اديان جديد يا جنبش هاي ديني نوپديد، از عصر روشنگري به تدريج از گوشه و كنار قلمرو تمدن غرب يا مناطق تحت سيطره مهاجمان و مهاجران غربي سر برآوردند. اين روند ادامه داشت تا اينكه بعد از جنگ جهاني دوم و از نيمه قرن بيستم، دانشمندان و محققان رشته هاي روان شناسي، علوم اجتماعي و فلسفه متوجه شدند كه بحران هاي انسان معاصر بدون بازگشت به دين يا چيزي شبيه آن با آموزه هايي از ماوراي عالم ماده، امكان پذير نيست و لذا از همان زمان بود كه عرصه براي ظهور اديان جديد براي حفظ وضع موجود و تحكيم و تداوم نظام سلطه جهاني آغاز شد.
در روزگار ما انديشه هاي باطل مادي و سرمايه داري، با روي آوردن به معنويت و دين، فضايي از دين داري و معنويت ورزي را ايجاد كرده اند تا در پوشش آن، هوس هاي ناپاك خود را توجيه نموده و آرزوهاي نارواي خويش را برآورند، كه به اين ترتيب، عرصه گسترده اي از نبرد ميان حق و باطل را گشوده اند؛ نبردي كه صحنه رويارويي ارزش ها و اعتقادات بوده و پيروزي در آن، حفظ كردن يا تغيير دادن باورها و ارزش هاست.
جنبش هاي نوپديد معنوي را مي توان از زوايا و منظره هاي مختلفي بررسي كرد: از منظر كلامي فلسفي، عرفاني، جامعه شناختي، روان شناختي و دست آخر از منظر علوم استراتژيك. با استفاده از ديدگاه اخير، سرمايه گذاري هاي عظيم و برنامه ريزي هاي بلند مدتي براي توليد و توسعه جنبش هاي معنوي نوظهور توجيه مي شود. همچنين سرمايه هاي عظيمي كه گاه از طريق قاچاق مواد مخدر، اسلحه سازي و گاهي در فعاليت هاي علمي و توليد نظريات توجيه گر نظام اقتصادي و سياسي فاسد غرب به كار مي رود، امروز در هاله اي از تقدس، به معنويت و اديان جديد روي آورده و از اين جاست كه تاملات جامعه شناختي، روان شناختي و فلسفي نيز به ميان مي آيد و نتايج مطالعات راهبردي را در باب جنبش هاي معنوي نوپديد تاييد مي كند.
بنابراين، شايسته است كه بپرسيم آنچه به نام اديان جديد يا جنبش هاي معنوي نوپديد در كشور ما گسترش مي يابد چيست و چه پيامدهايي دارد؟
فرضيه تحقيق حاضر اين است كه جنبش هاي معنوي نوپديد ابزارها يا راه كارهايي براي نبرد نرم اند، كه با تغيير فرهنگ ديني مردم، فرهنگ سياسي را نيز دگرگون مي كنند.
چيستي جنگ نرم
تعريف هاي متعددي از جنگ نرم وجود دارد، كه معمولا از سوي استراتژيست هاي آمريكايي مطرح شده و با شرايط دولت سلطه گر آمريكا هماهنگ است،(1) كه البته برخي از اين تمرين ها بسيار شبيه تعريف هاي است كه از جنگ رواني ارائه مي شود(2) و عده اي اساسا جنگ نرم را مترادف با جنگ رواني مي پندارند؛ اما در واقع، جنگ رواني تفاوت زيادي با جنگ نرم دارد. صرف نظر از تعريف هاي جنگ رواني، توجه به يك موضوع، تفاوت جنگ رواني را با جنگ نرم آشكار مي كند. جنگ نرم (Soft war)در برابر جنگ سخت (Hard war) قرار دارد، كه جايگزيني براي جنگ هاي نظامي است؛ اما جنگ رواني Psychological warfate)) مكمل انواع جنگ است و در انواع جنگ هاي نرم و سخت كاربرد دارد. بنابراين، هرگاه جنگ سخت در ميان باشد به احتمال زياد، جنگ رواني نيز هست؛ اما جنگ نرم در آن جبهه هيچ معنايي ندارد. البته درباره جنگ نرم بايد گفت كه هميشه با جنگ رواني همراه است و جنگ رواني يكي از ضروريات جنگ نرم است.
با توجه به وضعيت جمهوري اسلامي ايران و مروري گذرا تعريف هاي موجود از جنگ نرم، به نظر مي رسد، كه بايد تعريفي بومي براي اين مفهوم ارائه دهيم. ساده ترين تعريفي كه مي توانيم از جنگ نرم داشته باشيم اين است: “تلاش غير نظامي براي ايجاد تغييرات فرهنگي در رقيب به طوري كه در جهت منافع مهاجمان بازي كند “.
جنگ نرم، كوشش براي دستيابي به اهدافي است كه مي تواند در جنگ نظامي نيز به صورت هدف در نظر گرفته شود؛ مثل تغيير يك نظام سياسي يا تسلط بر منابع اقتصادي ديگران، اما در جنگ نرم، اين هدف ها مستقيم و از راه هاي خشونت آميز دنبال نمي شود؛ بلكه براي دستيابي به آن هدف ها، موضوعات و عناصر فرهنگي نيز به كار آمده و اهداف مياني فرهنگي براي رسيدن به منافع سياسي و اقتصادي طراحي مي شود.
