اين نظام با اين عظمتي كه دارد و با اين بركاتي كه خداي متعال در آن قرار داده است با مسأله ولايتفقيه گره خورده است. دنيا هم اين نظام را به عنوان نظام ولايتفقيه ميشناسد و همه هم ميدانيم كه اگر ولايتفقيه از اين نظام و از اين قانون اساسي حذف شود چيزي به نام نظام اسلامي باقي نخواهد ماند.
خداي متعال را شكر ميكنم كه توفيق عنايت فرمود تا در جمع شما عزيزان شركت كنم و از نورانيتتان بهره ببرم. بحث ولايتفقيه يك بحث اسلامي، فقهي و داراي بعد كلامي است و تحقيق درباره آن ارزش فوقالعادهاي دارد بهويژه اينكه اگر اينگونه بحثها نباشد تصور ميشود كه اسلام در بُعد مسايل اجتماعي و سياسي و اداره جامعه حكمي ندارد. اثبات مسأله ولايتفقيه و اينكه يك حكم اسلامي است ميتواند جوابگوي اين شبههها باشد كه الحمدلله اين مسأله به بركت اهلبيت صلواتاللهعليهماجمعين براي ما ثابت شده است و در دسترس ديگران نيز قرار گرفته است. افزون بر همه اينها نكته ديگري هم كه دوست دارم توجه عزيزان به آن جلب شود، اين است كه امروز در جهان فقط يك نظام اسلامي داريم؛ البته اسم اسلامي جاهاي ديگري هم هست حتي به عنوان جمهوري اسلامي چند كشور ديگر هم هستند مثل جمهوري اسلامي پاكستان، جمهوري اسلامي موريتاني، اما آنكه واقعا نظام اسلامي باشد و اقرب به اسلام، فقط ايران است، و اين موهبتي است كه خداوند متعال در اين دوران به بركت خون صدها هزار شهيد و مجاهدات هزاران مجاهد في سبيلالله نصيب اين مردم كرده است و اهميت و عظمت و بركات آن براي كسي مخفي نيست. اين نظام با اين عظمتي كه دارد و با اين بركاتي كه خداي متعال در آن قرار داده است با مسأله ولايتفقيه گره خورده است. دنيا هم اين نظام را به عنوان نظام ولايتفقيه ميشناسد و همه هم ميدانيم كه اگر ولايتفقيه از اين نظام و از اين قانون اساسي حذف شود چيزي به نام نظام اسلامي باقي نخواهد ماند؛ بنابراين، دوست دارم اين جمله را به خاطر بسپاريد كه تلاش براي تبيين مسأله ولايتفقيه و تقويت عملي آن، در واقع خدمت به حفظ و بقاي اسلام در عالم است، و متقابلا هرگونه تلاشي كه به هر دليلي انجام بگيرد تا در نظرية ولايتفقيه خدشه كند يا عملا موجب تضعيف آن شود چنين كاري در حقيقت مثل تيشه زدن به پايههاي بناي اسلام در اين عالم است. اين مسأله با ديگر مسايل تفاوت بسيار دارد؛ از همينرو خدا را شكر ميكنم كه توفيقم داد به اندازه ظرفيت ناچيز خودم آبي بر آتش اين فتنهها بريزم؛ البته خدا خود حافظ اين نظام و ارزشهاي اسلام و انقلاب خواهد بود و طبعا بحث مستوفي درباره اين موضوع كار يكي دو جلسه نيست.
بحثي كه خود امام رضواناللهعليه در نجف درباره ولايتفقيه داشتند، مدتها مطرح بود با اينكه به همه جوانب بحث هم نپرداختند و امروز مسايل زيادي درباره ولايتفقيه و شئون و مقدمات و ارتباطش با مردم و خبرگان و ساير چيزها مطرح است كه آن وقتها هنوز اين بحثها و سؤالها مطرح نبود. طبعا بحث اشباعكننده در اين زمينهها زمان متناسب خودش را ميطلبد كه علاوه بر اينكه بنده ـ با توجه به وضع مزاجم ـ انتظاري ندارم موفق بشوم، شرايط ديگر هم ايجاب نميكند. بههرحال در اين يكي دو جلسه ـ اگر خدا حياتي بدهد و توفيقي ـ سعي ميكنم بحثهاي سادهاي كه به قول جناب آقاي قرائتي حفظهالله جنبه ساندويچي دارد و عملا در بحثهاي عمومي كاربرد دارد، مطرح كنم والا بحثهاي عميق فقهي و پرداختن به همه جوانب ديگر، كار بزرگاني است كه اميدواريم امثال حضرت آيتالله مومن و ديگران به آن بپردازند و انشاءالله ما هم توفيق داشته باشيم كه از آن استفاده كنيم.
تبيين واژهها
—————
بنده معمولا در مباحثي كه دارم ابتدا درباره خود واژههايي كه در عبارت آن به كار رفته است، بحث ميكنم. ولايتفقيه، تركيبي است از دو كلمه ولايت و فقيه، اول اين سوال را طرح ميكنم كه ولايت يعنيچه، و ثانيا اينكه ميگوييم اين ولايت براي فقيه است به چه معناست؟
كمابيش معناي آن روشن است اما در بحثهاي علمي، سؤالات دقيقي مطرح ميشود كه قبلا به ذهن نميآمد. ولايت، يك كلمه عربي است و بايد معنايش را از كتب لغت عربي پيدا كرد، اما همانطور كه ميدانيد كتابهاي لغت معمولا موارد استعمال را ذكر ميكنند و نميگويند كه اين معناي حقيقياش چيست، معناي مجازياش چيست، مشترك لفظي است يا مشترك معنوي، منقول است يا مرتجل. اين مباحث معمولا در كتابهاي لغت بيان نميشود. وقتي هم يك لفظ چند تا كاربرد دارد آن را مثل مشترك لفظي بيان ميكنند كه اين چند تا معنا دارد. درباره ولايت هم در كتابهاي لغت چند معنا ذكر شده است. كاربردهايش هم در قرآن كريم و در روايات بسيار متفاوت است. شما اگر آياتي را ببينيد كه كلمه ولايت و مشتقات آن مثل ولي، اولياء، مولي و والي در آن هست، پيدا كردن يك معناي جامع بين همة آنها كار مشكلي است. برخورد ادبا نيز با اين موارد كه براي يك واژه چند معنا در كتابهاي لغت آمده، متفاوت است. بعضيها دوست دارند همه اين معاني را تا آنجا كه ممكن است، به يك معنا برگردانند. ميگويند همة اينها از يك ريشه و يك معناست و مصاديق متفاوتي دارد. اين يك نوع نگرش است. كتاب “مقاييس ” معمولا اين كار را ميكند يا حتي كتاب “التحقيق ” مرحوم حاج حسن آقاي مصطفوي رضواناللهتعاليعليه، ايشان هم بيشتر موارد استعمال را به يك اصل برميگردانند، اما بعضي ديگر، معاني متعدد را مثل مشتركات لفظي تلقي ميكنند مثل اينكه اينها اصلاً چند معناي متباين است.
