با ورود مسلمانان به اندلس، و فرو ريختن پايههاى تباهى و استبدادِ پادشاهان ويزيگوت، حكومت جديدى بر پايهى مبانى اسلام تشكيل گرديد و سياست تساهل را در ادارهى كشور در پيش گرفت…
دگرگونى سياسى
———————
گفتيم كه با ورود مسلمانان به اندلس، و فرو ريختن پايههاى تباهى و استبدادِ پادشاهان ويزيگوت، حكومت جديدى بر پايهى مبانى اسلام تشكيل گرديد و سياست تساهل را در ادارهى كشور در پيش گرفت. مسلمانان، بسيارى از قوانين غير عقلانى و ظالمانهى حاكمان پيشين را باطل كرده و به جاى آن، احكام عادلانه و هستىبخش اسلام را جارى نمودند. مسلمانان براى محكم كردن موقعيت سياسى خود، به تشكيل ارتش مسلح دست زدند؛ اين ارتش منظم از سه عنصر تشكيل شده بود:
1 ـ نيروهاى دايمى و حرفهاى كه “جُند ” ناميده مىشدند و يك پنجم غنيمتهاى جنگى ميانشان تقسيم مىشد؛
2 ـ داوطلبانى كه به هنگام حملهى دشمن با اعلام جهاد، بسيج مىشدند؛
3 ـ “صقالبه ” كه براى نخستين بار به خدمت “حَكَم اول “1 گرفته شدند كه بيشتر از نژاد فرانك، اسلاو و شمار كمى از بربرهاى شمال آفريقا بودند.2
حكومت مسلمانان در آندلس از آغاز پيروزى و پايهگذارىشان تا افول سلطهى آنها در اندلس فراز و نشيبها و دورههاى مختلفى دارد كه با نگاهى گذرا شامل دورههاى ذيل مىگرديد:
اندلس جزئى از حكومت اُموى شام
—————————————-
در اين دوره كه از فتح اندلس و پايهريزى حكومت اسلامى در آن (92ه . ق) آغاز شده و در سال 138ه . ق به پايان مىرسد. اندلس زير نظر حكومت بنىاميه در شام بود و فرمانروايانش گاهى به طور مستقيم از شام و زمانى به واسطهى حاكم شمال آفريقا ـ كه خود جزوى از حكومت امويان شام بود ـ برگزيده مىشدند.
اگر طارق بن زياد و موسىبن نصير را نيز جزء حاكمان اندلس بدانيم، در اين 46 سال، بيست نفر به فرمانروايى رسيدند كه برخى از اينها بيش ازيك بار براى اين مقام انتخاب گرديدند.3
حكومت مستقل بنىاميه در اندلس
—————————————–
در سال 132 ه . ق در شرق جهان اسلام بنىعباس براريكهى قدرت نشستند و به كشتار بنىاميه پرداختند. در اين ميان يكى از افراد خاندان اموى به نام عبدالرحمنبن معاويه4 فرار كرد. و در شهرها و قبايل آفريقا پنهان شد.
در اواخر سال 136 ه . ق اختلاف و درگيرى ميان اعراب قيسى و يمنى كه ريشه در مركز خلافت اموى داشت، شدت گرفت و اعراب قحطانى (يمنىها) به مخالفت با يوسف فهرى ـ حاكم اندلس ـ برخاستند. عبدالرحمنبن معاويه كه در آفريقا پنهان شده بود، از اين فرصت استفاده كرد و در نامهاى به قحطانىها، آنان را با خودهمراه نموده و با حركت به سوى قرطبه (مركز حكومت) در جنگى سخت، يوسف فهرى را شكست داد و بدين ترتيب حكومت مستقل امويان اندلس در سال 138 ه . ق بنيان نهاده شد.
اين حكومت تا سال 422ه . ق ادامه يافت و در اين مدت 16 نفر حكمرانى كردند.5
ملوكالطوايفى اول
———————
پس از نمايان گشتن سستى و بىلياقتى در جاىجاى حكومت امويان اندلس، از قرن پنجم هجرى، حكومتهاى مستقلى در نقاط مختلف، پى در پى ظهور كردند، كه اولين آنها حكومت بنوزرين در سَهْلَه از سال 402 ه. ق بود. بدين ترتيب در مجموع 26 حكومت مستقل تشكيل گرديد كه هر كدام براى گسترش قلمرو خود، با همسايگانشان درگير بودند و همين درگيرىها، سلطهى پادشاهان مسيحى بر مناطق وسيعى از اندلس را در پىداشت. دولت بنىتُجيب و بنىهود در سرقسطه، لارده، قلعهى ايوب و تُطيله، آخرين حكومت ملوكالطوايفى اين دوره بود كه پروندهى آن در سال 536 ه.ق به دست مسيحيان بسته شد.6
مرابطين
———-
جنگ و خونريزى براى توسعهى قلمرو حكومتى ميان حاكمان مسلمان باعث شد كه آلفونس7 پادشاه مسيحى به سرزمينهاى تحت سيطرهى مسلمانان حمله كند، ولى به درخواست حاكمان مسلمان، مرابطين از شمال آفريقا وارد اندلس شدند و با كمك دولتهاى مسلمان محلى، مسيحيان را عقب راندند و مدتى بعد، سلسلهى مرابطين در سال 483 ه.ق زمام امور اندلس را به دست گرفت و در مدت 60 سال، شش نفر از آنان بر اندلس حكومت كردند كه تا سال 543 ه . ق طول كشيد.