در اين رابطه، هر وسيله اي كه بتواند نگرش ها و گرايش هاي افراد جامعه هدف را تغيير دهد، در جنگ نرم به كار مي آيد، كه به اين ترتيب، رسانه ها، ايجاد بحران اقتصادي، مشكلات سياسي، تجاوزات سايبر، تبليغات، فريبكاري، شعارسازي و تكرار دروغ ها – تا جايي كه واقعيت به نظر برسد، به عنوان ابزارها و شيوه هاي جنگ رواني تنها بخشي از راه هاي پيشبرد جنگ نرم است كه البته مي توان موارد ديگري؛ مانند استفاده از باورهاي ديني، ارزش هاي معنوي، نمادها و رفتارهاي مقدس و سوءاستفاده از گرايش هاي متعالي و نيازهاي والاي انسان را نيز بدان افزود.
مهم ترين ابعاد وجودي انسان، ابعاد معنوي است كه پرتو خود را بر ساير ساحت هاي زندگي فردي و اجتماعي مي افكند. در جنگ نرم با تاكيد بر تمام ظرفيت هاي جايگزين جنگ نظامي، ابعاد معنوي نيز استفاده مي شود. به اين ترتيب، جنگ نرم، صحنه بازي با نمادها و رفتارهاي مذهبي، رويارويي تفسيرهاي متفاوت آموزه ها، باورهاي ديني و تعارض ارزش ها و گرايش هاي معنوي است.
نقش فرهنگ ديني در جنگ نرم
وقتي جامعه شناسان از فرهنگ سخن مي گويند، مقصودشان آن دسته از جنبه هاي جوامع بشري است كه آموخته مي شوند، نه آنهايي كه به صورت ژنتيكي به ارث مي رسند. بنابراين، همه اعضاي جامعه، در اين عناصر فرهنگ سهيم هستند و به همين دليل، امكان همكاري و ارتباط متقابل به وجود مي آيد… فرهنگ يك جامعه هم شامل جنبه هاي نامحسوس؛ مانند عقايد، انديشه ها و ارزش هايي است كه محتواي فرهنگ را مي سازند و هم شامل جنبه هاي ملموس و محسوس است، كه نمادها يا فناوري كه بازنمود محتواي يادشده است. “(3)
در اينجا با گذر از آراي گوناگون در اين زمينه و نيز اكتفا به اندازه مورد نياز در اين تحقيق، مي گوييم: “فرهنگ مجموعه اي از بينش ها، ارزش ها، رفتارها و نمادهاست، كه هويت جمعي را مي سازد و در شكل گيري هويت فردي تاثير به سزايي دارد “. اين مجموعه كه عناصر فرهنگ نام دارد، در صورت تعلق به هر يك از نهادهاي اساسي جامعه، مثل حكومت، دين، اقتصاد، آموزش يا خانواده با تركيبي از آن نامگذاري مي شود. براي نمونه، بينش ها، ارزش ها، رفتارها و نمادهاي مربوط به نهاد حكومت، فرهنگ سياسي را به وجود مي آورد و عناصر فرهنگي مربوط به نهاد دين، فرهنگ ديني را مي سازد.
البته عناصر فرهنگ در ارتباط با نهادهاي مختلف جامعه لزوماً تفاوت پيدا نمي كند؛ بلكه كاركردهاي متفاوت آن ملاحظه مي شود. به اين ترتيب، عناصر فرهنگ سياسي با عناصر فرهنگ ديني يا اقتصادي متفاوت نيستند، بلكه بسياري از آنها با همديگر مشترك اند و تنها كاركردها و نسبت هاي آنها تغيير مي كند و با تركيب ديگري، از فرهنگ ديني به فرهنگ سياسي و يا فرهنگ اقتصادي مي رود. از اين رو ممكن است يك ارزش سياسي، از فرهنگ ديني برآمده باشد و يا يك نماد ديني در فرهنگ سياسي معنادار باشد.
در جنگ نرم طرف مهاجم براي دستيابي به اهداف مورد نظر به طور مستقيم به عناصر سياست، مثل حكومت يا مرزهاي دولت ملت حمله نمي كند، بلكه فرهنگ سياسي يا به طور كلي شبكه عناصر فرهنگي را هدف مي گيرد و مي كوشد تا با دگرگوني فرهنگي در جامعه هدف، منافع خود را برآورده سازد، كه طراحي چنين عملياتي نيازمند شناخت دقيق رقيب و تشخيص عناصر اصلي فرهنگ اوست.
معمولا بيشترين عناصر فرهنگي اي كه در برابر نفوذ سلطه گران مقاومت مي كند، عناصر فرهنگي برآمده از دين است كه در ساير ابعاد فرهنگ نيز نقش برجسته و كاركرد چشم گيري دارد. از اين رو، شكستن مقاومت مردمي كه از فرهنگ سلطه ناپذير برخوردارند، به دگرگوني عناصر فرهنگي ديني (باورها، بينش ها، ارزش ها و نمادهاي ديني) ارتباط پيدا مي كند.
بنابراين، در صورتي كه تغييرات فرهنگي مناسب با اهداف مهاجم در فرهنگ ديني پديد آيد، تغييرات هماهنگ با آن در فرهنگ سياسي نيز نمايان خواهد شد و ملت مورد هجوم، مقاومت خود را از دست خواهد داد؛ چرا كه ديگر توجيه و انگيزه اي براي مقاومت در برابر مهاجم ندارد. و از همين جاست كه نقش فرهنگ ديني در جنگ نرم شناخته مي شود.
