الوعد الصادق - هدر وب سایت وعده صادق

تحليل و بررسي دكتر حسن عباسي از زمينه‌ها و پيامدهاي تحولات اخير جهان/1

اما موضوع چیست که این قدر بر نگاه آقای نوستر داموس تکیه می کنند؟ این ها از سال های اول انقلاب گفتند که ایشان جنگ جهانی دوم را پیش بینی کرده بود و بعد هم انقلاب ایران و بعدا آرام آرام وقایع 11 سپتامبر و وقایعی از این دست را که تعداد زیادي کتاب و فیلم مستند، نوشته و ساخته شد که در مورد اینکه شرایط این دوره را پیش بینی کرده است. امروز هم نبرد نهایی خیر و شر را برای سال 2012 پیش بینی می کنند که آقای نوستر داموس چند قرن قبل امکانش را ارزیابی کرده است.

 

 

مدل”كوسه‌ببري”براي تحميل ليبرال‌دموكراسي و پايان‌تاريخ/ رهبري با هنرنمايي استراتژيك بهانه‌هاي غرب را ناكام گذاشتند

دكتر حسن عباسي در يكي از جلسات درس‌هاي هفتگي خود در اسفند ماه 89 به بررسي تفصيلي ريشه‌هاي تحولات اخير جهان پرداخت.

رجانيوز، متن كامل اين تحليل ارزشمند را در سه بخش ارائه مي‌كند. در بخش اول و پيش‌رو، دكتر عباسي با تشريح جنگ‌هاي جهاني اول و دوم و سپس تعبير از دوره 45 ساله پس از جنگ جهاني دوم به جنگ جهاني سوم، تحولات اخير را در راستاي آماده‌شدن غرب براي جنگ جهاني چهارم و سال 2012 مي‌داند.

وي با ارائه مدل “كوسه ببري” براي مشابه‌سازي فرآيندهاي اخير، اشتباه بزرگ غرب در جا انداختن مدل آخر خود يعني ليبرال دموكراسي را حركت به سمت خشونت مي‌داند. دكتر عباسي پايه حركت‌هاي غربي‌ها در طول تاريخ براي برهم زدن نظم‌هاي موجود و دايجاد نظم‌هاي جديد را بهانه‌جويي عنوان كرده و توضيح مي‌دهد كه چگونهبا درايت و هنرنمايي استراتژيك رهبر انقلاب اين بهانه‌جويي‌ها در قبال ايران ناكام ماند:

در این جلسه با یک فاصله هشت ساله، بحث روش تحلیلِ خطیِ پدیده های سیاسی و مبانی استراتژیک در سطح بین الملل را با توجه به تحولات منطقه در پی می گیریم. اینکه، اشاره کردم به هشت ساله به خاطر این بود که بحثی که الان در کشورهای منطقه در حال وقوع هست، ادامه تحولات بعد از 11 سپتامبر و مسایل خطی آن است.

با گذشت حدود دو ماه از این قضایا فرصت مناسبی است که از سه زاویه به این موضوع بپردازیم یکی موضوع عامِ روش تحلیلگری پدیده ها در عرصه سیاست بین الملل است، آن ضعفی که در زمینه مباحث درسی این‌چنینی در مقاطع دانشگاهی متعدد ما وجود دارد و آشنایی شما با چگونگی تحلیل پدیده های سیاسی و بین المللی و دیگری، موضوع روند خطی این اقدامات و مسایل است که در سطح نظام بین المل حائز اهمیت است. اتفاق هایی که در حال رخداد است، چه ابعاد و شرایطی دارد؟ شناخت این ها حایز اهمیت است.

نکته سوم هم بحث خود طرح ریزی استراتژیک است، اما این بار طرح ریزی استراتژیک در مسایل سیاست بین الملل. یعنی در نظام بین الملل و روابط بین تمدن ها نقش و کارکرد تأثیر جدی تحولاتی را که رخ می دهد، چطور باید طرح ریزی کرد. یک شق طرح ریزی استراتژیک را می توانیم، این جا در حوزه سیاست بین الملل، ببینیم.

در طي 10 سال گذشته در سال 1379 وقتی جورج دبلیو بوش، یعنی تقریبا در زمستان سال 1379 رییس‌جمهور شد، پیش بینی و ارزیابی که همان موقع به وجود آمد، این بود که تحولاتی که آقای بوش رقم خواهد زد، ادامه کار پدرش (یعنی جورج پدر) خواهد بود که قبل از کلینتون سرکار بود و صدام و عراق را از کشور کویت بیرون کرد.

این وقایع در همان روزهای اول ریاست جمهوری‌اش با بمباران منطقه پرواز ممنوع جنوب عراق اتفاق افتاد و پنج ماه بعد مسایل 11 سپتامبر به‌وجود آمد که این ها آمده بودند که یک چنین شرایطی را به‌وجود بیاورند و حکومت کنند. بنابراين، 10 سال از یک دوره‌ی پر تنش تاریخی در سیاست جهانی می گذرد. امروز نسبت تحولات غرب با جهان اسلام، به طرز چشم گیری و به طور پرشتاب در حال طی شدن است و این 12 کشوری که در جهان عرب مناسبات‌شان به هم ریخته و واژگونی دولت ها را یکی پس از دیگری به دنبال دارند، در کنار وقایع چشم گیری که در سطح جهان غرب در حال اتفاق افتادن است، همان رکود تجاری عمیق توام با تزلزل شاخص های اقتصادی که به ویژه، اوج آن را در کشور یونان می بینیم و همچنان روند فروپاشی بانک ها و نظام بیمه و شاخص های سهام در خود ایالات متحده همچنان رو به افزایش و استمرار است.