پس از اين سلسله، ملوك الطوايفى دوم تا سال 566 ه . ق شكل گرفت كه پنج حكومت مستقل بودند و در كنار حكومت مرابطون تشكيل شده بودند. سلسلهى موحدون نيز با شكست دادن مرابطون و حكومتهاى محلى ديگر، 13 تن از فرمانروايان آنها مدت 127 سال در اندلس حكومت كردند و سرانجام در نتيجهى سستى در اركان حكومت موحدون، دوران ملوك الطوايفى سوم (620 ـ 897) شروع شد كه آخرين دوران حيات سياسى مسلمانان در اندلس بود.8
دگرگونى فرهنگى
———————-
بىترديد مهمترين خدمت فرهنگ اسلام به جامعهى عقب ماندهى اروپا به ويژه اندلس، همان اصلاح ساختار فرهنگى جامعهى اندلس بود؛ چرا كه مسلمانان از اسپانياى بىسواد، بىفرهنگ و غيرمتمدن، جامعهاى علم دوست، دانشمند پرور و متمدن ساختند. “هرمان راندل “9 ـ استاد دانشگاهكلمبيا ـ مىنويسد:
مسلمانان در قرن دهم ميلادى در اسپانيا تمدنى پديد آوردند كه در آن، علوم از صورت عقايد مبهم عمومى در آمده بود و با صنايع و فنون زندگى علمى انطباق يافته بود.10
همچنين گوستا ولوبون در كتاب تمدن اسلام و عرب مىنويسد:
مسلمانان در طول چند قرن، كشور اندلس را از نظر علمى و مالى به كلى منقلب نموده و آن را تاج افتخارى بر سر اروپا قرار داده بودند، و اين انقلاب نه در مسائل علمى و مالى تنها، بلكه در اخلاق نيز بوده است. سلوك آنان با اقوام مغلوبه آن قدر ملايم بود كه غير مسلمانان اجازه داشتند براى خود، مجالس مذهبى تشكيل دهند.11
و هنرى لوكاس مىگويد:
دستاوردهاى والاى مسلمين در اسپانيا براى فرهنگ اروپاى مسيحى، به ويژه پس از قرن سوم هجرى از اهميت والايى برخوردار است. پس از گشوده شدن اسپانيا در سال 92 ه.ق، فرمانروايان اسلامى، اسپانيا را با انديشه و صنعت اسلامى آشنا ساختند و چون مردم آن كشور فرهنگ برتر اسلامى را پذيرفتند، از آن پس حالت واپس ماندهى زندگى اسپانيايى به سرعت دگرگون شد. شهرهاى قرطبه، طليطله و غرناطه به مركزى تبديل گرديد كه فرهنگ اسلامى ازآنجا در فرانسه، آلمان و ساير سرزمينهاى اروپاى مسيحى پراكنده گشت.12
جنبشهاى علمىـ فرهنگى به اوج خود رسيد و تنها در قرطبه در مدّت يك سال بيش از 15000 جلد كتاب نوشته شد و با انتقال صنعت كاغذ از بغداد به اندلس، تعداد كتابها افزايش يافت و 70 كتابخانهى عمومى تأسيس گرديد. در قرطبه كه پايتخت اندلس بود، در اثر پيشرفت علمى ـ فرهنگى، دانشمندان به اختراعاتى نيز دست زدند. از جمله “ابن فرناس قرطبى ” در قرن نهم ميلادى، دوربين و ساعت زنگدار را اختراع كرد. مراكز علمى اروپا تا قرنها از آثار علمى مسلمانان كه به لاتين برگردانده بودند، بهره مىبردند. مهمترين اين آثار ترجمه شده “دائرة المعارف پزشكى التصريف ” است كه ابوالقاسم زهراوى ـ پزشك عبدالرحمن سوم13 ـ آن را در سه جلد دربارهى جراحتها نوشته بود. برترى فرهنگى مسلمانان بر جامعهى اندلس به حدى زياد بود كه “رامون بيدال ” به نقل ازنامهى منظوم “هوراسيوس ” مىگويد:
اگر چه مسيحيانِ كاستيل و نرومانها توانستند مسلمانان را در قرن يازدهم ميلادى در اسپانيا و سيسيل شكست دهند، ولى همگى به نوبهى خود در برابر برترى فرهنگى مسلمانان، تسليم شدند و هنوز مدت زيادى از اين جنگ نگذشته بود كه علوم و فنون سرزمينهاى اسلامى، فاتحان خود را به اعجاب واداشت.14
دربارهى معجزهى فرهنگى مسلمانان در اسپانيا “جان ديون پورت ” گفته است:
گرچه نقشهى خائنانه واعمال شرمآور مسيحيان، حكومت چندسالهى مسلمين را در اسپانيا از بين برد، ولى دود اين خرابكارى در درجهى دوم به چشم خودِ اروپاى مسيحى رفت؛ زيرا به گفتهى “آفاتول فرانس ” ـ داستان نويس فرانسوى ـ حملهى وحشىهاى شمال اروپا بر اسپانيا و نابود كردن دستگاه علمى اسلامى، دست كم پانصد سال اروپا را از پيشرفتهاى علمى عقب انداخت.15