چيستي جنبش هاي معنوي نوپديد
اديان جديد يا جنبش هاي ديني نوپديد، از عصر روشنگري به تدريج از گوشه و كنار قلمرو تمدن غرب يا مناطق تحت سيطره مهاجمان و مهاجران غربي سر برآوردند. اين روند ادامه داشت تا اينكه بعد از جنگ جهاني دوم و از نيمه قرن بيستم، دانشمندان و محققان رشته هاي روان شناسي، علوم اجتماعي و فلسفه متوجه شدند كه بحران هاي انسان معاصر بدون بازگشت به دين يا چيزي شبيه آن با آموزه هايي از ماوراي عالم ماده، امكان پذير نيست و لذا از همان زمان بود كه عرصه براي ظهور اديان جديد براي حفظ وضع موجود و تحكيم و تداوم نظام سلطه جهاني آغاز شد.
در دهه هاي 1960 و 1970 اين موج به شدت گسترش يافت(4) و با حمايت كانون هاي ثروت، قدرت و تلاش بي وقفه مراكز علمي و موسسات فرهنگي به پديده اي جهاني تبديل شد.(5)
پس از سال 1979م برابر با 1357ش، كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و نيروهاي سلطه گر در نظام جهاني به قابليت استراتژيك فرهنگ ديني مردم ايران پي بردند، كوشيدند تا با گستردن دامنه جنبش هاي معنوي نوپديد در ايران، با جنگ نرم، منافع از دست رفته خود را باز يابند. اما در پاسخ به چيستي جنبش هاي ديني و معنوي نوپديد، بايد توجه كرد، كه محققان پركار اذعان كرده اند كه حتي ارائه آمار قابل اعتمادي از جنبش هاي ديني نوپديد غيرممكن است؛(6) زيرا امروزه در جهان، هزار دين تازه و جنبش معنويت گراي نوظهور پديد آمده و روز به روز بر تعداد آنها نيز افزوده مي شود. و لذا اين سياليت در مصاديق عيني، دستيابي به تعريف قابل اعتماد علمي را دشوار مي كند؛ زيرا آشفتگي موجود كه بر صحنه اديان و معنويت هاي جديد حاكم است، نه تنها كار تعريف را دشوار ساخته است، بلكه نامگذاري آنها را نيز با پيچيدگي هايي مواجه كرده است. از اين رو، اينكه ما آنها را فرقه، جنبش يا جريان اجتماعي بدانيم محل بحث است و ديني يا معنوي و يا غير ديني و نامعنوي بودن آنها نيز از بحث و نظر دور نمانده است، چرا كه اصل نوپديد بودن آنها و تعيين حدود مفهومي جديد نيز مباحثاتي را در پي داشته كه هنوز به فرجام نرسيده است.
با اين همه، تاكنون كوشش هايي براي تعريف جنبش هاي ديني نوپديد صورت گرفته(7) و اين جنبش ها، نمونه هاي جهاني، منطقه اي و حتي ملي دارند؛ يعني بعضي از آنها جنبش هاي جهاني اند، برخي در يك منطقه خاص و چند كشور فعاليت دارند و برخي فقط توانسته اند در يك كشور رشد كرده و پيش روند.
اديان جديد، يا معنويت هاي نوظهور، از ديدگاه هاي مختلف و با رويكردهاي گوناگوني تعريف شده اند،(8) اما هيچ كدام از آن تعريف ها، بومي و مناسب با فضاي فرهنگي كشور ما نيست؛ پس با صرف نظر از ارائه دادن تعريفي دقيق براي روشن شدن موضوع و مناسب با هدف اين تحقيق مي توانيم بگوييم، كه جنبش هاي نوپديد معنوي عبارت اند از : “حركت هاي اجتماعي فرهنگي كه به امور ماورائي مي پردازد؛ به گونه اي كه آموزه هاي روشن ديني را با ابهام و ترديد مي آميزد و يا به صراحت در برابر آنها قرار مي گيرد “.
امور ماورايي، طيف گسترده اي از باورها، گرايش ها و آيين ها را دربرمي گيرد، كه با اين تعريف، سازمان هاي جديدي كه به ترويج اديان كهن در كشور ما مي پردازند نيز جنبش نوپديد ديني به شمار مي آيند و لزومي ندارد كه حتما غير از اسلام باشند؛ يعني اشخاص سازمان ها و يا گروه هايي كه قرائتي از اسلام را ارائه مي دهند، كه نسبت به اصول روشن دين ترديد برانگيز و يا متعارض است، جنبش نوپديد معنوي يا ديني به شمار مي آيند.
در نامگذاري آنها نيز نام معنوي را كه، اعم از ديني است بر مي گزينيم، بدين علت كه با تسالم بر تعريف تايلر از دين، هر دين بايد اعتقاداتي را به پيروانش پيشنهاد كند، در حالي كه جريان هاي معنوي صرفا به ماوراي ماده توجه نشان مي دهند؛ از اين رو، هر جنبش ديني، ناگزير، معنوي است؛ ولي هر جنبش معنوي لزوما ديني نيست. بنابراين ما آنها را جنبش هاي نوپديد معنوي مي ناميم.
اما نوپديد بودن آنها در ابعاد جهاني از عصر روشنگري به بعد مد نظر است؛ ولي ورود آنها به كشور ما به طور عمده از دهه 1360 به بعد؛ يعني از دهه 1980م آغاز شده و در دهه هاي 1370 و 1380 شاهد افزايش فعاليت اين جنبش ها و پديد آمدن نمونه هاي داخلي آنها بوده ايم. و لذا غير از موارد انگشت شماري، مثل بهائيت كه بنابر تعريف مذكور در شمار جنبش هاي معنوي نوپديد قرار مي گيرند و از ديدگاه ساير محققان مطالعات اديان نيز جنبشي نوپديد محسوب مي شوند؛ ولي پديد آمدن آنها به پيش از انقلاب مربوط مي شود.