لازم است که ادامه آنچه را که ما در 10 سال گذشته بررسی کردیم، یک مرور اجمالی کنیم كه بخش هشت ساله اش از بعد از علنی شدن جنگ جهانی چهارم است، چون سابقه تحلیل خطی در کشور محدود است و به ندرت در کشور تحلیلگرانی داریم که مباحث را به صورت خطی در طول دوران زمانی خودش مورد ارزیابی قرار دهند.

مبحث جنگ جهانی چهارم نیز که در دوره‌اي كه توسط اين طيف در ایالات متحده مطرح شد، منتج به اشغال عراق شد. حالا باید آن مباحث را با توجه به تحولات اخیر از یک سو و با توجه به وقایعی که در سال 2012 پیش بینی کردند که قرار است اتفاق بیفتد و یک چارچوبی را رقم زده اند که با پیش بینی های مبتنی بر نوستر داموس، آرماگدون و نبرد نهایی خیر و شر و از سوی دیگر وقایعی که در سال 2012 بايد رقم بخورد، ارزیابی و تحلیل کنیم.

با این مقدمه ای که عرض کردم آنچه را که هشت سال پیش به طور جدی در رسانه ها تحت عنوان جنگ جهانی چهارم مورد بررسی قرار دادیم، امروز که این وقایع جدید یک نقطه عطفی در آن حوزه دارند، مجددا مورد بازنگری و در واقع نوعی باز تحلیل قرار می دهیم.

از این جهت ممکن است برخی از محورهایی را که اشاره می کنم، کسانی که به‌خصوص با بحث های 10 سال گذشته ما آشنا هستند، قبلاً شنیده باشند، اما نقطه کلیدی تر آن است که یک وقایع و مهره ها و قطعات پازلی که برای تحلیل می چینید، اگر 20 تا 50 تا است در یک دوره زمانی چند تا از این مهره ها حذف می شود و تعدادي مهره های جدید جای آن‌ها را می گیرند. روند خطی این مناسبات تغییر می کند آشنایی با این زمینه ها حایز اهمیت است چون عموما در جامعه ما تحلیل ها موردی است و امروز یک چیزی را مطرح می کنیم و بعد کلاً رها می شود و اینکه مدام برگردیم و مدام بررسی کنیم، نيست. در حالي كه بايد سابقه تاریخی و حافظه تاریخی نگری و تاریخی بودن این حوادث را همواره رعایت کنیم. این کلمه ای که در چهل سال اخیر باب شده که ما فقر تاریخی نگری داریم، یک بخش آن هم در همين مناسبات است. یک مرتبه اتفاقاتی در کشورهای عربی می افتد و 11 سپتامبری به‌وجود می آید و فقط همین حول و حوش را بررسی می کنیم.

در حالي كه باید عادت داشته باشیم، از یک دوره زمانی پیشینی به طور مسلسل وار، مسایل را در کنار هم بچینیم تا بتوانیم ارزیابی درستی در آنالیز و تحقیقات این دست پدیده ها داشته باشيم که البته فرقی نمی کند فرهنگی باشد یا اجتماعی و سیاسی و امنیتي. برای اینکه این مناسبات را ادراک کنیم، ضروری است که حافظه تاریخی نسبت به آن پدیده را حفظ کنیم و مدام این پدیده را که در آن حافظه وجود دارد، به خاطر بیاوریم. بنابراین از این منظر یک بار دیگر پدیده جنگ جهانی دوم را با یک فاصله هشت ساله از نو بررسی می کنیم و می توانیم به آن مسایلی برگردیم که در هشت سال گذشته می گفتیم و با آن چیزی که امروز می گوییم که هم در رسانه ها و هم در بحث ها و جلسه ها و کلاس ها گفتیم، چه تمایزی داشته است.

سال 2012 که برای آن فیلم سینمایی و فیلم مستند ساختند، تکیه اش بر اساس گفته های آقای نوستر داموس است، البته یک پروژه عظیم سینمایی مانند فیلم 2012 امکان ندارد که دفعتا در شش ماه قبل به جمع بندی رسیده باشد و شش ماه بعد شروع به ساختن کنند و این به اصطلاح Production از چند سال قبل نیاز به برنامه ریزی دارد و توان زیادی هم در صحنه های بیرونی و هم در جوانب کامپیوتری اش نیاز است و این انرژی و زمانی که می گیرد، نشان می دهد که دغدغه ای که این ها بر روي این پروژه دارند، از خیلی قبل بوده است.

آن چه که در فیلم 2012 دیده می شود حکایت از یک روند خطی می کند که طبیعتا معلوم می شود که این ها از قبل نسبت به وقایعی که اتفاق خواهد افتاد از سال های قبل برنامه ریزی کرده بودند و این پروژه از مدت ها قبل کلید خورده بود.

ما امروز در تحولات بین الملل سرعت این پدیده ها و مشکلات را از نظر سیاسی در جهان عرب و اسلام؛ از نظر اقتصادی در جهان غرب و از نظر اجتماعی در جهان شرق در حال نظاره هستیم. به گونه ای روند تحولات و سرعت آن چشم گیر و بالاست که اگر آن نگاه کلی نداشته باشیم، جا می مانیم.

