اين كتاب كه سر و صداى زيادى در جهان آن روز بپا كرد، به هرتسل فهماند كه اين پيشنهاد موافقان زيادى دارد و لذا فورا به تركيه مسافرت كرده و از سلطان عبدالحميد درخواست كرد كه در مقابل دريافت مبالغ زيادى، به يهود اجازه بدهد تا وارد فلسطين شوند. ولى چون سلطان عبدالحميد، اين پيشنهاد را رد نمود، هرتسل به بريتانيا متوسل شد و بالاخره بريتانيا را راضى كرد كه صحراى سينا را بدهد …
مقدمه مترجم
اسرائيل چگونه به وجود آمد؟
در اوائل اين قرن، (بريتانيا) بزرگترين دولت استعمارگر را تشكيل مىداد، براى جلوگيرى از نفوذ روزافزون (آلمان) كه با سرعتى چون برق سراسر دنيا را فرا مىگرفت سعى كرد تا سدّى از انسانها در برابر آلمان بسازد، در اين زمينه ارتباط هائى با هريك از كشورهاى جهان مانند: هلند، بلژيك، اسپانيا، پرتقال و ايتاليا به عمل آورد و در سال1907 كنفرانسى از بزرگترين سياستمداران اين كشورها تشكيل داد.
در پايان اين كنفرانس كه بيش از يك هفته طول كشيد چنين اعلام شد: بزرگترين خطرى كه ممكن است متوجه غرب شود بيرون رفتن سواحل درياى مديترانه از دست بريتانيا مىباشد.
چون اين دريا كه حلقه اتصال بين شرق و غرب را تشكيل مىدهد در دست مسلمانان است و مسلمانان يك ملّت واحدى هستند و داراى زمينهاى وسيع و منابع سرشارى مىباشند و احتمال مىرود كه اين ملّت بزرگ يك باره بپا خواسته و از قيد اسارت، خويش را آزاد كرده، لذا به كشورهاى بزرگ توصيه مىشود كه اين ملّت واحد را متلاشى كرده و از اتّحاد و بيدارى آنها جلوگيرى كنند و در مرحله اوّل بايـد آفريـقا را از آسيا جـدا و منفصل كرد و هرگونـه اتحادى را بين اين دو قاره از بين برد(1).
اين نخستين عاملى بود كه دولتهاى استعمارى را به فكر ايجاد يك دولت كاملاً اختلافى، آن هم در كنار درياى مديترانه انداخت، ولى تنها اين را نمىتوان دليل وجود اسرائيل دانست، زيرا يك عامل ديگرى هم در اين امر سهيم بود و آن عامل دين بود.
ريشههاى اين عامل را در سه هزار سال پيش بايد جستجو كرد، يهود سالى كه از فلسطين خارج شدند يعنى درست، سه هزار سال پيش بر فراق فلسطين گريه و زارى كردند، (حائط مبكى) يا ديوارِ نُدبه و گريه شاهد زنده براين گفتار است، اين ديوار كه در شهر بيتالمقدّس است، ناظر گريه و زارىهاى زيادى بوده، كه آخرين آنها، گريههاى شوقى بود كه از نخست وزير، علما و سران يهود پس از شكست مسلمانان، پاى آن شنيده شد(2).
البته به قول بزرگترين تاريخ دادن عربى آقاى (فليب حتى) در تاريخ نامى از دولت اسرائيل برده نشده است(3).
ولى (بن گوريون)(4) مىگويد: لازم نيست كه نام اسرائيل در تاريخ درج شده باشد، همين قدر كافى است كه ما اين دولت را از هزارها سال پيش در قلبهاى خود بنا كردهايم ما نام اسرائيل را از عصر يسوعا براين شهر نهاديم و در تاريخ هم اسم آن موجود است و آن بلاد (يهوذا) است.
هنگامى كه ما ازاين شهر بسيار كوچك خارج شديم، آن را در اعماق قلبهايمان حمل كرديم و تا به حال نام هريك از كوهها، درّهها و شهرهاى آن را در ذهن داريم(5).
در سال 117 (باركوخيا) بنى اسرائيل را جمع كرد و آنها را براى تأسيس دولتى در فلسطين دعوت كرده ولى شكست خورد و اين آرزو را به گور برد.
پس از اين، حركات مسلحانه براى تأسيس دولتى در اين منطقه بسيار واقع شده ولى هيچ يك پيروز نگشته، تا آن كه در سال1897 در شهر بال واقع در سوئيس كنفرانسى به رياست (تيو دور هرتسل) تشكيل شده تا اولين گامها را براى ايجاد آن دولت بردارند.
