این که در روایات آمده است که حضرت(عج) امور را به صورت دفعى اصلاح می¬کنند، منظور این است که براساس محاسبات عادى، فاصله جامعه جهانى با آن نقطه، فاصله فراوانى است؛ ولى گویى در عصر ظهور، تاریخ شتابی به خود می گیرد و پدیدهها با سرعت زیادى اتفاق مىافتند. در روایات غیبت حضرت(عج) با غیبت حضرت یوسف صدیق ـ علیه السلام ـ از جهات مختلفى شبیه یکدیگر دانسته شده است.
اشاره:
افول مکاتب مادی و بشری در کنار تحوّلات بزرگ سیاسى اجتماعى در عرصه بینالملل، نگاه همه صاحب نظران را متوجه عصرى کرده است که «عصر ظهور» نام دارد. عصرى که انفجار دانش را یکى از شاخصههاى آن مىدانند و هر اندیشمندى به فراخور جهانبینى خود، تفسیرى خاص از آن ارائه مىدهد.
تصویر دورنمایى که حجت الاسلام میرباقرى از «عصر ظهور» و «جامعة مهدوى» ارائه مىدهد، مبتنى بر بینشى است که در آن «نقش ولایت ولىّ خدا در تحقق اهداف تاریخى، نقشى اساسى و محورى است». با هم تصویر جامعه مهدوى و جایگاه ولىّالله الاعظم را در این جامعه پى مىگیریم.
تصویر شما از «جامعة مهدوى» ـ علیهالسلام ـ براساس معارف اسلامى چیست و به اختصار بیان بفرمایید که چه نسبتى با جامعة جهانى دارد؟
ویژگى اصلى ای که براى جامعه مهدوى در معارف اسلامى و حتى سایر ادیان بدان اشاره شده، ظهور ولایت الهى در زمین است. آثار و پیامدهاى این ولایت عبارتند از: تحقق «عدالت، امنیت و حتى رفاه عمومى».
بنابراین، دورنماى جامعة مهدوى در معارف اسلامى این است که در آن جامعه اولاً معنویت جزء ارکان اساسى جامعه است و اصولاً جامعه مهدوى بر محور عبودیت و بندگى خداى متعال شکل گرفته است و ثانیاً در پرتو این معنویت و عبودیت در جامعه، عدالت و رفاه نیز محقق مىشود.
معدل و جامع همه اینها این است که و جود امام عصر ـ علیهالسلام ـ به منصة ظهور می¬رسد و تجلى پیدا مىکند. در واقع می توان گفت که تنها ویژگى عصر ظهور، تجلىّ ولایت ولىالله است؛ زیرا اساساً چیزى در عرض ولایت ولى خدا بر روى زمین وجود ندارد. به این معنا که، وقتى ولایت حضرت بقیةالله ـ علیهالسلام ـ محقق مىشود و نفوس بشرى آن ولایت را مىپذیرند و مناسبات اجتماعى بر محور آن ولایت شکل مىگیرد، معنویت، عدالت، رفاه و امنیت نیز در قالبهاى خاصى که متناسب با همان جریان نور هستند، محقق مىشود؛ چرا که شکلگیرى همة مناسبات بشرى، بر محور تقواست، نه بر محور هوى. به تعبیر دیگر بر محور ولایت ولى الله است، نه بر محور اولیاى طاغوت. بنابراین، این جریان عبودیت است که تحقق پیدا مىکند، نه جریان استکبار.
حالا اگر ما این را نقطة معدل جامعه مهدوى بدانیم، چه تناسبى با جامعة جهانى کنونى دارد؟ اگر ما وجهه غالب را تمدن مادى در جهان بدانیم (و آن رگهها و لایههاى معنوى را که در جهان تحقق پیدا مىکند، نادیده بگیریم)، این دو حرکت، دو حرکت متفاوت است که یکى به سمت توسعة فرهنگ مادى و دیگرى به سمت توسعة فرهنگ عبودیت و بندگى خداى متعال است.
