تاريخ صحيح اسلام در منطقه سيستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(عليها السلام)» گذارده است. در اين مقاله پس از ذكر مناقب و فضايل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را كه درباره آن حضرت انجام گرفته، منكر شود و بعضى ديگر، در سخنرانى هاى خود بر آن تأكيد دارند.
افسانه يا واقعيّت؟
اخيراً يك فرد ناآگاه از تاريخ صحيح اسلام در منطقه سيستان و بلوچستان مقاله اى درباره دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)نوشته و نام آن را «افسانه شهادت فاطمه زهرا(عليها السلام)» گذارده است. در اين مقاله پس از ذكر مناقب و فضايل آن حضرت، خواسته است شهادت و بى حرمتى را كه درباره آن حضرت انجام گرفته، منكر شود و بعضى ديگر، در سخنرانى هاى خود بر آن تأكيد دارند.
از آنجا كه بخشى از اين مقاله، تحريف روشن تاريخ اسلام است، ما را بر آن داشت كه به گوشه اى از اين تحريف و بيان بخشى از اين حقايق بپردازيم تا ثابت شود شهادت بانوى اسلام يك واقعيّت انكارناپذير تاريخى است و اگر آنها چنين بحثى را آغاز نكرده بودند، ما در اين شرايط، آن را دنبال نمى كرديم.
در اين نوشتار امور ذيل را پى مى گيريم:
1. حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
2. احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنت.
3. هتك حرمت خانه آن حضرت.
به اميد آنكه با تشريح اين نقاط سه گانه، نويسنده مقاله، در برابر حقيقت سر تسليم فرود آورد. و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد و به جبران كار خود بپردازد.
اين نكته حائز اهميت است كه تمام مطالب اين نوشتار از منابع معروف اهل سنّت گرفته شده است.
1. حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
دخت گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مقام والايى برخوردار بود. سخنان رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) در حقّ دخترش حاكى از عصمت و پيراستگى او از گناه است، آنجا كه درباره او مى فرمايد:
حضرت زهرا(عليها السلام) در لسان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَني(1); فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين كرده است». ناگفته پيداست كه خشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و
سزاى چنان شخصى در قرآن كريم چنين بيان شده است:
«(وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)(2); آنان كه رسول خدا را آزار دهند، براى آنان عذاب دردناكى است».
چه دليلى استوارتر بر فضيلت و عصمت او كه در حديث ديگرى رضاى وى در گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله)مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطِمَةُ إِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِكِ وَ يَرْضى لِرِضاكِ(3); دخترم فاطمه! خدا با خشم تو خشمگين،وبا خشنودى تو، خشنود مى شود».
به سبب داشتن چنين مقامى والا، او سرور زنان جهان است، و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حق او چنين فرموده:
«يا فاطِمَةُ! أَلا تَرْضينَ أنْ تَكُونَ سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ وَ سَيِّدَةَ نِساءِ الْمُوْمِنينَ(4); دخترم فاطمه! آيا به اين كرامتى كه خدا به تو داده راضى نمى شوى كه تو، سرور زنان جهان و سرور زنان اين امّت و سرور زنان با ايمان باشى».
2. احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدّثان يادآور مى شوند، هنگامى كه آيه مباركه (فِى بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ)(5) بر پيامبر نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين آيه را در مسجد تلاوت كرد،دراين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى! مقصود از اين بيوت با اين اهميّت كدام است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خانه هاى پيامبران!
ابوبكر برخاست، درحالى كه به خانه على و فاطمه(عليهما السلام)اشاره مى كرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه هاست؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پاسخ فرمود:
بلى از برجسته ترين آنهاست.(6)
هتك حرمت خانه آن حضرت
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مدت نه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى كرد(7) و اين آيه را مى خواند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).(8) خانه اى كه مركز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار است.
آرى! خانه اى كه اصحاب كسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مى كند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اكنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شكستند، و خودشان صريحاً به آن اعتراف دارند؟ اين حرمت شكنان چه كسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
3. هتك حرمت خانه آن حضرت!
با اين همه سفارشهاى مؤكّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، و به هتك آن پرداختند، و اين مسئله اى نيست كه بتوان آن را پرده پوشى كرد.