هر كدام از نگرشها حسني دارد و احيانا ضعفهايي. حُسن برگرداندن همه واژهها به يك معنا اين است كه غالبا اين معاني يك نوع تحولاتي در طول زمان داشته است يعني ابتدا بر يك معنايي وضع شده است بعد كمكم به مناسبتي در معنايي نزديك به آن به كار رفته است؛ اخص از آن، اعم از آن، به اضافة يك قيدي، كه اگر آدم بتواند ريشه را بيابد، ميتواند مناسبت بين اين معاني را هم كشف كند و به آن نكتة اصلي كه در همه اينها پنهان شده، پي ببرد، اما در بعضي موارد اين كار باعث ميشود كه خصوصيات معنا ـ كه در بعضي موارد به آن تكيه شده و مورد توجه گوينده بوده مغفولعنه بماند. يعني توجه روي جهت مشترك متمركز بشود و آن خصوصيت مورد توجه در يك واژه مغفولعنه قرار گيرد. شايد راه جمع اين باشد كه هم به آن جهت مشترك بين معاني توجه شود و هم به اينكه اين معاني متعدد گاهي در طول زمان به يك وضع جديد درآمده و حكم مشترك لفظي را پيدا كرده است. يك مثال ساده ميزنم: همة ما با واژة تقية آشنا هستيم؛ “التَّقِيَّةُ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي… “.1 تقيه از چيزهايي است كه شيعه خيلي به آن اهميت ميدهد. تقيه به اين معنا است كه آدم مذهب خودش را مخفي كند يا برخلاف آن عمل كند تا جان و مالش محفوظ بماند يا به او ضرري نرسد. دو عنصر در تقيه لحاظ ميكنند؛ يكي مخفي كردن مذهب، يكي هم هدف آن است كه محفوظ ماندن از خطرهاست. ركن تقيه همين پنهان كردن مذهب است يعني طرف نفهمد كه او عقيده و مذهبش چيست؛ آن جايي كه اگر بفهمد ممكن است خطري به شخص برسد. اين تقريبا معناي حقيقي متبادر از كلمة تقيه است، اما شما وقتي به لغت مراجعه ميكنيد تقيه با “تقوي “، “تقاه ” و با “اتّقاء ” كه مصدر آنهاست يك معنا دارد. اتقي، تقية، تقوي و تقاة همه اينها يك معنا دارد. يعني وقتي ميگوييم تقيه مثل اين است كه تقوا بگوييم. در لغت هيچ فرقي نميكند، ولي در موارد استعمال آن متفاوت است.
كمكم شرايط طوري شده است كه به خصوص در عصر صادقين سلاماللهعليهما اين واژه يك معناي جديدي پيدا كرده است. شما حتي در نهجالبلاغه ميبينيد تقيه به معناي تقوا استفاده شده است: “اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَن “2 به عنوان مصدر نوعي براي اتقاء به كار رفته است در قرآن نيز تقاة به اين معنا به كار رفته است: ” …اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ… “3 اما در “…إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً… “4 يعني تقيه به همان معنايي كه ما ميگوييم. در “اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ ” يعني حق تقواه، كلمه تقيه هم عينا همين معنا را دارد. حالا اگر ما بگوييم كه اتقا و تقية از “وقايه ” است وقاية هم يعني حفظ كردن، چيزي دستگير ما نميشود و ارتباطي با تقيه به عنوان يك امر مصطلح نزد شيعه پيدا نميكند. هرچه درباره اصل كلمه تحقيق كنيم در جاي خودش ارزش خواهد داشت اما الان در كتابهاي فقهي وقتي ميخواهيم بگوييم تقيه چيست بايد بگوييم اينكه آدم مذهب خودش را در عمل مخفي كند تا از خطرها محفوظ بماند. اكنون اخفاي مذهب جزء معناي تقيه شده است در صورتي كه در لغت يعني نگهداري و حفظ كردن، و اصلا اخفاء در آن نيست؛ بنابراين اگر در تقيه بگوييم فقط به همين معنايي است كه علماي لغت گفتهاند، و تقيه و تقوي و تقاه يك معنا دارد، ديگر آن معنايي كه امروز مورد نياز ماست و در تمام روايات شيعه وقتي اين واژه گفته ميشود آن معنا به ذهن ميآيد، مغفولعنه ميماند و معلوم نميشود در چه موردي به كار رفته است. پس اگر ما بخواهيم تقيه را معنا كنيم بايد بگوييم الان تقيه در عرف ما اين معنا را دارد و اخفاء دين و مذهب و عقيده فقهي و عقيده كلامي جزو معناي اين كلمه شده است؛ اگرچه در اصل لغت جزو معناي آن نبوده است. اول بهصورت اشراب و تضمين بوده ولي حالا جزو معناي حقيقي كلمه شده است. ريشة آن هم از وقايه است كه مشترك بين تقوي، اتقاء و تقاه است. آن تحقيقات هم سر جاي خودش ارزش خواهد داشت ولي مناسب اين كلمه نيست يعني “التَّقِيَّةُ دِينِي ” به معناي “الوقاية ديني ” يا “الاتقاء ديني ” نيست؛ البته ممكن است كساني بگويند در نهايت، منظور تقوا است؛ التقوي ديني و دين آبايي. چون معنايش يكي است. با اينكه آنچه اينجا منظور است مطلق تقوا نيست و يك عمل خاص است.
اين مثال را عرض كردم براي اينكه توجه داشته باشيد در بسياري از واژهها اگر ما بخواهيم معناي حقيقي مورد استعمال را درست بفهميم، كافي نيست كه ريشة لغت را بررسي كنيم و بگوييم همة اينها به يك چيز برميگردد و اصل كلمه اين بوده است، پس يك مشترك معنوي است. همان اصل، معناست و اينها ديگر خصوصيت مورد است و جزو معنا نيست. با اين شيوه مشكل حل نميشود و حتي خيليجاها به اشتباه ميافتيم و روايت را اشتباه معنا ميكنيم يا آيه قرآن را غلط ميفهميم.
معناي ولايت
—————
بحث ما سر كلمه ولايت بود. ولايت يعنيچه؟ موارد استعمال را كه شما در كتاب لغت ميبينيد پنج يا شش معنا و گاهي بيشتر ذكر شده است:
1. ولايت به معناي محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زيارتها اين دو واژه در مقابل هم به كار رفته است “…اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ… “5 پيداست اين “موالاة ” مقابل “معاداة ” است؛ “وَلِيٌّ لِمَنْ وَالَاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُم ” دوست در برابر دشمن، اين ولايت به معناي محبت است.