اما موضوع چیست که این قدر بر نگاه آقای نوستر داموس تکیه می کنند؟ این ها از سال های اول انقلاب گفتند که ایشان جنگ جهانی دوم را پیش بینی کرده بود و بعد هم انقلاب ایران و بعدا آرام آرام وقایع 11 سپتامبر و وقایعی از این دست را که تعداد زیادي کتاب و فیلم مستند، نوشته و ساخته شد که در مورد اینکه شرایط این دوره را پیش بینی کرده است. امروز هم نبرد نهایی خیر و شر را برای سال 2012 پیش بینی می کنند که آقای نوستر داموس چند قرن قبل امکانش را ارزیابی کرده است. این عدم ثبات و تعادلی که در نظام بین الملل می بینید، هر لحظه ممکن است بر روی اینکه سال 2012 یک جنگ جهانی عظیم رخ دهد، صحه بگذارد. ما باید بسترهای این را بررسی و ارزیابی کنیم، از هر گمانه زنی بی پایه باید عبور کرد (هر حرفی را که شما می زنید یا شما اطلاع دارید و یا برآورد اطلاعاتی دارید و یا اینکه برآورد تحلیلی دارید و یک الهام ها و گمانه هایی را مشخص می کنید و جهت می دهید و می گویید مبتنی بر این موارد، این اتفاقات می افتد) اگر اطلاعات و تحلیل توأمان در کنار هم صورت گرفت، امکان اینکه آن ارزیابی آینده را دقیق تر کند، قطعاً بیشتر است. یک بار ضمنی می گوییم که آیا اتفاق می افتد یا نه و یا اصلاً اظهارنظر نمی کنیم و یک بار آن قطعات پازل را دقیق در کنار هم می چینیم که آیا روند طبیعی تحولات منتج به چنین اتفاقی خواهد شد یا نه؟

ما این جنس اطلاعات را مورد ارزیابی قرار می دهیم یعنی در شرایطی که می گوییم سیاست عرصه اقدامات رئالی و واقعی است، واقعیت های عرصه سیاست بین الملل و مناسبات استراتژیک مربوطه را باید به گونه ای در کنار هم چید که خود به‌خود یک مقداری برای ما معلوم شود که آیا این اتفاق ممکن است بیفتد یا نه؟

همانطور که اشاره کردم، دقیقا یک دهه قبل در سال 1379 با روی کار آمدن جورج دبلیو بوش در همراهی با آقای بلر، تلاشی برای نظم جهانی مورد نظر جورج بوش پدر صورت گرفت و این ها با بمباران جنوب عراق شروع کردند، دقیقا همانجایی که پدر جورج دبلیو بوش تمام کرده بود و توپخانه اش تمام شده بود.

قبل از اینکه کلینتون سرکار بیاید، دیگر صدام از کویت اخراج شده بود و چند ماه بعد که 11 سپتامبر در سال 2001 رخ داد، دو ماه بعد در اوایل آبان و در ماه نوامبر 2001 آقای کوهن یکی از محافظه کارانی که نفوذ داشتند و همان مجموعه که بیشترین نفوذ را در دولت جورج دبلیو بوش داشتند، یک بحثی را تحت عنوان جنگ جهانی چهارم مطرح کرد. بحثی که در وال استریت ژورنال مطرح کرد، این بود که طبیعتا ما باید به‌دنبال القاعده وارد افغانستان شویم و بعد از مواجهه با افغانستان به سراغ ایران برویم، یعنی در اولین مصاحبه رسمی آقای کوهن از گروه نومحافظه کاران، بلافاصله انگشت اتهام را بعد از القاعده و شخص بن لادن متوجه ایران می کنند و اینکه باید ایران را تنبیه و با ایران مواجهه كرد. بعداً آقای جیمز ولسی رییس پیشین CIA در دانشگاه کالیفرنیا مسئله جنگ جهانی چهارم را شفاف تر و علنی تر مطرح کرد.

قبلا جنگ جهانی چهارم را در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70، رییس پیشین سازمان اطلاعات فرانسه آقای الکساندر دمورانژ مطرح کرده بود و صریحا آن موقع در سال 1372 گفته بود. در ایران، توسط انتشارات روزنامه اطلاعات ترجمه شد و فکر می کنم که چاپ های متعددی خورد و جهت گیری نوعی از جنگ در آینده را مشخص کرد که بعدا دیدیم اتفاق افتاد. بنابراین، ابداع کلمه جنگ جهانی چهارم توسط کوهن و یا ولسي نبود بلکه رییس پیشین اطلاعات و امنیت فرانسه این مفهوم را ابداع کرد اما با یک تأخیر و فاصله 10 ساله، بعدا توسط کوهن احیا شد و ولسی آن را استمرار داد و ماه ها بعد مسئله محور شرارت مطرح شد. اینکه کشورهایی که هژمونی و نظم نوین آمریکا را نمی پذیرند، این ها طرف این جنگ هستند.

