آخر اي جان جهان خسرو خوبان بازآ
اي يکي گوهر حق حجت يزدان بازآ
اي يکي گوهر حق حجت يزدان بازآ
صبح رخشنده من جلوه کن و رخ بنما
مهر تابنده من زين شب هجران بازآ
تا به کي گويم از اين هجر و قلم فرسايم
عاقبت بر خط اين گردش دوران بازآ
کي دهي داد مرا زين همه بيداد و ستم
رس به فرياد دلم منجي انسان بازآ
بر کوير دل من آب حياتي برسان
روشني بخش دل عاشق ويران بازآ
از غم دوري تو پير شدم آب شدم
سوختم از غم تو يوسف کنعان بازآ
تا به کي در پي وصل تو شوم شهره شهر
تا به کي بي تو شوم زار و پريشان بازآ