در اين مورد نصوصى را از كتب اهل سنّت نقل مى كنيم، تا روشن شود مسئله هتك حرمت خانه زهرا(عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، امرى تاريخى و مسلّم است; نه يك افسانه! و با اينكه در عصر خلفا سخت گيرى فوق العاده اى نسبت به نگارش فضايل و مناقب اهل بيت(عليهم السلام)در كار بود ولى به حكم اينكه «حقيقت شىء نگهبان آن است» اين حقيقت به طور زنده در كتابهاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است. در نقل مدارك، ترتيب زمانى را از قرنهاى نخستين در نظر مى گيريم، تا برسد به نويسندگان عصر حاضر.
الف) ابن ابى شيبه، محدّث معروف اهل سنّت، در كتاب «المصنّف»
ابوبكر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف كتاب المصنّف به سندى صحيح چنين نقل مى كند:
«إِنَّهُ حينَ بُويِعَ لاِبي بَكْر بَعْدَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) كانَ عَليٌّ وَ الزُّبَيْرُ يَدْخُلانِ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ الله، فَيُشاوِرُونَها وَ يَرْتَجِعُونَ في أَمْرِهِمْ. فَلَمّا بَلَغَ ذلِكَ عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ خَرَجَ وَ دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ، فَقالَ: يا بِنْتَ رَسُولِ الله(صلى الله عليه وآله) وَ اللهِ ما أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيْنا مِنْ أَبِيكِ وَ ما مِنْ أَحَد أَحَّبَ إِلَيْنا بَعْدَ أَبيكِ مِنْكِ، وَ أيْمُ اللهِ ما ذاكَ بِمانِعي إِنِ اجْتَمَعَ هؤلاءِ النَّفَرُ عِنْدَكِ أَنْ أَمرْتُهُمْ أَنْ يُحْرَقَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتَ.
قالَ: فَلَمّا خَرَجَ عُمَرُ جاؤُوها، فَقالَتْ: تَعْلَمُونَ أنَّ عَمَرَ قَدْ جاءَني، وَ قَدْ حَلَفَ بِاللهِ لَئِنْ عُدْتُم لَيَحرِقَنَّ عَلَيْكُمُ الْبَيْتَ، وَ أيْمُ اللهِ لَيْمِضَيَّن لِما حَلَفَ عَلَيْهِ.
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطّاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا، محبوب ترين فرد براى ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستى; ولى سوگند به خدا اين محبّت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على(عليه السلام) و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على(عليه السلام)و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را هنگامى كه شما در آن هستيد آتش مى زنم، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام مى دهد!».(9)
تكرار مى كنيم كه اين رويداد در كتاب المصنّف با سند صحيح نقل شده است.
ب) بلاذرى،محدّث بزرگ ديگر اهل سنّت،دركتاب«انساب الاشراف»
احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى (م 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در كتاب انساب الاشراف بدين نحو نقل مى كند:
«إِنَّ أَبابَكر أَرْسَلَ إلى عَليٍّ يُريدُ الْبَيْعَةَ فَلَمْ يُبايِعْ، فَجاءَ عُمَرُ وَ مَعَهُ فَتيلةٌ! فَلَقيَِتْهُ فاطِمَةُ عَلَى الْبابِ فَقالَتْ فاطِمَةُ: يَابْنَ الْخَطّاب، أَتَراكَ مُحْرِقاً عَليَّ بابي؟ قالَ: نَعَمْ، وَذلِكَ أَقْوى فيما جاءَ بِهِ اَبُوكِ….(10)
ابوبكر به دنبال على(عليه السلام) فرستاد تا بيعت كند; ولى على(عليه السلام)از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتش زا) حركت كرد، و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطّاب، مى بينم درصدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: بلى، اين كار كمك به چيزى است كه پدرت براى آن مبعوث شده است!».