تنها در كتابخانهى بيت الحكمهى بغداد چهار ميليون جلد كتاب موجود بود و در اسپانيا، سالانه هشتادهزار جلد كتاب گردآورى يا نوشته مىشد. گروههاى دانشجويى از انگلستان و فرانسه و كشورهاى ديگر اروپايى به قصد آموزشهاى علمى به سوى مراكز علمى مسلمانان رهسپار مىشدند. تأثير تمدن اسلامى تا بدان جا بود كه روى درب كليساى “سن پير ” رُم شعارهاى اسلامى “لااله الا اللّه ” و “محمد رسولاللّه ” نوشته شده بود.16 مسلمانان در پزشكى چنان پيشرفت كرده بودند كه دشمن آنان سانچو ـ پادشاه ليون ـ در سال 348 ه . ق براى درمان بيمارى سخت خود، نزد پزشكان مسلمان در قرطبه رفت و بهبودى يافت. آنان ماهرانه كارهاى خطيرى چون جراحى چشم را با استفاده از سوزنهاى ريز و باريك انجام مىدادند. ستارهشناسى از ديگر رشتههاى مورد علاقهى مسلمانان در اندلس بود. به گونه اى كه براى نخستين بار در جهان دانش كَلَف خورشيد (لكّههاى روى آن) را ابن رشد بررسى كرده و آن را ديد. حتى بيضى شكل بودن مدار سيارهها و حركت زمين به دور خورشيد از جمله مسائلى است كه پيش از كپلر17 ـ ستارهشناسآمانى ـ و كپرنيك18 ـ ستاره شناس لهستانى ـ دانشمندان مسلمان آن راكشفكرده بودند.19
دگرگونى اقتصادى
——————–
گفته شد كه وضعيت اقتصادى اندلس، پيش از ورود مسلمانان به آنجا، بسيار آشفته و نابسامان بود. كشاورزان و صنعت گران و پيشه وران روز به روز واماندهتر مىشدند. با ورود اسلام به اندلس، اقتصاد اين كشور به طرز بىسابقهاى رو به شكوفا شدن نهاد و در مدت كوتاهى، مراحل پيشرفت را طى كرد و طولى نكشيد كه شكوفايى اقتصادى اندلس زبان زد خاص و عام گرديد.
در اين جا پيشرفت اقتصادى اندلس پس از ورود اسلام را در چهار زمينهى: كشاورزى؛ صنعت؛ تجارت و شهرسازى، بررسى مىكنيم.
كشاورزى
———–
تقريبا كشاورزى اندلس در همه جا ديمى بود؛ چرا كه در فلات مركزى اين تنها نوعِ ممكن كشاورزى بود. ولى در بخش جنوبى اين سرزمين، يعنى اندلس آبيارى ممكن بود. آبيارى اختراع عربها نبود، ولى آنان روشهاى جديد را اختراع كردند و از اين طريق بسيارى از زمينهاى باير را آباد كردند. مسلمانان برنج، نيشكر و پنبه را به كشاورزى اسپانيا افزودند و حتى گُلهايى مثل ياسمن و ياس را از مشرق زمين به اندلس بردند و كشاورزى آنجا را رونق بخشيدند. بنابراين با روشهاى پيشرفتهى مسلمانان در كشاورزى و آبيارى آنجا، علاوه بر رفع كمبودها، توليد كشاورزى به اندازهاى رسيد كه مقدارى از محصول نيز به خارج از كشور صادر مىشد.20
صنعت
——–
پيشرفت علمى مسلمانان در اندلس، دستاوردهاى صنعتى فراوانى نصيب مسلمانان كرد. كه يكى از آنها گسترش صنعت كاغذسازى است.
با توجه به اين كه جامعهى مسلمانان اندلس به علم، كتاب و كتاب خانه اهميت بسيارى مىداد، لذا نياز شديدى به كاغذ داشتند، ولى اروپاى آن روز، چيزى از فن كاغذسازى نمىدانستند. از اينرو مسلمانان اندلس براى جبران كمبود كاغذ، كارخانههاى كاغذسازى را در چندين شهر از جمله “شاطبه ” ايجاد كردند. پس از چندى شاطبه در داخل و خارج كشور معروف گشت و هنوز هم مركز توليد كاغذ در اسپانيا به شمار مىرود. از آنچه “ابن ابّار ” شاعر و اديب شيعى مذهب اندلس در كتاب “الحلل ” خود نقل مىكند، روشن مىشود كه در زمان حكومت “عبدالرحمن ناصر “21 صنعت چاپ نيز رواج داشته است. او مىنويسد: پردهدار و دربانِ عبدالرحمن فرمان او را در يك برگ به خط خود و امضا و مهر عبدالرحمن تهيه مىكرد و آن را به ديوان ويژهاى مىفرستاد كه در آنجا فورا به تعداد شهرهاى اندلس و فرمانداران آن چاپ و تكثير مىشد.22
دكتر “هونكه ” در اين باره مىگويد:
ما خبر نداريم كه وزير عبدالرحمن سوم با چه دستگاهى نوشتههاى ادارى اش را چاپ مىكرد و به ادارههاى اندلس مىفرستاد، ولى اين مسلّم است كه اعراب اسلامى با ماشين چاپ خود، اضافه بر پول كاغذى (اسكناس)، كارت نيز چاپ مىكردند.23
كشتىسازى از ديگر نمودهاى پيشرفت صنعتى در اندلس بود. مسلمانان اندلس براى مقابله با دشمنانى كه از راه دريا به آنها حمله مىكردند و براى صدور كالاهاى توليدى خود به خارج به صنعت كشتىسازى روى آوردند.