گرچه در جامعه جهانى موعود هم وعده به عدالت، رفاه و امنیت داده مىشود، ولى تفاوت ماهوى بین این دو نوع وعده وجود دارد. عدالتى که در جامعه مهدوى برقرار است، ماهیتاً متفاوت با عدالت در نظام سرمایهدارى است؛ هرچند که در جامعه سرمایهدارى، «مناسبات توسعه سرمایه» را عدالت بدانند و قوانینى را که براى مناسبات توسعه سرمایهدارى به ثبت جوامع بینالمللى رسیده، مبدأ تحقق عدالت بدانند.
ولى حقیقت این است که این قوانین، قوانین عادلانهاى نیست؛ زیرا انسان را به نفع «امکان» تغییر مىدهند. در حالی که در جامعه مهدوى، عدالت متناسب با «عبودیت و توسعة قرب» است. به تعبیر دیگر، هرگاه مناسبات ولایت ولی خداى متعال در جامعهاى اجبارى شد و تمامی روابط اجتماعى متناسب با بندگى خداى متعال شکل گرفت، در چنین جامعهاى، عدالت تحقق پیدا کرده است.
بر این اساس، ممکن است با حسب ظاهر، آرمانهاى مشترکى مانند عدالت، امنیت و رفاه میان دو جامعة مهدوی و سرمایه¬داری تعریف شوند؛ ولى ماهیتاً این آرمانها در جامعه مهدوى با آرمانهایى که در جامعه جهانى کنونى، بشر به آنها دعوت مىشود، متفاوت هستند.
با توجه به این که جامعه جهانى حضرت و اصلاحات و تحولات عظیم اجتماعی در همین دورة معاصر شکل خواهد گرفت، طى این مسیر یعنى آغاز و ادامه تحولات عظیم بشرى در جهت جامعه جهانى مهدوى(ع) را چگونه مىدانید و به تعبیر دیگر، آیا جامعه مهدوى(ع) به صورت جهش مانند و معجزهآسا شکل مىگیرد و یا به دنبال طى یک فرآیند تکاملى تحقق مىیابد؟
یک عده معتقدند که در جامعه مهدوى(ع) جهشى اتفاق مىافتد؛ اما عدة دیگری قائلند که باید یک حرکت طبیعى به سمت ظهور طى شود. در تأیید اندیشة معتقدان به حرکت طبیعى، می¬توان گفت که آن چه ظاهراً در عصر ظهور اتفاق مىافتد، باید یک امر مستند به عوامل ظاهرى باشد؛ یعنى عصر ظهور، پدیدة معجزهوارى نیست که یک دفعه اتفاق بیفتد هیچ کدام از قواعد طبیعى در آن مراعات نشود. البته ممکن است حرکات معجزه آسایى نیز اتفاق بیفتد؛ ولى جهتگیرى کلّى این حرکات و همة عوامل آن، یک مسیر طبیعى را طى مىکند.
بنابراین، از یک سو جامعة جهانى، تمدن مادى و دستگاه استکبار و نیز وعده¬ای که در طول تاریخ بشریت داده شود، باید به نقطه اوج خود رسید. و بالاترین حد اقتدار را پیدا کنند. از سوی دیگر، از آنجا که «بافت» دستگاه ابلیس با «فطرت» انسان سازگار نیست، طبیعتاً یک نوع ناهماهنگى بین اقتضائات فطرى انسان و این تمدن تحقق پیدا مىکند که سبب نوعی نارضایتى عمومى بشر از تمدن موجود و در نقطه اوج آن منتهى گردد.
این یک مسیر طبیعى است و همان چیزى است که در جهان کنونی نیز به چشم مىخورد؛ یعنى تمدن استکبارى در عصر حاضر توانسته به نقطة اوج خودش برسد و حتى توانسته است به بسیاى از ایدههایى که در ذهن داشته، نیز لباس تحقق بپوشاند؛ اما مشاهده مىکنیم که یک نوع نارضایتى عمومى از باطن جامعة بشرى نسبت به وضعیت مدیریت کنونى عالم در حال شکلگیرى است و حتى در مهد خود این تمدن (غرب) نیز چنین چیزى در حال گسترش است. این امرى است که به نظر مىرسد یک روالى را طى مىکند و در نگاه عادى نیز مىبینیم که کاملاً مستند به اسباب و عوامل ظاهرى است.
