسی و پروژههایی چون 2012 است. با کمال تأسّف، درک و دریافت بنیاسرائیل و سران مجامع مخفی از تولّد این جوانه، با همة آنچه که عموم سیاستمداران شرق اسلامی، نویسندگان و حتّی هنرمندان متوجّه میشوند، متفاوت است.
دانشآموختگان مجامع همسو با ائتلاف صلیب و صهیون این سخن را توهّم توطئه تفسیر میکنند.
آیا هیچ به تأثیرپذیری غربیان از پیشگویی و خواب و فال و امثالهم اندیشیدهاید؟ به رغم آنکه گمان میرود غرب غرقة علم و دانش است، طیّ چند دهة اخیر، هیچ اثری به به اندازة رؤیاها یا همان مکاشفات مندرج در کتب مقدّس و پس از آن پیشگوییهایی تطیر آثار میشل نوستر آداموس مورد توجّه و البتّه سوءاستفادة بنیاسرائیل واقع نشده است.
به رغم آنکه مجموعههایی چون: «مکاشفات کتب مقدّس»، «پیشگوییهای میشل نوستر آداموس» و… دست مایه و موضوع اصلی ساخت صدها فیلم آخرالزّمانی در هالیوود، گفتوگوی مذهبی صدها مبلّغ انجیلی (ایوانجلیکها) سخنگو در صدها شبکة تلویزیونی و ماهوارهای مذهبی و دهها مجموعة مستند تلویزیونی و حتّی نقل محافل سیاسی سه دة اخیر مردان کاخ سفید واقع شده، در شرق اسلامی، متأسّفانه هیچ گاه، این آثار موضوع گفتوگوی جدّی هیچ یک از رسانهها و محافل دانشگاهی و دانشجویی حدّاقل مرتبط با مطالعات ادیان و مذاهب واقع نشده است. در حالی که از همین منابع و به اتّکای همین آثار، بسیاری از استراتژیهای فرهنگی، سیاسی، نظامی، ضدّ اسلام، ضدّ شرق، ضدّ ایران و بالأخره انقلاب اسلامی ایران تدوین و به اجرا درآمدهاند.
شایان ذکر است، جملة این آثار، حاصل رؤیا، خیالبافی و در قالب مجموعهای از عبارات نمادین، مبهم، شاعرانه و مجعولاند که همة استعداد لازم برای هر گونه تعبیر و تفسیر دلبخواه حیلتبازان و دشمنان ادیان و انسانها را در خود فراهم دارند و جالبتر آنکه، هر از چند صباحی و به مناسبتی، بخشهایی از این گنجنامهها (؟!) از میان خرابههای بحرالمیّت و گنجینههای کتابخانههای رُم در واتیکان سر بر میآورند تا مؤیّد تقویم مجهول اقوام مایایی عهد باستان شوند و دستمایهای برای ورود به واقعة پیشگویی شدة آرمگدون، که به حکومت جهانی بنیاسرائیل وجهة عملی و البتّه دینی میبخشد.
این آثار مکشوفه، در نقطه عطفهای مهم، سران ائتلاف صلیب و صهیون را از بنبستها میرهانند. توجیه کنندة ارادههای شیطانی آنها میشوند. به پروژهها و جههای دینی، مقدّر، محتوم و برخاسته از اخبار غیبی میدهند و ساکنان سادهلوح و مستضعف و مضطر را در صف حامیان حمله به شرق اسلامی و قتل عام به اصطلاح کفّار و ملحدان و مرتدان نگه میدارند.
متأسّفانه، به رغم اتّکای منابع و مصادر آخرالزّمانی اسلامی به منابع وحیانی و غیبی صادر شده از سوی کتاب الله و آل الله، علیهم السّلام، یک هزارم این آثار و اقوال، دستمایة شناسایی و تحلیل شرایط تاریخی دیروز و امروز و فردای جهان اسلام قرار نگرفته است. در حالی که، طیّ دویست سال اخیر، عموم دانشآموختگان شرقی، مبادی و منابع نظر و عمل خود را از مجامع سکولار دانشگاهی غربی اخذ کردهاند و آن همه را ملاک گفتوگو، شناسایی و تفسیر دیروز و امروز و فردای خود شناختهاند.