هرتسل در سال1895 كتابى به نام (دولت يهود) به رشتهٴ تحرير در آورد و در آن از يهود خواسته بود كه دولتى در فلسطين يا آرژانتين تأسيس كنند(6).
اين كتاب كه سر و صداى زيادى در جهان آن روز بپا كرد، به هرتسل فهماند كه اين پيشنهاد موافقان زيادى دارد و لذا فورا به تركيه مسافرت كرده و از سلطان عبدالحميد درخواست كرد كه در مقابل دريافت مبالغ زيادى، به يهود اجازه بدهد تا وارد فلسطين شوند(7). ولى چون سلطان عبدالحميد، اين پيشنهاد را رد نمود، هرتسل به بريتانيا متوسل شد و بالاخره بريتانيا را راضى كرد كه صحراى سينا را بدهد، چند مهندس يهودى با همكارى مهندسين انگليسى براى كاوش به صحراى سينا رهسپار مصر شدند ولى چون زمينهاى صحراى سينا شن زار بود از آن صرف نظر كرده و براى استعمار فلسطين، نقشههاى جديدى ريختند.
درست در همين روزها بود كه جنگ جهانى اوّل شروع شد (1914م) و نگرانى عجيبى، جهان و به خصوص يهود را فرا گرفته بود.
اين جنگ كه نسبت به بريتانيا بسيار وحشتناك به نظر مىرسيد، يك نويد بسيار درخشندهاى براى يهود بود و در همان وقت كه رهبران انگليسى از ترس، خواب نمىرفتند، يهود، در كمال آرامش و خوشحالى بسر مىبردند، زيرا بريتانيا سعى مىكرد آمريكا را داخل جنگ كند و از اين راه جبهه خود را تقويت نمايد ولى چون سياست آمريكا بدست يهود بود، احتياج شديدى به آنها پيدا كرد.
يهود كه براى يك چنين روزى دقيقه شمارى مىكردند، فرصت را غنيمت شمرده و متعهد شدند كه در مقابل آن كه بريتانيا دولتى براى يهود در فلسطين تشكيل دهد، آمريكا را به هر طورى كه شده داخل جنگ كنند.
(جيرالدكى اسميت) مىگويد: بدون شك يگانه كسى كه توانست آمريكا را وارد جنگ كند، صهيونيست بود، نقشه اين دسيسه بزرگ را در يك خانه بسيار كوچك واقع در حومه شهر لندن بدست آقاى (جيمس مالكولم) كشيده شد و سرانجام به پيروزى رسيد(8).
و با اين عمل بزرگترين پيروزى را در درجه اوّل نصيب يهود و در درجه دوّم نصيب بريتانا كرد.
(جيمس مالكولم) در خاطرات خود مىنويسد: در موضوع وارد شدن آمريكا در جنگ اوّل، من نقش مهمّى را دارا بودم و با سفرهاى متعدد خود به آمريكا، فرانسه و بقيه شهرهاى اروپائى و نشر مقالات مفصلى در مجله تايمز لندن و روزنامههاى آمريكا توانستم نظر رهبران اين كشورها را به يهود جلب كنم.
و از طرف ديگر مذاكرات بسيار وسيعى با رؤساى يهود در آمريكا و رهبران سياسى آن كشور به عمل آورده و سرانجام در بهار سال1917م آمريكا را وارد جنگ كردم(9)در اين وقت آقاى (حاييم وايزمن) رهبر صهيونيستها با آقايان (روتشيلدبر، لويد جورج، وينستون چرچيل و بلفور) فشار آوردند كه فورا تصويب نامهاى براى حكومت يهود در فلسطين، صادر كنند. بريتانيا هم كه قبلا يك چنين وعدهاى به آنها داده بود، وزارت جنگ را موظف كرد كه صورت اين عهدنامه را طورى بنويسد كه يهود را راضى كرده و عواطف و احساسات عرب را تحريك نكند.
باز مالكولم مىنويسد: قبل از آن كه پيش نويسى نوشته و عهدنامهاى مطرح شود من با مارشال (حداد پاشا) نماينده (شريف حسين) امير حجاز ملاقات كرده و موضوع را چنين شرح دادم: مىدانيد كه اگر آمريكا وارد جنگ نشود براى شما و ما بسيار زيانآور تمام خواهد شد و چون رؤساى يهود و صهيونيستها حاضر شدهاند در مقابل آنكه بريتانيا تصويبنامهاى مبنى بر آن كه يهود بر جزئى از فلسطين حكومت داشته باشند، آمريكا را به حومه جنگ بكشند….
بنا بر اين از شما خواهش مىشود كه در اين باره از هرگونه تحريك عواطف و احساسات مردم جلوگيرى كنيد.
البته من چندين بار هم با (لورنس) ملاقات كردم، او نيز موافقت خود را با اين نقشه اعلام نمود. در اين وقت بريتانيا از دكتر (وايزمن) كه سمت رهبرى صهيونيستها را داشت خواهش كرد كه تصويب نامهاى را او بنويسد.
(وايزمن) تصويب نامه را از زبان بلفور وزير امور خارجه خطاب به روچيلد يهودى چنين نوشت:
عزيزم آقاى روچيلد:
حكومت بريتانيا به نظر عطف به ايجاد ميهن براى يهود در فلسطين مىنگرد و براى تسهيل آن منتهاى كوشش خود را مبذول خواهدداشت ولى نبايد حقوق مدنى، سياسى و دينى طوائف غير يهودى مهدور شود، چنانچه حقوق سياسى و پستهاى برجستهاى كه يهود در بقيه بلاد در دست دارند نبايد از دست آنها گرفته شود.
سپس آن را به قاضى (برانديس) در واشنگتن تلگراف كرده تا موافقت (ويلسن) را بگيرد. و پس از آن كه ويلسن بر آن موافقت كرد (آرثر جيمس بلفور) كه وزير خارجه بريتانيا بود، آن را به امضاء رسانده و بدست روچيلد يهودى ثروتمندترين مرد آن روز جهان داد.
اين عهدنامه در روز2 نوامبر1917 م، يعنى درست يكسال پيش از سقوط خلافت اسلامى و احتلال فلسطين از طرف انگليس، به امضاء رسيد. ولى مسلمانان پس از احتلال در سال1918م از آن با خبر شدند(10).
در سال1920 دولت بريتانيا اعلام كرد از اين به بعد حكومت نظامى فلسطين به حكومت مدنى مبدّل خواهد شد.
يهود كه منتظر يك چنين روزى بودند، فورا تصويب نامهاى را به امضاء سران كنفرانس حلفاء (متفقين) كه در (سان ريمو) به تاريخ25 نوامبر1920 م، منعقد شده بود در آورده كه در آن چنين آمده بود: بايد فلسطين را در يك موقعيّت ادارى و سياسى قرار داد كه يهود براى تأسيس ميهن ناسيوناليسم خود تمام آزادى را داشته باشد و حكومت انتداب، هجرت به فلسطين را تقويت بنمايد و براى اين موضوع توصيه مىشود كه كابينهاى براى رسيدگى به امور يهود مهاجر تأسيس شود تا هم ناظر عمليات هجرت باشد و هم مهاجرين را مسكن و كار بدهد و امتيازات شركتها را اولاً به يهود بدهند تا براى تأسيس چنين ميهنى بتوانند به نحو احسن كوشش كنند.
اين تصويب نامه را سازمان ملل متحد كه خود دست نشانده يهود بود(11)، در سال1922 تصويبب كرد و فورا بريتانيا آقاى (هربرت صموئيل) يهودى را بعنوان نماينده سامى بريتانيا به فلسطين اعزام داشت.
صموئيل كه مدّت پنجاه سال در فلسطين بود تعداد ششصد هزار يهودى مهاجر را در اين منطقه سكونت داد و پستهاى مهم را به آنها واگذار كرد و هرچه زمين بود، با سرنيزه از عربها خريدارى كرده بدست يهود داد و امتياز تجارت خارجى را منحصرا به يهود داد حمل سلاح را بر عربها ممنوع كرد، در صورتى كه تسهيلات فراوانى براى خـريدارى اسلـحه نسبت به يـهود مبذول داشت(12).
فورد مىگويد: اگر جهان مىدانست، يا به او اجازه مىدادند كه مردم دنيا بدانند چگونه يهوديان زمينهاى فلسطين را از دست عربها بيرون آوردند، چنان نفرت و بىزارى نسبت به يهود در دل آنها ايجاد مىشد كه هرگز از ياد نمىرفت و بدون شبهه تمام كارها با معرفى (صموئيل) نماينده بريتانيا انجام مىگرفت، ولى مگر ممكن بود كسى از اين واقعهها و دزديها و آدمكشيها صحبتى به زبان آورد؟
حتّى يكى ازكارمندان دولت بريتانيا وقتى خواست به دولت خود گزارشى راجع به زمين دزدى يهود بدهد، فورا از وظيفه خود بركنار شد(13).
