تاکی دلت از گردش ایام بگیرد
ای کاش که این غصه سر انجام بگیرد
مگذار که پژمرده شود غنچه ی نورس
لبخند بزن گل ز تو الهام بگیرد
تا باغ معطر زنفس های تو باشد
تا چشمه زلالی تو را وام بگیرد
روی تو روا نیست که در ابر بماند
این ماه بنا نیست که هر شام بگیرد
باید که علی درپی یک چاره بگردد
زانوی خمش قوت اقدام بگیرد
یاسی ولی از دست خزان هیچ عجب نیست
رخسار تو نیلوفر اگر نام بگیرد
یک بار اگر لب بگشایی به دعایی
شاید دل دردانه ات آرام بگیرد
با داغ تو بغضی است که انگار قرار است
هر لحظه سراغی ز نفس هام بگیرد
بودی و ندادند جوابی به سوالم
فردا دلم از طعنه و دشنام بگیرد
هادی ملک پور