نخستين برنامهى منظم كشتىسازى در اندلس، به همّت عبدالرحمن اول (138 ـ 172 ه . ق) در پايان حكومتش تصويب شد و در شهرهاى طركونه، قرطاجنّه و اشبيليه بندرهاى كشتىسازى بنا گرديد. اين صنعت با تأسيس “دارالصناعه ” در شهر اشبيليه، به دستور عبدالرحمن دوم ادامه يافت و در زمان عبدالرحمن سوم به اوج خود رسيد. به دستور وى صنعت كشتىسازى گسترش يافت و اين صنعت در شهرهاى طرطوشه نيز راهاندازى گرديد.24
صنعت نساجى نيز رشد چشمگيرى يافت و كارخانههاى بسيارى در اين راستا پديد آمد تا جايى كه تنها در شهر طليطله، پنچاه كارخانهى پارچهبافى وجود داشت و تعدادى از اينها مخصوص بافتن پارچههاى ابريشمى بود و حدود چهل هزار كارگر در اين كارخانهها مشغول به كار بودند. توليد پارچههاى حرير، پنبهاى، پشمى و قلاب دوزى شده، فرش، انواع پتو و پوستينهاى تهيه شده از پوست سمور به حدّى رسيد كه علاوه بر بازار داخلى، به كشورهاى اروپايى، آفريقايى و آسيايى نيز صادر مىشد.25
همچنين مسلمانان اندلس در استفاده از معدن نيز به موفقيتهاى ارزشمندى رسيدند. آنان طلا را از ماسه و شِن رودخانههاى لارده، شقر و تاجه به دست مىآوردند. نقره را از معدنهاى مرسيه، حمّه، قرطبه و باجه، و آهن را از شمال وادى الكبير (در منطقهاى ميان قرطبه و اشبيليه) استخراج مىكردند و از دامنهى كوههاى برانس و از أبال در نزديكى قرطبه، جيوه تهيه مىكردند. همچنين مس را از معادن اشكونيه در نزديكى لشبونه، سرب را از معدنهاى قبره، نمك را از معادن سرقسطه و سنگ مرمر را از كوههاى مورنيا استخراج مىكردند. همهى اينها نشانِ پيشرفتى بنيادين در صنعت و معدن بود.26 احتمالاً در استخراج اين معادن روش روميان، در اين دوره ادامه يافته است؛27 اگر چه تكميل و گسترش آن كاملاً آشكار است.
تجارت
——-
با رشد و گسترش اقتصادى اندلس آن روز، بازرگانى و تجارت خارجى اندلس رونق زيادى يافت و كالاهايى مانند اسلحه، ورقِ آهن، ظرفهاى چينى، مُذَهَّب و سفالين، كاشىهاى رنگارنگ، فرش، انواع پتو، انواع منسوجات و شكر از همهى شهرها به بندرهاى تجارى اشبيليه، مالاگا، دينيا، بلنسيه و المريه آورده مىشد و از اين بندرها با كشتىهاى تجارى به كشورهاى اروپايى، آفريقايى و آسيايى تا هند و حتى چين حمل مىشد28 و سود29 سرشارى از اين راه نصيب توليد كنندگان داخلى، گردانندگان سيستم حمل و نقل و تاجران مىگشت و روز به روز بر آبادانى اندلس مىافزود.
سراهايى براى تاجران در حال سفر در شهرها وجود داشت كه امكان آرامش و نگهدارى كالاهاى آنها را فراهم مىكرد.30
شهرسازى
————–
به نظر مىرسد خدمت ويژهى اسلام در زمينهى شهرسازى، يكى از جلوههاى بارز نهضت اقتصادى مسلمانان در اندلس بود.
در قرن ششم ميلادى و در دوران حكومت ويزيگوتها زندگى شهرى دچار ركود شده بود و طبقهاى از مالكان بزرگ پيدا شده بودند كه بيشترين قدرت و نفوذ كشور در دست آنها بود. ورود عربها به اسپانيا با تجربهى وسيعى كه در ادارهى شهرها و امور مدنى در شرق داشتند، زندگى شهرى را دگرگون كرد. هرچند عربها از جهت نهادهاى اجتماعى و مردم سالارى چيزى نداشتند، ولى ظاهرا احساس اصيل شهروندى را تشويق كردند.
مأمورانى مراقب بازارها بودند تا كارهاى خلاف انصاف صورت نگيرد. اتحاديههاى صنفى و بازارى وجود داشت كه در رتبههاى استادى، نيمه استادى و نوآموز به دقّت تنظيم شده بود.31
مسلمانان باسنگ فرش كردن خيابانهاى قُرطُبه و نصب و روشن كردن چراغ در دو طرف خيابانهاى آن، شهرى رؤيايى را در اروپا به نمايش گذاشتند. دروازههاى شهر با خيابانهاى بزرگى به يكديگر متصل مىشد. در داخل و خارج شهر قرطبه، پاركها و باغهاى وسيعى با نام “الشريعه ” براى تفريح ساخته شده بود و در كنار آن جايگاهى به نام “مصلى ” جهت برگزارى نماز عيد در نظر گرفته بودند.32
آب نوشيدنى شهر قرطبه از كوههاى اطراف فراهم مىشد كه با لولههايى سربى به شهر مىرسيد و در محلهها تقسيم مىگرديد. مخزنهاى آب از مرمر يونانى و ورقهاى برنجى و گاه از طلا و نقره ساخته مىشد كه آب را از طريق لوله به اين مخزنها مىرساندند. در وسط مخزن بزرگ شهر، مجسمهى شيرى بود كه با ورق طلا پوشيده شده بود در حالى كه آب از دهانش ريزش مىكرد و در كنار آن، مجسمهى انسان غول پيكرى بود كه بر روى شير، آب مىريخت.33
“جان دراپپر “34 در تاريخ پيشرفت فكر در اروپا مىنويسد:
هفتصد سال بعد از اين تاريخ (تاريخى كه قرطبه چنين شكوهى داشت) هم حتى يك چراغ در راههاى عمومى لندن و پاريس وجود نداشت و قرنها پس از اين تاريخ، افراد پياده در شهر لندن و پاريس، در روزهاى بارانى تا قوزك پا در گل فرو مىرفتند.35
اگر به مسجد جامع قرطبه، مسجد اشبيليه و يا كاخ الحمراء در غرناطه سرى بزنيم مىتوانيم بزرگى دستاورد مسلمانان را حدس بزنيم. يك تاريخ نويس غيراسپانيايى، مطلب را چنين خلاصه كرده است:
اگر شمال ـ يعنى اروپا ـ طالب بهترين چيزها در علم، پزشكى، كشاورزى، صنعت يا زندگى متمدن باشد، براى ياد گرفتن آن بايد به اسپانيا برود.36
آنچه گفتيم تنهاگوشهاى از خدمات بىمانند مسلمانان در سرزمين اندلس بود و آثار معمارى به جا مانده از دوران حكومت اسلامى در اندلس، سند انكارناپذيرى بر نقش مسلمانان است.
