جان جهان بیا بیا جمله جهان فدای تو
رخ به جهانیان نما هردو جهان به پای تو
رخ به جهانیان نما هردو جهان به پای تو
منجی نسل آدمی محیی دین خاتمی
دوخته چشم عالمی بر ید با سخای تو
دوخته چشم عالمی بر ید با سخای تو
منشاء هر کرامتی موجب خیر و رحمتی
واسطه عنایتی مرضی حق رضای تو
واسطه عنایتی مرضی حق رضای تو
از تو زمان گذر شود شام و دم سحر شود
کار جهان بسر شود در اثر دعای تو
کار جهان بسر شود در اثر دعای تو
روح مسیحا نفسی دادگری دادرسی
بهره گرفته هر کسی از کرم و عطای تو
بهره گرفته هر کسی از کرم و عطای تو
هر که ز تو جدا شود به که به خود رها شود
پادشه سما شود هر که شود گدای تو
پادشه سما شود هر که شود گدای تو
عشق تو مبتلا کند مشغله ای بپا کند
از دو جهان رها کند هر که شد آشنای تو
از دو جهان رها کند هر که شد آشنای تو
آینه را جلا دهد بر دل و جان صفا دهد
زنده کند شفا دهد جاذبه ولای تو
زنده کند شفا دهد جاذبه ولای تو
بی تو درون آتشم با غم عشق تو خوشم
بی تو نفس نمی کشم جز به تو در هوای تو
بی تو نفس نمی کشم جز به تو در هوای تو
بی تو غمم نه خنده ام دل ز زمانه کنده ام
تا نفسی که زنده ام منتظرم برای تو
تا نفسی که زنده ام منتظرم برای تو
یار توئی کار توئی عشق شرربار توئی
دلبر و دلدار توئی سینه من سرای تو
دلبر و دلدار توئی سینه من سرای تو
کی بدهی تو کام من تازه شود مشام من
ماه شب تمام من کی برسم لقای تو
ماه شب تمام من کی برسم لقای تو
جانب کعبه کی کنی جمعه به جمعه طی کنی
از چه عیان نمی کنی آن رخ دلربای تو
از چه عیان نمی کنی آن رخ دلربای تو
هر دو جهان رها کنم تا به تو اقتدا کنم
جان بدهم وفا کنم در پی آن صلای تو
جان بدهم وفا کنم در پی آن صلای تو
عاشقم و در انتظار منتظر و امیدوار
تا که دهد مرا قرار چهره دلگشای تو
سوخته بال و خسته جان عاشق صاحب الزمان
مثل تمام عاشقان منتظر ندای تو
مثل تمام عاشقان منتظر ندای تو