همين قضيّه ابن ملجم مرادى اين قضيّه شوخى نيست، ابن ملجم نقشه أميرالمؤمنين را عقيم كرد؛ ابن ملجم با اين ضربت، حركت سپاه أميرالمؤمنين را به شام براى از بين بردن معاويه متوقّف ساخت
هو العليم
امير المؤمنين عليه السّلام ميزان اعمال مى باشند(2)
موعظه، روز جمعه 21 ماه رمضان ، سال 1398 هجرى قمرى
_______________________________________________________________
1– تفسير آيه شريفه : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان
2. «بيّنه» و «كتاب» و «ميزان» كدامند؟
3. الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..
4- مراد از كتاب توراة، انجيل و قرآن است.
5-«ميزان» درجه إدراك و شناخت و ملكات كسى است كه پاسدار كتاب خدا و عامل به آن است.
6- مراد از «ميزان» در آيه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ الميزان …» أميرالمؤمنين است.
7- برخى از فضائل و مناقب أميرالمؤمنين عليه السّلام
8- عفو أميرالمؤمنين عليه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.
9- عفو و أغماض سيّد الشّهداء عليه السّلام ميزان است.
10- عدل أميرالمؤمنين با برادر وغيره «ميزان» است.
11- داستان عاريه گرفتن يكى از دختران أميرالمؤمنين گلوبند را از بيت المال و برخورد حضرت با او.
12- داستان بيرون آوردن تير از پاى أميرالمؤمنين در حال نماز.
13- جهاد أميرالمؤمنين وفداكارى آن حضرت «ميزان» است.
14- أفضليّت أميرالمؤمنين عليه السّلام از ملائكه مقرّبين وأنبياء مرسلين.
15- أفراديكه به أميرالمؤمنين شبيه باشند، به يك لحظه از تمام عوالم عبور مى كنند.
16- سه معجزه أ ميرالمؤمنين عليه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
بارِئِ الخَلائقِ أجمَعين، باعِثِ الأنبياءِ و المُرسَلين
و الصّلاة و السّلامُ على أشرَفِ السُّفَراءِ المُكَرَّمين، خاتَمِ الأنبياءِ و المُرسَلين
حَبيبِ إلهِ العالمين، أبِى القاسمِ مُحمّد و على ءالهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين
و لعنة اللهِ على أعدائهِم أجمَعين مِن الآنِ إلى قيامِ يَومِ الدِّين
قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِى كِتَابِهِ الْكَرِيمِ:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط (سوره الحديد ، صدر آيه 25.)
«ما پيغمبران را فرستاديم با حجّت، بيّنه، معجزه، آيات و دلائلى كه دلالت داشت ارتباط آنها را با عالم ملكوت؛ و با آنها كتاب و ميزان (يعنى ترازو) فرستاديم براى اينكه مردم به قسط و عدالت رفتار كنند.»
«بيّنه» و «كتاب» و «ميزان» كدامند؟
حجّت و بيّنه معنىاش معلوم است، كتاب هم معنىاش معلوم است؛ كتاب عبارت است از: يك سلسله احكام و قوانين و دستورات اخلاقى و بيان معارف الهى كه مردم را به توحيد رهبرى مىكند.
ولى در اين آيه مباركه معنى ميزان چيست، كه ما با انبياء ميزان فرستاديم؟ ميزان به معنى ترازوست؛ انبياء چگونه ترازوئى در دست داشتند؟ و چگونه هر پيغمبرى با خود ترازوئى داشته؟ من يك مقدّمه عرض مىكنم و بعد مىرسيم به معنى ترازو و تفسير حقيقت معنى ميزان.
الفاظ براى معانى عامه وضع شده اند، مانند چراغ و نور و..
يك مطلبى دارند اهل علم و آن اين است كه: الفاظ براى معانى عامّه وضع شده است. يك لفظى را كه ما مىبينيم استعمال مىكنند، براى يك معنى خاصّ نيست، براى معنى عامّ است.
مِن باب مثال: لفظ «چراغ» را وضع كردند براى آن چيزى كه در شب نور مىدهد و اطراف خود را روشن مىكند و مردم رفع احتياجات خود را به واسطه آن در تاريكى مىكنند.
در آن زمانىكه چراغ عبارت بود از يك فتيلهاى كه در روغن مىگذاشتند و سر آن را آتش مىزدند و شعلهاى برمىخواست و دود مىكرد و به آن چراغ مىگفتند، اسم آن چراغ بود؛ بعد كه تبديل به نفت شد و فتيله را در نفت قرار دادند و يك شيشه حبابى هم روى آن قرار دادند، باز به او گفتند چراغ؛ بدون اينكه در معنى چراغ اختلافى بين معنى اوّل و ثانى باشد؛ همانطورى كه به آن پى سوز مىگفتند چراغ، به اين هم مىگويند چراغ.
پس معلوم مىشود لفظ چراغ را در لغت و عرف وضع نكردند براى خصوص آن در جائى كه از روغن و فتيله تشكيل شده، و إلّا اگر معنىاشفقط آن بود، ديگر به اين چراغ نفتى نبايد چراغ بگويند، بايد يك اسم ديگر بگذارند؛ و در عين حال بعداً چراغ گازى اختراع شد، باز به او گفتند چراغ؛ چراغ برقى و الكتريكى و كهربائى اختراع شد، باز به اين مىگويند چراغ؛ بدون مختصر تصرّفى و تغييرى، همان لفظ را به همان نحوهاى كه در همان پى سوز و چراغ نفتى استعمال مىكردند، استعمال مىكنند در همين چراغهاى برقى.
از اينجا ما يك نتيجه مىگيريم و او اين است كه: لفظ چراغ براى خصوص آن چراغ روغنى يا نفتى وضع نشده، و إلّا وقتى چراغ برقى آمد براى او بايد اسم ديگرى بگذارند؛ مىبينيم اسم ديگرى نگذاشتهاند، بلكه همان لفظ اوّلى را به همان عنايتى كه سابقاً استعمال مىكردند حالا هم استعمال مىكنند.
از اينجا يك نتيجه مىگيريم، و او اين است كه: لفظ چراغ براى خصوصيّت آن چراغ روغنى يا چراغ نفتى يا چراغ گازى يا چراغ برقى وضع نشده؛ لفظ چراغ براى يك معنى عامّى وضع شده، يعنى آن چيزى كه نور مىدهد و تاريكى را از بين مىبرد و انسان به واسطه آن رفع نياز خود را در تاريكى مىكند و مىبيند. آن يك معنى عامّى است، خواه آن را در همان چراغ پى سوز سابق يا چراغ نفتى يا چراغ كهربايى بريزند و پياده كنند و استعمال كنند، در معنى كلّى و عامِّ لفظ چراغ تفاوتى نيست. اين يك مثال زدم براى لفظ چراغ. تمام الفاظ بر همين سياق است؛ لفظ انسان، لفظ حيوان، لفظ عمارت، لفظ نور، لفظ ظلمت، لفظ ميزان، لفظ كتاب، همه الفاظ براى معانى عامّه هستند.
يكى از الفاظ «ميزان» است؛ ميزان يعنى آلت سنجش، ترازو، ميزان معنىاش اين است.
يكوقتى ترازوئى درست مىكنند كه دو كفّهدارد و اطراف آن را زنجير مىبندند يا با ريسمانى، و بالاى اين شاهين را قرار مىدادند، به آن مىگويند ترازو؛ كفّهها را پائين قرار دادند و شاهين پائين قرار گرفت، باز مىگويند ترازو؛ قپان درست كردند كه اصلًا يك كفّه بيشتر ندارد، باز به او مىگويند ميزان، ترازو.
