شاید برای برخی از كسانی كه طالب عدالتند و به امام عدل عشق میورزند، این سؤال پیش آمده باشد كه چرا خلیفه برگزیده و وصيّ و جانشین پیامبر اكرم(ص)، همو كه در دفاع از حقّ مظلومان سرآمد همه جوانمردان عالم در طول تاریخ است، در پی احقاق حقّ بزرگی كه خیر كثیر آن متعلّق به همه جهان بزرگ اسلام بود، بر نیامد و با شكیبایی و صبری مثال زدنی سكوت كرد تا آنگاه كه غاصبان، افسار حكومت را با نهیب مرگ رها كردند و مولا ناچار از بیعت با مردمی شد كه به دست خود، سالها با ستم و بدبختی بیعت ناجوانمردانه كرده بودند.
معروف به خطب غصب خلافت و علل شكيبايي امام(ع)
شاید برای برخی از كسانی كه طالب عدالتند و به امام عدل عشق میورزند، این سؤال پیش آمده باشد كه چرا خلیفه برگزیده و وصيّ و جانشین پیامبر اكرم(ص)، همو كه در دفاع از حقّ مظلومان سرآمد همه جوانمردان عالم در طول تاریخ است، در پی احقاق حقّ بزرگی كه خیر كثیر آن متعلّق به همه جهان بزرگ اسلام بود، بر نیامد و با شكیبایی و صبری مثال زدنی سكوت كرد تا آنگاه كه غاصبان، افسار حكومت را با نهیب مرگ رها كردند و مولا ناچار از بیعت با مردمی شد كه به دست خود، سالها با ستم و بدبختی بیعت ناجوانمردانه كرده بودند. جواب این سؤال را از خودش میشنویم كه از جان او برمیخیزد و لاجرم بر جان ما مینشیند!
امام(ع) فرمودند: آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد؛ در حالی كه میدانست، جایگاه من در حكومت اسلامی، چون محور سنگهای آسیاب است. (كه بدون آن آسیاب حركت نمیكند) او میدانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من ردای خلافت، رها كرده و دامن جمع نموده، از آن كنارهگیری كردم و در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها برای گرفتن حقّ خود به پا خیزم؟ یا در این محیط خفقانزا و تاریكی كه به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد، پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم، پس صبر كردم؛ در حالی كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم كه میراث مرا به غارت میبرند!
بازی ابابكر با خلافت تا اینكه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. مرا با برادر جابر چه شباهتی است، من همه روز را در گرمای سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!! شگفتا! ابابكر كه در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری درآورد؟ هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. سرانجام اوّلیحكومت را به راهی درآورد و به دست كسی (عمر) سپرد، كه مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزشطلبی بود. زمامدار مانند كسی است كه بر شتری سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پردههای بینی حیوان پاره میشود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میكند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند و دچار دوروییها و اعتراضها شدند و من در این مدّت طولانی محنتزا و عذابآور، چارهای جز شكیبایی نداشتم، تا آنكه روزگار عمر هم سپری شد.
سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد كه پنداشت من هم سنگ آنان میباشم!!، پناه به خدا از این شورا!، در كدام زمان من با اعضای شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم، یكی از آنها با كینهای كه از من داشت، روی برتافت و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر كه زشت است آوردن نامشان شكوه از خلافت عثمان تا آنكه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی اميّه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای كه به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شكم بارگی او نابودش ساخت.
٭ ٭ ٭
فراوانی مردم چون یالهای پرپشت كفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند، تا آنكه نزدیك بود حسن و حسین(ع) لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد، مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند؛ امّا آنگاه كه به پا خواستم و حكومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شكستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده، از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر برتافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را كه میفرماید: «سرای آخرت را برای كسانی برگزیدیم كه خواهان سركشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزكاران است» آری! به خدا آن را خوب شنیده و حفظ كرده بودند؛ امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود و زیور آن چشمهایشان را خیره كرد.
مسؤلیتهای اجتماعی سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعتكنندگان نبود و یاران، حجّت را بر من تمام نمیكردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رها مینمودم و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سیراب میكردم، آنگاه میدیدید كه دنیای شما نزد من، از آب بینی گوسفندی بیارزشتر است.»
گفتند: در این جا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامهای به دست امام(ع) داد و امام(ع) آن را مطالعه میفرمود، گفته شد مسائلی در آن بود كه میبایست جواب میدادند. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عبّاس گفت یا امیرالمؤمنین! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد، آغاز میكردید؟ امام(ع) فرمود: «هرگز! ای پسر عبّاس، شعلهای از آتش دل بود، زبانه كشید و فرو نشست».
ابن عبّاس میگوید، به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام(ع) این گونه اندوهناك نشدم كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.
منبع: موعود