2. در بعضي جاها گفتهاند “ولي ” به معناي ناصر است. بهويژه در جاهايي كه عقد ولايت با قومي ميبندند كه اگر جنگي رخ داد، كمكشان كنند و آنها ولي اين قوم ميشوند يعني بايد نصرتشان كنند.
3. در موارد بسياري هم در معنايي كه تقريبا معادل حكومت است، به كار ميرود.
موارد زياد ديگري هم هست كه من الان نميخواهم همهاش را بگويم. لزومي هم نداشت همه را نام ببريم. فقط بايد بدانيم كه ولايت، معاني متعددي دارد. درباره اين واژه يك كار اين است كه بگوييم همه اينها به يك اصل برميگردد و آن اصل ولِي، ماده واو، لام و ياء است بدين معنا كه دو چيز چنان در كنار هم و نزديك هم قرار بگيرند كه چيز اجنبياي بين آنها حايل نباشد. “ولي، يلي ” هم كه به كار ميبريم “هذا يلي ذلك ” يعني اين بلافاصله پشتسر آن واقع ميشود. ميگويند اين وارد شد و “وليه فلان ” يا “يليه فلان ” يعني بلافاصله بعدش آن يكي ميآيد. “موالاه ” هم از همين معناست. موالات كه در عبادات شرط است و گفتهاند اجزاي وضو بايد موالات داشته باشد يعني اينكه پشت سر هم بيايد و چيزي بين آنها فاصله نشود. گفتهاند اصل واژه ولايت به اين معناست. دو نفر هم كه خيلي با هم دوست هستند، خيلي به هم نزديك ميشوند، اين همان نزديك بودن است كه چيزي بينشان فاصله نمياندازد. كسي هم كه ديگري را نصرت ميكند همينطور. بعضي سعي كردهاند كه همة اين واژهها را برگردانند به يك معنا؛ يعني دو چيز با هم نزديك باشند، پشتسر هم قرار بگيرند، و چيزي بينشان حايل نشود. در تفسير الميزان هم مرحوم علامه طباطبايي رضواناللهعليه در مواردي روي همين مطلب تكيه كرده است كه اصل ولايت يعني اتصال دو شيء به صورتي كه اجنبي بينشان قرار نگيرد. اين كار اديبانه و لغتشناسانهاي است كه بسيار هم ارزشمند است، اما آيا اين معنا ميتواند به ما بگويد وقتي ميگويند “ولايتنا اهلالبيت ” بفهميم يعنيچه؟ يعني ما با اهلبيت آنچنان كنار هم قرار بگيريم كه بين ما حايلي نباشد! همهجا همينگونه است؟ مثلا در قرآن كلمه “وال ” از مشتقات همين ماده والي و وليّ است. آيا “وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ “6 يعني كسي ندارند كه به او بچسبند و بينشان فاصلهاي نباشد؟! اينجا كه ميگويد “وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ ” مقصود از اين وال چيست؟
ولايت گاهي يك طرفي است؛ ميگويد: “اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ… “7، گاهي هم ميگوييم انسانهايي ولي خدا هستند؛ “أشهد أن عليا وليالله “. گاهي خدا ولي انسان است، گاهي انسان ولي خداست. اين يك معناست يا دو معناست يا به همان معناي نزديكي است؟ وقتي دو چيز نزديك هم هستند هم اين نزديك آن است هم آن نزديك اين است. اين يعنيچه؟ در كتابهاي رجال مثلا درباره فلان كس ميگويند “مولي بنيفلان ” اين مولي يعنيچه؟ در قرآن آمده “ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ “8. اين مولي يعنيچه؟ يعني خدا دوست مؤمنان است و كافران دوستي ندارند؟ مولي يعني دوست يا به معناي ديگري است؟ خدا مولاي انسان است يا انسان مولاي خداست؟ هر دو را ميشود گفت يا نه؟ اگر هر دو را گفتيم به يك معناست يا دو معناي متباين است؟ اين خصوصيات را با آن ريشة واحد كلمات نميشود حل كرد. تقريبا حكم مشترك لفظي را پيدا ميكند. يعني همينطور كه در مشترك لفظي قرينه معينه ميخواهيم كه اينجا كدام يك از معاني اراده شده است در اينجا هم اين خصوصيات را بايد كشف كنيم. قرينهاي بايد باشد تا بفهميم اين كلمة ولايتي كه در آيه “هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ… “9 آمده به چه معناست. براي فهم اين معنا كافي نيست كه بگوييم ولايت يعني نزديك بودن، يعني چيزي فاصله نشود. دوباره تأكيد ميكنم كه نميخواهيم بگوييم آن تحقيقات واژهشناسي و لغتشناسي ارزش ندارد. آنها سر جاي خودش بسيار ارزشمند است اما همه جا مشكل ما را حل نميكند. نه تنها حل نميكند كه گاهي حتي بدآموزي هم دارد و آدم را به اشتباه مياندازد. ازجمله در همين حديث معروف كه “مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه ” ميدانيد كه گاهي بعضي از شيعهها هم روي جهاتي گفتهاند كه مولا يعني دوست. حالا واقعا اين “مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ ” در آن موقعيت غدير، يعني اينكه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: علي را دوست بداريد، با او رفيق باشيد. فقط همين؟! يا به اين معناست كه علي با شما نزديك است و بين شما و علي فاصلهاي نيست؟ چه چيزي با اين اثبات ميشود؟ در اينباره بايد خصوصيت مورد را كشف كرد كه اين “مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ ” اين مولا يعنيچه؟ چه خصوصيتي در اين واژه و در اين مورد لحاظ شده است؟ اين از موارد استعمال و قرائن به دست ميآيد. صرف همين كه چند تا معني دارد يا اصل آن يك معناي مشتركي است و يك نقطة مشترك بين آنها وجود دارد، مسأله را حل نميكند.