و همچنين از اين معنا يك قدرى گسترش پيدا كنيم، مىبينيم كه ترازو و لفظ ميزان را استعمال مىكنند براى سنجش چيزهائى كه از قبيل جسم نيست؛ مثلًا قوّه كهرباء و برق كه از [جريان] كهربائى شهر به درون ساختمان وارد مىشود كنتور مىگذارند و به كنتور مىگويند ميزانيّه يعنى ترازو، يعنى آلت سنجش مقدار مصرف جريان برق، اين ترازوست، با اين ترازو برق را اندازه مىگيرند؛ با يك ترازو شدّت جريان برق را اندازه مىگيرند، با يك ترازو قوّه الكتروموتورى برق را اندازه مىگيرند؛ مىگويند: آن آمپِرمِتر است، آن وُلت مِتر است؛ با يك ترازو مقاومت را مىسنجند، باز هم آن ميزانيّه است؛ با يك آلت سنجشى درجه حرارت بدن انسان را معيّن مىكنند، درجه مىگذارند؛ مىگويند: اين ميزانيّه است؛ منتهى ميزان تشخيصدادن حرارت بدن، ميزان تشخيص دادن ضربان قلب، ميزانتشخيص دادن فشار خون، اينها همه ميزان است ديگر.
البتّه اينترازوها با همديگر خصوصيّتش فرق مىكند. آن دستگاهى كه با آن فشار خون را اندازه مىگيرند غير از آن ترازوى هيزمكشى است؛ و آن ترازوئى كه با آن حرارت بدن را اندازه مىگيرند غير از اسطرلاب است كه با او ارتفاعات نواحى و ستارگان را مىسنجند؛ اينها همه ترازوهاى مختلف هستند به شكلهاى مختلف، وليكن حقيقت معنى ترازو و سنجش و ميزان در همه اينها هست؛ و ما با اين ميزانها سنجش مىكنيم و اندازهگيرى مىكنيم، چند متر مكعب آب در منزل آمده؟ مىروند كنتور را مىبينند؛ ميزانيّه را مىبينند.
ميزان درجه إدراك و شناخت و ملكات كسى است كه پاسدار كتاب خدا و عامل به آن است
آيا ما ميزانى هم داريم كه با او عقل را بسنجيم، شجاعت را بسنجيم، عفّت را بسنجيم، از خود گذشتگى و ايثار را بسنجيم، عدالت را بسنجيم، حفظ حقوق غير را بسنجيم، مراتب عبوديّت را بسنجيم، مراتب معرفت پروردگار و درك حقيقت توحيد را بسنجيم يا نه؟ آن هم ميزانيّهاى دارد يا نه؟
بله آن هم ميزانيّه دارد. امّا، حقيقت معنى ميزان در او هست ولى شكلش به شكل اين ميزانيّههاى خارجى نيست؛ ترازوى دو كفّهاى نيست؛ مانند (آلت) دستگاه فشار خون نيست. آن چيست؟
آن همين است كه قرآن مىفرمايد:
وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ (سوره الحديد ، قسمتى از آيه 25.)
ما پيغمبران را كه فرستاديم با آنها يك كتاب فرستاديم، تورات، انجيل، صحف حضرت ابراهيم، كتاب نوح، قرآن، اين روشن. ديگر يك ميزان فرستاديم، آن ميزان چيست؟
آن ميزان درجه ادراك، درجه صفات، درجه ملكات آن پيغمبرى است كه پاسدار و پاسبان كتاب خداست و عمل كننده به قوانين و شرايعى است كه خدا به او فرستاده. كتاب را فرستاده، امّا كتاب را كه مىفهمد؟ كه درك مىكند؟ شأن نزول آن، تفسير آن، تأويل آن، باطن آن، ظاهر آن، ناسخ آن، منسوخ آن، مطلق، مقيّد، عامّ، خاصّ، مجمل، مبيّن، اينها را كى درك مىكند؟
آن كسى كه واقف بر اسرار كتاب است و از نقطه نظر تشريع، وجود او ميزان است براى پياده كردن آن احكام كه در كتاب خدا آمده در جامعه بشريّت. اين معنا روشن شد؟
در آيه قرآن داريم:
وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ، أَلَّا تَطْغَوْا فِى الْميزانِ، وَ أَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْميزان(سوره الرّحمن آيات 7 تا 9.)
«خداوند آسمان را بلند خلقت فرمود، و مقام آن را بلند قرار داد، و ميزان را قرار داد؛ اى مردم! شما در ميزان طغيان نكنيد، حقّ او را اداء كنيد، به ترازو خيانت نكنيد، اقامه وزن كنيد و ترازو را سبك نكنيد!»
معنى ظاهرى اين آيه قرآن كه روشن است؛ وليكن يك معنى باطن دارد كه آن تفسير و تأويل اين آيه است.
مراد از «ميزان» در آيه «وَالسَّمآءِ رَفَعَها و وَضَعَ الميزان …» أميرالمؤمنين است.
در روايات عديده داريم كه در تفسير قرآن و در تفسير كافى و در بسيارى از تفاسير ديگر ذكر شده؛ و در كتاب «معانى الأخبار» و در مقدّمات «تفسير صافى» مرحوم فيض نقل كرده كه مراد از ميزان اميرالمؤمنين عليهالسّلام است.
وَ السَّماءَ رَفَعَها خدا آسمان را بلند كرد. آسمان وجود مقدّس رسول اكرم صَلَّى اللَه عَلَيهِ و آلِه و سَلَّم، و ميزان را قرار داد، يعنى أميرالمؤمنين را قرار داد؛ شما در اين ميزان طغيان نكنيد، تجاوز نكنيد، حقّ او را اداء كنيد، با اين ميزان بسنجيد خود را و؛ افكار و عقول و آراء و عقائد خود را با اين ميزان اندازهگيرى كنيد.
حالا أميرالمؤمنين عليهالسّلام چگونه ميزان است؟
چون پيغمبر خدا خاتمالنّبيّين است و از تمام انبياء و مرسلين اشرف و افضل است و أميرالمؤمنين عليهالسّلام وصىّ اوست و تمام كمالات و علوم و معجزات به أميرالمؤمنين منتقل شده؛ و طبق آيه قرآن ارث رسيده، أميرالمؤمنين بر ميزان حقّ است. تمام وجودش، بدنش، فكرش، قواى واهمه و متخيّله و حس مشترك، قوه حافظه و عاقله، ملكاتش، صبرش، عبادتش، شجاعتش، تحمّلش در مصائب و شدائد، نمازش، عبادتش، عفّتش، عبوديّتش، همه بر اساس حقّ است، درك و معرفتش بر اساس حقّ است. عالىترين ستاره درخشان در آسمان ولايت است؛ كه تمام انبياء و مرسلين زير نگين او هستند. و از پيغمبر اكرم گذشته هيچ پيغمبرى داراى مقام و عظمت او نيست.
برخى از فضائل و مناقب أميرالمؤمنين عليه السّلام
مجسّمه انسان كامل مِن جميع جهات، در آسمان ولايت مىدرخشد، عفّت أميرالمؤمنين ميزان است ؛ يعنى أميرالمؤمنين كه براى افراد بشر امام است مردم مأمومند؛ او مقتداست همه مقتدِى؛ او متبوع است همه تابع. همه بايد دنبال او حركت كنند و پا جاى قدم او بگذارند و خود را به مقام او نزديك كنند، هر فردى بيشتر نزديك شد بيشتر بهره مىبرد و از انسانيّت بيشتر متمتّع مىشود، و هر فردى دورتر افتاد گمراهتر است و محرومتر.