ولي ما بايد مشخص کنیم که جنگ جهانی اول و دوم و سوم چیست؟ که این ها مشخص کرده بودند. منظور از جنگ جهانی اول، جنگی است که در 1914 شروع شد و در سال 1919 خاتمه پیدا کرد و حاصل این جنگ دو اتفاق عظیم بود، یکی، فروپاشی امپراطوری روسیه تزاری و تبدیل آن به کشوری بلشویکی در سال 1917 تحت عنوان انقلاب اکتبر. در متن جنگ جهانی دوم هم شکل گیری یک قدرت جدید و فروپاشی یک قدرت سنتی به نام امپراطوری عثمانی بود که چند قرن حایل بین اروپا و شرق آسیا بود. یعنی در این مرحله که انگلیس برای خودش یک امپراطوری ایجاد کرده بود که از طریق دریاها هند را مستعمره خودش کرد، یک مانع عظیمی در منطقه ای که شما به عنوان بوسنی هرزگوین می شناسید در متن اروپا تا دروازه های اتریش، از آنجا امپراطوری عثمان وجود داشت تا بخشی از قفقاز و کل منطقه ای را که شما امروز تحت عنوان ترکیه، عراق، عربستان و بخش هایی از مصر را که می شناسید؛ کل این منطقه در اختیار امپراطوری عثمان بود. لازم بود در یک فضایی از این منطقه عبور کنند و این مانع را طی کنند تا دسترسی‌شان به چین و هند و به‌خصوص هند را که تحت عنوان کمپانی هند در اختیار امپراطوری انگلیس بود، تصاحب کنند، این مانع عظیم را کی توانستند از سر راه بردارند؟ در جنگ جهانی دوم. یعنی یکی از اتفاقات مهم که جنگ جهانی دوم سوای از شکل گیری انقلاب اکتبر روسیه که توسط لنین و تروتسکی و دوستان‌شان بود، اتفاق افتاد، فروپاشی یکی از عظیم ترین ابعاد امپراطوری جهان اسلام بود.

ما در جهان اسلام تا صد سال پیش دو قطعه اصلی داشتیم، یکی امپراطوری عثمانی بود که کشورهای زیادی را شامل می شد و یکی هم ایران بود. بخش دیگر جهان اسلام در هند بود که بعدا به پنج کشور هند، نپال، بنگلادش، پاکستان و سریلانکا تجزیه شد و ایران از یکی دو جزو اصلی‌اش جدا شد که یکی افغانستان و دیگری بحرین بود که از ایران جدا شدند و عثمانی هم فروپاشید. ابعادی که از عثمانی جدا شد، به این 10، 15 کشوری که در منطقه می شناسید، تبدیل شدند.

این نظم نوین جهانی بود که 100 سال پیش شکل گرفت، یعنی این ها هر صد سال سعی کردند که یک نظمی را در جهان سامان دهند. در این دوره بود که این اتفاقات پیچیده ای که رخ داد 1914 تا 1919 وقتی جنگ در متن اروپا خاتمه پیدا کرد، چهره جهان تغییر پیدا کرد و پدیده ای به نام جامعه دول جهانی به وجود آمد که پایه همین چیزی است که به آن سازمان ملل می گوییم و 20 سال بعد جنگ جهانی دومی رخ داد که در فاصله 1939 شکل گرفت و تا 1945 ادامه پیدا کرد و قلب این توسط هیتلر در آلمان و موسیلینی در ایتالیا و امپراطوری ژاپن رخ داد.

این قطب کشورهای متحدین و یا کشورهای محور، روبروی کشورهای متفقین که از یک سو ایالات متحده بود، از سوی دیگر شوروی بود و قطب سوم هم چین، سه زاویه در مقابل این سه هجوم صورت دادند، این سه کشور، جنگ جهانی را رقم زدند و کشورهای اطراف خودشان را اشغال کردند. با جنگ جهانی دوم به‌طور نسبی از طریق فیلم های سینمایی و اطلاعات عمومی که دارید آشنا هستید، حدود 56 میلیون نفر کشته شدند و گفته می شود که شش میلیون نفر یهودی در کوره های آسوشیتس کشته شدند و نکته جالب توجه این که فقط شوروی 22 میلیون نفر کشته داد، در مناطقی مانند اوکراین و خود روسیه و دروازه های سن پطرزبورگ و در خود دروازه های مسکو، آلمانی ها تا منطقه چچن تا نزدیکی های منطقه آذربایجان پیش آمدند که البته به دریای خزر نرسیدند، ولی تلاش‌شان این بود که بتوانند، به این منطقه هم برسند و به چاه های نفت در این منطقه دسترسی پیدا کنند. بعد از پنج سال جنگ بی امان، جنگ جهانی دوم خاتمه پیدا کرد و جنگ جهانی سوم بلافاصله بعد از اینکه جنگ جهانی دوم تمام شد، آغاز می شود. دوره 45 ساله از 1945 تا 1990، دوره ویژه ای است که حدود 80 جنگ کوچک و بزرگ به وجود می آید و تلفات خیلی زیادی صورت می گیرد كه این جنگ ها در راستای نظم جهانی است؛ نظمی که یک سوی آن ایالات متحده است و یک سوی آن قطب شرق و بلوک قرمز و سوسیالیست است. یعنی کشوری به نام شوروی و ایالات متحده، جهان را به دو قسمت تبدیل می کنند، جامعه بین الملل یا دول به سازمان ملل متحد تبدیل می شود و این سازمان ملل متحد، نظم نوین جهانی را رقم می زند.

دو کشور به سرعت اتمی و بعد فضایی می شوند و رقابت در حوزه اتمی و نظامی و در حیطه فضایی، این ها را در یک فضای تسلیحاتی قرار می دهد و کشورهای ناسیونالیست در یک سو با رهبری آمریکا و انگلیس می شوند و در سوی دیگر با انگاره های مارکسیستی زیر چکمه های شوروی می روند، رنگ آبی در شق غرب و رنگ قرمز در شق شرقی کره زمین رقم می خورد و پیمان ورشو و ناتو آرایش سیاسی اقتصادی، نظامی و فرهنگی این دو قطب می شود. این یک نوع world order New نظم نوین جهانی است که بعد از این نظم جهانی دوره امپراطوری عثمانی و غرب و نظم نوین دوره بین جنگ جهانی اول و دوم به نظم جهانی نوین سومی در دوره قرن بیستم منتج می شود.

