گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و …برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.
Rise of the Planet of the Apes
نگاه حقوق بشرانه به حلقه مفقوده داروین
تئوری داروین و ماجرای میمون های هوشمند ( با رفتار شبه انسانی که به نوعی تداعی حلقه مفقوده داروین بوده است ) تقریبا از اوایل تاریخ سینما در این هنر به اصطلاح هفتم نفوذ داشت. از کینگ کنگ ، آن میمون غول آسا که از خود احساسات انسانی بروز می داد و مرگش تاثر تماشاگران را برمی انگیخت تا گوریل هایی در برخی فیلم های کمدی با قهرمانان این فیلم ها، رقابت داشتند (مانند یکی از فیلم های دو کمدین مشهور ، باد ابوت و لوکاستلو ) و تا شمپانزه ای به نام “چیتا” که یار غار تارزان بود و در اکثر فیلم های او حضور داشت. حتی از این دسته می توان از فیلم های اخیرتر مثال آورد مانند “کنگو” ساخته فرانک مارشال در سال 1994 که به نوعی در مورد سلطنت گمشده گوریل ها ، تصویری شبه اسطوره ای ارائه می کرد.
اما فیلم “سیاره میمون ها” به کارگردانی فرانکلین جی شافنر در شکل و شمایل ژانر به اصطلاح علمی تخیلی ظاهر شد و به گونه ای تاثیر گذار و تکان دهنده به داروینیسم می پرداخت. داستان یک گروه تحقیقات فضایی که پس از گمشدنی طولانی در فضا ، به سیاره ای می رسند که تحت تسلط میمون ها است. میمون هایی که تکلم می کنند و رفتاری مانند آدم ها دارند ، آنها را اسیر کرده و به بند می کشند تا سرانجام وقتی گروه فضانوردان از چنگ میمون های هوشمند می گریزند،با مشاهده دست مجسمه آزادی که از زیر خاک بیرون زده ، متوجه می شوند پس از زمانی طولانی مجددا به کره زمین بازگشته اند. کره ای که به تسخیر میمون ها درآمده است. گویا پس از میلیون ها سال ، بازهم میمون ها تکامل پیدا کرده و به آن حلقه مفقوده داروین رسیده اند تا بتوانند مانند آدم ها حرف بزنند و رفتار کنند.
“سیاره میمون ها” در آستانه سال 1969 به اکران عمومی درآمد. اولین فیلمی که به گونه ای واضح و روشن ، تفکرات دینی را مورد هجوم قرار داده و با یک اثر ظاهرا علمی-تخیلی حتی حلقه مفقوده ای را که داروین نتوانسته بود تصویر روشن و معلومی برایش ارائه دهد، به تصویر کشیده و اندیشه ضد الهی داروینیسم را وجه ای به اصطلاح علمی بخشد! داروینیسمی که پایه و اساس تفکرات الحادی فراماسونری و جنبش صهیونی به اصطلاح روشنگری و اصلاح دینی قرار گرفت. تفکراتی که به تدریج نظام سلطه ای را بنیان نهاد که برای برپایی حکومت جهانی خود از هیچ جنایت و فاجعه آفرینی علیه بشریت ابا نداشته و ندارد.
سال 1969 برای سینمای جهان سال ویژه ای محسوب شد. سالی که نخستین فیلم شیطان پرستانه با نام “بچه رزماری” به کارگردانی رومن پولانسکی به اکران عمومی درآمده و حیرت و تعجب حتی خود آمریکاییان را برانگیخت که چه جریانات مخوفی در زیر پوست اجتماع به ظاهر مذهبی شان ، وجود داشته و آنان بی خبر بوده اند. در همین سال بود که فیلمی به نام “هگزان” ساخته بنیامین کریستن سن پس از 50 سال از گوشه آرشیو هالیوود بیرون آمد و اکران عمومی یافت . فیلمی که در واقع در سال 1919 تولید شده ولی در همان سال به جای اکران عمومی، بایگانی شده بود تا فرصتی مناسب! چرا که فیلم “هگزان” درباره جادوگری و علوم غریبه بود و از اولین آثار شیطان پرستانه ای به شمار می آمد که به دلیل مناسب نبودن فضای جامعه آمریکا در سال 1919 مجوز اکران نگرفت. ولی چرا این فیلم نیز در سال 1969 به روی پرده سینماها رفت؟
گفته شده که سال 1969 مانند سال های 1966 ، 1999 و …برای گروهی موسوم به هزاره گرایان ، قِرَن تاریخی محسوب می شود. هزاره گرایان از جمله گروههای انجیلی هستند که با هدف برپایی اسراییل بزرگ و جنگ آخرالزمان ( با آرمان جنگ های صلیبی ) در انتظار بازگشت مسیح موعودشان به سر می برند. مسیحی که اساسا با حضرت مسیح بن مریم ( ع) متفاوت بوده و مسیح بن داوود به شمار آمده و از نسل حضرت عیسی مسیح (ع ) و مریم مجدلیه معرفی می شود.