عفّت اميرالمؤمنين ميزان است، عفّتها را با اين ميزان اندازهگيرى مىكنند، چون در روز قيامت كه مىشود آن ترازوى اعمالى كه براى عمل انسان قرار مىدهند دو كفّه ندارد، يك كفّه عمل خوب، حسنات؛ در كفّهاى ديگر اعمال بد و سيّئات را بريزند و هر كس عمل خوبش بر عمل بد غلبه كند به بهشت و إلّا به جهنّم؛ چنين روايت و آيتى نداريم، اعمال بد وزن ندارد، در روز قيامت اعمال بد گم مىشوند و همه از بين مىروند و قدر و قيمتى ندارند كه در آنجا جلوه كند، آنچه موجب ثقل و سنگينى ترازوى عمل مسلمان مىشود حسنات اوست.
وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق (سوره الاعراف صدر آيه 8.)
آن وقت حسنات او را با حسنات ميزان اندازهگيرى مىكنند. مؤمن را مىآورند، عفّت او، عصمت او، عبادت او، سائر اخلاق، ملكات، افعال او را با اين ترازو اندازهگيرى مىكنند؛ مىگويند: اى مؤمن! پيغمبر تو، ميزان تو، حضرت شعيب و لوط و هود و صالح و يعقوب و اسحاق و يوسف نبوده، امام تو أميرالمؤمنين است و تو ادّعا مىكنى كه از آن حضرت تبعيّت مىكنى و شيعه آن حضرت هستى، و خداوند او را به عنوان امامت به من ولايت داد، خواهى نخواهى در زير لواء و پرچم او هستى و بايد از او پيروى كنى؛ كارها، اعمال، رفتار انسان را با آن ميزان اندازهگيرى مىكنند.
عفّت انسان را با عفّت أميرالمؤمنين مىسنجند، ببينند چه اندازه اين عفّت به آن عفّت نزديك است؛ گذشت و اغماض انسان را با أميرالمؤمنين اندازهگيرى مىكنند، چه اندازه اين گذشت به آن گذشت نزديك است.
چه گذشتى كرد أميرالمؤمنين؟!
أميرالمؤمنين در تمام دوران حيات خود گذشت محض بود، فداكار محض بود، در شب لَيْلَةُ الْمَبِيت، در لَيْلَةُ الْمَبِيت جاى پيغمبر خوابيد و جان خود را فدا كرد، كه هيچ كس تصوّر چنين فداكارى در خود نمىديد. در تمام دوران رسول خدا اوّل باگذشت و فداكار بود.
بعد از رسول خدا براى حفظ اسلام از شخصيّت، از رياست، از حكومت گذشت و بيست و پنج سال تمام خانهنشين بود؛ نه اقدامى، نه قيامى. در آن دورانهاى سخت كه به او متوّجه شدند گفتند: بيا با تو بيعت كنيم، برخيز، از اين نشستن دست بردار، حقّ خود را بگير، تكان نخورد، چون مانند آفتاب روشن مىديد كه اين قيام بر عليه اسلام و بر ضرر اسلام است، بايد صبر كند، بگذرد تا اينكه آن دين پيغمبر باقىبماند؛ اگر قيام كند قيام او كه توأم با موفّقيّت نيست، با وجود آن اشرار و مخالفين سرسختى كه تا آخرين درجه براى شكست أميرالمؤمنين و حتّى براى شكست پيغمبر و اسلام ايستاده بودند. اينجا از حقّ شخصى مىگذرد براى وصيّت پيغمبر، براى حفظ قرآن، براى حفظ اسلام.
در نهايت درجه سختى زندگى مىكند، عيناً مانند يك سلطان و پادشاهى كه او را بياورند پائين، پائين، پائين، يك درجه سربازى هم به او ندهند. بيست و پنج سال أميرالمؤمنين اين قسم زندگى كرد، بعد به خلافت ظاهرى رسيد. چه گذشتها، چه اغماضها، كه در تاريخ واقعاً عقل انسان را مبهوت مىكند.
آن داستان جنگ جمل و گذشتش از عائشه، كه تمام بزرگان را مبهوت كرده، و فداكارى حضرت و اغماض حضرت و صبر حضرت.
عفو أميرالمؤمنين عليه السّلام از ابن ملجم عالم را مات و مبهوت نمود.
همين قضيّه ابن ملجم مرادى اين قضيّه شوخى نيست، ابن ملجم نقشه أميرالمؤمنين را عقيم كرد؛ ابن ملجم با اين ضربت، حركت سپاه أميرالمؤمنين را به شام براى از بين بردن معاويه متوقّف ساخت؛ ابن ملجم معاويه را بر عليه أميرالمؤمنين تحريك كرد؛ چند روز ديگر حركت كرد آمد تا كوفه، رفت بالاى منبر و گفت: من با شما جنگ نكردم تا شما را نمازخوان كنم، روزهگير كنم، اينها با خودتان است، مىخواهيد بكنيد! من با شما جنگ كردم كه حكومت كنم و من فائق شدم. اين اعلام رسمى معاويه است، كه رسماً مىگويد: من به اسلام كارى ندارم، من مىخواهم بر شما حكومت كنم.
أميرالمؤمنين دچار ضربه ابن ملجم شد؛ آن وقت با آن اسيرى كه در مشت اوست چه كار نمىتوانست بكند؟! آيا نمىتوانست او را زنده نگه دارد و بعد بگويد هر روز يك انگشت از او ببريد، او را قطعه قطعه كنيد، او را آتش بزنيد؟! درباره او چه فرمود؟ آن وصيّتهائى را كه درباره او كرد همه مردم را متحيّر و مبهوت كرده. اين چه روحيّهاى است! اين چه انسانيّتى است! اين چه گذشتى است! اين چه افق عالى است!
أميرالمؤمنين مىفرمايد: اى حسن! اگر من از دنيا رفتم يك ضربت به او مىزنى؛ چون به من يك ضربت زده، حقّ دو ضربت ندارى، و اگر عفو كنى براى تو بهتر است؛ و اگر از اين ضربت من نجات پيدا كردم خودم مىدانم و او، و البتّه عفو مىكنم.
اين يك جمله أميرالمؤمنين است. حالا اين جمله را شما بيائيد با كتاب خدا قياس كنيد. كتاب خدا چه مىگويد؟ مىگويد:
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرين ( سوره النّحل آيه 126.)
«اگر كسى شما را يك ضربتى زد، عقوبتى كرد، شما به مثل آن عقوبت مىتوانيد پاداش كنيد و اگر صبر كنيد و اغماض كنيد و عفو كنيد، براى شما بهتر است.»
اين دستور قرآن است ديگر، اين آيه قرآن است. حالا أميرالمؤمنين كه متحقّق به حقيقت اين قرآن است مورد عقوبت واقع شده، شمشير ظلم بر سرش آمده، و تمام قدرتها در مشت اوست، ولى ابداً وجود خود را منفكّ از اين آيه قرآن نمىبيند. اين را مىگويند پاسدار قرآن، اين را مىگويند والى قرآن، اين را مىگويند ولىّ قرآن، اين را مىگويند حقيقت قرآن.
بسيارى از افراد ادّعا مىكنند كه ما قرآن مىدانيم و عمل مىكنيم؛ ولى وقتى نظير اين شرائط براى آنها پيدا مىشود عمل آنها با حقيقت آيات قرآن فرسنگها فاصله دارد، فرسنگها؛ ولى أميرالمؤمنين اينطور نيست.
و اينكه سفارش مىكند يك ضربت به او بزن، نه اينكه بخواهد شكسته نفسى كند، تصنّع كند، تعليم و تربيت بدهد، نه اصلًا واقعيّت است. أميرالمؤمنين اين واقعيّت را مىبيند كه بايد به ابنملجم يك ضربه زد و اگر عفو كند بهتر است، و اگر خودش هم از اين زخم نجات پيدا كند مىگويد: عفو مىكنم و عفو هم مىكرد.