ج) ابن قتيبه و كتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (212-276) از پيشوايان ادب، نويسندگان پركار حوزه تاريخ اسلامى و مؤلف كتاب تأويل مختلف الحديث، و ادب الكاتب و… است.(11) وى در كتاب الامامة و السياسة چنين مى نويسد:
«إنّ أبابَكْر(رض) تَفَقَّدَ قَوْماً تَخَلَّفُوا عَنْ بَيْعَتِهِ عِنْدَ عَليّ كَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ في دارِ عَليٍّ، فَأَبَوْا أَنْ يَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبِ وَ قالَ: وَالَّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فيها، فَقيلَ لَهُ: يا أبا حَفص إِنَّ فيها فاطِمَةَ فَقالَ، وَإِنْ!(12)
ابوبكر از كسانى كه از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گردآمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به درِ خانه على(عليه السلام) آمد و همگان را صدا زد كه بيرون بيايند و آنان از خروج ازخانه امتناع ورزيدند در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى كه جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را با شما آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (كنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت : باشد!».
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناك تر و دردناك تر نوشته است، او مى گويد:
«ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَةٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَةَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها يا أَبَتاهُ يا رَسُولَ الله ماذا لَقينا بَعْدَكَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبي الْقُحافة فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُكائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِيَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَيّاً فَمَضَوْا بِهِ إلى أبي بَكْر فَقالُوا لَهُ بايِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا: إِذاً وَاللهِ الَّذي لا إلهَ إِلاّ هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَكَ…!(13)
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، درِ خانه را زدند،
هنگامى كه فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا پس از تو چه مصيبتهايى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسيد، افرادى كه همراه عمر بودند هنگامى كه صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند; ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بكر بردند و به او گفتند: بيعت كن، على(عليه السلام) گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى كه جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم…».
اين بخش از تاريخ براى علاقه مندان به شيخين قطعاً بسيار سنگين و ناگوار است، لذا برخى در صدد بر آمدند در نسبت كتاب به ابن قتيبه ترديد كنند، در حالى كه ابن ابى الحديد استاد فن تاريخ، اين كتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى كند، متأسفانه اين كتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و بخشى از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است، در حالى كه همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است.
زركلى در كتاب الأعلام اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى داند و مى افزايد: برخى از علما در اين نسبت نظرى دارند; يعنى شك و ترديد را به ديگران نسبت مى دهد; نه به خويش.(14) الياس سركيس نيز اين كتاب را از آثار ابن قتيبه مى شمارد.(15)
د) طبرى و تاريخ او
مورّخ معروف محمد بن جرير طبرى (م310) در تاريخ خود رويداد هتك حرمت خانه وحى را چنين بيان مى كند:
«أتى عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ مَنْزِلَ عَليٍّ وَ فيهِ طَلْحَةٌ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ، فَقالَ وَاللهِ لاََحْرِقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ إلى الْبَيْعَةِ، فَخَرَج عَلَيْهِ الزُّبيرُ مُصْلِتاً بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوهُ.(16)
عمر بن خطّاب به خانه على آمد در حالى كه طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد، شمشير از دستش افتاد و ديگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».
اين بخش از تاريخ حاكى از آن است كه اخذ بيعت براى خليفه با تهديد و ارعاب صورت مى پذيرفت امّا اينكه اين گونه بيعت چه ارزشى دارد؟ قضاوت آن با خوانندگان است.
هـ) ابن عبد ربّه و كتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسى مؤلف كتاب العقد الفريد (م463) در كتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده است. وى تحت عنوان كسانى كه از بيعت ابى بكر تخلف جستند، مى نويسد:
«فَأمّا عَليٌّ وَ الْعَبّاسُ وَ الزُّبَيرُ فَقَعَدُوا فِي بَيْتِ فاطِمَةَ حَتّى بَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُوبَكْرُ، عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ لِيُخْرِجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ قالَ لَهُ: إنْ أَبَوْا فَقاتِلْهُمْ، فَأَقْبَلَ بِقَبَس مِنْ نار أَنْ يُضرِمَ عَلَيْهِمُ الدّارَ، فَلَقِيَتْهُ فاطِمَةُ فَقالَ: يا ابْنَ الْخَطّابِ أَجِئْتَ لِتَحْرِقَ دارَنا؟! قالَ: نِعَمْ، أوْ تَدْخُلُوا فيما دَخَلَتْ فيهِ الأُمَّةُ!.(17)
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند كه ابوبكر، عمر بن خطّاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون كند و به او گفت : اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد كن! عمر بن خطّاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، ناگاه با فاطمه روبه رو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطّاب آمده اى خانه ما را بسوزانى؟ او در پاسخ گفت: بلى مگر اينكه در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!».