اهداف جنبش هاي معنوي نوپديد
اين جنبش ها با همه گستردگي و تكثرشان، اهداف مشتركي دارند، كه اين اهداف در سطوح نظري و در مصاديق عملي و عيني دنبال مي شود. البته اين اهداف به صورت آثارِ قابل مشاهده اي در مخاطبان جنبش هاي معنوي نوپديد بروز مي كند. بنابراين، مهم ترين اهداف يك جنبش معنوي نوپديد در ارتباط با جنگ نرم پنج محور را شامل مي شود، كه عبارتند از :
تكثرگرايي
يافتن راه درست دين ورزي و معنويت گرايي با حقيقت جويي امكان پذير است. اگر مردم به مسير درست دين و معنويت راه يابند، هيچ پليدي و ستمي را نخواهند پذيرفت؛ زيرا معنويت راستين عزت و آزادگي را در انسان زنده مي كند و او را در قله كرامت و شرافت مي نشاند.
گفت وگوي حقيقت گرا در بين اديان گوناگون، اصول اخلاقي را هدف نمي داند؛ بلكه زمينه ساز جستجو براي رسيدن به حقيقت مي داند. براي بستن باب گفت وگوي حقيقت گرا، تكثرگرايي با اكتفا به گفتگويي صرفا اخلاق گرا و تاكيد بر جامعه اخلاقي، مي كوشد تا حقيقت را دست نيافتني جلوه داده و با ترويج تساهل و مدارا به جاي سخت گيري هاي علمي و معرفتي، ارزش هاي ناب معنوي را از دسترس مردم دور و زمينه ستم پذيري آنان را فراهم آورد. به همين علت، كساني كه امروز به شيطان پرست ها و… ميدان مي دهند و عرصه را براي بيان باورها و نمايش آيين هاي آنها باز مي كنند، اجازه طرح كوچك ترين ايده هاي شان را به تشيع نمي دهند.
به هر روي، شيوه اي كه براي عقب نشاندن تفكر ناب معناگرا در جهان دنبال مي شود، تضعيف گفت وگوي حقيقت گرا در بين اديان و ترويج كثرت گرايي است. اين هدف، يعني تثبيت تكثرگرايي ديني، به جاي حقيقت گرايي با گسترش جنبش هاي معنوي نوپديد به خوبي قابل دستيابي است. هزاران دين از هر طرف بر مي آيند و گفت وگو با آنها مشكل مي شود و لذا يافتن حقيقت در ميان آنها بارها و بارها دشوارتر مي شود، نه مي توان همه را يكسره مردود دانست و در برابر موج دين گرايي و معنويت خواهي ايستاد و نه مي توان با همه به گفت وگو نشست؛ زيرا اين گونه گفت وگوها اگر هم آغاز شود پاياني نزديك نخواهد داشت و نتيجه عيني آن باز هم پذيرش تكثر خواهد بود.
كتاب اصلي گروه رام الله، كه يك جنبش معنويت گراي كوچك در ايران است، در توصيف و معرفي خداوند، عدد و كميت را به ميان مي آورد و با فاصله گرفتن از تعاليم اسلام كه خداوند را يگانه و بي عدد مي داند، به اديان مشركانه نزديك مي شود و مي گويد: “او بسيار و پرشمار است؛ اما يكي است. بسم الله اشاره به اين دارد كه همه چيز را به نام او ، براي او، در جهت او و به عشق او انجام ده “.(9)
در اين عبارت، از يك طرف، باورهاي مشركانه برجسته شده و از سوي ديگر، بر توحيد تاكيد شده، به اين ترتيب، نوعي تناقض گويي آن ديده مي شود. اين سخنان ابهام آميز كه نظاير آن را در گفته هاي اين فرد زياد مي بينيم، به تدريج، حقيقت را بي اعتبار مي كند و انگيزه حقيقت جويي را ناكام و يا منحرف مي سازد و در نتيجه، باعث غبارآلود شدن فضاي فكري مخاطبان و تغيير باورها و ارزش ها مي شود. رهبر اين گروه در همان كتاب، نظر خود را درباره حضرت مسيح(ع) اين طور بيان مي كند: “مسيح به آسمان رفت؛ ولي عيسي به صليب كشيده شد “.
تكثرگرايي، گذشته از اينكه عملا با پديد آمدن فزاينده اديان جديد تحميل مي شود، در بعد نظري نيز، هم از سوي نظريه پردازان(10) و هم از سوي پايه گذاران و پيروان جنبش هاي معنوي نوظهور تاييد مي شود.
براي نمونه در بسياري از جنبش هايي كه توانسته اند در سطح جهاني مطرح شوند، سخن از برابري تمام اعتقادات را مي شنويم؛ اگرچه اين اعتقادات ضد و نقيض باشند. بسياري از اين فرقه ها، نظير اكنكار، فرقه تئوزوفي و فرقه هاي كوچكي، مثل رام الله در داخل كشور معتقدند كه تعاليمشان با تعاليم تمام اديان و حتي بي ديني قابل جمع است.(11)
دالايي لاما مي گويد: “ممكن است كسي با اعتقاد به خدا به آرامش برسد و ديگري با انكار خدا؛ هر كدام بايد داروي مورد نياز خود را انتخاب كنند “.(12) همو مي گويد: “پنج ميليارد انسان روي كره خاكي زندگي مي كنند و من معتقدم: ما به پنج ميليارد دين مختلف نياز داريم. به اعتقاد من، هر انساني بايد از يك مسير معنوي عبور كند كه براي او و در نسبت با باورهايش، بهترين باشد؛ پس تنوع آدم ها، تنوع اديان را ضروري مي كند “.(13)
در اين بستر جهاني و اهداف سياسي، كه از توليد و توسعه اين گونه جنبش ها دنبال مي شود، برخي از سخنگويان داخلي هم اين طور اظهار عقيده كرده اند: “براي هر سنخ رواني يك يا دو يا چند دين و مذهب بيش از ساير اديان و مذاهب جاذبيت دارند. روش بودا براي يك سنخ رواني خاص كمال مطلوب است، آيين كنفوسيوس و مسيحيت معاصر براي سنخ رواني ديگري، مسيحيان اوليه براي سنخ ديگري، اسلام و مسلمين اوليه و صليبيون براي سنخ ديگري، آيين دائو و آيين هندو براي سنخ ديگري و… “.(14)
در اين ميان، اينكه بودايي ها هيچ ذات ثابت و خدايي را نمي پذيرند و اينكه مسيحيان به تثليث معتقدند و هندوها در فرقه هاي مختلف هر چيزي را مي پرستند، اصلا اهميت ندارد، اينكه كدام درست و كدام نادرست است، اينكه چقدر مي توان با تحقيق و تفكر به نتيجه علمي و عقلاني رسيد، هيچ كدام اهميت ندارد. اصل سخن تكثرگرايي اين است كه هر كه هست، حق است و بايد باشد.
شك گرايي
جنبش هاي معنوي نوظهور به التقاط ميان اديان گوناگون اقدام مي كنند. آنان ايده هاي ضد و نقيض را براي نجات و سعادت بشر پيشنهاد مي كنند و بخشي از باورهاي اصيل اديان الهي را ناديده مي گيرند. اين در حالي است كه در جهان، امروز همه مورد حمايت اند، صادق قلمداد مي شوند و رو به توسعه دارند.
وقتي به فضاي عمومي جنبش ها و اديان جديد نگاه مي كنيم، مي بينيم كه معمولا هيچ كدام از آنها مهم تلقي نمي شوند، بلكه همه آنها با هم اهميت دارند و پذيرش همه آنها با تمام تناقض ها و تفاوت ها مورد تاكيد است. آنچه به صورت نتيجه اين همه پذيري به دست مي آيد، ترديد در اصول اساسي اديان است كه البته تاكنون اصول اساسي تلقي مي شده اند؛ مثل توحيد، باور به جهاني ديگر و زندگي در آن پس از مرگ و نبوت برگزيدگان خداوند كه به نوعي در تمام اديان آسماني وجود داشته است.
اين موضوع در تفكرات پشتيبان جنبش هاي معنوي نوظهور با عنوان بي يقيني يا رهايي از يقين، توصيف و توصيه مي شود. در اين ديدگاه، يقين، معادل تعصب و خشك مغزي، و ترديد نشانه فكر باز و هوشمندي است. بعضي از اين افراد، ايمان را نوعي خطرپذيري(ريسك) با نتيجه اي نامعلوم تلقي مي كنند.(15) به اين صورت كه فرد ايمان آورنده، در بستر بي يقيني و در آغوش ترديدها و تاريكي ها ايمان مي آورد تا ببيند سرانجام چه خواهد شد و مي كوشد تا از اين راه معرفتي بيابد.
اين تلقي شك آلود از ايمان در آثار برخي از معنويت سرايان نوظهور هم ديده مي شود؛ براي نمونه پائولو كوئيليو در رمان “بريدا ” ايمان را به شبي در تاريكي جنگل ماندن تشبيه مي كند و از زبان قهرمان داستان، كه يك شب را با تمام ترس ها، ترديدها و تاريكي هايش در جنگل به صبح رسانده، مي نويسد: “درباره شب تاريك آموختم و فهميدم كه جستجوي خدا، يك شب تاريك است، كه ايمان يك شب تاريك است “.(16)
امروزه صدها كتاب و محفل معنوي در كشور ما تشكيل مي شود، كه به جاي باور به معاد، اعتقاد به تناسخ؛ يعني بازگشت روح مردگان به كالبدهاي ديگر را ترويج مي كنند؛ يعني به جاي زندگي پس از مرگ در برزخ و قيامت، اعتقاد به ادامه زندگي در همين دنيا با كالبد ديگر را رواج مي دهند. و اين موضوع باعث شده كه گروهي از مخاطبان اين نوع كتاب ها و برنامه ها، ميان باور به معاد و تناسخ در شك و حيرت به سر ببرند يا به نوعي هر دو را بپذيرند؛ معاد را براي عده اي از انسان ها و تناسخ را براي عده اي ديگر.
به گمان عده اي، اين شك گرايي ظلمت آميز نشانه سلامت رواني و هر نوع تابش نور يقين با برچسب تعصب ورزي از تاثيرات منفي دين داري به شمار مي آيد. با اين توضيح كه: “تدين، هم مي تواند تاثيرات مثبت در بهداشت رواني داشته باشد و هم تاثيرات منفي. از سويي تدين ممكن است به جزم و جمود بينجامد، كه با تحمل و پذيرش بي يقيني منافات دارد، … از سوي ديگر، متدين ممكن است ايمان خود را يك باور اكتشافي بداند؛ يعني باوري كه موقتا و به نحو آزمايشي پذيرفته مي شود و تا زماني كه يا تاييد شود يا به كشف باور صحيح تر و معتبرتري بينجامد.