عفو و أغماض سيّد الشّهداء عليه السّلام ميزان است.
مگر سيّدالشّهداء عليه السّلام عفو نكرد از حرّ بن يزيد رياحى؛ در حالتى كه تمام مصائبى كه به سر سيّدالشّهداء آمد زير سر حرّ بود، اگر وهله اوّل جلوى آن حضرت را نگرفته بود حضرت به كربلا نمىآمد. اين همان حقيقت ولايت است كه آن روز ميزان حقّ است. آن وقت روز قيامت أميرالمؤمنين را مىآورند و اين گذشت و اغماض راجع به اين حقيقت آيه قرآن كه وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ ميزان قرار مىدهند، همه افراد امّت را هم مىآورند، اغماض و گذشت را با اين ميزان اندازهگيرى مىكنند؛ در فلان قضيّه آيا گذشتى يا نه؟ در فلان قضيّه آيا گذشتى يا نه؟ در فلان قضيّه فلان كس گوش تو را ماليد تو دوتا سيلى زدى، به چه مناسبت؟ مگر قرآن نمىگويد: اگر گوش شما را ماليدند، شما گوش بماليد ديگر، نه اينكه سيلى بزن. اگر به شما بد گفتند، نمىتوانيد سيلى بزنيد. اگر به شما سيلى زدند نمىتوانيد تازيانه بزنيد. اگر دست شما را بريدند نمىتوانيد بِكُشيد وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياة (سوره البقرة صدر آيه 179)؛ يعنى آنچه را كه بر شما وارد كردند عين آن را مىتوانيد عكس العملش را بر آن شخص وارد كنيد، نه زياده، و اگر هم عفو كنيد بهتر است. پس أميرالمؤمنين شد ميزان. ميزان گذشت، ميزان عدل، ميزان اغماض.
عدل أميرالمؤمنين با برادر وغيره «ميزان» است.
ديروز براى شما قضيّه عقيل را عرض كردم؛ عقيل برادر است، بين او و بين اميرالمؤمنين نهايت صميميّت است، نهايت رأفت و الفت، مردى است محترم، بيست سال از أميرالمؤمنين عمرش بيشتر است، در نهايت فقر زندگى مىكند. آمد خدمت أميرالمؤمنين و طلب كرد از بيتالمال.
حضرت مىفرمايد: ديدم فقير بود و مستمند، ديدم فرزندان او را كه رنگشان از شدّت فقر سياه شده بود و كبود، و مانند آنكه با نيل رنگ كردهاند؛ و گرد و غبار فقر و غربت به صورت بچّهها نشسته بود. آمد پيش أميرالمؤمنين و تقاضا كرد، يك مرتبه، دو مرتبه تكرار كرد. حضرت آهن را داغ كرد به بدنش چسباند، چون عقيل نمىديد، صداى نالهاش بلند شد.
حضرت فرمود: مادر بر تو بگريد! يعنى بميرى. تو از اين آهن داغ من فرياد مىكنى، آن وقت مرا دعوت مىكنى به آتش غضب پروردگار كه خدا براى مخالفين و متمرّدين قرار داده. من از بيتالمال همه مسلمانها كه مال همه آنهاست، حقّ آنها را به تو بدهم! صبر كن، اين مقدار عطا قسمت مىشود، آن مقدارى كه سهميّه من شد من به تو مىدهم. اين را مىگويند ميزان عدل. ترازو خوب كار مىكند، ميزانيّه اشتباه نمىكند.
بيت المال مسلمين دست أميرالمؤمنين است، از شرق و غرب براى آن حضرت مىآورند، ولى بين عقيل برادر محترم و عابد كه با هم نهايت محبّت و صميميّت دارند و بين يك فرد سياه حبشى كه اسلام آورده و از اسلام هم تازه فقط شهادتين بر زبان جارى كرده، هيچ فرقى نيست. مىگويد من حقّ او را به تو نمى توانم بدهم؛ خدا ميزان قرار داده، اين بيت المال بايد بين همه افراد مسلمين بالسّويه قسمت بشود، نمىتوانم بدهم، مرا به آن آتش دعوت نكن. اين را مىگويند ميزان عدل.
عاريه گرفتن يكى از دختران أميرالمؤمنين گلوبند را از بيت المال و برخورد حضرت با او
دخترش از بيت المال مسلمين يك گردنبند مرواريد عاريه گرفت، كه در روز عيد تمام زنان قريش خود را تجمّل مىكنند به بهترين تجمّلات، دختر خليفه مسلمين على ابن ابىطالب أميرالمؤمنين، گردنبند ندارد.
(اين قضيه مال حضرت زينب و ام كلثوم نيست، آنها درجاتشان از اين معانى عالىتر است. أميرالمؤمنين عليهالسّلام هنگام فوت سى و هفت دختر و پسر داشت از عيالات متعدد.)
يك گردنبند عاريه گرفت از آن پاسبان و كليددار بيت المال؛ أميرالمؤمنين چشمش به اين گردنبند افتاد، از كجا آوردى؟ از خازن شما گرفتم. چرا گرفتى؟ يا على! آخر من كه چيزى نداشتم؛ در روز عيد مىرسد، زنان قريش همه خود را به بهترين وجه زينت كرده؛ من دختر خليفه مسلمين هستم. حضرت فرمودند: زود برگردان! زود، زود! اگر مىدانستى، كه حدّ بر تو جارى مىكردم.
بعد خواستند آن خازن را. چرا دادى؟ يا على! من كه به عنوان اخراج از بيت المال ندادم، از من امانت خواست، من دادم گردنش بياندازد دو مرتبه به بيتالمال برمىگرداند، حضرت فرمودند: آيا از اين گردنبندها به تعداد زنهاى مسلمان در بيتالمال هست كه به همه آنها بدهى يا نه؟ گفت: نه، فرمودند: دختر من اختصاص ندارد.
نشنيديد در جنگ بدر، عرض كردم كه: عموى پيغمبر عبّاس را اسير كردند و به طناب و زنجير بسته بودند، آوردند، شب پيغمبر ناله عبّاس عموى خود را مىشنيد و خوابش نمىبرد؛ گفتند: يا رسول اللَه چرا نمىخوابى؟ حضرت فرمودند: صداى ناله عمويم نمىگذارد من بخوابم، چرا ناله مىكند؟ با بند او را محكم بستهاند. رفتند بند عبّاس را باز كردند، يك قدرى شل كردند، عبّاس خوابش برد. پيغمبر فرمود: ناله عمويم ديگر نمىآيد. گفتند: يا رسول اللَه بند را شل كرديم. حضرت فرمود، آيا از همه اسراء شل كرديد يا نه؟ گفتند: نه. گفت: بر شما جايز نيست، اينها اسراء شما هستند، اگر بر عموى من اين بند را شل مىكنيد بر همه بايد بكنيد. رفتند بند همه را شل كردند، اين مىشود: لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ( سوره الحديد ، آيه 25.)
آنوقت أميرالمؤمنين را مىآورند و مىگويند: ميزان عدالت او تا اين سرحد بود؛ اى بنده مسلمان! تو هم تا همين ميزان عدالت داشتى؟ دستت به بيتالمال مسلمين دراز مىشد همين كار را مىكردى؟ يا همه را صرف مخارج شخصى مىكردى و مؤمنين، مسلمين، ايتام، برهنگان، مستمندان، بيچارهها و ضعفاء، گرسنهها، مَرضى، همينطور بميرند؛ اندازه مىگيرند، هر كس به اين مقام نزديكتر باشد در بهشتهائى نزديكتر به مقام أميرالمؤمنين زندگى مىكند و هر كه دورتر باشد، دور، آنكه خيلى دور است كه در جهنّم است، آنكه نزديك است در بهشت است، نزديكتر در بهشت، آن كسى كه خيلى نزديك است، مقامش نزديك أميرالمؤمنين است، چون اين ميزانيّه كار مىكند و اين ميزانيّهها به اندازهاى دقيق كار مىكند كه از هر ميزانيّهاى دقيقتر، قوىتر.