از شروع جنگ جهانى اوّل همه فهميدند كه چه كاسهاى زير نيمكاسه مخفى است و لذا (شريف حسين) امير مكّه نامهاى در14/ژوئيه/1915 به رهبران بريتانيا نوشته و از آنها درخواست كرد كه مرزهاى كشورهاى عربى را تعيين كنند، در اين زمينه نامههائى رد و بدل شده و سرانجام بريتانيا به شريف حسين اطمينان داد كه فلسطين جزو كشورهاى عربى و مرزهاى آن محفوظ خواهد بود(14).
ولى آيا بريتانيا به وعده خود وفا كرد؟
آقاى عبدالله التل مىنويسد: قوانين بريتانيا در زمان انتداب، تمام درها را به روى مهاجرت يهود به فلسطين گشوده بود، بطورى كه آقايان يهودى پيش از آن كه از شهرهاى خود در آلمان و پولندا و آمريكا خارج شوند به آنها گذرنامه فلسطينى داده مىشد! در صورتى كه عربهائى كه از شرق اردن و سوريه به فلسطين آمده بودند و سالهاى درازى در آنجا سكونت داشتند اجنبى محسوب مىشدند!
و از طرف ديگر تمام قواى بريتانيا براى حمايت از يهود در تحت اختيار آنها بود! و براى سركوب و جلوگيرى از هرگونه شورشى از طرف عربها پايگاه نظامى و قدرتى در شرق اردن به وجود آورد تا آن كه دولت اسرائيل بدون هيچ دغدغه و دردسرى تشكيل شود(15)!
تا اينجا بريتانيا نقش خود را خوب بازى كرد و از اين به بعد مىبايستى آمريكا وارد كار بشود و سرانجام اسرائيل بدست او تأسيس گرديد و اين افتخار بزرگ نصيب او گشت.
نويسنده معروف انگليسى (دوجلاس ريد) مىنويسد: در اواخر جنگ جهانى دوّم (ترومان) رئيس جمهورى اسبق آمريكا در خواست كرد كه تعداد100000 يهودى به فلسطين مهاجرت نمايند، فلسطين را بين يهود و مسلمانان تقسيم كنند، با آن كه همين آقاى ترومان در سال1947 در پارلمان آمريكا اعلام كرده بود كه آمريكا هرگز راضى نيست كه سرنوشت ملّتى بدون رضايت آن تعيين گردد. به هر جهت هر آنچه آقاى مارشال وكيل وزارت امور خارجه خواست خطرهاى تقسيم شده را به آقاى ترومان گوشزد كند و او را از اين كار منصرف سازد فايده نبخشيد و پيش از آن كه قواى نظامى بريتانيا از فلسطين خارج شوند يعنى در14/ مى/1948 دولت آمريكا به اسرائيل اعتراف كرد.
اين اعتراف حتّى نسبت به نماينده آمريكا در سازمان ملل متحد غير منتظره و ناگهانى بود.
در اثر اين اعتراف ناگهانى جنگ خونينى ميان عربها واسرائيل شروع شده و مارشال استعفا داد.
در همين زمان سازمان ملل متحد تشكيل جلسه داد و براى رفع اختلافات اعراب و اسرائيل و پايان دادن به جنگ در آن منطقه قطع نامهٴ تقسيم را صادر كرد. به موجب اين قطعنامه، مقرّر شد، صحراى (نقب) در اختيار يهود و (جليل) دست عربها باشد. سازمان ملل براى اجراى اين قطعنامه، آقاى (كونت برنادوت) را به فلسطين اعزام كرد و چون عربها حاضر نشدند صحراى نقب را به يهود واگذار كنند برنادوت پيشنهاد كرد، كه اگر عربها راضى نيستند، نقب را به يهود بدهند، بر يهود لازم است كه (جليل) را گرفته و از نقب صرف نظر كنند، در اثر اين پيشنهاد يهود آقاى برنادوت را بدون هيچگونه مقدمهاى كشتند و با آن كه برنادوت نماينده سازمان ملل بود قاتل او آزاد شد و در عوض نيويورك از رئيس عصابهٴ (اشترن) (قاتل برنادوت) استقبال شايانى بعمل آورد. و عجيب آن كه هركس از شخصيّتهاى آمريكا با قرارداد تقسيم مخالفت مىكرد، فورا كشته مىشد و يا از منصبش بركنار مىشد، مثلاً (جيمس فرستال) كه يكى از مخالفان قرارداد تقسيم بود وكيل وزارت جنگ بود اوّل او را از منصبش بركنار نمود، در اثر فشارهاى گوناگون يهود خودكشى كرد(16).
