مجنون و بيمار توام يابن الحسن يابن الحسن
چون روح جاري گشته اي در اين بدن يابن الحسن
چون روح جاري گشته اي در اين بدن يابن الحسن
من دل بريدم از جهان تا شد غمت در دل نهان
بازآي و از غم وارهان اين قلب من يابن الحسن
مهدي بيا منجي دين در انتظار است اين زمين
اي تو اميد آخرين بر جان و تن يابن الحسن
اي صاحب عصر و زمان موعود يکتاي جهان
بازآ که پر شد هر مکان از اهرمن يابن الحسن
دور جهان شد سربسر پر فتنه و بيداد شر
آخر بيا ما را گذر از اين فتن يابن الحسن
دجّاله گشته بي حيا اي منجي انسان بيا
شد دوره دور اشقيا بانگي بزن يابن الحسن
عالم شده درياي خون شد جور مستکبر فزون
کي آوري ما را برون از اين محن يابن الحسن