از آن پس،دهها فیلم و سریال درباره موضوع سیاره میمون ها ساخته شد که اغلب ساخته فیلمسازان به قول معروف تجاری ساز هالیوود بود؛ از فیلم”جریان سیاره میمون ها “به سال1970ساخته تد پست گرفته تا “فرار از سیاره میمون ها ” در سال 1971 ساخته دان تیلور و باشرکت بازیگر اصلی نقش کورنلیوس در فیلم اول یعنی رادی مک داول تا دو فیلم پی در پی “جی لی تامسون” در سالهای 1972 و 1973 به نام های ” فتح سیاره میمون ها ” و “نبرد سرزمین میمون ها ” و تا …چند سریال و فیلم تلویزیونی از جمله ” سیاره میمون ها ” در سال 1974 و “بازگشت به سیاره میمون ها ” در سال 1975 و …
اما تیم برتن ، فیلمساز معروف و ایدئولوژیک هالیوود هم بعد از فیلم های آخرالزمانی همچون دو قسمت بت من در سالهای 1989 و 1992 و همچنین فانتزی آخرالزمانی “مریح حمله می کند “،پس از آغاز هزاره جدید به سراغ نوول “پی یر بولی” فرانسوی رفت ( که با رمان سرقت کرده “پل رودخانه کوای” معروف بود. رمانی که در سالهای دهه 50 و اوج تصفیه های ایدئولوژیک مک کارتیسم از کارل فورمن و مایکل ویلسون غصب کرده و به نام خودش زده بود!). برتن این بار داروینیسم ماسونی را به آخرالزمان گرایی اوانجلیستی پیوند زد و با شمشیری که از رو بسته شده ، مسلمانان را به عنوان دشمنان دیرین فرقه های صهیونی و ماسونی نشانه گرفت و با نماد های تردید ناپذیر ، ضد مسیح یا آنتی کرایست اثر را به مسلمانان شبیه ساخت. تا حدی که حتی نشان داد ، گویی آنها در انتظار یک منجی با سفینه ای سپید هستند!!
اما “طلوع سیاره میمون ها ” ساخته روپرت وایت ( که پیش از این به فیلمساز مستقل معروف بود و اینک با ساخت این فیلم برای کمپانی فاکس قرن بیستم بار دیگر نشان داده شد که “فیلمساز مستقل در هالیوود” یک شوخی بیش نیست) نگاهی تازه و متناسب با رویکرد امروز تینک تانک های آمریکایی عرضه می دارد.
برخلاف فیلم های قبلی که رشد و تکامل میمون ها و رسیدن به شعور آدمی که خارج از حیطه قدرت انسان ها بود ( و براساس تئوری داروین با نیروی طبیعت و به طور طبیعی این جهش یا تکامل صورت می گیرد)،در فیلم “طلوع سیاره میمون ها ” که براساس فیلمنامه مشترک ریک جافا و آماندا سیلور (با سابقه دو کار مشترک “چشم در برابر چشم” ساخته جان شلزینگر در سال 1996 و “Relic” به کارگردانی پیتر هایمز در سال 1997 ) ساخته شده ، تکامل میمون ها و رسیدن به حلقه مفقوده داروین بدست انسان صورت می گیرد.