به عبارت ديگر، فرضيه كارآمدي ]است[ كه وي آن را تصديق مي كند تا به او در جهت يافتن پاسخ هاي بهتر و كامل تر به پرسش هاي بنيادين و غايي مدد رساند، كه چنين متديني به عقايدي اعتقاد مي ورزد تا از طريق اعتقادورزي بتواند به فهم نايل آيد و وقتي كه فهم هاي عميق تر حاصل آمدند، آن عقايد را اصلاح و تصحيح مي كند و به عقايد جديدي اعتقاد مي ورزد تا… و اين فرايند را بي وقفه پي مي گيرد و اين با تحمل و پذيرش بي يقيني و عدم قطعيت منافات ندارد “.(17)
صد البته ايمان، قابل افزايش است و معرفت شخص از موضوع ايمان مي تواند بيشتر و بيشتر شود؛ اما ايماني كه از ابتدا به عنوان يك فرضيه آزمايشي تصور شود، در حقيقت، شك است و در اين ديدگاه، شك به جاي ايمان نشسته و نام ايمان را بر خود نهاده است. اين ايده موزيانه، ميل فطري انسان را به ايمان و يقين به طور شيطنت آميزي به سوي شك گرايي منحرف مي كند و استحكام ايمان را در مسلمات عقلي و ديني به اتهام جزم و جمود به تزلزل مي كشد.
احساس گرايي
جنبش هاي معنوي نوظهور، انتظار از دين را به كلي عوض كرده اند. اگر روزي بشر از دين انتظار داشت كه راه درست زيستن را به او بنمايد و معرفت او را به خويش و خالق هستي بيفزايد، امروزه ديگر اين ابعاد معرفتي و شناختي به طور جدي مطرح نيست. آنچه با توجه به ظهور و گسترش جنبش ها مهم تلقي مي شود، تاثيري است كه دين و معنويت بر احساسات و هيجانات بشري دارد. براي نمونه، انواع مديتيشن، هدف خود را رسيدن به آرامش قرار داده اند.(18) اشو خدا را همان تجربه شادي و لذت مي داند.19 دالايي لاما هدف از هستي و زندگي را شادماني معرفي مي كند.(20)
در داخل كشور هم گروهي اين عقيده را ترويج مي كنند، كه هدف معنويت و چكيده دين، رسيدن به اميد، آرامش و شادي است. يكي از اين افراد مي گويد: “معنويت بنا به تلقي من، نحوه مواجهه با جهان هستي است كه در آن، شخص روي هم رفته با رضايت باطن زندگي مي كند… و دستخوش اضطراب، دلهره و نوميدي نيست “.(21) “به نظر مي رسد كه معنويت چكيده همه اديان است “؛(22) اما با اين حال “يك انسان مي تواند معنوي باشد؛ ولي ديندار نباشد “.(23)
وقتي دين به تجربه احساسات خوش تنزل يابد، ابعاد معرفتي و اخلاقي آن نيز از اولويت فرومي آيد،، كه در اين صورت، دينداري هم چندان مهم نخواهد بود؛ بلكه مهم خوش بودن و برخورداري از هيجانات مثبت است. اصول اخلاقي و كرامت انساني هم اگر در اين زمينه مفيد بود، كه محترم است، در غير اين صورت اعتباري ندارد. هم از اين رو، شاهديم كه بسياري از ارزش هاي اخلاقي، مثل پرهيزگاري ، پاكدامني و صداقت در اين جريان هاي معنوي نابود شده است. اين روند كه با گسترش جنبش هاي نوظهور دنبال مي شود، مي تواند مردم را از نظر روحي و ارادي به شدت تضعيف كند، مردمي كه در پي شادي و خوشي اند و خدا را هم در احساس شادماني و لذت تفسير مي كنند، نمي توانند مثل كوه هاي فتح نشده و پاره هاي آهن، مقاوم و سربلند باشند.
ناعقل گروي در دين ورزي
يكي از برجسته ترين نقاط قوت تشيع كه توانسته است در عرصه سياسي و صحنه بين المللي منشا اثر شود، جمع بين معنويت و عقلانيت است. در اين مذهب، هم ابعاد معنوي پررنگ است و هم تكيه بر عقلانيت مي درخشد. محصول اين همگرايي مبارك، انقلاب بزرگ اسلامي بود كه هم تحول بزرگ معنوي را براي مردم ايران به ارمغان آورد و هم عزت و آزادي سياسي را به آنها بازگرداند. با توجه به اين نقطه قوت، يكي از اهداف راهبردي و مهم گسترش جنبش هاي معنوي نوظهور در كشور ما، فاصله انداختن ميان معنويت و دينداري از يك سو و عقلانيت و خردورزي از سوي ديگر است.
