من عاشقم چو مجنون عاشق به روي مهدي
بي خود ز عطر نرگس مستم ز بوي مهدي
عمري در انتظارم تا جان به او سپارم
در دل دگر ندارم جز آرزوي مهدي
هر لحظه لب گشايم اوصاف او ستايم
هر دم به هر کجايم در جستجوي مهدي
هر دم سخن برانم نامش روي زبانم
حک شد درون جانم نام نکوي مهدي
جز او به سر ندارم از خود خبر ندارم
بر لب دگر ندارم جز گفتگوي مهدي
پر شد وجودم از دوست در جان ودررگ وپوست
دل بهر ديدن اوست راهي بسوي مهدي
نيست حل مشکل من بي او نه حاصل من
هست قبله دل من تنها بسوي مهدي
آماده و فدايي هستم به هر هوايي
تا بشنوم ندايي من از گلوي مهدي
کاشکي که من ببينم آن روي نازنينم
من غنچه اي بچينم از باغ روي مهدي
کاشکي رسد پيامي گويم به او کلامي
کاشکي رسم به کامي من از سبوي مهدي
نازم به آن جمالش رخسار بي مثالش
بر خصلت و کمالش نازم به خوي مهدي
قربان قامت او روي قيامت او
قربان غيبت او راز مگوي مهدي