ویل رادمن ( با بازی جیمز فرانکو ) محقق موسسه جنیسز ، به دلیل بیماری آلزایمر که پدرش، چارلز به آن دچار است ، برروی ویروسی که بتواند با تزریق آن ، باعث بازتولید سلول های مغز و تقویت حافظه شده ، تحقیق کرده و ناچار است نتایج تحقیقاتش را مرحله به مرحله برروی میمون ها و شمپانزه ها امتحان نماید. یکی از این داروها به نام ALZ 112 برروی میمونی که “چشم روشن” نامیده شده ( به دلیل دانه های سبزی که درون چشمش نمایان گردیده ) نتیجه مثبت داشته ولی در یک برخورد سوء تفاهم آمیز ، میمون یاد شده دچار حمله عصبی شده و به مراقبین خود حمله ور می گردد که در نهایت عکس العمل پلیس را به دنبال داشته و به مرگ میمون منتهی می شود. بعدا در می یابند که میمون ذکر شده به دلیل حفظت از نوزادش که فکر می کرده بوسیله انسان ها به خطر می افتد ، حملات فوق الذکر را انجام داده است. خسارات یاد شده به موسسه جنیسز باعث می شودتا پروژه ALZ 112 متوقف شده و مدیر شرکت به نام جاکوبی دستور قتل همه میمون ها را صادر کند. به همین دلیل رادمن ، نوزاد “چشم روشن” را به خانه برده و نزد خودش بزرگ می کند. بچه میمون از همان ابتدا با چارلز ، پدر ویل ارتباط برقرار کرده و چارلز به دلیل علاقه ای که به نمایش ژولیوس سزار دارد ، او را سزار می نامد. رشد حیرت انگیز هوش سزار ( با رفتاری شبه انسانی ) موجب می گردد که ویل داروی ALZ112 را به پدرش نیز تزریق کند که اثرات شگفت انگیزی داشته و موجب بازیافت حافظه اش بسیار بیش از قبل می شود.
فیلم “طلوع سیاره میمون ها” با صحنه شکار میمون ها در جنگل توسط بومیان آغاز شده که گذر دوربین از نمای درشت چشم یکی از میمون هایی که اسیر شده به همان چشم در محل آزمایشات هوش مرکز تحقیقاتی جنسیز ، متوجه می شویم که صحنه آغازین فیلم در واقع یک فلاش بک از دیدگاه میمون یاد شده بوده که در صحنه بعد وی را “چشم روشن” می نامند. او در حال بازی با برج لوکاس (از آزمایشات هوش) است که در یک رکورد 20 حرکتی برای مرتب کردن آن ، حیرت مربیان خود از جمله ویل رادمن که روی ویروس ALZ112 کار می کند را برمی انگیزد. به این ترتیب از همین صحنه ابتدایی فیلم ، فیلمنامه نویسان و کارگردان با قراردادن یک فلاش بک از زاویه دید میمون ، مخاطب را در سمت وی قرار داده تا در صحنه های بعد بتوانند راحت تر همذات پنداری او را برانگیزند و انصافا خیلی سریع هم به این مقصود خود دست می یابند.
میمون مورد بحث یعنی همان “چشم روشن” طی یک برخورد نامطلوب عصبی شده و ناخودآگاه در گیر فضایی پرتنش می گردد. در اینجا نیز با یک نمای مختصر دیگر ، کارگردان روند همذات پنداری مخاطب با “چشم روشن” را که از ابتدا آماده کرده بود به نقطه تاثیر گذارش نزدیک می سازد. در این صحنه “چشم روشن” که از سلولش بیرون کشیده شده ، در میان درگیری با آدم ها سعی می کند تا دوباره به داخل سلول بازگردد تا غائله ختم شود ولی در سلول بسته شده و این امکان را نمی یابد. ناچارا به دیگر اتاق ها و سالن ها می گریزد و همه چیز را به هم می ریزد تا در پایان این تعقیب و گریز ناگزیر، با گلوله نگهبانان کشته شود. نحوه مردن “چشم روشن” روی میز جلسه ای که قرار بود درباره ادامه آزمایشات و سرمایه گذاری برای ساخت ویروس ALZ112 تصمیم گیری شود ، به اندازه کافی تراژیک هست و هنگامی که ویل متوجه می شود، همه حالات تهاجمی و عصبیت “چشم روشن” به خاطر حفاظت از بچه اش بوده ، سیر ایجاد همذات پنداری که سخن از آن رفت ، پس از گذشت حدود 10 دقیقه از شروع فیلم تکمیل می شود . این یعنی نهایت هوشمندی فیلمنامه نویسان و کارگردان در درگیر ساختن تماشاگر با اثری که قرار است با یک موضوع نامانوس پیش برود و مقصدش القاء پیامی به شدت ایدئولوژیک و آخرالزمانی است و لازم است در 90 دقیقه باقیمانده فیلم ، مخاطب را به این پیام، باورمند کند.
پس از سکانس فوق الذکر که با ریتمی سریع تماشاگر را درگیر فیلم و قصه می کند ، با سیر حضور سزار ( نوزاد همان میمون چشم روشن) در منزل ویل مواجه هستیم که مثل یک بچه یتیم باهوش و بازیگوش رشد می کند. در اولین صحنه ای که بر تصویر جمله “3 سال بعد” نوشته می شود ، شاهد سکانسی هستیم که “سزار” با مهارت هر چه تمامتر از دستشویی بیرون آمده و با یک سری عملیات آکروباتیک و جذاب ، آغاز روزش را به نمایش می گذارد و هرچه بیشتر مخاطب را سمپات خودش می گرداند. خصوصا که ویل نیز در یادداشت هایش ، سرعت پیشروی هوشمندی اش را فوق العاده می داند . هوشی که به طور ژنتیک از مادرش که ویروس ALZ112 را گرفته بود ، به ارث برده است.
از اینجا به بعد داستان به گونه ای کلیشه ای پیش می رود و طبق فرمول های هالیوودی که نباید داستان با این روند خوب و خوش آن هم در یک سوم اولیه اش جلو برود ، وضعیت متعادل فیلم با یک حادثه به هم می ریزد که البته این حادثه در فیلم “طلوع سیاره میمون ها” مانند دیگر فیلم های معمولی خلق الساعه نبوده و علت و معلول خودش را دارد. سزار که 8 سال دیگر را در خانه ویل گذرانده و حالا به میمون بالغی بدل شده ، احساس دلتنگی کرده و وقتی او را برای تفریح به جنگل سرخ در آن سوی پل گلدن گیت سانفرانسیسکو می برند ، گویی به خانه گمشده اش رسیده ولی ناچار از بازگشت به خانه ویل است. اما این سفر کوتاه به طبیعت ، او را به شدت سرخورده و در عین حال پرخاشجو کرده به نحوی که در یک درگیری با همسایه ویل ( که آن هم به دلیل زورگویی و برخورد نامطلوب همسایه با پدر ویل یعنی چارلز بوده ) روانه محل نگاه داری میمون ها می شود که مثل یک زندان سخت با وی به شدت بد رفتاری می شود. اگرچه در ابتدا برایش بسیار سخت می گذرد ولی به زودی می تواند خود را با محیط همراه کرده و پس از ناامیدی از بازگشت به خانه، به تدریج تلاش می کند تا سایر میمون ها را هم نسبت به موقعیت شان آگاه سازد.
در تمامی صحنه های میانی فیلم شاهد به اصطلاح متمدن و هوشمند شدن یک قوم وحشی ( در اینجا میمون ها) توسط نتیجه آزمایشات علمی انسان ها هستیم که به تدریج آنها را به حقوق و موقعیت شان واقف می سازد. میمون هایی که در ابتدای ورود سزار به محیط شان به هیچوجه،حضور وی را برنمی تابیدند و حتی با وی درگیر می شدند براثر عملکرد حساب شده سزار ( که از هوش فوق العاده اش منشاء می گیرد ) کم کم وی را به عنوان رییس خود می پذیرند. این موضوع حتی در مورد گوریل وحشی که در همان محیط میمون ها هم درون قفسی زندانی است هم صدق می کند.
این صحنه ها به شدت سکانس هایی مشابه را در فیلم های هالیوودی تداعی می کند که یک سیاهپوست یا انسان شرقی که مثلا در دانشگاههای غرب تحصیل کرده و حالا به وطنش یا میان قومش بازگشته ، تلاش می کند تا دیگر هموطنانش را نسبت به حقوقشان آگاه سازد و در این مسیر مورد ظلم و ستم غربی های سفید پوست نیز واقع می شوند. فیلم هایی مانند “هتل رواندا” یا “5 روز از جنگ” و یا “گاندی” که شخصیت این آخری بیشتر با سزار می خواند!
