صداي اذان ميآيد
و بزرگترين سردار
ايستاده بر بلنداي جهان
در انتظار سپاهي
كه اينروزها
ازمشرق عبور ميكند،
نماز عشق ميخواند.
درآن دوردستها
صداي همهمه ميآيد
درافق جوششي است
و باد غريو يالثارات الحسين را
به گوش فلك ميرساند.
خورشيد بيداري طلوع كرده است
و پايان انتظار نزديك است.
چشمان يوسف زهرا افق را ميكاود
و مركبش از شوق پا بر زمين ميكوبد
او دوباره پلك ميزند،
چشمانش روشن است
بوي سيب ميآيد
و او در آستانه ظهور
با دستاني پر از گل ياس و
فرشي گسترده از نرگس
به شوق ديدار خورشيد كربلا
تپشهاي قلبش را شماره ميكند
و باران، دعاي فرج را بر لبان او
جاري ميسازد.
پايان انتظار نزديك است.
نرگس قديريان