تشيع در اندلس
——————
بايد گفت تشيع رايج در اندلس جداى از تشيع شيعيان دوازده امامى است؛ چرا كه انديشهاى از ميراث فقهى ـ كلامى شيعه در آن نواحى ديده نمىشود.37
از آنجا كه اندلس پس از برچيده شدن بنىاميه در شام، به محلّى براى سكونت باقى ماندهى امويان تبديل شده بود، جنبش شيعيان در اين سرزمين چندان متبولر نبود. علاوه بر اين كه حاكمان سنّى مذهب آن جا، همواره بر سركوبى مخالفان، به ويژه شيعيان، اصرار مىورزيدند. با اين وجود شيعيان اندلس دو منشأ خيزش و بروز داشتند:
1. خاندانهاى عربى كه به اندلس مىآمدند و از قبل، به پشتيبانى از آل على عليهالسلام اعتقاد داشتند؛
2. قبيلههاى بربر كه از فرقههاى ديگر اسلامى خاطرهى خوبى نداشتند.
نخستين قيام عربى كه با علويان ارتباط داشت، قيام “عبداللّه بن سعيد بن عمار بن ياسر ” بود،38كه به نتيجهاى نرسيد.
دوم، قيام حسين بن يحيى بن سعد بن عباده خزرجى بود. وى در سال 165 ه . ق (782 م) در سرقسطه به پاخاست و عبدالرحمن را از خلافت كنار گذاشت. در اين قيام سليمان بن يقطان اعرابى نيز او را همراهى مىكرد. اساسا تشيع از آغاز پيدايش خود ـ همانگونه كه در شرق، موالى39 ايرانى را به سوى خود جذب كرد ـ در غرب نيز موالى بربر40را به سمت خود كشاند. بدين ترتيب شمال آفريقا، سرزمين مناسبى براى تبليغات شيعى گرديد. نخستين نفوذ تشيع در اندلس در ميان بربرهايى بود كه در پيروزىها با اعراب مشاركت داشتند و انحصارطلبى عربها را درگرفتن غنيمتهاى جنگى به چشم ديده بودند. بربرها بيشتر در مناطق كوهستانى همچون: الجوف و البيره استقرار يافته بودند.41
فرهنگ شيعى از دو راه به اندلس وارد شد:
1ـ از طريق اندلسىهايى كه به مشرق مىآمدند و فرهنگ شيعى را به ويژه از عراق ـ كه محل اجتماع شيعيان بود ـ مصر يا مغرب برمىگرفتند.
2ـ از طريق شرقىهايى كه به طور مستقيم به عنوان “داعى ” در اندلس فعاليت مىكردند و يا در جستوجوى خواستهى رهبران خود در آنجا رفت و آمد داشتند.
نخستين كسى كه با سفر به شرق بخشى از فرهنگ شيعى را به اندلس منتقل كرد، “محمد بن عيسى قُرطُبى ” معروف به اعشى (221 ه . ق) است. او سفرش را در سال 179 ه . ق آغاز كرد و برخلاف هم دورهاىهاى خود كه براى آموختن فقه به مدينه نزد مالك بن انس و شاگردان او مىرفتند، به عراق رفت. نتيجهى اين سفر انتقال برخى از كتابهاى “وكيع بن جراح ” به اندلس بود.
وكيع از بزرگترين محدثان شيعى بود و كتابهايى هم در دفاع از انديشههاى زيدى داشت. در اندلس به محمد بن عيسى پيشنهاد قضاوت شد، ولى آن را رد كرد. او از فضيلتهاى امام على بن ابىطالب عليهالسلام سخن مىگفت و او را در زندگى الگوى خويش قرار داده بود.
اكنون نقش داعيان فاطمى42 را در گسترش آيين تشيع در اندلس بررسى مىكنيم: شرقيانى كه به قصد تبليغات شيعى به اندلس مىآمدند، اهداف واقعى خود را در پوشش كارهايى مانند تجارت، دانش اندوزى و يا جهان گردى پنهان مىكردند.
فاطميان مغرب، در پى هجوم به مصر (در شرق) و اندلس (در شمال) بودند. به همين دليل بسيارى از جاسوسان خود را روانهى اندلس كردند تا اوضاع را شناسايى كرده و راههاى دخالت در آن را بيابند و از نظام سياسى، اقتصادى و دينى آن جا آگاه شوند. سپس داعيان خود را به آن ناحيه اعزام كردند.43
با اين حال بايد گفت پيروزى فاطميان در جذب ياورانى از اندلس بسيار ناچيز بود. دليل اين امر، قوت مذهب سنّى در آن ديار بود. البته كسانى چون “ابن ابى منظور ” كه عهده دار مقام قضاوت در حكومت اسماعيل منصور ـ سومين خليفهى فاطمى (334 ـ 341 ه . ق / 945 ـ 952 م) بود و شاعر البيرى كه سالهايى از جوانى خود را در اندلس به سر مىبرد، وقتى گرايش فاطمى او آشكار شد از آنجا طرد گرديد. از نتيجههاى تلاش فاطميان، جذب پيروانى براى خود بود. البيرى همان “ابن هانى اندلسى ” (362 ه . ق / 972 م) بود كه به خدمت معزفاطمى درآمد و پس از آن شاعرِ رسمىِ دعوت شيعى فاطمى شد. اشعار وى منبعى مهم براى شناخت آراى اسماعيليان در مسايل گوناگون دينى ـ اعتقادى است.44
تشيع در قالب دولت حمودى
———————————
وقتى خلافت امويان قرطبه در سال 407 ه . ق به دست على بن حمود (از نوادگان اما حسن مجتبى عليهالسلام ) سقوط كرد45 و تمام كوششها در برگرداندن آن بىنتيجه ماند، زمينهى تبليغات شيعى كه سالها در اندلس سابقه داشت، فراهم گرديد. در اين زمان، علويان با استفاده از فرصت، به تشكيل نخستين دولت شيعى اقدام كردند كه در اندلس به نام آن خطبه خوانده مىشد. اين دولت، دولتِ حمودى بود كه تنها نصف قرن دوام آورد. اگرچه با وجود كوتاهى عمرش، حوادثى در آن رخ داد كه به بررسى بيشتر نياز دارد.
على بن حمود نخستين خليفهى حمودى، با اين كه اصالتا عرب بود، بيشتر وقتها به زبان بربرى صحبت مىكرد. اميرنشينهاى مستقل بربرى هم، دعوت دولت حمودى را پذيرفتند، از جمله دولت بنىزيرى صنهاجى در غرناطه كه گرايش شيعى آنها تا پايان دولتشان بر جاى ماند. اندلسىها در مقابله با دعوت شيعى، نوعى تجاوز پنهانى بربرها را مىديدند و به همين دليل با تمام امكانات در برابر آن ايستادگى مىكردند. شايد همين مسأله بربرها را به سوى اتحاد كشاند، تا ضربهاى از اندلسىها بر آنان وارد نشود. در اين دوره شاهد نوعى آزادى انديشه هستيم كه در تمامى دوران خلافت امويان از آن خبرى نبود. اين آزادى سبب شد تا بسيارى از باورداشتهاى شيعى آشكار شود. بدون آن كه نيروى حكومتى خاصى آن را تحت فشار قرار دهد. در سايهى اين آزادى انديشه گونهها و اقسام فرهنگهاى شرقى در اندلس رواج يافت.اين درحالى بود كه در خلافت امويان، در اين زمينه رقابت سختى وجود داشت. امويان تنها آنچه را كه موافق و همآهنگ با روحيهى حاكم بر اندلس بود اجازه مىدادند.46 در يك جمعبندى كلى مىتوان گفت كه با وجود موانع بسيار، از آنجا كه فرهنگ شيعى داراى مواضع عدالت خواهانه و حق طلبانه بود و همچنين مبانى اصولى و منطقى داشت، توانست درجامعهى اندلس جاى پايى براى خود باز كند و حتى به ابراز وجود سياسى چند ساله نيز موفق شد، ولى آنچه مسلم است اين كه فرهنگ اصيل شيعهى دوازده امامى، هيچ گاه در اندلس بروز جدّى نيافت.
يهود در اندلس
—————–
طرح اين موضوع در اينجا، صرفا بدين منظور است كه ضمن توصيف وضعيت رقّتبار آنان در طول تاريخ اندلس، موهبتها و حق حياتى كه مسلمانان برگردن آنان دارند، بيان گردد.
پيش از بيان وضعيت يهوديان قبل و بعد از ورود اسلام به اندلس، شايسته است به تاريخچهى برخورد اروپاييان با اين قوم اشاره گردد.
رويكرد دولت روم در برابر يهود دشمنانه و همراه با اعمال فشار و بىرحمى بود. اين دشمنى روز به روز شدت مىگرفت تا جايى كه رومىها در سال 70 ميلادى به حكومت يهود در فلسطين پايان داده و بيتالمقدس و معبد سليمان را ويران كردند. در نتيجه، يهوديان در جاى جاى دنيا پراكنده شدند.
كليساى مسيحى، اين نفرت را از امپراتورى روم به ارث برد. در قرنهاى نخستين تاريخ مسيحيت، هنوز جنايتهاى يهود به مسيح و يارانش، در برابر چشم همهى مسيحيان مجسم بود. ازاينرو، مسيحيان براى انتقامگيرى، حريصانه در تعقيب يهوديان برآمدند.
البته در شرق، اين جستوجو كمرنگ بود، ولى در غرب، كليساى رم بر تعقيب و آواره كردن يهوديان همت گمارد. در نتيجه يهوديان به اسپانيا، شمال آفريقا و شهرهاى شرقى كه كليساى مسيحى در آن جا نفوذ كمى داشت، گريختند.
شمار يهوديان در اسپانيا چندان زياد شد كه در روزهاى پايانى عصر گوتى چندين شهر از جمله دو شهر جنوبى “لوسنا “47 و “الويرا “48 كاملاً يهودىنشينبودند. با قدرت يافتن روحانيون مسيحى در عصر ريكاردو، انجمنهاى “تولدو ” سختگيرى به يهوديان را آغاز كردند. سومين انجمن تولدو بيانيهاى مبنى بر ضرورت غسل تعميد فرزندانى كه از زوجهاى يهودى ـ مسيحى متولد مىشوند، صادر كرد و سپس مسيحيانِ آنان را ميان مسيحى شدن يا ترك اسپانيا آزاد گذاشت. در نتيجه بسيارى از يهوديان به ناچار كشور را ترك كردند و گروهى نيز به پذيرفتن مسيحيت تظاهر كردند كه آنان را “يهوديانِ در پرده “49 مىنامند. گوتها كه از آزار اين عده به تنگ آمده بودند، ضمن دستوردوبارهى غسل تعميد براى آنان، انجام دادن مراسم دينى يهوديان را ممنوع كردند و يك چهارم دارايىهاى كسانى را كه بر يهوديت باقى مانده بودند، مصادره كردند. سرانجام فشار بر آنان به قدرى شد كه همگى به عنوان برده در ميان مسيحيان توزيع گرديدند و حتى آزاد كردن آنها به دست مسيحيان ممنوع اعلام شد.
با اين اوضاع، يهوديان در پىِ آرامشى نسبى بودند.50 هنگامى كه شهرهاى اسلامى را در آن سوى تنگه، امن و آرام ديدند، بسيارى از آنان براى رهايى از روزگار سياهى كه داشتند، از اسپانيا فرار كرده و به آستان مسلمانان در آفريقا پناهنده شدند.51
حملهى مسلمانان به اندلس و تشكيل حكومت مسلمانان در آن جا، فرصتى به يهوديان داد تا نفس راحتى كشيده و در انجام مراسمهاى دينىشان آزاد باشند. به گونهاى كه با تسامح و آسانگيرى مطلق از سوى عربهاى مسلمان روبهرو شدند. آنان در حكومت مسلمانان براى خود معبد داشتند و روحانيانشان آزادانه مراسمهاى دينى خود را انجام مىدادند.
در دورههاى اسلامى، از فشار و ستم به يهوديان خبرى نبود. البته از آغاز قرن يازدهم، يعنى پس از سقوط خلافت و گسترش تفرقه و رواج هرج و مرج در اينبارهخبرهايى نقل شده است. اندلس در سراسر قرون وسطى، بهشت يهوديان بود. در آن زمان بعضى از آنها به مقام وزارت رسيدند. مسلمانان به آنان به چشم برادر مىنگريستند؛ تا جايى كه اندلس به صورت پناهگاه يهوديان درآمد و حتى نهضت زبان و ادبيات “عبرى ” در ميان مسلمانان و زير نظر آنان در اسپانيا به وجود آمد و رشد كرد. همانگونه كه مسيحيان براى خود قوانينى داشتند، يهوديان نيز قانون و قاضىهاى ويژه داشتند. دستگاه ادارى مسلمانان در كارهاى آنها دخالت نمىكرد و حتى يهوديان حق داشتند احكام و كيفرهايى را كه دادگاههايشان صادر مىكرد، اجرا كنند.
رابطهى ميان مسلمانان و يهوديان رابطهاى به دور از هر قيد و بندى بود، به گونهاى كه يهوديان به سرعت با جامعهى مسلمانان درآميختند و زبانشان عربى شد. حتى ظاهر و پوشش مسلمانان را به خود گرفتندو به مرور جمعيتهاى فراوانى از آنها اسلام را پذيرفتند.
با اين همه بزرگوارى مسلمانان به يهوديان، سرانجام وقتى نبرد ميان مسلمانان و مسيحيان بر سرنوشت اسپانيا آغاز شد، يهوديان بىوفا در كنار مبارزان مسيحى قرار گرفتند.
اگر بتوان رويكرد يهوديان را در برابر حكومت گوتها توجيه كرد و آن را ناشى از ستم حكومت گوتها بر آنان دانست، ولى خيانت آنان به مسلمانان چگونه تبيين خواهد شد؟
اما در مقابل مسيحيان اسپانيا، اين خوش خدمتى يهوديان را به گونهى ديگرى پاسخ دادند؛ زيرا همين كه اوضاع به نفع آنها شد، پيش از آزار مسلمانان، به تعقيب و آزار يهوديان پرداختند و چنان بر آنان سخت گرفتند كه سرانجام، ريشهى آنها را از سرزمينى كه بارها بدان خيانت كرده بودند، بركندند. در نتيجه يهوديانى كه فرار كرده بودند، به مغرب و نواحى اطراف درياى مديترانه پناه بردند.52
___________________________________________________________________________
پي نوشت:
1 . ابوالعاصى منتصر حكم بن هشام بن عبدالرحمان ـ سومين خليفهى مستقل اموى در اندلس در عهد بنى عباس.
2 . اسلام در غرب، نورالدين آل على، ص 307.
3 . سيماى اندلس، على محمدى، ص 123 ـ 124.
4 . ابوالمطَرَّف عبدالرحمنبن معاويه الداخل از سال 138 ـ 172 ه . ق (756 ـ 788م)، در
اندلس به قدرت رسيد و به رغم خلافت عباسى، خود را نخستين خليفهى مستقل اموى در اندلس ناميد.