از آنجا که اولاً نارضایتى بشر از دستگاه ابلیس و تمدن مادى، در نقطة اوج تمدن مادى شکل مىگیرد و ثانیاً اقتضائات معنوى و فطری او نیز در جامعه بشرى (جامعه آخر الزمان) تدریجاً ظهور مىکند؛ زیرا بشر براى بیش از طبیعت آفریده شده است و میل به طبیعت، یک امر متناسب با فطرت انسان نیست، این امر سبب مىشود تا یک جوشش درونی از لایههاى عمیق فطرت بشر، آن هم در شکل و قالب امری طبیعى، آغاز شود. به تعبیر دیگر، گرایش به معنویت و حیات طیبه در وجدان عمومى بشر شکل مىگیرد.
نکتهاى که لازم است بدان توجه شود، این است که میان این تحولات و جامعهاى که در آن حیات طیبه ظهور پیدا مىکند و ولایت ولى الله پدیدار مىگردد و همه مناسبات آن بر محور عدل و عبودیت است، تفاوتهاى اساسى وجود دارد. حال ببینیم که آن جامعه چگونه تحقق پیدا مىکند؟ آن جامعه جز با ظهور خاص ولایت ولىالله، تحقق یافتنى نیست و طبیعتاً فاصله جدى و پرشتابى بین این دو مرحله وجود دارد که تحقق این مرحله با یک حرکت عادى و در عین حال با سرعت فوقالعاده، همراه خواهد بود.
این که در روایات آمده است که حضرت(عج) امور را به صورت دفعى اصلاح می¬کنند، منظور این است که براساس محاسبات عادى، فاصله جامعه جهانى با آن نقطه، فاصله فراوانى است؛ ولى گویى در عصر ظهور، تاریخ شتابی به خود می گیرد و پدیدهها با سرعت زیادى اتفاق مىافتند. در روایات غیبت حضرت(عج) با غیبت حضرت یوسف صدیق ـ علیه السلام ـ از جهات مختلفى شبیه یکدیگر دانسته شده است.
به عنوان نمونه، حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ در بین مردم بود، اما مردم، او و شخیصت او را نمىشناختند و حتى برادرانش، او را مىدیدند، ولى او را نمىشناختند. یکى از نکاتى که در روایات در باب تشبیه غیبت حضرت(عج) به غیبت حضرت یوسف(ع) آمده، اصلاح دفعی امر حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ است. زیرا حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ سالها در زندان به سر برده بود و حتى مراحلى پیش آمده بود تا بیرون آمدن حضرت(ع) از زندان، مسیرى طبیعى را طى کند. ـ
این مطلب در قرآن آمده است که همسلولى حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ که پیش از آن ساقى دربار بوده است، خوابى دید و حضرت خواب او را تعبیر کرد و گفت: تو مجدداً ساقى دربار مىشوى. بعد هم قرار بر این شد که اگر به این مقام دست یافت، ماجراى یوسف(ع) را با عزیز مصر در میان بگذارد. ولى این ماجرا به فراموشى سپرده شد و سالهاى متمادى حضرت یوسف علیهالسلام در زندان ماندند. ـ وقتى بنا شد کار حضرت اصلاح شود، عوامل به گونهاى شکل گرفت که پیش از آن قابل تصور نبود؛ عزیز مصر خوابى دید که سایر خوابگزاران از تعبیر آن عاجز شدند و فقط حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ خواب را تعبیر کرد و عزیز مصر از توانایی ایشان در تعبیر خواب متوجه شد که «حقیقتى» دراین شخص وجود دارد.
از این رو یوسف(ع) او را خواست تا توضیحی در این باره بدهد و او نیز در پاسخ گفت: ابتدا باید علت زندانى شدن من روشن شود و معلوم شود که خیانتى در میان نبوده است، سپس سایر مسایل را توضیح خواهم داد. این بود که همه ماجرا شفاف شد و حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ با رفع همه آن اتهامها ـ که به واسطه آنها زندانى شده بود ـ باعزت از زندان بیرون آمد و خزانهدار مصر شد و بعدها توانست والی و حاکم مصر شود.
این مسأله، گرچه به طور طبیعى قابل پیشبینى نبود، ولى به سرعت و با عاملى که شکل غیرطبیعى هم نداشت، این مسیر طولانى را به سرعت طى کرد و انجام شد و این، یک امر طبیعى نیست؛ هرچند ظاهرش چندان غیرعادى نیست. بنابراین، فرق است بین این که ظاهر حادثه غیرمتعارف باشد و یا این که حادثه شتاب بردارد و عوامل بیرونى در سرعت حادثه دخالت کنند.
پدیده ظهور، مسیرى است طبیعى که بسیارى از مراحل آن باشتاب طى مىشود و پس از آن دیگر حقایق ـ که حقایق فوقالعادهاى نیز هستند ـ مستند به خود ولایت حضرت(عج) مىباشند و براى ایشان، زمینههاى پذیرش عمومى در جهان با سرعت و شتاب فراوان فراهم مىشود.
پس از تحقق انقلاب جهانى حضرت(عج)، حوادث بسیار عظیمى به دست توانایشان اتفاق مىافتد و جامعه بشرى هم به سرعت به پذیرش آن حوادث روى مىآورد.
چگونه حرکت معنوى جامعة بشرى به مرحلهاى مىرسد که جامعه آمادگى پذیرش ولایت حضرت(عج) را به نحو کامل پیدا مىکند؟
از دیدگاه فلسفة تاریخ گرچه ارادههاى انسانى در تحقّق حرکتهاى تاریخى موءثّرند، یعنى خداوند متعال، انسان را مجبور نیافریده و جبر مطلق بر رفتار انسانها حاکم نیست، اما نقش اساسى از ناحیه آن دستگاه، مدیریت و ولایتى است که بر تاریخ اعمال مىشود و آن را به سمت نقطه مطلوبش سیر مىدهد.
بنابراین، نقش ولایت ولى خدا در تحقق اهداف تاریخى، نقشى اساسى و محورى است. اساس جامعه آرمانى، با عبادت و سجود خود ولىالله الاعظم(عج) شکل مىگیرد و سرانجام به دلیل شدّت و عظمت عبادت ایشان و نیز غلبة روح عبادت ایشان بر استکبار ابلیس، آن حوادث مهمّ تاریخى شکل مىگیرد.
بنابراین، نمىتوان نقش محورى براى ارادههاى بشرى در تحقق پدیدههاى عظیمى مانند پدیدة ظهور قائل شد؛ امّا طبیعى است که در جامعة بشرى، نوعی کشش و حرکت به سمت پذیرش توحید و معنویت اتفاق مىافتد و فطرتهاى بشرى در نقطة اوج اقتدار تمدن مادى، به وسیله یک جریان ولایتى، نورانى مىشوند و گرایش به سمت توحید و نور حاصل مىشود. از ترکیب این دو جریان (جریان ولایت و جریان پذیرش) است که به تحقق ظهور منجر می¬شود و محور اصلی آن هم ولایت ولى خداست.
از دیدگاه فلسفه تاریخ، نقطه آغازین تحولاتى که به عصر ظهور منتهی مىشود، چیست و انقلاب اسلامى در آن چه نقشی دارد؟
هر چند این بحث به یک مقدمات جدى و دقیقتر و حتى تحقیقات جامع کتابخانهاى ومیدانى نیازمند است، اما بعید نیست که «انقلاب اسلامى» سرآغاز احیاى نوین معنویّت در عالم باشد. اگر از منظر فلسفه تاریخى، جریان رنسانس و انقلاب اسلامى راتحلیل کنیم، باید بگوییم که همان طور که رنسانس، آغاز غروب معنویّت است، «انقلاب اسلامى» سرآغاز ظهور مجدّد معنویّت در جهان و هنگامهاى است که از لایههاى عمیق و باطنى عالم به سمت یک تحول جدى و بنیادین اتفاق مىافتد.
هر چند نمىتوان همه ابعاد آن را مورد بحث قرار داد، امّا به طور کلى در طول این 25 سال، یک تحول جدى اتفاق افتاده که پرچمداران تمدن مادى، مدعى جنگ چهارمى هستند که یک سوى آن تمدن اسلامى و سوى دیگرش تمدن غرب و به تعبیرى ایدئولوژى غالب آن، پس از رنسانس است.