جنگ جهانی سوم جنگ هایی را در متن خود داشت، مثل جنگ های سه گانه اعراب و اسراییل، جنگ کوره در 1953، جنگ ویتنام بین فرانسه و ویتنام، جنگ بین آمریکا و ویتنام، جنگ دومنیکن، جنگ لبنان، دوره جنگ هایی که در آفریقا اتفاق افتاد، جنگ هایی که بین آفریقای جنوبی و کشورهای شمال خودش به وجود آمد، جنگ های متعدد در آمریکای لاتین، جنگی که در منطقه ظفار اتفاق افتاد و ایران به سلطان قابوس کمک کرد. جنگ هایی که بین ایران و عراق در دو سه مرحله، هم در زمان قبل از انقلاب و هم در دوران دفاع مقدس اتفاق افتاد و جنگ بین هند و پاکستان.

این جنگ های متعدد و تنوع آن ها با خسارات و تلفاتی که داشتند، چارچوب هایی را ایجاد کرد که طبیعتا مجموع این دوره را در دل آن نظم 45 ساله جهانی، جنگ جهانی سوم می گویند. جنگ جهانی چهارم با واقعه 11 سپتامبر شروع می شود و همانطور که کوهن و بعد هم ولسی اعلام کردند، جنگی است که این دوره را در بر می گیرد. ابتدا اعلام کردند که 25 سال تا سال 2025 به طول می انجامد. کشورهایی که قرار شد با آن ها برخورد شود، یکی دو مورد خارج از جهان اسلام بود که یکی اوکراین انقلاب نارنجی بود که آن را به زانو در آوردند و کشور دوم کره شمالی بود. اما بخش عمده ای از این کشورها در جهان اسلام بودند، رقبایی مانند ونزوئلا هم بعدها در عرصه پیدا شدند و در این لیست قرار گرفتند، اما قبلا همان کشورهای اسلامی را فهرست کرده بودند.

اول با اشغال افغانستان شروع کردند و سپس با اشغال عراق. کشورهای بعدی که در لیست بودند، (هرچند آقای کوهن بلافاصله بعد از افغانستان ایران را مطرح کرده بود، اما چون حمله به ایران دشوار بود، باید کشورهای پیرامون ایران را اشغال می کردند تا بتوانند به ایران نفوذ کنند)، لبنان، سوریه، سودان و کشورهای بعدی در آن لیست قرار گرفته بودند. این ها توانسته بودند در قرن گذشته همواره آن قطب مرکزی را هدف قرار داده و متلاشی كنند، بعد اجزای دیگر و حواشی را تحت تأثیر قرار دهند. در مورد ایجاد نظم جدیدی که پدر جورج دبلیو بوش اسمش را world order New گذاشته بود، هر وقت که آمریکا می خواست، ژاندارم جهان شود و این نظم جدید را رقم بزند، با یک مانع عظیمی به نام جمهوری اسلامی روبرو بود و صرف حضور جمهوری اسلامی، ایجاد نظم نوین جهانی مطلوب آن ها را به مخاطره مي‌انداخت.

قلب آنچه که امروز در یک نگاه جهانی از نظم جهانی بحث مي‌شود، (چون صحبت از نظم که می کنیم دوباره بحث‌مان وارد تئوری سیستم ها می شود) ایجاد ارتباط معنادار بین اجزا در یک کل است که در نسبت محیط خدمات ارایه کند. بين این 200 کشور در جهان ارتباط معنا دار به وجود می آید، یک سیستم ایجاد می کند و این سیستم به اصطلاح اختلال سیستمی پیدا کرد، آن اختلال سیستمی را چگونه شما باید کشف کنید؟ اینکه این ها گفته اند محور شرارت، منظورشان این بود که پدیده ای به نام ایران، عراق و کره شمالی در این هژمونی و سیستم ایجاد اختلال می کنند.

حذف صدام و مهار و خنثي کردن کره شمالی و اما در نهایت مواجهه با ایران.

نظم نوین جهانی چهارم شکل نگرفته است. اگر این را 10 سال پیش می گفتیم، شاید باور نمي‌كرديد، آمریکایی ها بر سر شانس بودند و همه دنیا با آن ها همکاری می کردند، افغانستان را اشغال کرده بودند. در ایران و در بدنه جامعه بورژوا و در بازار و یا در جاهای دیگر بارها من می شنیدم که می گفتند “تا الان افغانی ها می آمدند در ایران کارگری می کردند، از حالا به بعد ما باید برویم در افغانستان کارگری کنیم، چون آمریکا هر جا که آمد، ارزش پول آن کشور بالا می رود. افغانستان در آینده به یک الگوي دموکراسی تبدیل می شود”، بعد که به عراق حمله کرد، گفتيم که “افغانستان ویتنام می شود و عراق، لبنان”.

این پيش‌بيني‌ها را همین افرادي که از ایران فرار کردند، در بی بی سی استهزا می کردند که این تحلیل گران مسایل استراتژیک خواب نما شده‌اند، آيا کشوری که 21 روز در مقابل ارتش ایالات متحده دوام نیاورد، حالا تفنگ چی های ملاعمر قرار است که در افغانستان برای ناتو، ویتنام درست کنند!

البته 10 سال گذشته و آن تحلیلگران با کروات هایی که دور گردنشان می اندازند و از دفتر بخش تحلیل گری معاونت سیاسی دفتر رییس جمهور وقت به شبکه بی بی سی منتقل شدند ، امرز دیگر خاطرشان نیست و فراموش کردند که ناتو از جمله همان کشور انگلیس که بی بی سی در آن مستقر است، به مثابه چهارپایی که درازگوش است و در گِل گیر می کند، در منجلاب افغانستان گیر کرده و دومینووار کشورهای عربی منطقه هم که قرار بود خاورمیانه بزرگ را برای این ها رقم بزنند، امروز در حال فروپاشی هستند.