درباره مسأله ولايتفقيه نيز وقتي كه ميخواهيم ولايت را معنا كنيم آيا بايد اين راههاي پر پيچ و خم را طي كنيم تا بفهميم كلمة ولايت در اينجا يعنيچه يا راه ديگري وجود دارد؟ همه اين مشكلات براي كشف معنا در جايي است كه ما از خود معنا آگاه نباشيم و فقط بخواهيم از راه لفظ معناي آن را بدانيم، اما اگر عكس آن باشد كه معنا را ميفهميم؛ ولي ميخواهيم ببينيم به كارگيري اين لفظ در اين معنا به چه عنايتي بوده است؟ اگر اين دليل و اين عنايت را كشف هم نكرديم هيچ مشكلي پديد نميآيد چون ميدانيم معنا و منظور چيست. بنده اين “ميكروفن ” را مثال ميزنم. وقتي ميپرسم “ميكروفن ” يعنيچه؟ اصل آن چه بوده است؟ كلمه ميكرو اينجا چه معنايي دارد؟ فن يعنيچه؟ اين تركيب چه معنايي را ميرساند؟ اما وقتي معني ميكروفن را ميدانم، ديگر آنچنان لزومي ندارد كه درباره لفظ آن تحقيق كنم. معناي ولايتفقيه را همة ما ميدانيم يعنيچه. در ولايتفقيه نه صحبت از محبت است و اينكه فقيه را بايد دوست داشت و نه صحبت از نصرت؛ يعني فقيه شما را نصرت ميكند، در آيه “مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ “10 ميتوان گفت ولي يعني محب يا ناصر؟ آيا تحقيق در اصل اين واژه مشكلي را براي ما حل ميكند؟
حكومت لازمه زندگي اجتماعي
————————————
يك موضوع پيش همة اقوام و عقلاي عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اينكه وقتي جامعه تشكيل شد، مردمي دور هم زندگي كردند، نيازي ايجاد ميشود كه يك نهادي بايد آن را برطرف كند. شخص يا اشخاص و يا هيئتي بايد باشد كه اين نيازها را برطرف كند. انسانها وقتي تنها زندگي ميكنند اين نيازها را ندارند. اگر بنا بود يك انسان باشد؛ يك انسان غارنشين كه احتياجي به تشكيل حكومت، دستگاه قضايي و دستگاه مقننه و مجري احكام و اين حرفها نداشت. اين يك نفر، حداكثر بايد ببيند خدا چه گفته است. حتي راست و دروغ گفتن برايش مطرح نيست. يكي نيست با او حرف بزند تا راست بگويد يا دروغ بگويد. كسي نيست به او ظلم كند يا او به آن فرد ظلم كند؛ زندگي فردي است، اما وقتي چند نفر با هم زندگي ميكنند روابطي ميان اينها به وجود ميآيد كه اين روابط، نيازهايي را ايجاب ميكند. اين نيازها غير از خوردن و آشاميدن فردي يا غير از آن نيازي است كه انسان به خدا دارد و يا بايد خدا را عبادت كند. در زندگي اجتماعي نيازهاي ديگري بين انسانها با همديگر پديد ميآيد و تزاحماتي برايشان اتفاق ميافتد، حتي در اينكه ميوهاي را از درختي بخورند؛ اين ميخواهد بگيرد آن هم ميخواهد بگيرد، دعوا بينشان اتفاق ميافتد. زميني را كسي تصرف كرده و در آن نشسته، ديگري ميگويد بلند شو من ميخواهم بنشينم. اين براي يك زندگي دو نفره است چه برسد به روابط پيچيدهاي كه امروز ميبينيد. هر روز هم يك نوع رابطة جديدي پديد ميآيد، قرارداد ميشود و قانون برايش جعل ميكنند، كنوانسيون درست ميكنند. اين در روابط اجتماعي و لازمة زندگي اجتماعي است. اين روابط، نيازهايي را ايجاب ميكند؛ پس غير از خود افراد ـ از آن جهتي كه يك فرد است ـ بايد كسي باشد كه اين نياز را تأمين كند. اول اينكه اگر اختلافي بين اينها پيدا شد بتواند حل كند. بدين معنا كه هرچه اين گفت براي هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقيد باشند كه قضاوت او را بپذيرند. مقرراتي براي زندگيشان لازم است. اينكه دو نفر را ميگوييم، دو نفر فرضي است والا اجتماعات، معمولا از ميليون هم تجاوز ميكند. ميليونها انسان وقتي با هم زندگي ميكنند طبعا اختلافاتي ميانشان پديد ميآيد. هيچ جامعهاي نيست كه اختلافي بينشان نباشد. چنين جامعهاي در عالم وجود نداشته است و نميشود پيشبيني كرد كه روزي هم چنين جامعهاي به وجود بيايد. انشاءالله همه ما زنده باشيم و زمان ظهور حضرت وليعصر عجلاللهفرجهالشريف را ببينيم؛ چون بيترديد زمان حكومت ايشان حق كسي پايمال نميشود. اگر كسي ظلم كرد مجازاتش ميكنند، اما اينكه اصلا هيچ ظلمي به هيچكس نشود، هيچ اختلافي بين دو نفر پيدا نشود چنين چيزي معلوم نيست در اين عالم اتفاق بيفتد. اصلاً زندگي آدميزاد همين است. اين تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتي ميشود.
براي اينكه اين نياز برطرف بشود دو چيز لازم است: اول اينكه مقرراتي باشد كه براي رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولي وجود خود اين مقررات هميشه كارساز نيست؛ فرض كنيد اگر اموالتان با هم مخلوط شد و نميدانيد چه قدر مال اين بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بيندازند. اين قانون، اما عملا ممكن است كه طرفين راضي نشوند و حتي با اينكه قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نكنند. نبايد آدم به همسايهاش تجاوز كند، اما در عمل با اينكه اين قانون را هم پذيرفته است، چنين ميكند. غير از كسي كه اين قانون و مقررات را وضع ميكند كسي هم نياز است كه آن قانون را تحميل كند يعني متخلف را وادار كند كه بپذيرد؛ والا مشكل حل نميشود. شما يك كتاب قانون بزرگ بنويسيد همه جزئيات هم در آن باشد، اما كساني عمل نميكنند. تجربه نشان داده است كه هميشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس براي اينكه در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پديد نيايد و به تعبير خودمان، اختلال نظام لازم نيايد، لازم است غير از قانون، يك مجري قانون با قدرت اجرايي هم وجود داشته باشد. اسم اين حكومت است؛ چيزي كه دو عنصر در آن باشد يكي وضع قانون يكي اجراي قانون. اين را امروز در فرهنگ عمومي ما حكومت ميگويند. در كتابهاي فلسفه سياست و كتابهاي سياست هم اسم آن را حكومت ميگويند؛ مثلا ميگويند حكومت يا جمهوري است يا مثلا سلطنتي. اما در زمانهاي مختلف، جاهاي مختلف، واژههاي متفاوتي در اينباره به كار رفته است. گاهي كلمه “مُلك ” به كار رفته است “وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا… “11 يا “… أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ… “12. گاهي هم كلمة سلطان به كار رفته است. در كتابهاي فقهي ما “سلطان عادل ” آمده است. كلمه حاكم هم ذكر شده است. اصلاً واژه “حاكم شرع ” از مسائل ارتكازي همة ما ايرانيهاست. كلمه حاكم كه از حكومت است. مُلك كه مَلِك از آن گرفته ميشود و جمع آن ملوك است. در روايات “سلطان حق ” و “سلطان جائر ” داريم؛ “من رأي سلطانا جائرا ” يعني همين، يعني حاكم جائر. واژه ولي و والي هم به كار رفته است.