پس از رنسانس، از درون تمدن مادى، ایدئولوژىهاى مختلفى ظهور کرده است که ایدئولوژى غالب آن، بیشترین تقابل را با تمدن اسلامى دارد. این خیزش جدى که در طول یک ربع قرن در جهان اتفاق افتاده، معادلات متفکران غرب را برهم زده است؛ آن هم در شرایطى که احساس مىشد دیگر معنویت غروب کرده و چیزى به عنوان معنویت و تمدنهاى معنوى توان مقاومت در برابر تمدن غرب را ندارد.
این حرکتى که اتفاق افتاده (انقلاب اسلامی)، نتیجهاش بعد از یک ربع قرن، این است که این زمان براى خلق حوادث تاریخى، بسیار کوتاه است. همچنین نشان می¬دهد که این تمدن با یک رقیب جدى در بیرون خودش مواجه شده است. بنابراین تمامی این آرایش قدرت¬ها در مقابل اسلام، از آثار همین احساس مقابله است.
پس پیداست که یک تحول جدى در حال وقوع است؛ تحولى که دنیاى غرب با آن همه سیطره فرهنگى که پیدا کرده بود، به خصوص در دوره رشد علوم، ارتباطات و رسانههاى خبرى و فرهنگى، مجبور مىشود که در مقابل آن آرایش نظامى ترتیب دهد. این علامت این است که یک رقیب جدى به میدان آمده که از نظر فرهنگى، به سادگى مقهور تمدن غرب نمىشود. آنان معتقدند که این تمدن داراى فرهنگى است که مىتواند فرهنگ غالب باشد و مىخواهند حتی با تقابل نظامى هم که شده، این تمدن را سرکوب کنند.
بنابراین، مىتوان انقلاب اسلامى را نقطه آغازین براى یک تحول از باطن عالم به سمت احیا و پذیرش معنویت پس از غروب آن در بعد از دورة رنسانس دانست؛ دورهاى که در آن رابطه بشر با آسمان قطع شده بود و بشر به نقطهاى رسیده بود که احساس مىکرد مستغنى از آموزههاى معنوى و روحانى است.
بنابراین، انقلاب اسلامى مىتواند یکى از نقطههاى اصلى تحول باشد.
اما این که چه مراحلى باید طى شود تا ما به عصر ظهور برسیم، محتاج به بررسىهاى دقیقترى است؛ ولى به نظر مىرسد که شتاب جدى در حوادث اتفاق افتاده است که این اقتضاى رشد و سرعت ارتباطات نیز مىباشد و به همان میزانى که فناورى سرعت پیدا کرده است، حوادث آخرالزمان نیز سرعت پیدا مىکنند.
ابعاد و ویژگىهاى جامعه مهدوى کدامند تا بتوانیم آن جامعه را الگوى جامعه خودمان قرار دهیم و متناسب با آن جامعه آرمانى، حرکت جامعه خودمان را آسیبشناسى کنیم؟
مىدانید که براى این کار، لازم است ابتدا دکترین جامعة مهدویّت را تبیین نماییم؛ یعنى می-بایست نخست، جامعة آرمانى حضرت را ترسیم و فاصلهاى را که جامعة کنونى بشرى و به ویژه جامعة تشیّع با آن نقطة مطلوب دارد، به خوبى ترسیم کنیم و سپس براى حرکت عالم به سمت عصر ظهور، برنامهریزى نماییم که این رسالت فعلى ماست.
باید توجه داشته باشیم که همة آن کارهایى که ما انجام مىدهیم، مقدّمات تحقّق آن حادثه بزرگ است. بنابراین، ما نیازمند آنیم که ابتدا همة ابعاد آن تمدن را شناسایى و پس از آن جامعة خود را طراحى نماییم و فعل و انفعالاتى را که باید اتفاق بیفتد، با یک طراحى دقیق، ساماندهى کنیم.
به نظر شما آیا تمدن آرمانى حضرت(عج) قابل شناسایى است؟
به نظر مىرسد که همة ابعاد آن تمدن در دسترس ما نیست؛ یعنى واقعاً تاریخ پس از رسیدن به یک مرحله تکامل حقیقى، خودش طعم عصر ظهور را مىچشد. عصر ظهور، عصرى است که یک ذائقة بشر به حدى رشد مىکند که مىتواند حلاوت و شیرینى ایمان را به صورت جمعى بچشد و همچنین تلخ کامىهای گذشته¬اش به دلیل تعلق خاطری که به دنیا داشته است، به پایان مىرسد.