اما اتفاق اصلی و اساسی که می افتد، این است که بدانیم چگونه این ساختار و جنگ جهانی یعنی پدیده جنگ جهانی چهارم دچار مشکل و رکود شده است، نمی گویم که جنگ جهانی چهارم در دهمین سالگرد آن قضایا به شکست انجامیده است. از 25 سالی که گفته بودم، 9 سال گذشته است یعنی در هفت ماه آینده که دهمین سالگرد 11 سپتامبر می شود، از آنچه که جنگ جهانی چهارم نامیدند، از 25 سال، 10 سال گذشت و باید سر 10 سال این را بررسی کنیم و به کشورها نمره بدهیم، که نقش‌شان در این قضایا چه بود. در نظام های رسانه ای باید برگردیم و ببینیم از این 25 سالی که این ها پیش بینی کرده بودند، چقدر از برنامه‌اشان را در 10 سال اول محقق کردند، ولی من می خواهم یک بار دیگر بعد از فاصله نه سالی که از این قضایا گذشته و از هشت سال قبل که جنگ جهانی چهارم را مورد مداقه قراردادیم حالا ببینم که خود این جنگ جهانی چهارم امروز در چه موقعیتی قرار دارد.

جنگ جهانی چهارم، جنگی است که از 11 سپتامبر به بعد رخ داد، و آن سه تا جنگ جهانی را که معتقد بودند که در درون خانه مدرنیته رخ داده است (یعنی جنگ یکم و دوم و سوم) می گفتند متأثر از تقابل سه ایدئولوژی برتر بود، به خصوص در جنگ جهانی دوم که بعد از آن سه ایدئولوژی شاخص در جهان وجود داشت، ایدئولوژی سوسیالیست که آن موقع شوروی آن را نمایندگی می کرد و ایدئولوژی مارکسیست ها و قرمز که البته این ایدئولوژی اخیر، پدیده جدیدی نبود، در دوره صد ساله گذشته‌ی ایران، از عصری که در ایران موسوم به دوره بعد از انقلاب مشروطه است، جریانی در ایران به نام عامیون به‌وجود آمد، این ها بعدا به توده معروف شدند. کلمه فارسی توده را به جای عامیون گذاشتند و بعدا مفهوم عربی اشتراکیه که در سال های اخیر برایش حزب مشارکت را راه اندازی کردند. اشتراکیه معنی تحت اللفظی سوسیالیست هست، این مفهوم در ایران بسط پیدا کرد و جریان‌هاي چپ مانند چریک های فدایی خلق و توده و در سال های بعد از انقلاب مجمع روحانیون مبارز و پدیده ای به نام حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب.

هیچ کشوری را در جهان نمی شناسید که در صد سال گذشته حزب چپ و سوسیالیزم و مارکسیست نداشته باشد. در خود انگلیس حزب کارگر و جریان‌هايی که مانند این ها تکیه‌شان را روی کار می گذارند، در درون فرانسه و کشوری مثل ایتالیا به اسم حزب کمونیست حضور دارند و در خود آلمان و در کشورهای دیگر در صد سال گذشته بودند. همین الان هم جریان ها چپ سوسیالیزم هستند. امروز دیگر، این گروه‌ها تحت عنوان سوسیال- دمکرات ها شناخته می شوند. بنابراین، مفهوم معنای جریان چپ که روزگاری خالص و شاخص آن در کشوری مانند شوروی رقم خورد، در کوبا انقلابی رخ داد با کاسترو و تبدیل شد به کاسترویزم، در روسیه لنینیسم شد، بعد در دوره استالین استالینیسم شد، در کره شمالی کیمیل سونگیسم شد و عصر جُچِ ایسم (آن ایدئولوژِی را می گفتند جُچئیسم که مربوط به آقای کیمیل سونگیس پدر همین رییس جمهور فعلی کره شمالی است) و در جاهای مختلف، مفاهیم مختلف پیدا کرد در چین ماهیت بومی آن تبدیل به مفهومی به نام مانوییسم و جریان چپ شد. سوسیالیسم ایدئولوژی‌ای بود که همه جهان را در نوردید و در همه کشورها حزب داشت، از جمله در کشور ما و 100 سال هم سابقه داشت و در دروه جمهوری اسلامی حتي در شق روحانی که در کنار امام راحل بودند، مجمع روحانیون مبارز شکل گرفت. این ها تفکر سوسیالیزمی داشتند، یک روزی سخنگوی حزب کارگزاران که لیبرال- دمکرات هست گفته بود: ما لیبرال دمکرات هستیم. سال 1385، 1386 خبرنگاری این را از حزب اعتماد ملی و احزاب جنبی شان که چپ هستند، پرسید و گفته بودند که ما حزب سوسیال-دمکرات هستیم یعنی مفهوم سوسیال دمکرات پدیده و فضایی است که در این دوره وجود داشته و هنوز هم مطرح است در سراسر جهان از جمله در کشور ما.

