ای آسمان ببار فقط بی امان ببار
بر باغبان باغ گرفته خزان ببار
اصلا بیا و بر سر حیدر خراب شو
یا نه، به قبر خاکی این بی نشان ببار
در بین شعله ها که به یاری نیامدی
حالا به آتش دل غربت فشان ببار
درمان نمی شود تن زخمش به راحتی
آرام تر به پیکر این ارغوان ببار
***
وقتی دم مزار تو از پا نشسته ام
یعنی نشسته است درختان شان به بار
در این سه ماه من به شکستت گریستم
حالا تو بر شکستن این قد کمان ببار
بر اشک های بی کسی ام باز گریه کن
با ناله یتیمی طفلانمان ببار
بر بستری گُلین، رد خون، گوشواره، در
بر خاطرات مانده در آن آشیان ببار
از ظلم مردمان دیاری که داشتم
از دست رفت دار و نداری که داشتم
نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
یادش به خیر ایل و تباری که داشتم
نه سال با تو آب در این دل تکان نخورد
رفتی و رفت با تو قراری که داشتم
قدت شکست جای امامت مرا ببخش
افتاد روی دوش تو باری که داشتم
پامال گرگ های خزانی شهر شد
در پشت درب خانه بهاری که داشتم
دیدم تو را زدند ولی آن میان مرا
شرمندۀ تو کرد حصاری که داشتم
من فکر می کنم که همان بازوی کبود
از من گرفت فاطمه! یاری که داشتم
امروز تازه در پی تشیع آمدند
آتش زدند بر دل زاری که داشتم
یک روز پا به کرب و بلا باز می کند
از هیزم مدینه شراری که داشتم
محمد بیابانی