در روایات آمده که بر شما حرام است حلاوت ایمان را بچشید، مگر این که فارغ از دنیا شوید. براساس نگاه فلسفة تاریخى، گرچه ارادههاى انسانى در تحقق حرکتهاى تاریخى مؤثّرند (یعنى خداوند متعال، انسان را مجبور نیافریده است و جبر مطلق بر رفتار انسانها حاکم نیست)، اما نقش اساسى از ناحیه آن دستگاه مدیریت و ولایتى است که بر تاریخ اعمال مىشود و تاریخ را به سمت آن نقطه مطلوب سیر مىدهد.
بنابراین، نقش ولایت ولىّ خدا در تحقّق اهداف تاریخى، نقشى اساسى و محورى است. مادامى که جانهاى شما تعلق خاطر به دنیا دارد، آمادگى چشیدن آن شیرینىها و حلاوتهاى معنوى را ندارید. بنابراین، ما آن عصر را عصرى می¬دانیم که بشر توحید را مىچشد و ظرفیتى در او ایجاد مىشود که مىتواند حلاوتهاى معنوى را درک کند.
ما فاصله¬ای جدى با جامعة موعود داریم و به نظر مىرسد که بسیارى از حوادثى که اتفاق مىافتد تا بشر به آن نقطه برسد، حوادثى است که پس از ظهور خود حضرت(عج) اتفاق مىافتد و به وسیله تصرّفاتى است که ایشان شخصاً انجام مىدهد و ولایتى است که بر جامعه بشرى اعمال مىفرماید. و البته این پس از آن است که جامعة بشرى سرپرستى او را قبول مىکند و به تعبیرى، این ولایت حضرت(عج) است که تدریجاً بشریت را از «ظُلَمات» به سمت «نور» مىبرد تا به آن نقطه مطلوب برساند؛ اما در عین حال علائمى وجود دارد که مىتوانیم بر اساس آن¬ها وضعیت جامعة کنونى و مختصات جامعة مهدوی (عج) را شناسایى کنیم تا متوجه شویم که چه فاصلهاى میان این دو جامعه وجود دارد و چه اقداماتى باید انجام بدهیم تا به آن نقطة مطلوب برسیم و این، مشروط به تحقیقات جدى و پردامنهاى است تا بر اساس آن، طرح جامعى تهیه کنیم.
به نظر شما شاخصة اصلى و دیگر ویژگىهاى جامعه مهدوى(عج) کدام است تا از این طریق بتوانیم وضعیت کنونى خودمان را معین کنیم و مشخص کنیم که واقعاً نظام اسلامى با چه مشکلاتى ـ در سطح داخلى و بینالمللى ـ مواجه است؟
به نظر مىرسد که هنوز هم ما با این مسئلهاى که شما مىفرمایید، فاصله داریم. یک بحث این است که آیا حکومت حضرت(عج)، یک حکومت بسیط است و یا یک حکومت پیچیده؟ من در این زمینه به نقطة روشنى نرسیدهام. در این زمینه نظرات مختلفى وجود دارد؛ بعضى معتقدند که جامعة آرمانى حضرت(عج)، جامعهاى است که بشر به قبل از صنعت بازگشت مىکند و زندگى بشر به زندگى ساده و بسیط ماقبل بر مىگردد؛ یعنى معتقدند آن چه تا قبل از صنعت اتفاق افتاده است، جهتگیرى کلى آن از طرف انبیا(ع) بوده است و با بافت فطرت انسان و جهان هماهنگ بوده است.
در حالی که تصرفاتى که بشر در مسیر رشد صنعتی خود و براى جریان ارضا و نیازش پس از رنسانس کرده ـ به خصوص در دورة انقلاب صنعتى ـ جریانى است که با فطرت انسان و جهان هماهنگ نیست. لذا پیشنهاد مىدهند که ما به یک جامعة بسیط بازگردیم؛ زیرا جامعة مهدوى(عج)، جامعهاى است که شکل زندگى بشر در آن بسیار ساده است.