اين را هم به تاريخ بايد اضافه كرد كه سران لشكرهاى عربى در آن جنگ خيانت كردند و در عوض آن كه زمينهاى فلسطين را از يهود بگيرند، زمينهاى زيادى را هم به آنها دادند و در نتيجه، جنگ به نفع يهود تمام شد. مثلاً اگر جنگ نمىشد يهود فقط بر3/5 ميليون دونم سيطره داشتند و حال آن كه پس از جنگ، زمينهاى اسرائيل به (27.027.023) دونم رسيد(17).
و آوارگان اين جنگ1000000 انسان بودند!
و تمام اموال و دارائى كه از مسلمانان گرفتند بيش از 95.000.000.000 ريال در سال منافع او بوده است(18)!
اسرائيل پس از جنگ تعداد202 قريه را تغيير داد و بيش از200 مسجد را خراب كرد و اكثر مقابر را نبش نمود و حتّى سنگهاى روى آنها را دزديده و به يهود فروخت(19).
ناگفته نماند كه پس از قيام اسرائيل نخستين كشورهائى كه آن را به رسميّت شناختند، آمريكا و انگليس، سپس شوروى سابق و رفقاى آن بودند!
و به گفته علوبه: شوروى سابق و آمريكا در هيچ موضوعى اتفاق نكردند جز در به رسميّت شناختن اسرائيل(20)!
بنا بر اين اگر سؤال شود: (اسرائيل چگونه به وجود آمد)؟
در جواب بايد گفت: (با نيرنگ آمريكا و بريتانيا و غفلت مسلمانان و تلاش يهود)!
آوارگان
در اين عصر… عصر نور و خورشيد، عصرى كه انسان يك پا را در ماه و ديگرى را در زهره گذاشته و اميد دارد كه خورشيد را هم در بغل بگيرد و عصرى كه مشعلهاى آزادى را بر سر چهار راهها و معابر نصب كرده و به قول خود واضع (حقوق انسان) است، شايد اين بزرگترين جنايتى است كه تاريخ در ادوار مختلف به خود مىبيند، كه يك مشت افراد بىهويت و مجهول، يك ملّت با فرهنگ را كه پايههاى تمدّنش در اعماق قرون فرو رفته است از خانه و آشيانهاش آواره كند، دنيا هم با دستى مشعل آزادى را بلند نموده و با دست ديگرى از جنايات آنها (يهود) دفاع مىكند!
خوب است تاريخ نويسان به اينجا كه مىرسند، چند صفحه را با رنگ سياه و غليظى پر كنند و بگذرند، زيرا اين لكه ننگ و عار هرگز پاك نخواهد شد و اين جنايت، جنايت همه ما انسانهاى اين عصر و زمان است.
و شايد انسانهاى آينده بر ما و افكار ما لبخند بزنند و با يك دنيا دهشت بگويند: چگونه آنها بخود اجازه دادند كه آن عصر را عصر نور بخوانند در صورتى كه ظلمات قلبهايشان را از هر طرف سخت احاطه كرده است؟
چگونه آن عصر را عصر نور گفتند و حال آن كه يك ميليون انسان را آواره كردهاند و در يك صحراى بىآب و علف جاى داده و دور آنها را حصار كشيده و نام عصر و زمان خود را هم عصر نور گذاشتهاند! چنين عصرى عصر ننگ است نه عصر نور.
(بلفور) كه واضع اساس اسرائيل به شمار مىرفت چنين تصريح مىكرد: (نبايد حقوق مدنى و سياسى ودينى طوائف غير يهودى مهدور شود)، امّا يهود چنين خواستند كه عربها از اين به بعد بايد خيمههاى خود را برچيده و از همان راهى كه آمده بودند به محل خود باز گردند(21). و براى اين خواسته خود بيش از1000000 انسان را آواره كردند، آوارگانى كه تا به امروز سرگردان بيابانها هستند و هزارها نفر آنها در اثر بىغذائى نابود شدهاند. و اين براى نخستين بار در تاريخ بود كه عدهاى بعنوان (آوارگان) به وجود آمدند(22).