تا اينجا بخشى كه در آن تصريح به تصميم به هتك حرمت شده است پايان پذيرفت، اكنون به بخش دوم كه حاكى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم! مبادا تصور شود كه قصد آنها تنها ارعاب و تهديد بود تا على(عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت كنند، و هدف عملى ساختن چنين تهديدى را نداشتند.
يورش انجام گرفت!
تا اينجا سخنان آن گروه كه فقط به سوء نيّت خليفه و ياران او اشاره كرده اند به پايان رسيد. گروهى كه نخواستند و يا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعكس كنند، در حالى كه برخى ديگر به اصل فاجعه; يعنى يورش به خانه و… اشاره نموده اند و اينك مدارك يورش و هتك حرمت به خانه حضرت فاطمه(عليها السلام) (در اين بخش نيز در نقل مصادر، غالباً ترتيب زمانى را در نظر مى گيريم):
و) ابوعبيد و كتاب «الاموال»
ابوعبيد، قاسم بن سلام (م 224) در كتاب الأموال كه مورد اعتماد فقهاى اهل سنّت است، مى نويسد:
«عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابوبكر براى عيادتش به خانه او رفتم. پس از گفتگوى زياد گفت: اى كاش سه چيز را كه انجام داده ام، انجام نمى دادم، اى كاش سه چيز را كه انجام نداده ام، انجام مى دادم. همچنين آرزو مى كنم سه چيز را از پيامبر سؤال مى كردم; يكى از آن سه چيزى كه انجام داده ام و آرزو مى كنم اى كاش انجام نمى دادم اين است كه: «وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكْشِفْ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ وَ إنْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ; اى كاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم و آن را به حال خود وامى گذاشتم، هر چند براى جنگ بسته شده بود».(18)
ابوعبيد هنگامى كه به اينجا مى رسد به جاى جمله : «لم أكشف بيت فاطمة و تركته…» مى گويد: «كذا و كذا» و اضافه مى كند كه من مايل به ذكر آن نيستم!
ابوعبيد، هر چند روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته; ولى محقّقان كتاب الأموال در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در كتاب ميزان الاعتدال ـ به نحوى كه بيان گرديد ـ وارد شده است، افزون بر آن، طبرانى در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقد الفريد و افراد ديگر جمله هاى حذف شده را آورده اند. (دقت كنيد!)
ز) طبرانى و «معجم الكبير»
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) كه ذهبى در ميزان الاعتدال وى را معتبر مى داند.(19) در كتاب المعجم الكبير كه كراراً چاپ شده، آنجا كه درباره ابوبكر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبكر به هنگام مرگ، امورى را تمنا كرد و گفت: اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم، سه چيز را انجام مى دادم و سه چيز را از رسول خدا سؤال مى كردم: «أمّا الثَّلاثُ اللاّئي وَدَدْتُ أنّى لَمْ أَفْعَلْهُنَّ، فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَكُنْ أكْشِفَ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ…; آن سه چيزى كه آرزو مى كنم كه اى كاش انجام نمى دادم، آرزو مى كنم اى كاش حرمت خانه فاطمه را هتك نمى كردم و آن را به حال خود واگذار مى كردم!».(20)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تهديدهاى عمر عملى شد و درِ خانه را به زور (يا با آتش زدن) گشودند.
ح) باز هم ابن عبد ربّه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربّه اندلسى مؤلف كتاب العقد الفريد (م463) در كتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى كند:
«من در بيمارى ابى بكر بر او وارد شدم تا از او عيادت كنم، او گفت: آرزو مى كنم كه اى كاش سه چيز را انجام نمى دادم و يكى از آن سه چيز اين است: «وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكْشِفُ بَيْتَ فاطِمَةَ عَنْ شيء وَإنْ كانُوا أَغْلَقُوهُ عَلَى الْحَرْبِ; اى كاش خانه فاطمه را نمى گشودم، هر چند آنان براى نبرد درِ خانه را بسته بودند».(21)
در بحثهاى آينده نيز اسامى و عبارات شخصيتهاى ديگرى كه اين بخش از گفتار خليفه را نقل كرده اند، خواهد آمد.