در واقع دراین میان،همه مبنا و منشاء رشد وتکامل آن قوم درجه 2(از نظر غربی ها)نه در استعدادهای ذاتی آنها و نه برگرفته از نیرویی ماورایی( مثلا خدا یا طبیعت) ، بلکه از دانش و علم و همت غربی ها ناشی می شود!! دانش و علمی که سعی می کند سایر اقوام و ملل و موجودات ضعیف ( یا در واقع مستضعف یعنی ضعیف نگاه داشته شده) را ظاهرا متمدن گرداند!
این دقیقا یک نگرش اومانیستی نژادپرستانه است که فیلم “طلوع سیاره میمون ها” را با فیلم های مشابه قبلی اش درباره ماجرای سیاره میمون ها متفاوت می گرداند.
ویل رادمن و دوستش کارولینا، به عنوان منجیان مصلح غربی (که نمونه هایش را به کررات در آثار هالیوودی دیده ایم و شاید یکی از اخیرترین آنها “جیک سالی “سرباز قطع نخاع شده فیلم “اواتار” است که منجی قوم ناوی ها می شود) قطب مثبت ماجرا هستند و مجموعه موسسه تحقیقاتی جنیسیز خصوصا مدیر آن به نام جاکوبی و سرمایه گذاران منفعت طلبش به علاوه افراد پلیس سانفرانسیسکو ، قطب منفی قصه می شوند و جماعتی که با این گروه منفی وارد جنگ و نبرد شده اند تا به اصطلاح حقوق خود را استیفا نمایند ، گروهی میمون و شمپانزه و گوریل هستند!
صحنه ای که در آن پلیس سوار براسب سانفرانسیسکو برای سرکوب وارد میدان می شود ، صحنه بسیار آشنایی برای تماشاگر است که سالهاست آن را در هنگام سرکوب و برخورد پلیس آمریکا با مخالفانش دیده است منتها این بار گروهی که مورد سرکوب این پلیس قرار می گیرند ، میمون هایی هستند که مورد ظلم و ستم واقع شده اند!! مشابهت سازی خبیثانه ای نیست؟!!!
این شبیه سازی خبیثانه در سکانس هایی دیگر فیلم بسیار بارز تر است. با این ویژگی که نگاه فیلمساز نسبت به میمون ها ترحم انگیز و از جنس حقوق بشری غربی است!
در صحنه شورش میمون ها ، اعتراض سزار به مامور محافظ خشن، با کلمه ” نه ” آغاز می شود و این کلمه را بقیه میمون ها نیز تکرار می کنند. این شاید خبیثانه ترین ترفند سازندگان فیلم برای تشبیه میمون ها به مسلمانان باشد که کلمه “نه” در باورهای ادیان توحیدی به خصوص اعتقادات اسلامی و آغاز این باورها(در مقابل همه بت ها و خدایان دروغین وکاذب برای ابراز بندگی به خدای قاهر متعال) نقش مهمی دارد. این علاوه بر شخصیت آرام و متین سزار است که با هوشمندی خاص در صحنه های مختلف ،مقابل تندروی برخی از همنوعانش ایستاده و آنها را از کاربرد خشونت برحذر داشته است. شخصیتی که تربیت یافته همان جامعه ای است که برعلیه اش شوریده و در مقابلش ایستاده است.
در واقع هشدار سازندگان فیلم به جامعه غربی ، یک هشدار دو وجهی است ؛
اول اینکه فشار بیش از حد به جوامع تحت سلطه و به اصطلاح جهان سوم ، نتیجه عکس داشته و باعث شورش و غلیان آنها خواهد شد. ( این در واقع نتیجه نظرسنجی یکی از تینک تانک های آمریکایی در سال 2007 بود که به دلیل دخالت های آمریکا در خاورمیانه و کشورهای اسلامی ، نتیجه هرگونه انتخابات آزاد در این مناطق به پیروزی بنیادگرایان اسلامی خواهد انجامید.) پس باید به این طبقات و اقوام و ملل ، آزادی های کنترل شده داد ، مثلا در جنگلی زیر نفوذ آنها ( مثل همان جنگل سرخ در حاشیه سانفرانسیسکو) زندگی خودمختارانه ای داشته باشند .(این تقریبا همان پیام انیمیشن “ماداگاسکار” است!). چنانچه این خود ویل است که سزار را با جنگل سرخ آشنا ساخته و تشویقش می کند که از درخت بلندی بالا برود و هموست که در آخرین سکانس فیلم در جنگل سرخ بازهم وی را به بالا رفتن از درخت بلندی تشویق می کند.وقتی سزار در مقابل درخواست ویل که از او می خواهد به خانه بازگردد تا بتواند حمایتش کند ، در گوش ویل آهسته می گوید که “من در خانه ام هستم ” .