مىگويند: بعضى ترازوها هست اينقدر اين ترازو دقيق است كه شما اگر يك كاغذى را بگذاريد روى اين ترازو و بِكِشيد، بعد كاغذ را برداريد دوتا خط رويش بكشيد و بگذاريد روى اين ترازو، ترازو نشان مىدهد سنگينى اثر يك مدادى كه روى اين كاغذ كشيديد، اين قدر دقيق است؛ آن ترازو از اين دقيقتر است، مىگويد:
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه (سوره الزّلزلة ، آيه 7 و 8.)
«كسى كه به اندازه سنگينى يك ذرّهاى (كه به چشم ديده نمىشود، در نور آفتاب انسان آن ذره را در هوا مىبيند) اگر كار خوبى انجام بدهد يا كار بدى، مىبيند.»
چه قسم مىبينيد؟ همين ترازوها كار مىكند، ترازوى عدالت أميرالمؤمنين، خيرات أميرالمؤمنين. اين يك شخصيّت ميزان است براىعمل امّت و حجّتِ براى امّت واقع شده، قرار داده مىشود؛ اعمال انسان را هِى به او عرضه مىدارند. عبوديّت و مقام عبادت أميرالمؤمنين را مىآورند؛ چه قسم نماز مىخواند؟ چه قسم توجّه به خدا مىكرد؟
داستان بيرون آوردن تير از پاى أميرالمؤمنين در حال نماز
پيكان در پايش رفت، از حضرت زهراء عليهاالسّلام سؤال كردند ما پيكان را نمىتوانيم در بياوريم، آن حضرت فرمود: وقتى على به سجده مىرود در بياوريد، زيرا كه ادراك نمىكند. پيكان را از پاى أميرالمؤمنين در حال سجده درآوردند، در حال غير سجده تاب نمىآورد. پيكان سه شعبه بود، وقتى مىخواستند در بياورند بايد پاره كنند در بياورند، أميرالمؤمنين در حال سجده اين قدر متوغّل بود.
اعمال امّت را مىآيند مىسنجند، مىگويند: ما اين مقدار را از تو توقّع نداريم كه مانند أميرالمؤمنين پيكان را از پايت در بياورند. اين را نمىخواهند، نمىخواهند هم در حال نماز اينطور جذبات الهى تو را بگيرد كه بيهوش بيافتى روى زمين؛ يك نماز با حضور قلب از تو خواستيم، بگو اللَه اكبر، السّلامُ عليكم فكر تجارت و زراعت و حكومت و رياست و خريد و فروش و جمع مال و زن و فرزند نباش، اين هم مشكل بود؟ آن وقت اگر انسان اين مقدار ديگر عمل نتواند بياورد، خيلى شرمندگى دارد.
جهاد أميرالمؤمنين وفداكارى آن حضرت «ميزان» است
در آن نهايت درجه شدائد جنگ، بدن پاره مىشد خون مىآمد؛ در جنگ احد أميرالمؤمنين عليهالسّلام نود زخم خورد كه بعضى از زخمها تا استخوان سرايت كرده بود و اين زخمها را كه بستند فتيله گذاشتند و بستند براى اين جراحت و زخم، اين قسم فدا كارى مىكرد براى پيغمبر اكرم. اين را مىآورند قرار مىدهند، آن افرادى هم كه در اين صحنه جنگ آمدند شمشير از غلاف بيرون نياوردند، يا فرار كردند رفتند بالاى كوهها، بعد از سه روز آمدند، كه آيا پيغمبر را كشتند يا نكشتند؟ اينها با همديگر يك درجه هستند؟!
آنها ادّعاى خلافت مىكنند مىگويند: على ما از تو بيشتر لياقت داريم كه بيائيم و حكومت مردمان مسلمين را حيازت كنيم و بر آنها رياست كنيم.
بعد از اينكه اين زخمها در بدن أميرالمؤمنين قرار گرفت أميرالمؤمنين افتادند توى بستر در مدينه بعد از جنگ احد؛ به پيغمبر خبر رسيد كفّار بيرون شهر مىخواهند شبيخون بزنند. پيغمبر اعلام كرد مردم حركت كنند براى جهاد و دفاع، أميرالمؤمنين عليهالسّلام با اين حال از بستر برخواست و شمشير دست گرفت و رفت.
در آن شب تاريك پر از خوف و وحشت مَشك را داد پيغمبر به سعد وقّاص، برو يك مشك آب بياور. رفت هر جا را گشت، گفت: يا رسول اللَه! رفتم آب پيدا نكردم. به ديگرى داد، به ديگرى، پيدا نكردند؛ به أميرالمؤمنين داد، أميرالمؤمنين تو حرفش پيدا نكردم، نيست، نيست؛ آب بايد بياورد، پيغمبر از او آب خواسته، اين حرفها چيه؟ مشك را برداشت و آمد، يك صحرا پر از ظلمت، صحرائى كه ظلمانى است، تاريك و سرد، تمام دشمن اطراف سرزمين بدر را گرفتند، رفت در ميان چاه، مشك را پر از آب كرد تنها، برخاست مشك را آورد بيرون چاه، وقتى حركت مىكرد بسوى پيغمبر، سه مرتبه باد تند آمد كه از شدّت باد أميرالمؤمنين نشست؛ بعد آمد خدمت پيغمبر، يا على! چرا دير آمدى؟ سه مرتبه باد آمد. حضرت فرمودند: آن سه مرتبه باد جبرائيل، اسرافيل، ميكائيل بود، هر كدام با هزار ملك، از آسمان آمدهاند براى آفرين گفتن بر تو، تهنيت بر تو، ملائكه بر تو افتخار مىكند، مباهات مىكند، اين سه هزار ملائكه فردا تو را كمك مىكنند، پيروزى به دست توست.
سيصد و سيزده نفر لشگريان مسلمان بود در جنگ بدر و نهصد و پنجاه نفر لشگر كفّار، آنها همه شمشير و عِدّه و عُدّه و اسب و شتر؛ اينها هيچ نداشتند. أميرالمؤمنين عليه السّلام از آنها سى و شش نفر كشت، سى و چهار نفر ديگر را بقيّه اصحاب پيغمبر با كمك ملائكه؛ يعنى أميرالمؤمنين به تنهائى بيش از نصف تمام جمعيّت كه سيصد و سيزده نفر بودند قرار دارد، اين مىشود ميزان.
أفضليّت أميرالمؤمنين عليه السّلام از ملائكه مقرّبين وأنبياء مرسلين
آن شبى كه در فراش پيغمبر خوابيد، در روايات داريم، شيعه گفته، سنّى گفته، بزرگان اهل تسنّن، اين روايت را گفتهاند كه: جبرائيل بالاى سر اميرالمؤمنين نشسته بود و ميكائيل پائين پا و أميرالمؤمنين را باد مىزدند و مىگفتند: بَخٍ، بَخٍ لَكَ يا عَلِى تمام ملائكه آسمان الآن متوجّه تو هستند و خداوند علىّ أعلى به تو افتخار كرده بر جبرائيل و ميكائيل.