تردیدی نمیتوان داشت که بسیاری از عبارات نمادین و به زعم غربیان پیشگویانة نوستر آداموس، که اساس تفسیر و تعریف از وقایع امروز و فردای جهانی واقع شدهاند، عباراتی هستند که به چند صورت زیر حاصل شدهاند:
1. بازنویسی اخبار و روایات منابع اسلامی که به نفع ائتلاف صلیب و صهیون دیگرگون شدهاند؛
2. پیشگوییهای روشنبینانهای که در اثر دستبرد تحریفگران همة وقایع را به نفع بنیاسرائیل تعبیر و تفسیر میکنند؛
3. یا آنکه؛ برنامههایی هستند که توسط استراتژیستهای مجامع مخفی و البتّه به اتّکای آگاهی از منابع مسلمانان و آگاهیهای تخصّصیشان از شرایط سیاسی و اجتماعی پیش رو جعل شدهاند. به هر روی این همه، حاکی از آنند که «آنان از آینده، از آن جوانة سبزی که در میان یخبندان سر بر کرده، بیمناکند و به دلیل اتّکا به نوعی خودبنیادی شیطانی و آموزههای صرفاً سکولار کابالایی، برآنند تا با دخالت در سوگیری تاریخ، مسیر آن را با اقداماتی حسابگرانه و پیشدستانه به نفع خود و در طریق دلخواه خود تغییر دهند. این عبارات پیشگویانه، پرده از واهمة ائتلاف صلیب و صهیون از آینده و نقشآفرینی مردان شرقی برمیدارد و از شتاب آنان برای اقدامی باز دارنده، پرده برمیدارند.
تکیه بر این عبارات پیشگویانه منابع انجیلی و توراتی و آثاری همچون پیشگوییهای نوستر آداموس، این امکان را برای غرب فراهم آورده تا آنان بتوانند:
1. این سخنان مجعول را دست مایة طرّاحی استراتژیهای سیاسی ـ نظامی قرار دهند؛
2. تفسیرهای ارائه شده و حامی استراتژیها را محتوم و یقینآور جلوه دهند؛
3. حقایق را مقلوب و حقّ و باطل را در هم بیامرزند؛
4. برای اقدامات خود توجیه و حمایتهای مردمی دست و پا کنند.
اجازه میخواهم عرض کنم، آنان همة آنچه را که برای جعل استراتژی شیطانی خود علیه شرق اسلامی لازم داشتند وجهة مذهبی و پیشگویانه دادند و سپس خود را مجری فرامین غیبی فرزانگان و انبیا معرفی نمودند.
از همین جا، نقش مبلغهای ایوانجلیک وابسته به کلیساهای پروتستانی و مسیحیان بنیادگرای آمریکایی و انگلیسی در قدرت بخشیدن به سیاستمداران و جلب حمایت مردمی برای اقدامات آنان در همة سالهای نیمة دوم قرن بیستم میلادی آشکار میشود.
هر کس به استعداد یک سال مطالعه در تاریخ ادیان و حوادث رفته بر کتب مقدّس توراتی انجیلی داشته باشد، به خوبی میداند که چگونه تحریفات و تغییرات این کتب را از حیثیت اصلی دور ساخته است تا چه رسد به آنکه (بنا به باور مضحک مسیحیان صهیونیست و بنیادگرای انجیلی) این آثار به عنوان «حجّت موجّه» شناخته شود و ظاهر آیاتش برای ترسیم و اجرای نقشة الهی برای آیندة جهان مورد استناد واقع شود.
در گفتوگوی این بنیادگرایان دوزیست میان مسیحیّت و لاهوت توراتی، ظاهر کتاب مقدّس از عصمت و حجیّت لازم برخود داراست و میتواند ملاک عمل برای ساختن آینده مطابق نقشة الهی و آسمانی قرار داده شود. چنان که، هر کس به استعداد یک مقاله در اعمال و اقوال مردان سیاسی و حامیان به ظاهر مذهبی آنان مطالعه کرده باشد نیک میداند که اساساً نزد این جماعت، دین و فرامین آسمانی جایگاهی در عمل فردی و جمعی ندارد. این مستعضفان مضطرند که به دلیل بیاطّلاعی از دین و همة آنچه که بر آنها میرود، در مجامع و از طریق رسانههای جمعی فریفته و چونان عملة ظلمه در کار وارد میشوند.