هماكنون به آمارى كه مؤسسه پناهندگان بينالمللى در سال1960 تهيه نموده نظر خوانندگان عزيز را جلب مىنمائيم.
عجيب آن كه در مدّت4 سال يعنى از سال1948 تا سال1952 سازمان ملل متحد5 نوبت با تصويب قطعنامهاى بازگشت پناهندگان را تأييد نمود و بازگشت آنها را حقّ شرعى و قانونى دانست، ولى اسرائيل در هر5 نوبت با آن مخالفت كرد و سازمان ملل هم عملاً به وعده خود وفا نكرد.
در اين ماجراى اسفانگيز سازمان ملل (نيروى صلح) تشكيل نداد و همپيمانان مسلمان هم كوچكترين كمك اساسى را به اعراب نكردند بلكه دولتهاى بزرگ هم كه داعيه رهبرى جهان آزاد را دارند، هيچگونه پشتيبانى را از مردم مظلوم تجاوز شده فلسطين و همچنين تودههاى زجر ديده پناهنده ننمودند.
آمار نشان مىدهد كه تعداد 1.120.919 نفر پناهده تا سال1960م، از مؤسسه پناهندگان بينالمللى چنين بهرهمند مىشدند(23) تغذيه42.1٪ .
تعليم 24.8٪ .
امور اجتماعى 2.2٪ .
امور بهداشتى 7.5٪ .
محلهاى اسكان 2.2٪ .
اينها آمار پيش از تجاوز (1967م) اسرائيل است فقط: 1.120.919 پناهنده و آواره!
اى دنيا آيا مىشنوى؟ آيا تأييد مىكنى؟
و آيا وقت بيدارى هنوز نرسيده است؟!
تعداد اهل منطقه
آنهائيكه اصلاً به آنها خدمتى نمىشود
آنهائيكه فقط به آنها خدمت مىشود
آنهائيكه از همه خدمات بهرهمند مىشوند
تعداد پناهندگانيكه نام نويسى شدهاند
نام منطقه
108.778
127.786
12.708
230.048
255.542
غزه
1.077.736
37.587
140.229
435.917
613.773
اردن
1.636.800
14.115
17.087
105.359
136.561
لبنان
4.445.957
8.604
11.577
94.501
115.043
سوريه
7.269.721
72.453
181.601
865.836
1.120.919
مجموع
ادامه دارد…
منبع: yahood.net
منابع:
1 ـ (قضايانا فىالامم المتّحدة)، تأليف خيرى حماد، صفحه126.
2 ـ (الأيام الحاسمة قبل معركة المصير)، تأليف محمود شيت خطاب، چاپ بغداد1387 هجرى قمرى.
3 ـ (تذكرة عودة)، تأليف ناصرالدين نشاشيبى، صفحه15.
4 ـ نخست وزير اسبق اسرائيل.
5 ـ همان مدرك، صفحه16.
6 ـ (تاريخ الحركة الصهيونية)، تأليف دكتر آلن تايلر.
7 ـ همان مدرك.
8 ـ (قضايانا فىالامم المتحدة)، صفحه128.
9 ـ (دراستان فىالفضيلة)، صادره لندن1953.
10 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه239.
11 ـ براى توضيح بيشتر به كتاب (When Prophets Speak)، تأليف ليتمان روزنتال يهودى مراجعه شود.
12 ـ (خطر اليهودية العالمية)، صفحه242.
13 ـ (اليهودى العالمى)، تأليف هنرى فورد، صفحه154.
14 ـ تفاصيل اين نامهها در كتاب (فلسطين والضمير الانسانى) صفحه101 درج شده است.
15 ـ (خطراليهودية العالمية علىالاسلام والمسيحية)، صفحه243.
16 ـ به كتاب (فى جهة ما جنوب السويس)، تأليف دوجلاس ريد مراجعه شود.
17 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه307.
18 ـ تذكرة عودة، صفحه29.
19 ـ اضطهاد العرب، جامعة الدول العربية، چاپ قاهره1955 م.
20 ـ (فلسطين والضمير الانسانى) تأليف علوبه.
21 ـ از گفتههاى (زينكويل) يكى از رهبران عالى مقام يهود!
22 ـ مكتب اسلام، شماره 9، سال8، صفحه2.
23 ـ تذكرة عودة، صفحه32.