با جدايي ميان عقلانيت و معنويت، بسياري از اصول فرهنگ سياسي جمهوري اسلامي؛ از جمله عدل الهي كه مي تواند انگيزه قيام در برابر ظلم و اعتماد به خداوند براي پيروزي دربرابر مستكبران و ستمگران باشد و نيز اصل رهبري الهي جامعه به دست معصومان يا فقهاي عادل، تهديد مي شود. رهبري، بر اساس علم، اخلاق و عدالت براي كساني كه خردمند و خيرخواه باشند معنادار است. در غير اين صورت، هر ملتي، حاكماني همانند خود را مي پسندند. در اين زمينه يكي از مهم ترين اهداف جنبش هاي نوظهور، كاهش آستانه خردورزي و ارائه معنويتي منهاي عقلانيت يا پيش كشيدن خرد و عقلانيتي تحريف شده است.
در اين باره كوئيليو، خردمندي را اين گونه توصيف مي كند: “خردمنداني كه تمام زندگي شان را به جستجوي پاسخي مي گذراندند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتي جعل كردند، تمام عمر خود را فروتنانه در جهاني گذراندند كه نمي توانستند درك كنند، اما مي توانستند در آن مشاركت كنند “.(24)
اشو نيز تكيه بر منطق را مردگي مي داند و معتقد است: كساني كه خود را از منطق و عقلانيت دور نگه مي دارند، مي توانند با جريان سيال زندگي همراه شوند و به راستي، معنوي و زنده باشند.(25) او آشكارا چنين توصيه مي كند: “كمتر فكر كن، بيشتر احساس كن، كمتر هوشمندي به خرج بده “.(26)
اين موج عقل ستيزي كه از سوي جنبش هاي معنوي نوظهور و با ترويج آنها در كشور به راه افتاده، با بسترسازي هايي كه از داخل براي توجيه و پذيرش آنها صورت مي گيرد، همراه و همدست شده است. ملكيان در اين باره مي گويد: “اگر عقيده اي را بتوان عقيده عقلاني خواند، كه يا بديهي باشد يا با يك سير استدلالي معتبر از بديهيات استنتاج شده باشد (كه يكي از تفاسير و توصيفات عقلانيت نظري همين است)، در اين صورت به گمان اين بنده، هيچ يك از عقايد ديني و هيچ يك از اديان و مذاهب، عقلاني نيست و البته اين عدم عقلانيت هرگز به معناي عدم حقانيت؛ يعني به معناي عدم مطابقت با واقع نيست؛ بلكه نسبت به آن لااقتضا است “.(27)
به اين ترتيب، مردمي كه تاكنون مستقيم به عقل مراجعه مي كردند و درستي و نادرستي باورهايشان را با آن مي سنجيدند، از اين پس بايد به اين بينديشند كه آيا سزاوار است باورهاي خود و ديگران را با عقل بسنجند و درصدد تشخيص درست و نادرست و خرافه و واقعيت باشند يا نه؟!
اگر چه اين موضوع به وضوح سخيف و سست است؛ اما تكرار مكرر آن و شنيدنش از زبان كساني كه زياد سخن مي گويند و شهرتي يافته اند، كار را پيچيده مي كند و به تدريج، غبار شك و شبهه را بر آينه هوش و خرد مي نشاند.
خود محوري معنوي
با كم رنگ شدن عقل و جايگزين شدن احساس خوش، تعبد و دين گرايي نيز كم رنگ مي شود و نوعي خودمحوري معنوي پديد مي آيد و اين موضوعي كاملا شناخته شده و طبيعي در دنياي اديان جديد و جنبش هاي معنوي نوظهور است، كه با عنوان دين شخصي تعريف شده است.(28)
دين شخصي، يعني نوعي دينداري و تجربه زندگي معنوي كه شخص، بدون توجه به هيچ معيار خارجي و صرفا با دنبال كردن گرايش، احساسات و تجارب دروني خود، آن را مي يابد. در اين وادي، معيارهاي ديني ديگر اعتبار ندارند و عالمان دين، مزاحم تلقي مي شوند و خود شخص بايد تحفه معنوي خويش را بيابد. “فرق فارق معنويت با دين نهادينه شده تاريخي اين است كه در معنويت، تقليد به حداقل ممكن كاهش مي يابد. مرادم از تقليد، تقليد در اصطلاح فقهي نيست، بلكه مراد اين است كه گفته شود: الف، ب است، چون فلاني مي گويد، نه اينكه چون خودم يافتم. فرق دوم معنويت و دين نهادينه شده اين است كه در معنويت، كاملا عقلانيت پاس داشته مي شود، اما در دين نهادينه شده در بسياري از موارد چنين نيست “.(29)
اگر حقيقت گرايي و تكيه بر عقل به معناي روشن آن دركار باشد، كسي شك نمي كند كه راه هاي معنوي را بايد از استاد آموخت و بعد به عمل بست و آزمود؛ اما با كوتاه كردن دست عقلانيت از حقيقت، آموختن و آزمودن در تعارض با هم مي افتند و آموختن و كسب معرفت، جاي خود را به آزمودن و تحصيل تجربه مي دهد و هر كس بايد آزموده ديگران را دوباره بيازمايد و هيچ كس هيچ يافته قابل انتقالي به ديگران ندارد.
نفي معيارهاي بيروني و تكيه بر احساسات و تجربه شخصي از امر معنوي، نه تنها علوم ديني و عالمان ديني را حذف مي كند؛ بلكه از پيامبران و متون مقدس هم عبور كرده، اراده خداوند را هم به رسميت نمي شناسد. اشو در اين باره مي گويد: “اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست؛ حتي، در مقابل خداوند بايستيد… درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد “.(30)
بنابراين اهداف جنبش هاي نوظهور به صورت آثاري، در زندگي و شخصيت افراد تحت تاثير تعاليم آنها بروز مي كند و به زندگي آنها شكل مي دهد. در كشور ما شرايط فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي طبقات اجتماعي كه هدف جنبش ها قرار گرفته اند به گونه اي بوده است كه برخي از اين اهداف به صورت برجسته اي در شخصيت و سبك زندگي آنان موثر واقع شده است.