ط) سخن نظّام در كتاب «الوافى بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظّام معتزلى (160-231) كه به دليل زيبايى كلامش در نظم ونثر به نظّام معروف شده است در كتابهاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه(عليها السلام)را نقل مى كند. او مى گويد:
«إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّى ألْقَتِ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها; عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بكر، بر شكم فاطمه زد، او فرزندى كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط كرد!».(22)
ى) مبرّد در كتاب «كامل»
ابن ابى الحديد مى نويسد: محمد بن يزيد بن عبدالاكبر بغدادى (210-285) اديب، و نويسنده معروف و صاحب آثار مشهور، در كتاب الكامل، از عبدالرحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
«وَدَدْتُ أنّي لَمْ أكُنْ كَشَفْتُ عَنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ».(23)
ك) مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى (م325) در مروج الذهب مى نويسد: «آنگاه كه ابوبكر در حال احتضار بود چنين گفت:
سه چيز انجام دادم و تمنّا مى كردم كه اى كاش انجام نمى دادم; يكى از آن سه چيز اين بود: فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَكُنْ فَتَّشْتُ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ ذَكَرَ في ذلِكَ كَلاماً كَثيراً!; آرزو مى كردم كه اى كاش حرمت خانه زهرا را هتك نمى كردم.وى در اين مورد سخن زيادى گفته است!!».(24)
مسعودى با اينكه نسبت به اهل بيت گرايشهاى موافقى دارد; ولى اينجا از بازگويى سخن خليفه خوددارى كرده و با كنايه رد شده است. البتّه سبب را خدا مى داند والبتّه بندگان خدا هم اجمالا مى دانند!
ل) ذهبى و كتاب «ميزان الاعتدال»
ذهبى در كتاب ميزان الاعتدال از محمّد بن احمد كوفى حافظ نقل مى كند كه در محضر احمد بن محمّد معروف به ابن ابى دارم، محدّث كوفى (م 357)، اين خبر خوانده شد:
«إنّ عُمَرَ رَفَسَ فاطِمَةَ حَتّى أسْقَطَتْ بِمُحْسِن; عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى كه در رحم به نام محسن داشت سقط كرد!».(25)
م) عبدالفتاح عبدالمقصود و كتاب «الإمام علي»
وى هجوم به خانه وحى را در دو مورد از كتاب خود آورده است و ما به نقل يكى از آنها بسنده مى كنيم:
«عمر گفت: وَالّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ، لَيَخْرُجَنَّ أَوْ لاَحْرَقَنّها عَلى مَنْ فيها…! قالَتْ له طائفة خافت اللهَ ورَعَتِ الرَّسولَ في عقبه: يا أباحَفْص، إِنَّ فيها فاطِمَةَ…»! فَصاحَ: لايُبالي وَ إن…! وَ اقْتَرَبَ وَ قَرَعَ الْبابَ، ثُمَّ ضَرَبَهُ وَ اقْتَحَمَهُ… وَ بَدالَهُ عَليّ… وَ رَنَّ حينَذاكَ صَوْتُ الزَّهْراءِ عِنْدَ مَدْخَلِ الدّارِ… فَإنْ هِيَ إلاّ طَنينَ اسْتِغاثَة…(26);
قسم به كسى كه جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساكنانش آتش مى زنم. عدّه اى كه از خدا مى ترسيدند و پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)رعايت منزلت او را مى كردند، گفتند: اى اباحفص، فاطمه در اين خانه است. بى پروا فرياد زد: باشد!. نزديك شد، در زد، سپس بر در كوبيد و وارد خانه شد. على(عليه السلام) پيدا شد… طنين صداى زهرا در نزديكى مدخل خانه بلند شد… اين ناله استغاثه او بود…!».
* * *
اين بحث را با حديث ديگرى از مقاتل ابن عطيّه در كتاب الامامة و الخلافة پايان مى دهيم (هر چند هنوز ناگفته ها بسيار است!).
او در اين كتاب چنين مى نويسد:
«إنّ أبابكر بَعْدَ ما أَخَذَ الْبَيْعَةَ لِنَفْسِهِ مِنَ النّاسِ بِالإرْهابِ وَ السَّيْفِ وَ الْقُوَّةِ أرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذاً وَ جَماعَةً إلى دارِ عَلىّ وَ فاطِمَةَ(عليهما السلام) وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلى دارِ فاطِمَةَ وَ أَحْرَق بابَ الدّارِ!…(27); هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه(عليهما السلام)فرستاد. عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد…».