ایدئولوژی دوم که سعی کرده نظم نوین جهانی را رقم بزند و جهان سعی کرده است به‌خصوص در 150 سال اخیر بر اساس آن شکل بگیرد، مقوله ناسیونالیزم است. ناسیونالیزم و یا اصالت قومیت که حالا اینجا گفته می شود اصالت ملیت و یا ملیت گرایی. شما بازهم همان طوری که هیچ کشوری نیست و نخواهد بود که سوسیالیزم و جبهه و جناح سوسیالیست و حزب مارکسیست و کمونیست نداشته باشد، هیچ کشوری را هم نمی شناسید که حزب ناسیونالیست و ملی گرا نداشته باشد، در خود ایران یک دوره ای جبهه ملی هست National farent جبهه ملی از لبنان و فلسطین و عراق که بگیرید تا کشور چین که گروه ملی چین در زمان مائو گروه کمینتانگ می شد، که چین ملی را در همین جایی که امروز اسمش را تایوان گذاشته اند می شناسید، کشور تایوان و یا چین قرمز، این، همان کشور چین ملی است که به آن چین تایپه می گویند. چین حزب ملی داشت، یعنی جناح کومینتانگ و چیانکایچک که روبروی آقای مائو بود، سینگمان ری در کره جنوبی هم، به همین نسبت. وقتی این جریان ملی گرایی به آفریقا می رود، هیچ کشوری را در آفریقا پیدا نمی کنید که جبهه ملی نداشته باشد و در فضاهای ملی گرایی نمی خواست از زیر یوق انگلیس، بلژیک، هلند و کشورهای استعمار گرای اروپایی در بیاید. هند هم با جبهه ملی آمد، اتفاقاتی که توسط ماهات ما گاندی بعدا ایندرا گاند رخ داد. در کنار ماهات ما گاندی کسی به نام جواهر لعل نهرو را می بینید. این ها همه ملی گرایی است و یا کاری که محمد علی جناح در استقلال پاکستان از هند انجام داد، باز این هم مفهومی به نام ملی گرایی است. سپس ایدئولوژی های ملی که در یک دورانی در ایران اوج آن با محمد مصدق و جبهه ملی است و این روند ادامه پیدا می کند و بخشی از تاریخ سیاسی ما و بازیگران سیاسی کشور ما را نیز رقم می زند.

ایجاد یک چنین نظم جهانی را غیر از آن قطب سوسیالیست تا مارکسیست ها در نظام جهانی یک فکر و ایده و ایدئولوژی دیگری به وجود می آید به نام اصالت قومیت که می شود ناسیونالیست در جهان عرب یک ماهیت ویژه ای پیدا می کند و پان عربیسم می شود. قومیت را چون در یک کشور نمی توان مهار کرد، کشورهای متعدد به این ترتیب وجود دارد، پان عربیسمی در جهان رقم می خورد که در مصر نماد آن، جمال عبدالناصر مي‌شود. بین اصالت قومیت عربی یعنی ناسیونالیزم عربی با سوسیالیزم جمع می کند، چون چپ بود و تفکر مارکسیستی داشت. برخي از همین گروه‌هايی که الان در مصر فعال هستند، ناصریست‌ها هستند، یعنی طرفداران اندیشه ناصر که ملی گرایی عربی با پدیده ای به نام مارکسیزم را جمع کردند، این در عراق و سوریه تبدیل به حزب بعث شد كه این حزب، ترکیب ناسیونالیزم عربی با سوسیالیزم بود و میشل عفلق که تئوریسین این حزب بود. در حزب بعثی که در سوریه ايجاد شد، یک اقلیت علوی و یک اکثریت اهل سنت توسط حافظ اسد حکومت کرد و در کشور عراق یک اقلیت بعثی عفلقی که ناسیونالیزم عربی و سوسیالیزم را ترکیب کرده بود، بر یک اکثریت شیعه ای حکومت کرد تا همین دوره ای که اواخرش به صدام ختم می شد.

عجیب است که اگر این نسبت قومیت و قوم گرایی با سوسیالیست را کنار هم جمع کنید شاخص ترین آن حزب نازی می شود. حزب آقای هیتلر، حزبی بود که ناسیونالیست- سوسیالیست بود، وقتی شما می گویید حزب نازی منظور حزب ناسیونالیست سوسیالیست آلمان است یعنی جایی که ملی گرایی را مبنا قرار می دهند و اصالت نظام اشتراکی و سوسیالیزم و مارکسیزم را با آن ترکیب می کنند. این در آلمان حزب نازی هیتلر، در عراق حزب بعث و در مصر جریان عبدالناصر می شود.

روی این ایدئولوژی ها تأکید می کنم که این نظم جهانی را که می گوییم به هم زدن مرزها و آمدن و رفتن این دولت ها نیست چیزی که در کشورهای عربی در حال اتفاق افتادن است؛ بالاخره بعد از این قضایا، باید بگویند که ماهیت ایدئولوژیک‌شان چیست در کشور خود ما هم دعوایی که سوسیالیست ها و حزب توده و جریان فدایی ها داشتند و بعد از انقلاب هم شقی در کشور به نام جریان چپ به‌وجود آمد که باز از این قضیه نشأت می گیرد و باز چیزی که ما در سراسر جهان به عنوان ملی گرایی می بینیم.

اصالت قومیت در ایران و این قومیت گراییِ افراطی آن قدر جلو رفت که شاه دو سال قبل از انقلاب آمد تا تاریخ ایران را عوض کند. سال 1355 تبدیل شد به 2535 و به دوره کوروش و جشن های 2500 ساله برگشت. تاج گذاری کوروش را انجام داد و خرج عظیمی در بیابان های شیراز و منطقه استخر صورت داد و رفت آنجا و به کوروش گفت که بخواب که ما بیداریم و دو سال بعد هم آنگونه سرنگون شد. این گفته که کوروش بخواب ما بیداریم، فضای ملی گرایی بود، که روی همه چیز دست گذاشتند که همه چیز را به اصالت باستان گرایی برگردانند یعنی به ملی گرایی افراطی کشیده شد.