ولايت بهمعناي حكومت
————————–
در فرهنگ شيعي آن چه در كلمات اهلبيت شايعتر است اين ماده ولايت است. چرا اين واژه را انتخاب كردهاند؟ گفتهاند نكتههايي در خود اين مفهوم هست كه اين واژه را مناسبتر قرار داده است. بعضي گفتهاند براي اينكه لازمهاش يك نوع محبت است يعني ميخواهد بگويد حكومت اسلامي حكومتي است توأم با محبت. اين نكته اگرچه نادرست نيست اما معناي ولايت يعني حكومت، همين. در موارد ديگر هم به كار رفته، معاني ديگر هم دارد اما اينجا و در بحثهاي سياسي و كتابهاي فقهي وقتي از “ولاية الفقيه ” سخن ميگوييم يعني حكومت. عينا يعني حكومت، و معاني ديگري كه دارد در اين كاربرد مورد توجه نيست. مثلاً ما در فرهنگ دينيمان واژه “ولايت تكويني ” داريم. آيا ولايت تكويني يعني حكومت؟! خير، هيچ ربطي به حكومت ندارد؛ قدرت تصرف تكويني در امور عالم بر خلاف مجاري طبيعي آن را ولايت تكويني ميگويند. چيزي كه لازمهاش كرامت و معجزات و اين دست امور است. پس ولايت به اين معنا هم هست اما اين محل بحث ما نيست. در بحثهاي سياسي، اجتماعي و فقهي منظور ما نيست. ولايت تكويني يك مسألهاي است تقريبا عرفاني. نه جاي بحث آن در فقه است و نه با اين بحثها ارتباطي دارد. ولاية الفقيه يعني حكومة الفقيه. ولايت در موارد ديگري كه استعمال ميشود و به هر معنايي كه بيايد، ارتباطي با اين بحث ندارد، اما كساني كه ميخواهند مغالطه كنند يا به هرحال قصور دارند يا معلوماتشان كم است، قاطي ميكنند. ميگويند وقتي شما ميگوييد فقيه ولايت دارد يعني ولايت تكويني دارد؛ در حالي كه ولايت تكويني يك قدرت نفساني روحاني است و اصلا ربطي به تشريعيات و به قانون ندارد. حكومت يعني چه كسي حق قانونگذاري و حق اجراي قانون دارد و رأي چه كسي قانونا معتبر است. حالا يك نفر باشد يا يك نهاد هزار نفري يا ميليوني باشد. بحث ما در اصل واژة ولايت است؛ بنابراين شبهههايي كه دارند درباره اينكه شما وقتي ميگوييد هر چه امام معصوم دارد وليفقيه هم دارد، پس يعني فقيه ولايت تكويني هم دارد، اصلا مسأله تكوينيات در اينجا مطرح نيست؛ فضاي تشريع و اعتباريات است. يعني چه كسي قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم بايد فرمان او را اطاعت كنند. صحبت مسايل تكويني نيست. هر معناي ديگري هم ولايت داشته باشد، ربطي به اين معنا ندارد.
فرض كنيد يكي از معاني ولايت اهلبيت، محبت است، آيا عشق به رهبر نيز واجب شرعي است؟ اينكه بايد او را به عنوان يك مؤمن يا افضل مؤمنين دوست بداريم، حرف ديگري است و ربطي به ولايتفقيه كه در فقه و مسائل اجتماعي و سياسي مطرح ميشود، ندارد. بله او را بايد دوست بداريم چون افضل مومنين است و بيشترين حق را بر همة مومنين دارد. درست است اما اين مسأله، مسأله اخلاقي است.
ولاية الفقيه يعني فقيه اين حق را دارد كه حكم حكومتي صادر كند، حكم ولايي صادر كند و اطاعت آن حكمش براي مردم واجب است. حالا دليلش چيست؟ علت اينكه اين حق براي او و اين تكليف بر مردم ثابت ميشود، چيست؟ آن را بعد بايد بحث بكنيم كه منشأ ولايتفقيه از كجاست و اعتبارش از كجاست و چه لوازمي دارد. پس نكتة اول اين است كه ولايت يعني حكومت. حكومت يعنيچه؟ يعني همان نهادي كه براي زندگي اجتماعي و براي پرهيز از هرج و مرج و حفظ امنيت جامعه لازم است. به كسي هم كه متصدي اين نهاد باشد ولي ميگوييم. “اللّهُ وَلِي الَّذِينَ آمَنُواْ “، “إِنَّمَا وَلِيكمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ ” البته من نميخواهم بگويم اين ولي حتما به همين معناست و موردش اين است. “اوليالامر ” كه در قرآن اطلاق شده است يكي از اصطلاحات است. سلطان هم هست. ملك هم هست و استعمال اينها در اينباره هيچگونه اشكال شرعي و قانوني ندارد. در قرآن آمده است: “أَمْ يحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَينَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكتَابَ وَالْحِكمَةَ وَآتَينَاهُم مُّلْكا عَظِيمًا “13 مَلِك يعني “من له المُلك “. مالك يعني “من له المِلك ” هيچ اشكالي در به كار بردن اينها نيست، ولي واژهاي كه در فرهنگ ديني ما به جاي حاكم شايع شده است، ولي است. ولايت يعني حكومت.
معناي فقيه
————–
“فقيه ” يعنيچه؟ منظور از فقاهت اين است كه كسي در فهم مسايل شرعي و احكام الهي تخصص داشته باشد. اين را از كجا ميفهميم؟ غير از همه جهات ديگر، واژه مشبهه كه در اينجا دلالت بر ثبوت ميكند اين معنا را ميرساند، ولي صرفاً يك اصطلاح است مثل اينكه ما به كسي طبيب ميگوييم كه تخصص در طبابت دارد. به كسي مهندس ميگوييم كه تخصص در مسايل هندسه دارد، و همه اوصاف ديگري را كه ميگوييم مشتقاتي است كه در كفايه و اصول فقه هم مطرح شده است كه گاهي مشتقات را درباره حرفه و ملكه به كار ميبريم. يكي از مواردش هم همين جاست. فقيه يعني “من له ملكة الفقاهة ” فقاهت هم يعني درك مسايل شرعي از راه ادلة معتبر آن.
اما اينكه فقيه، ولايت دارد يعنيچه؟ آيا اين مسأله در اسلام به عنوان يك حكم اصلي مثل وجوب نماز و ساير مسايل يا احكام عبادي يا احكام غيرعبادي آمده است و ما چيزي هم به نام ولاية الفقيه داريم يا نه؟ آيا معنايش اين است كه هر فقيهي ولايت دارد؟ آيا بدين معنا است كه فقاهت شرط لازم است و معنايش اين نيست كه شرط كافي هم باشد؟ يعني غير از فقيه كسي ولايت ندارد؟ اين سئوالات وقتي پاسخ داده ميشود كه ما لسان روايات را درباره ولايتفقيه و از آنچه دلالت اعتباريه ميكنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخديجه و امثال اينها را بررسي كنيم آن وقت ميتوانيم بفهميم كه اين يعنيچه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان يك تعريف ابتدايي مطرح ميكنيم تا بعد انشاءالله اثباتش كنيم.
معناي ولايتفقيه
——————–
ولايتفقيه يعني اينكه در شرايطي كه حكومت امام معصوم عملاً ميسر نيست و مردم دسترسي به امام معصوم ندارند و نميتوانند نيازهاي حكومتيشان را به وسيلة او مرتفع كنند خدا يك بدلي برايش قرار داده است. اگر اشكالي به نظر نرسد بگوييد بدل اضطراري. منتها بدلي كه خود شارع تعيين كرده است. مثل اينكه فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستيد، تيمم كنيد. تيمم، حكم شرعي است اما بدل از يك حكم اصلي ديگر است. آنچه از اول شارع مقدس براي حفظ نظام تشريع فرموده، جلوگيري از اختلال نظام، جلوگيري از هرج و مرج، و ساير مسايلي است كه بر حكومتِ حق مترتب ميشود. اما خداوند متعال ميدانسته است كه انسانها هميشه تن به حكومت معصوم نميدهند. همانهايي كه سالها پاي منبر پيغمبر بودند با اينكه هفتاد روز قبل از وفاتش جانشيناش را معين كرد و فرمود: “هذا علي مولاه ” بعد از هفتاد روز يادشان رفت. حالا يا ذهنا يادشان رفت يا عملا يادشان رفت و به فراموشي سپردند. چه كساني؟ همين اصحاب بدر و حنين، نه كفار. آدميزاد اينگونه است. خدا ميدانست بناست اينگونه بشود. با اينكه دوازده معصومي كه يك موي سر هر كدامشان به عالمي ميارزد خدا اينها را براي حكومت مردم تعيين كرد، اما ميدانست كه مردم زير بار نميروند. حالا كه اينچنين ميشود، قهر كند و بفرمايد من چند سالي برايتان، حكومت علي را قرار دادم بعدش ديگر هيچ! ول كنيد برويد گم شويد؟ اين از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نيستم و فقط ميخواهم آن تعريف را اجمالا عرض كنم. اينها زمينه است براي بيان اين تعريف.
ولايتفقيه يعني يك حكم دست دوم؛ بدل اضطراري از حكم ديگري كه شارع آن را ابتدا براي تنظيم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمين مصالح اجتماعي تعيين فرموده بود. تكوينا هم مصداق آن را خلق كرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم يكي پس از ديگري بتوانند متصدي اين حكومت بشوند. اينها را آفريده بود. حكم شرعياش را هم تعيين كرده بود اما ميدانست كه عمل نميشود. باز هم خداي متعال از فضل و رحمت خودش آمد يك حكم بدلي هم قرار داد. فرمود حالا كه معصوم زنداني ميشود تبعيد ميشود يا در حالت تقيه است، مردم نميتوانند از او استفاده كنند. ميدانيد بهترين زمانهايي كه مردم از ائمه استفاده كردند زمان امام باقر و امام صادق سلاماللهعليهما بود، اما ميدانيد چهطور بود؟ بسياري از اوقات شيعهها وقتي ميخواستند سئوالي از امام بپرسند بايد به عنوان يك دستفروش بروند در كوچه داد بزنند. به بهانة تخممرغ فروختن، سبزي فروختن، خيار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ايشان مسأله بپرسند. تازه عصر اين دو امام بهترين زمانها بود. حتي در چنين زماني كه امام زنده است، ظاهرا زندان هم نيست، كرسي درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهاي اطراف ميآيند از محضرش استفاده ميكنند، آن كسي كه در شهرهاي دور زندگي ميكند، فرض كنيد در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدينه حساب كنيد كه بايد با شتر اين مسافت را طي كنند شايد يك سال طول ميكشيد كه از خراسان به مدينه بروند. براي اين فرد اگر مشكلي پيش ميآمد بايد چه كار كند؟ مسائل اجتماعي، سياسي را كه ايجاب ميكرد به حكومت مراجعه كند نزد چه كسي برود؟ در ميان مردم اگر اختلافي پيدا شد چه كنند؟ اينجا فرمودند ولايتفقيه معتبر است؛ يعني كسي كه جاي امام باشد به عنوان يك بدل اضطراري. چنين فردي همه مصالح امام را نميتواند تأمين كند چون امام معصوم است و اشتباه نميكند، از چيزي غفلت نميكند؛ او نبايد بگويد فيه تردد، الاشبه كذا، الاقوي كذا؛ او حكم واقعي خدا را ميداند. تحت تاثير عوامل ديگري هم واقع نميشود، اما همه مردم كه به او دسترسي ندارند و نميتوانند نيازشان را به وسيلة او تأمين كنند. پس اسلام دست از حكومتش بكشد؟! يعني اين شأن از زندگي اجتماعي مردم را كه شايد بدون شبهه بشود گفت قويترين بعد زندگي انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگي اجتماعي نباشد معلوم نيست انسان به چه معناي ديگري وجود دارد. يك موجود فردي كه در جنگل يا غاري زندگي ميكند ديگر تحصيل علم يا تعليم و تعلم، نماز جماعت، جهاد يا… هيچكدام از اينها موضوع پيدا نميكند. همه اينها به بركت زندگي اجتماعي است و زندگي اجتماعي نياز به حكومت دارد. آيا امكان دارد شارع بگويد حالا كه شما امام معصوم را نپذيرفتيد پس رهايتان ميكنم تا هر كاري كه خودتان ميخواهيد، انجام دهيد؟ امام فرمود اين جور نيست. حتي در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسي به امام معصوم نداشتيد به فقيه مراجعه كنيد. فقيه، بدل اضطراري ماست؛ “والرد عليه كالرد علينا ” بعد از آن هم يك جملهاي دارد كه خيلي تكاندهنده است: “و هو علي حد الشرك بالله ” ببين چهقدر براي امام معصوم مسألة وجود حكومت اهميت دارد كه اين قدر پاية ولايتفقيه را محكم ميكند و نميگويد انكارش، ميگويد ردش -كه ظاهرا رد عملي منظور است “…[فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ] وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه “14 . ولايتفقيه يعني اين. اما آيا غير از فقاهت شرط ديگري هم دارد يا نه؟ اين مسألهاي است كه بعدا بايد به ادلة آن مراجعه كنيم. ببينيم آن ادلهاي كه چنين ولايتي را اثبات ميكند آيا شرط ديگري هم دارد يا نه، اين بستگي به آن ادله دارد.
ادلة تعبدي اين موضوع را بزرگاني مثل امام رضواناللهعليه و ساير بزرگان زياد بحث كردهاند. همينطور كه عزيز ما هم اشاره فرمودند بنده در يكي دو جلسه ـ اگر حياتي باشد و موفق بشوم ـ بيشتر آن را كه جنبه عرفي دارد و به اصطلاح دليل عقلي مسأله است و بيشتر در بحثهاي با جوانان كاربرد دارد آن را عرض خواهم كرد و خواهيم گفت كه غير از فقاهت آيا چيز ديگري هم در آن اعتبار دارد يا ندارد.