و دوم اینکه باید به سختی مراقب این اقوام و گروهها و دستجات بود که هوشمند شدنشان به دست خود غربی ها ممکن است نتایج غیر قابل جبرانی برای جامعه غرب داشته باشند ، مثل همان زیر و رو شدن سانفرانسیسکو و تسخیر پل گلدن گیت و کشتن پلیس ها… باید مراقب این هوشمند شدن بود. جالب است که در جایی از فیلم ، مامور محافظ میمون ها ، مرحله هوشمند شدن آنها را با کلمه “Enrichment”به معنای غنی سازی ( کلمه ای آشنا برای ماجرای هسته ای ایران ) مترادف می داند. فیلمساز گویی با این کلمه می خواهد ، دو موقعیت کاملا متفاوت را با یکدیگر مشابه سازی کرده و به نوعی راه حل ازائه نموده و یا حداقل تبعات راه حل های مختلف را نشان دهد.
اما در هر دو حالت نگاه نژادپرستانه فیلمساز، بارز است؛
گروه و طایفه ای که در مقابل نظام سرمایه داری آمریکا و نماد مشخصش یعنی شهر سانفرانسیسکو ایستاده اند، گروهی میمون وحشی هستند که سرکرده شان توسط خود آمریکایی ها آگاه و باهوش شده و این گروه در گذشته مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند(کنایه ازهمه ملل و کشورهایی که از سوی آمریکا استعمار شده اند؟) و بد نیست اینک برای اینکه حداقل از شورش آنها در امان بمانند ، آزادی های کنترل شده ای در اختیارشان بگذارند.
این دیدگاه سیاسی روز در کنار همان نگاه ایدئولوژیک آخرالزمانی داروینی قرار می گیرد تا دراینجا دیگر به حلقه مفقوده و نسل گمشده و قدرت طبیعت متوسل نشده و با یک نگرش اومانیستی محض ، حتی حلقه گمشده داروین را نیز کار عقل و هوش انسان های غربی و آمریکایی دانسته و نسبت به حاصل آن نگاهی حقوق بشرانه ارائه کنند!!
نمایش اضمحلال عقلی انسانی همچون ریچارد ( پدر ویل به عنوان ریشه های او ) در مقابل رشد شگفت انگیز عقل و هوش سزار میمون ، این نگاه داروینیستی را هر چه بیشتر آخرالزمانی می کند ، خصوصا که خود ویل به عنوان کاشف دارو یا ویروس هوشمند شدن میمون ها در مقابل چنین جهش حیرت آوری درمانده است.
پایان فیلم کاملا غیرقابل پیش بینی است. تقریبا در اواخر نیمه دوم فیلم ، همه حدس ها طبق فرمول هالیوودی به سمت دو پایان، گرایش می یابد :
أ- میمون ها در نهایت سرکوب شده و بقایایشان به آزمایشگاه بازگردانده شده و در نهایت یکی از آنها باقی می ماند مثلا آن میمونی که بیشتر از همه مورد آزمایش قرار گرفته بود و حتی با دستانش کلمه جاکوبی ( نام رییس موسسه را نوشت ) ولی به گونه ای حالت نفوذ در دم و دستگاه جنیسیز را داشت تا در موقع مقتضی ضربه اش را وارد کند.
ب- میمون ها به طور موقت هم که شده کنترل شهر را در دست بگیرند و مثل فیلم های قبلی “سیاره میمون ها” ، بر انسان ها تسلط پیدا نمایند ، آنچنانکه از نام فیلم نیز چنین بر می آید.
اما هر دو این فرضیه ها در پایان فیلم باطل می شود و فیلم در واقع با یک هشدار به جامعه غربی و نماد آن یعنی سانفرانسیسکو به پایان می رسد. سزار که با اعلام وفاداری همه میمون ها به عنوان ریس به بالای بلندترین درخت جنگل سرخ رفته ، با عقب رفتن دوربین و با زاویه ای از پشت سر همراه با میزانسنی در جلوی همه میمون ها گویی در مقابل تمامیت تمدن غرب ایستاده و نبردی خاموش را اعلام می کند.