باید پرسید که اشخاصی چون: رونالد ریگان، جرج دبلیو بوش، جان بولتون، ملکة انگلیس، تونی بلر، اوباما، کلینتون و امثالهم، که نامشان در جمع سرسپردگان مجامع مخفی همچون «کمیتة 300، بیلدربرگها، شوالیههای مالتاو، اعضای لژهای ماسونی و ایلومیناتی قابل جستوجو است، دین و اجرای فرامین آسمانی برای ساختن آینده مطابق نقشة الهی چه نسبتی میتوان یافت؟
رونالد ریگان، آنگاه که تحت حمایت ایوانجلیکهای بنیادگرا به صدر کاخ سفید رسید، آرزو کرد اوّلین کسی باشد که شاسی آغاز جنگ اتمی آرمگدون را فشار داد. همو اعلام کرد که: «برای اوّلین بار به نظر میرسد همه چیز در جای خود است، در انتظار آرمگدون و ظهور مسیح و از کرامات این شیخ معبد سفید است»:
ریگان گفته بود: اسرائیل همان دمکراسی ثابت و استوار بیهمتایی است که میتوان به عنوان مکان وقوع آرمگدون به آن تکیه کرد.
کلینتون هم شراب طهورایی این معبد را نوشیده بود که اعلام میکرد: با توجّه به رؤیای قدیمی سرزمین موعود، دیدگان خود را امروز به سرزمین موعود جدید میدوزیم.
بیدلیل نیست که جرج دبلیو بوش نور آمریکا را تابیده بر تاریکی ظلمات میبیند و اعلام میکند که هرگز ظلمت بر نور فائق نمیآید.
البتّه در نظرگاه او، مسلمانان و شرق اسلامی، منشأ و ملجأ ظلمت بودند و او که سودای جنگ دوم صلیبی را در سر داشت. برای تحقّق آن در سال 2006 م. میلیاردها دلار اختصاص داده بود.
جالب توجّه آن است که در پروژة تعریف شدة این الهههای معبد صهیون «عراق» از جایگاهی ویژه برخوردار است.
در گام اوّل از مراحل اجرایی «پروژة آرمگدون» لشکر ایوانجلیکها وظیفة تشریح جایگاه الهی و مقدّر پروژه را در نزد خداوند و کتب مقدّس و تبیین نقش واقعه را در واقعة ظهور دوم حضرت مسیح(ع) را عهدهدار شدند. این گام نخست، اذهان میلیونها مسیحی ساکن ایالات متّحدة آمریکا را آکنده از عبارات تبلیغی مذهبی میساخت تا در پی آن مسیحیان پروتستان در دفاع از فرمایشات مردان سیاسی کاخ سفید، سر از پا نشناخته و از بذل جان و مال دریغ نورزند.
آقای «بیل گراهام» مبلّغ بنیادگرا که به تنهایی انیس چهار رئیس جمهور آمریکا و روحانی مخصوص کاخ سفید بود و مراسم تحلیف رؤسای جمهور را نیز عهدهدار بود، از اوّلین روزهای حمله به عراق و اشغال این سرزمین اعلام کرد:
ـ عراق اهمّیت انجیلی بسیاری دارد، آنجا دومین بهشت و موطن آدم و حوّاست؛
ـ این نشانه و آنچه در سرزمین عراق به وقوع میپیوندد، زمینهساز دومین ظهور مسیح موعود است؛
ـ اگر در جهان دولتی باشد که بتوان گفت خاک آن بخشی از اراضی سرزمین مقدّس است، بیشک آن کشور عراق است.
وی یک روز قبل از آغاز جنگ در عراق در دیدار با جرج دبلیو بوش گفته بود: میبایست بیشتر دعا کنیم. تاریخ به پایان خود نزدیک میشود و ما بار دیگر به این سرزمین باز خواهم گشت.
آنها حتّی با چاپ نقشة Bibelland یا همان سرزمین مقدّس توسعهطلبی و طمع انجیلیها را برای تصرّف سرزمینهای اسلامی به مراتب وسیعتر از یهودیان صهیونیست به نمایش گذاشتند.
ژنرال کالین پاول، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در سال 1991 م. و مقارن با جنگ اوّل خلیج فارس گفته بود: پیروزی در هر جنگی بدون حمایت رسانهها امری مشکل و شاید غیرممکن است.
رسانههای مبلّغان انجیلی، با تمسّک به مؤلّفههای روانی از طریق دستگاههای بزرگ تبلیغاتی خود، وسیلة جلب حمایت آمریکاییها از حرکتهای تجاوزکارانة لشکر صلیبی مهاجم به عراق و افغانستان را فراهم آوردند تا آنان به نام خدا و قصد تصاحب سرزمینهای مقدّس انجیلی، انجام هر جنایتی را مباح بشناسند.