در ذيل اين روايت، تعبيرات ديگرى است كه قلم از بيان آن عاجز است.
نتيجه:
با اين همه مدارك روشن كه عموماً از منابع اهل سنّت نقل شده، باز بعضى از آنان تعبير «افسانه شهادت» را به كار مى برند و اين حادثه تلخ را ساختگى مى پندارند! اگر اصرار آنها بر نفى اين حقايق نبود ما نيز بحث را اين مقدار گسترش نمى داديم.
اميدواريم بيان اين حقايق افراد خفته را بيدار كند، تا حقايق تاريخى را در لابه لاى تعصّبات پنهان نسازند و آنها را انكار نكنند.
وما علينا إلاّ البلاغ
مآخذ:
1. فتح البارى در شرح صحيح بخارى، ج 7، ص 84 و نيز بخارى اين حديث را در بخش علامات نبوّت، ج 6، ص 491، و در اواخر مغازى، ج 8، ص 110 آورده است.
2. توبه، آيه 61.
3. مستدرك حاكم، ج 3، ص 154 ; مجمع الزوائد، ج 9، ص 203 و حاكم در كتاب مستدرك احاديثى مى آورد كه جامع شرايطى است كه بخارى و مسلم در صحت حديث، آنها را لازم دانسته اند.
4. مستدرك حاكم، ج 3، ص 156.
5. نور، آيه 36. (نور خدا) در خانه هايى است كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود.
6. قرأ رسول الله هذه الآية (في بُيُوتِ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اِسْمُهُ) فقام إلَيْهِ رَجُلٌ: فَقالَ: أَيُّ بُيُوت هذِهِ يا رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله)؟ قالَ: بُيُوتُ الأنْبِياءِ، فَقامَ إِلَيْهِ أَبُوبَكْرُ، فَقالَ يا رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) : أَهذَا الْبَيْتُ مِنْها، ـ مُشيراً إلى بَيْتِ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ(عليهما السلام) ـ قالَ: نَعَمْ، مِنْ أَفاضِلِها (در المنثور، ج 6، ص 203; تفسير سوره نور، روح المعانى، ج 18، ص 174).
7. درالمنثور، ج 6، ص 606.
8. احزاب، آيه 33.
9. مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، كتاب المغازى.
10. انساب الأشراف، ج 1، ص 586، چاپ دار معارف، قاهره.
11. الاعلام زركلى، ج 4، ص 137.
12. الامامة و السياسة ابن قتيبه، ص 12، چاپ مكتبة تجارية كبرى، مصر.
13. همان مدرك، ص 13.
14. معجم المطبوعات العربية، ج 1، ص 212 .
15 . الاعلام زركلى، ج 4، ص 137 (چاپ دارالعلم للملايين، بيروت)
16. تاريخ طبرى، ج 2، ص 443، چاپ بيروت.
17. عقد الفريد، ج 4، ص 93، چاپ مكتبة هلال.
18. الأموال، پاورقى 4، چاپ نشر كليات ازهرية، نيز ص 144، چاپ بيروت. ابن عبد ربّه در عقد الفريد، ج 4، ص 93 نيز آن را نقل كرده است، چنان كه خواهد آمد.
19. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 195 .
20. معجم الكبير طبرانى، ج 1، ص 62، ح 34، تحقيق حمدى عبدالمجيد سلفى.
21. عقد الفريد، ج 4، ص 93، چاپ مكتبة الهلال.
22. الوافى بالوفيات، ج 6، ص 17، شماره 2444; ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 57، چاپ دارالمعرفة، بيروت. در ترجمه نظّام به كتاب «بحوث فى الملل والنحل»، ج 3، ص 248-255 مراجعه شود.
23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و 47، چاپ مصر.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 301، چاپ دارالاندلس، بيروت.
25. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139، شماره 552 .
26. عبدالفتاح عبدالمقصود، على بن ابى طالب، ج 4، ص 276-277 .
27. الامامة و الخلافة، ص 160-161، تأليف مقاتل بن عطية كه با مقدمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده (چاپ بيروت، مؤسّسه البلاغ).
منیع : پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی