کاش ميشد نفست کار مسيحا ميکرد
گره از کار فرو بسته ما وا ميکرد
کاش ميشد که گشايش برساني به جهان
فرجت چاره کار دل دنيا ميکرد
کاش ميشد تن بيمار زمان را ز کَرَم
نفس و عطر خوشت زنده و احيا ميکرد
کاش ميشد نفس ناب و مسيحايي تو
درد و رنج همه را جمله مداوا ميکرد
کاش ميشد که شوي اي گل نرگس تو عيان
و ظهورت همه را واله و شيدا ميکرد
کاش ميشد بنمايي رخ زيبا به جهان
روي خوبت همه را غرق تمنّا ميکرد
کاش ميشد که شوي طالع هر کوي و مکان
و حضورت همه جا ولوله برپا ميکرد
پرتو نور تو ميشد چو نماينده صبح
معجز ناب وجود تو چه غوغا ميکرد
کاش ميشد که به لطف قدم و برکت تو
خانه را فيض خدا خوب و مصفا ميکرد
کاش ميشد که رسد از تو نشاني به دلم
عاشق خسته ره کوي تو پيدا ميکرد