چند سال قبل یکی از شبکههای تلویزیونهای مذهبی آخرالزّمانگرای آمریکایی، یکی از برنامههای تبلیغی آقای بنی هین را که در زمرة انجیلیهای زبردست است، پخش کرد. او در مراسم دعا و سخنرانی هزاران نفر را برای مدّتی طولانی نگه میدارد و از ظهور دوم حضرت مسیح(ع) میگوید و دست آخر هم در اوج اشک و زاری همه را برای دعا به جان بنیاسرائیل سرپا نگه میدارد.
در آن برنامة خاص که از اتّفاق فیلم آن را در اختیار دارم، این مبلّغ کشیشی را روی صحنه آورد که سالها از طریق کلیسای پروتستان انگلیس مأمور تبلیغ در عراق بوده است. این کشیش برای حضّار تعریف کرد که چگونه با کمک دوست و رفیقش که از مشاوران نزدیک ایاد علاوی بوده، در اوج خوف و خطر آن ایّام، به مناطق مذهبی عراق و از جمله قبرستان وادی السّلام و مقبرة برخی از انبیای بنیاسرائیل از جمله حزقیال نبی سرزده است. در پایان مراسم مبلّغ انجیلی همة حضّار را به دعا و ثنا خواند تا برای آزادی این مقبرهها دعا کنند و برای زیارت به عراق سفر کنند.
آن سال گفتم، اینها برای عراق و این مقبرهها خوابی دیدهاند که با واسطة مردانی چون ایاد علاوی که در دستگاه سیاسی عراق پس از صدّام حضور دارند عملیاش خواهند کرد. احتمالاً خبر دارید که طیّ شش ماه اخیر، همین آقا در رقابت و البتّه مخالفت با آقای نوری مالکی، نخست وزیر عراق، اجازة تأسیس دولت را نمیداد و دست آخر هم تا چند امتیاز مهم نگرفت دست برنداشت.
اخیراً یک روزنامهنگار آمریکایی به نام «وین ماتسن» از نقشة رژیم صهیونیستی برای تسلّط بر اماکن مذهبی عراق از طریق خرید اراضی این اماکن پرده برداشت. این خبر را سایت «فلسطینی الیوم» منتشر ساخت. به استناد گزارش این روزنامهنگار، طرحی اسرائیلی وجود دارد که بر اساس آن، یهودیان کرد از اراضی اشغالی فلسطینی، تحت پوشش هیئتهای مذهبی و به بهانة زیارت مزارهای تاریخی عراق به شهر موصل و استان نینوا سفر میکنند.
این یهودیان کُرد، از آغاز لشکرکشی آمریکا به عراق در سال 2003 م. به عراق سفر کرده و طیّ این رفت و آمدها، اقدام به خرید اراضی میکنند. آنها این اراضی را ملک تاریخی یهودیان به شمار میآورند. «وین ماتسن» تأکید میکند، توجّه ویژة اسرائیلیها به فرار انبیای بنیاسرائیل از جمله: ناحوم، یونس، دانیال، حزقیل و عزرا صورت میگیرد. آنها مزار و اراضی پیرامونیاش را بخشی از اسرائیل به شمار میآورند. به همان صورت که قدس و کرانة باختری را یهودا و سامرا میخوانند.
این خبرنگار آمریکایی فاش ساخته است که سرویس اطّلاعاتی اسرائیل، موساد، با هماهنگی گروههای فردورو شبه نظامی کُرد، به مسیحیان کلدانی ساکن موصل، اربیل، حمدانیه، قره قوش، تل اسقف و عقبه حمله کرده و این اقدام را به نام القاعده ثبت میکنند، این حملات به قصد تخلیة منطقه از کلدانیها و آشوریها صورت میگیرد تا به جای آنها، یهودیان کُرد مستقر شوند.
جز این، مرکز پژوهشی دار بابل عراق، طیّ گزارشی اعلام کرده بود که نفوذ رژیم صهیونیستی در عراق، ابعاد سیاسی، تجاری و امنیّتی به خود گرفته است.
این مرکز، در ادامه اعلام کرده است، «بنیامین الیعاذر» وزیر تجارت بازرگانی اسرائیل که اصالتاً عراقی است و در بصره به دنیا آمده، مدیریّت برخی شرکتهای انتقال دهندة گروههای مذهبی اسرائیلی به عراق را بر عهده دارد.
رادیو معارف 5/9/89
——————–
[1] شرق شناسی.
[2] جغرافیای استراتژیک خاورمیانه، جفری کمپ و رابرت هارکاوی، ترجمه: سیّد مهدی حسینی متین، تهران، 1383، پژوهشکدة مطالعات راهبردی غیرانتفاعی.
1. همان، ج 1، ص 47.