دورنماى دیگرى که وجود دارد، این است که ما به جامعهاى مىرسیم که عقلانیت بشر در ساماندهى معاش، یک عقلانیت معنوى مىشود. مانند این که در یک مقایسه بگوییم
مردمسالارى دینى؛ به این معنا که ما دو نوع عقلانیت داریم؛ یک عقلانیت غیردینى و یک عقلانیت متعبد و معنوى و این عقلانیت معنوى است که مبناى تولید ساز و کارهاى مدیریت جامعه ـ که ممکن است پیچیده باشد ـ قرار مىگیرد.
همه این ساز و کارها، ساز و کارهاى نورانى هستند که جریان نور و هدایت در آنها جارى است و نتیجه این ساز و کارها هم یک تمدن با سرعت، دقت و انضباط است که روح این تمدن، عبودیت و بندگى خداى متعال است. بنابراین، ما اگر چنین چیزى را بپذیریم، یکى از فاصلههاى جدى ما با آن تمدن، عقلانیت دینى است.
عقلانیتى که ما در ایجاد ارتباط بین آموزههاى دین، وحى و معاش خودمان داریم، یک عقلانیت بسیط است؛ اما عقلانیتى که بتواند مبناى ساماندهى همه شئون بشر به شکل هماهنگ، بر محور عبودیت خداى متعال باشد و تجارب و علوم پیچیده و فناورىها را هماهنگ کرد تا همه این علوم پیچیده و فناورىها، ابزارى براى هماهنگ سازى معیشت بشر بر محور قرب، عبودیت و بندگى خداى متعال و به تعبیرى بر محور ولایت ولىالله باشد، یک عقلانیت بسیط نیست.
بنابراین، بر اساس این نگاه، یکى از کمبودهایى که در دنیانى کنونى جامعه بشرى و حتى در فرهنگ شیعه نیز هست، یک عقلانیت جامع دینى است که بتواند هماهنگسازى امور و شئون معیشت بشر را بر محور عبودیت و بندگى خداى متعال و به تعبیرى بر محور ولایت ولى خدا شکل دهد.
بنابراین، ما باید این فاصله را طى کنیم و به سمت رشد عقلانیت معنوى حرکت کنیم. بعضى معتقدند که بشر تا عقلانیت معنوى را تجربه نکند – به گونهاى که در مقابل این عقلانیت پیچیده سکولار بتواند ساز و کارهاى جدیدى را پیش روى خود قرار دهد تا از سرعت، دقت و انضباط برخوردار شود ـ ، زمینههاى ظهور فراهم نمىشود.
سطح فکر و اندیشه جامعه در هنگام ظهور چگونه است؟
به نظر مىرسد در عصر ظهور بشریت به نقطهاى مىرسد که علم در آن جامعه کمال پیدا مىکند و اقتدار بشر و حتى در معیشت و بهرهورى و تمتّع نیز بشر رشد می¬یابد. انسانى که تحت ولایت ولى خداست، دیگر ذائقة او ذائقه¬ای مادى نیست تا دنبال توسعة ابتهاج در دنیا باشد؛ بلکه او به دنبال قرب و کامجویى معنوى در جهان است و حتى معیشت او نیز بستر معنویت و ابتهاج معنوى مىشود.
بنابراین ما اگر در آن عصر مناسبات پیچیدهاى داشته باشیم که حاکم بر معیشت بشر باشد، همه آهنگ ابتهاجات معنوى دارد. آن چه مسلم است، این است که در آن عصر، حرکت به سمت توسعه ابتهاجات مادى نیست؛ البته نه این که رفاه مادى شکل نمىگیرد، بلکه مفهوم رفاه و تلقى بشر از آن تغییر مىیابد و رفاه را به معنى راحتى و تنپرورى نمىداند. مسیرى که انسان را در عبودیت خداى متعال همراهى مىکند و بندگى در آن آسان مىشود.