خداوند خواست ميكائيل و جبرائيل را امتحان كند، گفت: يكى از شما را من عمرش را بر ديگرى زيادتر قرار دادم، كداميك از شما انتخاب مىكند عمرش كمتر باشد و عمر رفيقش بيشتر؟ نه جبرائيل گفت: عمر من كمتر، ميكائيل بيشتر؛ نه ميكائيل گفت: من كمتر و عمر جبرائيل بيشتر. بعد خداوند گفت: برويد پائين! آمدند پائين؛ گفتند: برويد بر بالاى سر و پائين پاى اين مرد بنشينيد، يك جوان بيست و سه ساله كه بيشتر نيست، اين جوان خود جاى پيغمبر خوابيد و تمام بدن خود را آماج تير و پيكان و شمشير و نيزه قرار داده، حاضر كرده خود را كه چهل نفر از شجاعان و افحال روزگار از دشمنان بريزند و او را قطعه قطعه كنند، اين مواساتى كه على با پيغمبر كرده شما كه دو تا ملائكه مقرّب من هستيد نتوانستيد بكنيد. پس على از انبياء افضل است، على از ملائكه مقرّب افضل است.
آن حال رحم و عطوفت و آن مهربانى كه أميرالمؤمنين داشت، اينجا چه داستانهائى است. ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» اينجا داستانها ذكر مىكند، از شافعى و زمخشرى داستانها ذكر مىكند و مىگويد: اين ديگر هيچ قابل هضم و تحليل فكرى نيست كه أميرالمؤمنين آن مرد شجاعى است كه براى پيشرفت دين و سركوبى ظالم از هيچ چيز دريغ نداشت، فردا مىآمد در بازار چشمش به يك يتيم و به يك فقيرى مىافتاد، به يك مستمندى مىافتاد، بى اختيار اشكش جارى مىشد، اين پهلوان يل است، ميدان قدرت است، عرش با آن طور مناسب است. اگر رقيق القلب و داراى عطوفت و رحمت است آن شجاعت يعنى چه؟ اين صفات متضادى كه در على واقع شده دلالت مىكند بر اينكه مظهر صفات جمال و جلال الهى است.
على فانى در خداست، صفات جمال و جلال الهى در او طلوع مىكند، آنجائى كه بايد شمشير بزند هيچ باك ندارد و آنجائى كه بايد توقّف كند و عطوفت كند به اندازهاى پائين مىآيد، پائين مىآيد، پائين مىآيد در كنار كوفه پهلوى آن بچّه يتيم مىنشيند، او را بغل مىكند، مىبوسد، دست بر سر او مىكشد، او را نوازش مىكند، به منزل مىرساند و مىرود دنبال كارش؛ خليفه المسلمين هم هست.
اصحابى هم تربيت كرد براى خود نظير اينها. آن اصحاب با وفاى أميرالمؤمنين مثل قيس بن سعد بن عُباده، مثل محمّد بن ابى ابكر، مثل مالك اشتر، مثل سعد؛ اينها خيلى صفات عالى داشتند و واقعاً انسانهاى ملكوتى بودند. خوب اين هم مقام ميزان است ديگر.
پس بنابراين: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط آنوقت در ميان امّت ميزانى كه خدا از تمام اعمال امّت را با او اندازهگيرى كند، اين ميزانيّة أميرالمؤمنين است.
أفراديكه به أميرالمؤمنين شبيه باشند، به يك لحظه از تمام عوالم عبور مى كنند
خوشا به حال آن كسانى كه در دنيا اين ميزانيّشون به أميرالمؤمنين خيلى نزديك باشد. در روز قيامت هم خيلى نزديك است. به يك چشم به هم زدن از حشر و نشر و قيامت و صراط و حساب و عرض و اينها عبور مىكند فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر (سوره القمر ، آيه 55.)
اين حالات أميرالمؤمنين بود كه روز به روز در دنيا طلوعش بيشتر مىشود و مردمى حتّى خارج از دين به او مىگروند و او را يگانه نمونه شرف و انسانيّت مىدانند و براى او كمال احترام و فضيلت قائلند، گرچه مسلمان نيستند.
جبران خليل جبران مىگويد: على انسانى بود مافوق زمان خود، (مرد مسيحى است اين مرد) و من تعجّب مىكنم چگونه زمان افرادى را به وجود مىآورد كه مافوق زمان خود هستند؟! اين روش أميرالمؤمنين بود.
آنقدر مخالفين براى نشاندن أميرالمؤمنين و از بين بردن آن حضرت حتّى از بين بردن نام و نشان آن حضرت كوشش كردند، از كشتن و دار زدن و حبس كردن و زور گفتن و اعدام كردن هيچ خوددارى نكردند؛ تا چه موقع؟ تا مدّتهاى مديد ساليان دراز كه اسم على روى زمين نماند؛ اصلًا مردم نفهمند عدالت يعنى چه؟ چون مىخواستند دست به خون مردم آغشته كنند، دست به نواميس مردم دراز كنند، حكومت خود را بر اساس ظلم و جور قرار بدهند؛ و اين مكتب بر هم زننده آن دستگاه است؛ لذا سعى كردند كه نام على روى زمين نباشد.
سه معجزه أميرالمؤمنين عليه السّلام به نقل از إبن شهر آشوب مازندرانى
ابن شهر آشوب مىگويد: از معجزات أميرالمؤمنين بعد از أميرالمؤمنين سه چيز است؛ گذشته از آن معجزات زمان أميرالمؤمنين، سه معجزه دارد؛ يكى اينكه فضائل و مناقب او را دشمنانش هم با هم ذكر مىكنند. افرادى هستند كه در مكتب أميرالمؤمنين نيستند ولى آنقدر روايات در فضائل أميرالمؤمنين كه خود آنها نقل كردهاند و در مجالس مىنشينند بيان مىكنند و اگر يكى از آنها انكار كند ديگرى مىگويد: اين قابل انكار نيست، اين به روايت صحيح به ما رسيده، در فلان كتاب، و فلان كتاب؛ اين يك.
دوّم اينكه دشمنان آن حضرت كتابهائى در فضائل آن حضرت نوشتند، اين آقاى سنّى مذهب كتاب در فضيلت أميرالمؤمنين نوشته؛ ابن جرير طبرى صاحب كتاب «ملوك و الامم» كه به نام «تاريخ طبرى» معروف است يك كتاب نوشته به نام «الغدير»، كتاب به نام «الغدير»، واقعه غدير. احمد حنبل يك كتاب نوشته در فضائل أميرالمؤمنين، به نام فضائل احمد حنبل. نسائى كه يكى از ائمّه اهل تسنّن است يك كتاب در فضيلت أميرالمؤمنين نوشته؛ و آنچه را من تتبع كردهام تا به حال از علماء بزرگ و شاخص اهل تسنّن صد و هشتاد و سه كتاب در فضائل أميرالمؤمنين نوشته شده، به دست علماى سنّى مذهب، اين معجزه نيست؟!
مطلب سوّم اينكه دشمنان أميرالمؤمنين به هر قوّهاى متّكى شدند براى اينكه اسم أميرالمؤمنين را از روى زمين بردارند، كسى نام على را نشنود و نگويد، روايتى از آن حضرت نقل نكند.
معاويه وارد شد در مدينه، رو كرد به ابن عباس، گفت: اى ابن عباس! من به تمام شهرها دستور دادهام، نوشتهام كه هيچكس حقّ ندارد فضيلتى از فضائل أميرالمؤمنين، ابوتراب نقل كند، تو هم حقّ ندارى نقل كنى. ابن عباس گفت: ما را از قرآن خواندن منع مىكنى؟ گفت: نه، قرآن بخوانيد. ابن عباس گفت: از
تفسير قرآن منع مىكنى؟ از تأويل و معنى قرآن منع مىكنى؟ گفت: بلى. چون تفسير و تأويل قرآن همهاش أميرالمؤمنين است، ابن عباس گفت: قرآن بخوانيم معنىاش را نفهميم؟! گفت: معنىاش را بفهميد امّا از غير طريق اهل بيت، از رواياتى كه ديگران نقل مىكنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيت نازل شده، ما معنىاش را از اهل بيت نپرسيم؟! برويم از يهود و نصارى بپرسيم معنى قرآن چيه؟ معاويه گفت: همين كه گفتم. برخاست، و گفت: در كوچه و بازار مدينه اعلام مىكنم كه معاويه ذمّه خود را برىّ كرده از هركسى كه يك فضيلت از فضائل أميرالمؤمنين نقل كند. اگر كسى يك فضيلت نقل مىكرد مىكشتند، بدون برو و برگرد.
عبداللَه بن شدّاد ليثى مىگويد: دلم آتش گرفته بود، مىخواستم يك فضيلت از فضائل أميرالمؤمنين نقل كنم نمىتوانستم؛ و من آرزو مىكردم كه به من مهلت بدهند، من بيايم از صبح تا به غروب فضيلت آن حضرت را نقل كنم و بعد مرا گردن بزنند، راضى بودم؛ ولى اين كار را هم به من مهلت نمىدادند، همان فضيلت اوّل هم كه نقل مىكردم مىخواستند گردن بزنند.
ساليان دراز گذشت در بين فقهاء و محدّثين افرادى آمدند و رواياتى را در تفسير، در حديث، در سنّت، در تاريخ، در ادب از أميرالمؤمنين مىخواستند نقل كنند در كتاب و در نوشته هم بعد از اينكه مىنويسد نام على را نمىتوانستند ببرند، مىگفتند: عَن رَجُلًا مِن قُرَيش، اين مطلب از يك مردى از قريش است.
عبدالرّحمن بن أبى ليلى رواياتى را كه از اميرالمؤمنين نقل مىكند، مىگويد: مِنْ رَجُلٍ، عَن رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسولِ اللَه، از يك مردى از اصحاب رسول خدا.
حسن بصرى رواياتى را كه نقل مىكند مىگويد: از ابوزينب، از پدر زينب؛ چون أميرالمؤمنين به ابوزينب معروف نبود، به ابىالحسن معروف بود، رواياتى كه به عنوان ابوزينب نقل مىكند.
شعبى مىگويد: من مىرفتم پاى منابر بنى اميّه مىنشستم، در نمازهاى جمعه، نمازهاى عيد خطبهها خوانده مىشد و أميرالمؤمنين را لعن مىكردند، سَبّ مىكردند، بد مىگفتند، درجات او را پائين مىآوردند؛ امّا من مىديدم مثل اينكه اين مرد را گرفتند و دارند به آسمان مىبرند، مثل اينكه مىديدم هر چى اينها بدى مىگويند باز فضيلت أميرالمؤمنين دارد درخشندگى مىكند و نور مىدهد. آنوقت فضيلت براى بنىاميّه نقل مىكردند، منزلت نقل مىكردند، جعل مىكردند، تعريف مىكردند براى مردم؛ و من مىديدم كه در بالاى منبر مثل اينكه شكمهاى مردار و گندهاى جيفهها را مىشكافند و منتشر مىكنند، هرچه بيشتر تعريف مىكردند، بوى تعفّن آن بيشتر فضا را مىگرفت.
ابن نباته مىگويد: خواستند نور أميرالمؤمنين را خاموش كنند، ولى نتوانستند؛ بلكه يك صيحه بر صيحه قيامت اضافه شد. أميرالمؤمنين صيحهاش در دنيا پيچيد مانند صيحه قيامت. عدل او، انصاف او، رحمت او آمد زمين را گرفت. در هر شهرى شما برويد بگرديد از قبور اولاد او پيدا مىكنيد، مردم قبور اولاد او را به عنوان تقرّب مزار خود قرار مىدهند.
بخارى و مسلم و ابن بصره ابن نعيم اين روايت را نقل مىكنند كه: وقتى كه پيغمبر اكرم حالشان سنگين بود و زير بغل پيغمبر اكرم را گرفتند بياورند براى مسجد، عائشه مىگويد: زير بغل پيغمبر را گرفت فضل پسر عبّاس وَ رَجُلُ آخر و يك مرد ديگر، نمىگويد آن مرد ديگركيست؟ يا از روىحسادت خود يا اينكه بعداً نتوانستند بيان كنند و روّات در آن تصرّفى كردند؛ خلاصه نمىگويد: زير بغل پيغمبر را فضل و على گرفتند، مىگويند: فضل و رَجُلٌ آخر.
اين قسم خاموش كردند نور على را، ولىگرفت دنيا را، كجا مىتوانند خاموش كنند؟! مگر قابل خاموش كردن است؟
يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ( سوره توبه ، آیه 9)
مىخواهند نور خدا را خاموش كنند؟! نور خدا كه قابل خاموش كردن نيست، آنها خودشان را پست مى ديدند.
مه فشاند نور و سگ عو عو كند هر كسى بر طينت خود مىتند
خوب اين مكتب أميرالمؤمنين است. حالا ما مسلمانها، ما شيعيان بايد حواس خودمان را جمع كنيم، بدانيم كه معنى ميزان چيست؟ بدانيم كه على يك آدمى است كه تعارف سرش نمىشود و عقيل را آنطور متوجّه كرد و متنبّه كرد كه از صراط عدالت خارج نشود و گردنبند را از دختر خود گرفت و به بيت المال برگرداند، مالى كه دختر به عنوان عاريه گرفته بود.
ما بايد نزديك كنيم خودمان را، در عبادت، در تصرّف اموال، اجتناب از محرّمات، دست زدن به كارهاى حرام، رشوه، ربا، قمار، معاملاتى كه از غشّ و غلّ به وجود مىآيد و آن معامله را باطل مىكند؛ اگر بكنيم ما نزديك مىشويم در دنيا و آخرت كاميابيم و اگر نشد ضرر كرديم.
ما كه مىگوئيم على، بايد اين ترازوى خود را نزديك كنيم به آن ترازو، اين شاهين سنجش اعمال خود را منطبق بر آن شاهين كنيم، اگر توانستيد شاهين روى شاهين قرار بگيرد كه به! به! ما فانى در ذات خدا شديم و به حقيقت مقام ولايت اعتراف كرديم، و اگرنه هر چه نزديكتر بهتر.
أميرالمؤمنين عليه السّلام وصيّت كرد، در ديشب و از دار دنيا رفت.
در روى زمين أميرالمؤمنين تُشك نداشت، آنچه زير پاى أميرالمؤمنين بود شكل يك لحاف نازك بود، ولى چندتا متكّا و بالش پشت سر أميرالمؤمنين گذاشتند و حضرت به آن تكيّه كرده، أميرالمؤمنين روى تشك نخوابيده.
وصيّت كرد كه اى حسن! من كه از دار دنيا رفتم مرا غسل بده، كفن كن، حنوط كن به بقيّه حنوط جدّت كه جبرائيل از بهشت آورده، بعد مرا در ميان سرير و تابوت بگذارى، جلوى تابوت را كسى نگيرد، تو و برادرت حسين عقب تابوت را بلند كنيد، جلوى تابوت بلند مىشود، جلوى تابوت را جبرائيل و ميكائيل حركت مىدهند، هر جا تابوت رفت برويد، از كوفه خارج مىشويد، در سرزمينى روى سنگى تابوت به زمين مىآيد، همانجا جائيست كه حضرت نوح پيغمبر براى من حفر كرده، بر من نماز مىخوانى، بعد جسد مرا از آنجا كنار مىگذارى، همانجا را حفر مىكنى، مىبينى يك قبرى ساخته و آماده و لحدى آماده، در سر قبر يك تخته چوب بزرگى است كه روى آن نوشته شده:
هَذَا مَا حَفَرَهُ نُوحُ النَّبِى لِوَصِىِّ نَبِىِّ ءَاخِرِالزَّمَان« اين قبرى است كه نوح پيغمبر براى وصىّ نبىّ آخر الزّمان هفتصد سال قبل از طوفان حفر كرد» ، جنازه مرا در ميان قبر مىگذاريد، آنجا هفتتا خشت است، آن خشتها را به روى من مىگذاريد، بعد يكى از خشتها را برمىداريد، در قبر نگاه مىكنيد، مرا نمىبينيد؛ چون هر وصىّ پيغمبرى از دار دنيا برود، وقتى او را در قبر بگذارند خدا بين روح و جسد پيغمبر و روح و جسد آن وصىّ را جمع مىكند. بعد از چند لحظه نگاه كنيد مىبينيد من در ميان قبر هستم، برگشتم، آن يك خشت ديگر را بگذاريد و قبر را از خاك انباشته كنيد و شب به كوفه برگرديد و اين موضوع را هم مخفى بداريد، فردا كه شد يك صورت نعشى به ناقه ببنديد بفرستيد براى مدينه كه كسى از موضع قبر من اطّلاع پيدا نكند. ببينيد، ميزان، ميزان، وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَدر ميان امّت طاغى و ريائى بايد كارش به جائى برسد كه بگويد قبر من مخفى باشد، زيرا خوارج، ناصبى، ياران معاويه مىآمدند و مىكَندند و قبر را در مىآورند و جسد را در مىآورند و نظير اينها خيلى اتّفاق افتاده، أميرالمؤمنين فرمود: قبر را مخفى كنيد.
محمّد بن حنفيّه روايت مىكند: بعد از اينكه پدرم از دار دنيا رفت صداى ضجّه و شيون از خانه ما بلند شد، امام حسن عليه السّلام فوراً تصدّى كرد براى غسل دادن، برادرم حسين آب مىريخت و حضرت امام حسن غسل مىداد و بدن خود به خود تكان مىخورد، ديگر كسى لازم نبود بدن را براى غسل به اين طرف و آن طرف كند.
بعد حضرت امام حسن صدا زدند زينب بياور بقيّه حنوط را، آن حنوطى كه جبرائيل از بهشت آورد و با آن پيغمبر و مادرم فاطمه زهراء را حنوط كردند، سهم پدرم مانده بياور. حضرت زينب آورد، امام حسن أميرالمؤمنين را با آن حنوط بهشتى و كافور بهشتى حنوط كرد..
مىگويد: وقتى سر حنوط را باز كردند چنان بوئى از اين حنوط متصاعد شد كه تمام كوفه را گرفت. بعد بدن أميرالمؤمنين را در همين جامه كفن كردند. محمّد حنفيّه مىگويد: از اين بدن پدرم بوى مُشك و عنبرى متصاعد مىشد كه تا آن زمان ما چنين بوئى استشمام نمىكرديم.
در ميان تاريكى شب بدن را روى سريرى قرار دادند، حضرت امام حسن و امام حسين عقب سرير را گرفتند و سرير بلند شد. از شهر خارج مىشوند.
افرادى كه تشييع جنازه مىكنند حضرت امام حسن، حضرت امام حسين، محمّد بن حنفيّه، اولاد ذكور آن حضرت، صعصعة بن صوحان و چند نفر ديگر از اصحاب خاصّ بودند، هر كس ديگر خواست بيايد حضرت امام حسن ممانعت كردند.
در تاريكى شب جنازه از كوفه خارج شد به سوى نجف، نجف هم كه شهرى نيست يك بيابان است، بى آب و علف، مدّتى همينطور جنازه آمد و آمد.
محمّد حنفيه مىگويد: قسم به خدا اين جنازه را كه ما در ميان تاريكى شب مىبرديم، از هر محلّى او عبور مىكرد، از ديوار و سنگ و كوه و بيابان و تپّه همه بر پدرم سلام مىكردند؛ تا جنازه رسيد به قَرىّ، به قائم قرى؛ (يك زير و ستونى بود قرار داده بودند نزديك كوفه براى علامت راه كه او را قائم قَرىّ يا قائم قريّه مىگويند.) مىگويد: همين كه جنازه از پهلوى قائم قرى مىگذشت اين ميله كج شد و تعظيم كرد و سلام كرد و همين طور كج و منحنى ماند؛ همانطورى كه سرير و تخت ابرهه وقتى كه عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد، سرير سلام كرد و همين طور منحنى ماند.
تا اينكه جنازه را آوردند و جنازه در بالاى سنگى پائين آمد. جنازه را روى زمين گذاشتند. حضرت امام حسن عليهالسّلام هفت تكبير بر جنازه پدر گفت و اين هفت تكبير جائز نيست بر احدى مگر بر مهدى آل محمّد كه بر جنازه او هفت تكبير مىگويند.
بعد از اينكه نماز را به جاى آورد، جنازه را برداشتيم و آن محلّ را حفر كرديم، همانطورى كه پدرم وصيّت كرده بود قبرى ساخته، لحدى آماده و تخته چوب در سر قبر حفر كرده بودند و نوشته بود به لسان سريانى كه: اين قبرى است كه نوح پيغمبر قبل از هفتصد سال از طوفان براى وصىّ پيغمبر آخرالزّمان حفر كرده جنازه پدرم را در ميان قبر گذاشتند، افرادى كه در ميان قبر رفتند فقط سه نفر بودند، برادرم حسن و برادرم حسين و محمّد بن حنفيّه در ميان قبر. أميرالمؤمنين را در ميان قبر آوردند، از آن خشتهائى كه حضرت نوح تهيّه كرده بود روى بدن گذاشتند؛ و حضرت امام حسن يك خشت را برداشتند و نگاه كردند ديدند جسدى نيست؛ بعد از مدّتى باز نگاه كردند ديدند جسد هست.
در اينجا شيخ حافظ برسى صاحب كتاب «مشارقالأنوار اليقين» روايت مىكند مىگويد: حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام به حضرت امام حسن فرمودند: وقتى كه جنازه مرا در قبر گذاشتيد هنوز خاك روى جنازه نريختهايد كنارى برويد و دو ركعت نماز بخوانيد، بعد بيائيد سر قبر و ببينيد چه مىبينيد.
ما جنازه پدر را كه در ميان قبر گذاشتيم همه رفتيم در كنار دو ركعت نماز خوانديم و بعد آمديم در بالاى قبر، ديديم يك سندس سبز روى بدن أميرالمؤمنين كشيده شد. حضرت امام حسن از بالاى سر آن سندس را بلند كردند ديدند در ميان قبر پيغمبر است و آدم و حضرت ابراهيم، اينها نشستهاند با أميرالمؤمنين صحبت مىكنند؛ حضرت امام حسين عليه السّلام سندس را از پائين پا بلند كردند، ديدند در پائين پا مادرشان فاطمه زهراء و آسيه و مريم و حوّا، اينها بر أميرالمؤمنين سوگوارى مىكنند، سندس را انداختند. خاك روى بدن أميرالمؤمنين ريختند، قبر را از خاك انباشته كردند.
صعصعة بنصوحان دست برد و مشتى از آن خاكها برداشت و به سر خود پاشيد و صدا زد سلام من بر تو اى أميرالمؤمنين! گوارا باد بر تو كرامتهاى خدا،
صبرت عظيم بود، جهادت عظيم بود، به مصائب و بلاهاى مختلف مبتلا شدى و تجارت سودمند كردى و به سوى حبيب خود ملحق شدى.