طبقه مرفهي كه وبلن، تعريف آن را به شغل پيوند مي زند،(34) حد مناسبي از تامين اقتصادي و تحصيلات برخوردار است. به همين علت، فرصت و درآمد كافي براي كنجكاوي در مسائل و پديده هاي نوظهور را دارد. گذشته از اين، مجال رسيدگي به علايق فرهنگي و معنوي خود را دارد و برايش برنامه ريزي مي كند و حتي حاضر است براي آن هزينه بپردازد و اگر حس كنجكاوي و نوخواهي با حس معنوي يك جا برآورده شود، بسيار مطلوب تر خواهد بود. از اين رو، كتاب ها، نشريات و دوره هاي آموزشي كه محتواي معنوي متفاوتي در مقايسه با معنويت سنتي دارد، مخاطب خود را در اين طبقه پيدا مي كند. اگر هم كساني در اين بين، علاقه اي به مسائل و مباحث معنوي نداشته باشند، گاهي براي حفظ شخصيت و كلاس فرهنگي خود ناگزيرند كه رمان “كيمياگر ” كوئيليو را بخوانند، يا كتاب “الماس هاي ” اشو را در ماشين خود بگذارند و در كلاس تي. ام يا تي. اس. ام و نظاير آن شركت كنند.
نوع برنامه هاي معنوي اي كه اين طبقه براي خود مي پسندد و از آنها استفاده مي كند، سبك زندگي معنوي آنها را شكل مي دهد. برنامه ها، فعاليت ها و نمادهاي معنوي كه در زندگي اين طبقه وارد مي شود، گونه هايي از سبك زندگي معنوي را پديد مي آورد، كه شاخصه هاي تكثرگرايي، شك گرايي، احساس گرايي، ناعقل گرايي و خودمحوري معنوي، در آنها به وضوح مشهود است.
دو خطر بزرگي كه از تغييرات سبك زندگي معنوي طبقه مرفه، متوجه تمام جامعه مي شود، يكي اين است كه اين طبقه بر ساير طبقات اجتماعي اثر بسزايي دارد و طبقات پايين تر مي كوشند تا خود را با آنها منطبق سازند. از اين جهت، آسيب هايي كه در اين طبقه پيدا مي شود، به صورت معياري مقبول در تمام جامعه در مي آيد.
ديگر اينكه، افراد طبقه مرفه، معمولا در موقعيت هاي قابل توجه اداري و دولتي فعاليت مي كنند و تغيير سبك زندگي معنوي آنها در هويت نظام اسلامي تاثير مستقيم دارد.
بررسي هاي ميداني نشان مي دهد، كه بيشتر مخاطبان نشرياتي كه مروج جنبش هاي معنوي نوظهوراند، در مناطقي زندگي مي كنند كه معمولا بالا شهر ناميده مي شود. تمام موسساتي كه در زمينه هاي مربوط به جنبش هاي معنوي نوپديد فعاليت دارند و دوره ها يا كارگاه هايي را در اين باره برگزار مي كنند، در مناطق مرفه شهرها، به ويژه شهر تهران قرار دارند. بنابراين، با مستندات كافي مي توان گفت كه در سال هاي اخير، مناطق شمال و غرب تهران، شلوغ ترين منطقه كشور در خصوص فعاليت جنبش هاي نوپديد بوده است.
پي نوشت ها :
1. جان. ام كالينز، استراتژي بزرگ، ص487.
2. صلاح نصر، جنگ رواني، ص83 و 84.
3. آنتوني گيدنز، جامعه شناسي، ص35.
4. هميلتون، جامعه شناسي دين، ص368.
5. گزارش تحليلي از پنجمين اجلاس پارلمان اديان، ص20.
6. New Religious Movements Challenge and response.p15
7. Researching New Religious Movements. pp 1-2.
8. ReIigious Movements Understanding New .
9. فتاحي، جريان هدايت الهي، ص43.
10. سروش، صراط هاي مستقيم، ص2 و 3.
11. مظاهري سيف، “معنويت مدرن “، پگاه حوزه، ش242، ص41.
12. دالايي لاما، كتاب بيداري، ص7، 9 و 15.
13. همو، هنر شادمانگي، ص295.
14. همان، ص240.
15. سروش، اخلاق خدايان، ص116.
16. پائلوكوئيلو، بريدا، ص40.
17. مصطفي ملكيان، مهر ماندگار، ص41412.
18. هرولد بلوم فيلدتي. ام، دانش هوشياري خلاق، ص48.
19. اشو، الماس هاي اشو، ص130.
20. هنر شادمانگي، ص17 و دالايي لاما، كتاب كوچك ژرف انديشي، ص208.
21. ملكيان، معنويت و جهاني شدن، ص5.
22. همان.
23. همان.
24. بريدا، ص208.
25. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق، ص404.
26. الماس هاي اشو، ص219.
27. ملكيان، راهي به رهايي، ص266.
28. Encyclopedia of New Religious). 5 P57) Movements .
29. ملكيان، “دين، معنويت و عقلاني “، مجله آبان، ش144، ص12.
30. اشو، شهامت، ص27.
31. مائده / 3.
نويسنده: حميدرضا مظاهري سيف
منبع: پگاه حوزه – شماره 278