و صليالله علي محمد و آله الطاهرين.
ولايت مطلقه فقيه
———————
يك سؤال
…………..
جناب استاد! بسيار جالب، بحث معنا و چيستي و بعضي از سؤالها و پرسشهايي را كه عزيزان داشتند، پاسخ فرموديد. بعضي از عزيزان فكر ميكنند كه ولايت مطلقه فقيه از متفردات حضرت امام رحمهاللهعليه است و ايشان به وجود آوردند حال آنكه اين طور نيست. به سليقة خودتان در اين فرصت اگر ممكن است صحبت بفرماييد همچنين در خصوص تاريخ يا جنبة معنا و چيستي ولايت مطلقه بفرماييد و اينكه آيا ميشود آن را فقط به حضرت امام نسبت داد يا كسان ديگري هم به اين امر واقف و قائل هستند؟
پاسخ استاد
……………..
مسأله ولايتمطلقه، يكي از شبهات شايعي است كه در اين چند دهه مطرح شده است. شايد كساني از روي اشتباه ترديد كرده باشند يا انكار، اما قطعا كساني از روي غرض و در واقع براي سست كردن پايه ولايتفقيه اين شبهات را مطرح ميكنند، ولي ما به انگيزههاي افراد كاري نداريم. براي ولايتمطلقه دستكم سه جور معنا تصور ميشود تنها تصور هم نيست كساني هم گفتند، اما معناي صحيح اين كلمه و علت اين كه بزرگاني امثال حضرت امام آن را مطرح كردند يك اختلافي است كه بين بعضي از فقهاي بزرگ در مقام بحث پديد آمده است. اين نكته را هم اينجا عرض كنم كه دأب بزرگان ما اين بوده كه در مقام بحث فقهي، كاملا طرفين بحث را تا آن جا كه ميشده تقويت كنند در مقام بحث، به شبهه خيلي ميدان ميدادند و همچنين به نظر مخالف، هرچند كه خودشان خيلي در عمل معتقد به اين حرف نبودند. من اين چند سالي كه خدا توفيق داد درسهاي بزرگاني امثال مرحوم آيتاللهالعظمي بروجردي و حضرت امام و بعضي ديگر از بزرگان را درك كردم با مصاديقي مواجه بودم كه در مقام بحث يك چيزهايي را ميفرمودند، تقويت ميكردند، ولي فتوايشان اين نبود. اخيرا هم در خدمت يكي از اعاظم بودم. مطلبي را گفتند. من سوال كردم كه آقا فتوايتان هم همين است؟ ايشان فرمودند نه. دأب بزرگان اين است كه مسألهاي را بحث ميكنند براي اين كه خوب حلاجي بشود.
از طرف ديگر گاهي در يك زمان يك نظري دارند و در يك زمان ديگري آن را تغيير ميدهند. بيشتر كه تحقيق ميكنند نظرشان تغيير ميكند. همه اينها در اين جا در باب ولايتفقيه مصداق دارد. منتها حالا من خيلي دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومي هم ندارد. اجمالا يك بحثي است كه در ظاهر از كلمات شيخ انصاري رضواناللهتعاليعليه در مكاسب استفاده ميشود. ايشان براي مسأله ولايتفقيه بالاترين دليل را اين ميداند كه ما علم داريم كه بعضي از احكام شرعي را شارع راضي نيست كه بر زمين بماند. قطع داريم كه شارع ميخواهد اينها اجرا بشود. اجراي اينها هم يا بايد به وسيله فقيه باشد يا غير فقيه. اگر غيرفقيه باشد ما ايمن نيستيم كه اشتباه كند. عادتا احتمال خطايش زياد است، پس بايد متصدي آن فقيه باشد؛ البته علاوه بر تفقه بايد تقوا هم داشته باشد تا اطمينان بيابيم همانطور كه ميفهمد همان طور هم عمل ميكند. بههرحال، نتيجه گرفته است كه اين ولايتي كه ما براي فقيه اثبات ميكنيم در همان چيزهايي است كه يقين داريم كه شارع به ترك آن راضي نيست. حالا اين را بنده اضافه ميكنم چيزي كه در اصطلاح ما مرسوم است ميگوييم امورحسبيه . امور حسبيه چيزهايي است كه ميدانيم شارع راضي نيست ترك بشود يعني راضي نيست كه مثلا ايتام بيسرپرست بمانند. يك كسي را حتما شارع ميخواهد كه به امور اينها رسيدگي كند يا اموال مسلميني كه سرپرست ندارد اگر رها شود. كسي است وارثي ندارد اموال فراواني هم دارد كه اگر كسي متصدي اين اموال نشود اين اموال كمكم تلف ميشود از بين ميرود. قطع داريم شارع راضي نيست اينگونه بشود. ميگوييم اين جا فقيه بايد متصدي اين امور بشود و اين اموال را مديريت بكند و امثال اين مسايل. لازمهاش اين است كه فقط ولايت براي فقيه در آن اموري باشد كه قطع داريم كه شارع مقدس به تركش راضي نيست، اما در مواردي كه شك داشته باشيم مثلا فرض كنيد در امور حكومتي كه در جوامع فعلي محل بحث ماست مثلا ميگويند يك جايي را براي فضاي سبز بگذارند. شهرداريها تأكيد ميكنند ميداني باشد خيابانها توسعه پيدا كند، گاهي براي ضرورت است گاهي هم براي زيبايي شهر، براي اين كه شهر اسلامي مركز اسلامي دنيا، قم فرض كنيد، زيبا باشد و ديگراني كه ميآيند اينجا از ديدنش بدشان نيايد خوب است كه ميدانهاي زيبا داشته باشد. لازمه اين كار اين است كه گاهي در اموال مردم تصرف شود يا جلوگيري شود از اينكه در آنجا بنايي بسازند، ولي اگر گفت نميخواهم بفروشم، چه كار كنيم؟ اتفاقا اطراف حرم را كه ميخواستند بسازند اين مسأله پديد آمد و اشخاصي مايل نبودند بفروشند اما به هر حال حكومتها در اين مسايل دخالت ميكنند و ميگويند اينجا چيزهايي هست كه براي شهر لازم است هرچند طرف هم راضي نباشد. حالا سوال اين است كه آيا در يك چنين جايي فقيه ميتواند بگويد چند تا خانه را خراب كنيد تا براي زيبايي شهر فضاي سبز ساخته شود؟ اين اندازه هم ولايت دارد فقيه يا خير؟ در جايي كه ضرورتي هست مثلاً اگر كوچههاي باريكي كه ممكن است براي رفت وآمد ماشين يا بردن مريض به بيمارستان بايد جاده وسيعتر باشد آن جا را بگويند خراب كنيد، يك مسأله است؛ اما اگر فقط براي زيبايي شهر باشد، آيا فقيه ميتواند اين كاري را كه ساير حكومتها ميكنند انجام بدهد؟ آيا ولايت دارد يا ندارد؟ ولايت مطلقه ميگويد بله. هركاري شأن حاكم است و حاكم اين كار را براي شهر لازم ميداند، فقيه هم حق دارد در آن جا دخالت كند حتي اگر برخلاف رضايت صاحبش هم باشد ميتواند اين كار را انجام بدهد. اگر شهرهاي اسلامي زيبا نباشند ما در مقابل كشورهاي كفر سرشكسته هستيم اين باعث وهن اسلام ميشود. ميگويند مسلمانان اين قدر كثيفند، اين قدر آلودهاند، شهر خودشان را هم بلد نيستند اداره كنند. چون شأن حاكم اين است كه اين كار را بكند، فقيه ولايت دارد كه در اينجا هم دستور بدهد خانهها را خراب كنيد و فضاي سبز ايجاد كنيد. اين معناي ولايت مطلقه است. در مقابل آن، ولايت مقيد يعني فقط در جايي كه ما يقين داريم شارع به ضرورت لازم ميداند اين كار را و به تركش راضي نيست. اين يك اختلافي است ظاهر فرمايش شيخ انصاري در مكاسب اين حرف است با اينكه ادعا كردند ايشان بعدا از اين نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مكاسب استفاده ميشود اين است كه ولايتفقيه در همان حدي است كه ما يقين داريم كه شارع راضي است و در امور مشكوك جاري نيست، اما آن كسي كه قائل به ولايت مطلقه است ميگويد: در آنچه عقلاً شأن حكومت است و حاكم حق دخالت دارد، فقيه حق دارد در آنجا حكم كند. اين معناي ولايتمطلقه در مقابل ولايت مقيده است. يعني مقيد به موارد اضطرار و ضرورت. ولايتمطلقه اين قيد را ندارد؛ هر جا شأن حاكم است فقيه حق تصرف دارد.
بعضي آمدهاند از اين مسأله دو تفسير غلط ارائه دادهاند. از اول كساني كه نه علاقهاي به مسائل اسلامي داشتند و نه به حكومت اسلامي، گفتند اين مسأله ولايتفقيه ديكتاتوري است ولايتفقيه يعني هر چه فقيه ميگويد بيچون چرا بايد قبول كرد و اين معنايش ديكتاتوري است. اين جا بود كه اگر يادتان باشد امام فرمود اگر ولايتفقيه نباشد ديكتاتوري ميشود. وليفقيه هميشه احكام اسلام را رعايت ميكند مصالح مسلمين را رعايت ميكند نه منافع شخصي خودش را. ديكتاتور كسي است كه به دلخواه خودش دستور بدهد. فقيه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حكم شرعي باشد با همان دستورش از ولايت ساقط ميشود. معنايش ديكتاتوري نيست فقيه حتما بايد احكام شرعي را طبق فقاهتي كه دارد عمل كند؛ پس اين معناي ولايتفقيه به معناي ديكتاتوري غلط است. يك معناي جديد و رسواتر از اين هم مطرح كردهاند. بنده اين را چند سال پيش خودم از بعضي مسئولان وقت كشور شنيدم؛ آن هم به عنوان تمجيد از امام، گفتند ما در سابق يك ولايت عامه داشتيم و يك ولايت خاصه، در كتابهاي فقهي اهلسنت هم مطرح ميشد كه حاكم اسلامي بر عامه امور مسلمين ولايت دارد. يعني همين چيزهايي كه در حوزه حكومت قرار مي گيرد اين ولايت عامه است نه مطلقه. اين بحث بود كه آيا فقيه در عموم موارد حكومت دخالت مي كند يا نه تنها موارد خاصي است، اما ولايتمطلقه از ابتكارات امام است يا به تعبير ديگري امام درست كرده است؛ البته آنها تعبير مؤدبانه به كار ميبردند و به خاطر مقاصد خودشان ميگفتند اين چيزي است كه امام آورده، اين از افتخارات امام است. معناي اين جمله اين است كه احكامي كه ولي فقيه صادر ميكند مقيد به اسلامي بودن نيست؛ وليفقيه ميتواند حكمي برخلاف اسلام صادر كند و اين را دستاويز قرار دادند براي اين كه خودشان هر جوري ميخواهند با احكام اسلام بازي كنند. اين از اكاذيب عالم است و خلاف نصوص فرمايشات امام است. اين چيزي است كه اينها درست كردند براي اينكه اسلام را از بين ببرند چون خودشان معتقد به احكام اسلام نبودند همانطور كه الان هم كساني همينگونهاند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من اين را خودم از زبان يكي از مسئولان عاليرتبه كشور در مجلسي كه به يادبود مرحوم حاجاحمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنيدم و همانجا بعدش نوبت سخنراني من بود رفتم اين حرف را رد كردم. به هر حال اين هم معنايي بود كه اينها ارائه ميكردند كه ولايتمطلقه يعني مطلق از موافقت با اسلام، شرط اين ولايت هم اين نيست كه حكمش حكم اسلامي باشد، ضد اسلام هم كه باشد اين ولايتش معتبر است! يعني اسلام آمده تجويز كرده حكم ضد اسلام را. اين از اكاذيب عالم است و از القائات شيطان براي نابود كردن اسلام و ولايتفقيه است. اينها همهاش غلط است. ولايت مطلقه در مقابل آن ولايت مقيده است. اولا در مسائل سياسي اجتماعي جاري است نه مسائل تكويني و ربطي به تكوينيات ندارد يعني همان ولايت شرعي اعتباري قانوني است كه براي فقيه ثابت است، و مقيد به موارد اضطرار نيست، و در ساير مواردي هم كه شأن حاكم دخالت در آن است ميتواند دخالت بكند هرچند ضرورتي نباشد. اين معناي مطلق بودن است و آن دو معناي ديگر غلط است و از القائات شياطين است، لعنهمالله.
والسلام عليكم و رحمت الله
پي نوشت
________________________________________________________________________________
1 . بحارالأنوار، ج63، ص49.
2 . نهج البلاغه، ص506.
3 . آل عمران، 102.
4 . همان، 28.
5 . الكافي، ج1، ص293.
6 . رعد، 11.
7 . بقره، 257.
8 . محمد،11.
9 . كهف، 44.
10 . عنكبوت، 22.
11 . مائده،20.
12 . بقره، 258.
13 . نساء، 54.
14. الكافي، جلد 1، ص 62.
*سلسله نشستهاي تبيين علمي ولايتفقيه ـقم ـ مدرسه علميه فيضيه ـ 1/23/ 89
منبع : mesbahyazdi.com
ادامه دارد …