این، نوعى دیگر از رفاه است که مؤمن به راحتى مىتواند به ذائقة معنوى خودش برسد و قرب را تجربه کند. بنابراین، با تحقق چنین چیزى، تمدن، ماهیت جدیدى پیدا مىکند که از ماهیت پیچیدة تمدن کنونى در آن خبری نیست. اما اینکه آیا واقعاً تمدن عصر ظهور، تمدنى بسیط وساده است یا تمدنى پیچیده؟ به گمان من اطلاعات بشر در آن دوره، اعم از اطلاعات عقلى، حسى و روحى است؛ یعنى بشر به اسماء باطنى و کلمات باطنى راه پیدا مىکند و آن چه که به عنوان اسماء باطنى به حساب مىآیند و در اختیار اولیاى خداست، به خاطر ارتقاى معنویت، در جامعه مهدوى(عج) در اختیار عموم شیعیان قرار مىگیرد.
همان گونه که ما الان به یک نظام اطلاعات حسى و تجربى دست یافتهایم، که البته همة انسانها واجد همة آن اطلاعات نیستند، جامعة بشرى نیز در آن زمان واجد همة آن اطلاعات است و به تبع آن کارآیى فوقالعادهاى هم پیدا مىکند. همان گونه که در بهشت ـ که مرتبه کامل تحقق ولایت ولى خداستـ ، مؤمنان اقتدار خاصى پیدا مىکنند ـ «لهم فیها ما یشاوءون» ـ .
در واقع مشیت آنها براى دستیابى به مطلوبیتهایشان کافى است. آنها چنین اراده مهیمن و مسلطى را تحت ولایت ولى خدا پیدا مىکنند. البته این در شرایطى است که «مشیّت» هم شکل گرفته است و دیگر تحت هوى عمل نمىکنند. دست یابى به آن لایههاى اقتدار براى کسانى ممکن است که ارادة آنها آهنگ عبودیت و بندگى دارد والّا آن حقایق باطنى در اختیار همة انسانها قرار نمىگیرد.
بنابراین، بىتردید انسانها تحت ولایت ولى خدا به نقطههاى جدید از اقتدار، تسلط و اشراف مىرسند؛ اقتدارى که در دورههاى قبل از ظهور، بشر اصلاً آن را تجربه نکرده است. آن چه امروزه در اختیار بشر قرار گرفته لایههاى ظاهرى اقتدار است و این اقتدار هم همراه با تقوا و معنویت است و اصلاً بدون دستیابى به تقوا، راهى به سوى اقتدار نیست؛ اما در عصر ظهور در عین این که اقتدار فوقالعادهاى اتفاق مىافتد و لایههایى از علوم باطنى، عمومى و فراگیر مىشود و در اختیار بشریت قرار مىگیرد، در عین حال مسلم است که این اقتدار در مسیر توسعه کنونى – یعنى توسعه و پیچیدگىهایى که در مسیر توسعه ارضاى مادى است – حرکت نمىکند؛ بلکه آهنگ آن آهنگ عبودیت و قرب است. همان گونه که در بهشت، آن لذت، امنیت و رفاهى که هست، قابل مقایسه با دنیا نیست: «ولا یمسهم فیها نسب و لا لهوف». بشر هیچ رنجى در بهشت ندارد؛ چون محیط ولایت است و در آن محیط، انسان به جایى مىرسد که خودش هم ولایت جزئى پیدا مىکند.
با این که همة اینها مقصود است، اما در آن جامعة مطلوب، مقصود اصلی دعوت بشر به قرب است که شکل بهرهورى از قدرت، و ماهیت آن را معین می¬کند. این دورنمایى است که اجمالاً قابل تصور است. اما این که ما واقعاً بتوانیم تصور روشنى از آن تمدن ترسیم کنیم، کار دشوارى است.
آرمانها روشن است: عدالت، رفاه و امنیت وجود دارد؛ معنویت رشد پیدا مىکند؛ بشر اقتدار معنوى پیدا مىکند؛ علوم باطنى ظهور پیدا مىکنند و در عین حال، این به معنى حذف علوم عقلى و حسى نیست ولی علوم باطنى مقدم بر علوم عقلى و حسى مىشوند و معرفتهایى که در دسترس بشر نبوده است تا راه را براى توسعه عبودیت فراهم کند، بسترش پیدا مىشود. اما اگر ما بخواهیم نماى روشنى بدهیم که واقعاً ساختار آن تمدن چیست شاید هنوز زود باشد و یا لااقل محتاج به یک تحقیقات جدى و پردامنهاى است.
منبع: مجله پرسمان شماره 26
ادامه دارد……