5 . اندلس، محمدابراهيم آيتى، ص 40 ـ 42.
6 . اندلس، محمدابراهيم آيتى، ص 128 ـ 130.
7 . آلفونس ششم، پادشاه ليون كه در سال 478 طليطله را تصرف كرد.
8 . سيماى اندلس، على محمدى، ص 121 ـ 137.
9 . herman Randall.
10 . سرزمين اسلام، على رضا گلى زواره، ص 497.
11 . تمدن اسلام و عرب، دكتر گوستا ولوبون فرانسوى، برگردان: فخر داعىگيلانى، ص 344.
12 . تاريخ تمدن، هنرى لوكاس، جلد اول، برگردان: عبدالحسين آذرنگ، ص 367.
13 . وى نخستين كسى است كه امويان اندلس او را اميرالمؤمنين خواندند. عبدالرحمن سوم پس از 50 سال امارت در سال 350 ه . ق در گذشت 912 ه . ق 961 ميلادى.
14 . سرزمين اسلام، على رضا گلى زواره، ص 497.
15 . همان، ص 500، برگرفته از: عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديونپورت، برگردان:
علىرضا سعيدى، ص 133.
16 . تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى، زين العابدين قربانى، برگرفته از سرزمين اسلام، غلام رضا گلى زواره، ص 476.
17 . kepler.
18 . copernic.
19 . تمدن اسلام و عرب، گوستا ولوبون، برگردان: محمد تقى فخر داعى گيلانى، ص 598.
20 . اسپانياى اسلامى، مونتگومرى وات، ص 54 ـ 57 و سيماى اندلس، على محمدى،
ص 99 و 100.
21 . عبدالرحمن سوم كه از سال 300 تا 350 ه . ق خلافت كرد.
22 . اسلام درغرب، دكتر نورالدين آلعلى، ص 261.
23 . سيماى اندلس، على محمدى، ص 96. (به نقل از فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه،
برگردان: مرتضى رهبانى، ص 75.)
24 . اسلام در غرب، نورالدين آل على، ص 141 ـ 142 و 262 ـ 263.
25 . تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ص 762 و اسلام در غرب، نورالدين آل على، ص 256.
26 . اسلام در غرب، ص 253 و 254.
27 . اسپانياى اسلامى، مونتگومرى وات، برگردان: محمدعلى طالقانى، ص 54.
28 . اسلام در غرب، ص 256.
29 . هفت قرن فرازونشيب تمدن اسلامى در اسپانيا، ايگناسيو اولاگوئه، برگردان: ناصر موفقيان، ص 323.
30 . مونتوگومرى وات، اسپانياى اسلامى، ص 57.
31 . اسپانياى اسلامى، مونتگومرى وات، برگردان: محمدعلى طالقانى، ص 55 و 56.
32 . اسلام در غرب، نورالدين آل على، صص 311 ـ 315.
33 . همان (به نقل از آندلس، محمد ابراهيم آيتى، ص 92).
34 . john.w – drpaer.
35 . اسلام در غرب، به نقل از اسلام در غرب، ص 311.
36 . اسپانياى اسلامى، مونتگومرى وات، ص 57.
37 . مقالات تاريخى، رسول جعفريان، دفتر سوم.
38 . عمار، جدّ او از خالصترين ياران اميرمؤمنان علىع بود.
39 . موالى، جمع مَوْلى. يكى از معانى آن، پناهندگان و زينهاران است و اين واژه در ميان اعراب، به ويژه قرنهاى اوليهى اسلام به مسلمانانى اطلاق مىشد كه از ديگر كشورهاى به سرزمينهاى عرب، مانند عربستان و عراق هجرت مىكردند و جهت امنيت، با فردى يا قبيلهاى از عرب عقد موالاة مىبستند از جمله موالى كوفه و عراق كه بيشتر ايرانى تبار بودهاند. نك: معارف و معاريف، حسينى دشتى سيدمصطفى، ج 9، ص 658.
40 . عنوان “بربر ” از طرف روميان به مردم بومى سرزمين آفريقا داده شد. روميان به هر لغت و زبان نامفهومى، بربر مىگفتند. همانگونه كه عرب به زبان غيرعربى، عجم گفته است. نك: اسلام در غرب، نورالدين آل على، ص 42.
41 . مقالات تاريخى، رسول جعفريان، دفتر سوم، صص 226 و 227.
42 . مبلغان فاطمى مذهب كه گرايش شيعى داشتند.
43 . مقالات تاريخى، رسول جعفريان، دفتر سوم، ص 239.
44 . همان، ص 239.
45 . ابوالحسن على بن حمود در محرم سال 407 ه . ق وارد قرطبه شد و سليمان را همراه پدر و برادرش در هفتم محرم گردن زد و با لقب المتوكل على اللّه امر قرطبه را به دست گرفت. (نك: آندلس، دكتر محمدابراهيم، آيتى، ص 115).
46 . مقالات تاريخى، رسول جعفريان، دفتر سوم، صص 251 ـ 253.
47 . Lucena.
48 . Ileberis.
49 . Judaizantes.
50 . سپيدهدم اندلس، حسين مونس، برگردان: حميدرضا شيخى، صص 491 و 492.
51 . آندلس، دكتر محمدابراهيم آيتى، ص 8.
52 . سپيده دم اندلس، صص 493 ـ 497.
منبع : كتاب ” عبرتهاي اندلس ”
ادامه دارد…
یک پاسخ
🙂 🙄 🙂 سلام ممنون به خاطر اطلاعت خوبی که نوشتی