این در واقع هشدار تینک تانک های غرب به خصوص آمریکا به سردمداران نظام سلطه جهانی است در مقابل موقعیت ملل مستضعف که هویت ها و ریشه های خود را فراموش نکرده اند. چنین ترسیم سیاسی/فرهنگی دقیقا در تحلیل سال گذشته تینک تانک هایی مانند موسسه بروکینگز (از موسسات و اتاق های فکر استراتژیک آمریکا ) مستتر بود و حتی تحت عنوان “روش های تغییر اجتماعی جهان اسلام” منتشر گردید.
علاوه بر محتوای زیرکانه و رویکرد تازه فیلم “طلوع سیاره میمون ها” که به کلی با فیلم های قبلی متفاوت است و به نحو فوق العاده ای احتمالا با اعمال نظر موسسات استراتژیک آمریکایی ، به روز شده است ، ساختار فیلم نیز بر مبنای آثار اخیر فانتزی یا به اصطلاح علمی – تخیلی هالیوود بر اساس سیستم Motion-Cpture بنا شده که برای اولین بار رابرت زمه کیس در انیمیشن “قطار سریع السیر قطبی” به کار گرفت و تام هنکس را در 5 نقش کارتوتی قرار داد. پیشرفته ترین کاربرد این سیستم در فیلم “اواتار” جیمز کامرون بودکه باعث شد کمتر از 10 درصد فیلم به روش کلاسیک فیلمبرداری شود و بالاخره حضور سیستم فوق در فیلم “طلوع سیاره میمون ها” موجب گردیده تا دیگر برای نمایش میمون ها ، از پوشیدن پوست میمون ( مثل فیلم فرانکلین جی شافنر) یا گریم های سنگین ( مانند فیلم تیم برتن ) پرهیز شده و میمون ها، قابل باورتر به نظر بیایند که این شیوه ساخت ، کلیت فیلم را یک سرو گردن نسبت به آثار مشابه برتری داده است. چنانچه اندی سرکیس (بازیگر نقش گالوم در سری ارباب حلقه ها ) در این فیلم نیز به جای سزار به خوبی توانسته ایفای نقش نماید.
در اینجا زوایای دوربین و حرکات سیالش ( که اغلب نیز کامپیوتری و با استفاده از جلوه های تصویری انجام شده )کمک شایانی به القاء مفاهیم مورد نظرفیلمساز و فیلمنامه نویسان کرده است.فی المثل همراهی اش با سزار در تحرکات سریع وی ، مکث های به جا روی صورت سزار به هنگام تصمیم گیری ها و نمایش نماهای درشت از چهره او که گاهی به صورت اکستریم کلوزآپ از چشم ها ، قدرت تصویر را صد چندان می کند ، همه و همه در شخصیت پردازی سزار بسیار موثر بوده و وی را از یک میمون هوشمند هم فراتر برده ، چنانچه در برخی از لحظات فیلم اصلا فراموش می کنیم که سزار یک میمون است!
و قطعا این نحوه پیشبرد فیلمنامه و کارگردانی و انتخاب ساختار یادشده ، باری به هر جهت اتفاق نیفتاده و برای همین موضوع طراحی شده که کاراکتر میمون ها قابل تشابه با کاراکترهای واقعی باشند. اگر هالیوود در فیلم هایی مانند “فصل جادوگری” و “کشیش” در همین سال جاری مسیحی ، گستاخانه دشمنان و جبهه مقابل صلیبیون ( یعنی مسلمانان ) را به طور واضحی با شیاطین و زامبی ها همسان نشان داد ، اینک نیز در فیلم “طلوع سیاره میمون ها” در کمال خباثت و شرارت این مقایسه را بین میمون ها و معارضان با آمریکا و نظام سرمایه داری به خصوص انقلابیون مسلمان انجام داده است. مقایسه ای که بیشتر شایسته خودشان به نظر می رسد ، چراکه آنها براساس تئوری داروین همواره اصرار داشته و دارند که از نسل میمون هستند و میمون ها و شمپانزه ها و گوریل ها را اجداد خود معرفی می کنند وگرنه همه معتقدان به توخید به خصوص مسلمانان با باطل خواندن داروینیسم و هرچه مشابه آن است ، بر الهی بودن خلقت خود و زاده نسل آدم ابوالبشر تاکید داشته و دارند.
منبع: مستغاثی دات کام