ایدئولوژی سوم لیبرالیزم بود و هست که اباحه گری و اصالت اباحه است. 100 سال پیش در ایران می گفتند: اعتدالیون که در مقابل آن عامیون بودند و بعدها اعتدالیون با جریانی به نام جبهه ملی ترکیب شدند و در نهایت تبدیل به نهضت آزادی شد. این نهضت آزادی و در واقع حوزه اعتدالیون تفکر لیبرالی را در 100 سال پیش در ایران دنبال می کردند، امروز همان پدیده ای است که در درون نظام، شما به عنوان حزب کارگزاران سازندگی می شناسید. یعنی همراهی و هماهنگی جریان موسوم به حزب کارگزاران سازندگی که خودشان می گویند، لیبرال-دمکرات هستند. در نسبت با نهضت آزادی که کلمه آزادی Freedom را می آورد، منظور از نهضت آزادی، اینجا نهضت لیبرالیستی است. نهضت لیبرال ماهیتی این چنینی دارد و این اصالت اباحه هم این گونه شد که در عمده کشورهای جهان این حزب به‌وجود آمد ولی، غلظت آن در کشورهای غربی بیشتر بود و امروز در ایالات متحده، فرانسه، انگلیس، آلمان و جاهای دیگر این حزب هم حضور جدی دارد.

لیبرال ها که در فرانسه و اروپا و غرب که به دست راستی ها موسوم هستند، در دوره 10 سال گذشته خیلی قدرت نداشتند، بیشتر جریان چپ ها و جریان آقای تونی بلر و گوردون براون و ژاک شیراک و تیمش دومنیک دو ویلیپن و افراد دیگر جریانی که آقای شرودر و دیگران در آلمان بودند كه اين‌ها جریان‌هاي چپ هستند. جریان‌هايي که متعاقبا بر سر کار آمدند، آرام آرام جریان راست را شکل می‌دادند، اما در مجموع ایدئولوژی سومی که جهان را اداره می‌کرد، در 150 سال گذشته سعی کرده، حزب‌هایی نسبت به این‌ها به وجود بیایند و جهان را اداره کنند، که این جریان، به جریان لیبرالیزم معروف است. بنابراین وقتی صحبت از نظم نوین جهانی می کنیم، دوستان عزیز غیر از ساختار آدم ها و احزاب به ایدئولوژی‌های پایه شان نگاه کنید.

خب این سه ایدئولوژی چگونه در تقابل با همدیگر می خواستند، نظم جهانی را رقم بزنند که به جنگ جهانی چهارم کشیده شد؟ بهتر است برویم سراغ Bao Doctrine که طبق معمول آن چیزی که در قرآن به آن آیت شناسی گفتیم در اینجا تحت این عنوان در تفکر استراتژیک می شناسیم، تبیین این انگاره هاست.

کوسه ای به نام کوسه ببری وجود دارد، انواع کوسه ها شناخته شده اند، کوسه ماکو، کوسه سفید که خطرناک‌ترین نوع کوسه هاست، (خدا انشاءالله برایتان توفیق ایجاد کند و غواص شوید و بروید با این ها سر و کله بزنید، همیشه یکي از وحشت‌هایی که غواص‌های جهان در آب‌های کرانه‌ای دارند، روبرو شدن با حیوان درنده ای به نام کوسه است، البته این حیوان کاملا بی‌آزار است و اگر کسی اذیتش نکند، دست به خشونت نمی‌زند و وحشتی که از کوسه هست، وجود دارد، بی‌مورد است، چون کوسه‌ها اغلب کوچك هستند، ولی این کوسه ها، خطرناک‌ترین‌شان همان کوسه سفید است و کوسه سرچکشی و سفره ماهی که از خانواده کوسه‌ها هستند)

یکی از مهم‌ترین کوسه‌ها، کوسه ببری است؛ کوسه ببری یک ویژگی اساسی در آیت شناسی دارد و یک نکته اساسی در شناخت مباحث استراتژیک. در واقع، تعداد بسیار زیادی بچه در رحم این کوسه شکل می‌گیرد و تخم نمی‌گذارد. بچه‌زا هم از این شکلی که همه می شناسند و متعارف است، نیست؛ این کوسه‌ها در رحم ارتزاق داخل جنینی هم ندارند، یعنی به رحم مادرشان وصل نیستند، بعد از اینکه شکل می‌گیرند، یکدیگر را در شکم مادرشان می‌خورند. انگار که مسابقات حذفی است، مثلا اگر 100 تا باشند، دو به دو با هم می جنگند و هر کدام برای اینکه زنده بماند، آن یکی را باید بخورد، این مسابقات حذفی، به فینال می رسد و در پایان کار دو تا از این کوسه ها شروع به خوردنِ همدیگر می کنند، این دو تا آن قدر بزرگ شده اند که کل آن رحم را شکل می دهند، وقتی شروع به خوردن هم می کنند تا آن یکی را از بین ببرند، در این هنگام، درد زایمان کوسه‌ی مادر شروع می شود. یکی از این ها را از نزدیک دیدم که می رود و کف آب می خوابد و به خودش می پیچد تا آن مرحله تولد و خیلی صحنه دردناکی است، چون توأم با خونریزی شدیدی است و هم اینکه شناخت این آیات الهی است که برای معرفی وقایع و تحولات و مناسبات عالم که رقم خورده است، سمت و سویی است، ما در این زمینه متأسفانه کم کاریم و خیلی مانده است تا یک سری آیت شناس داشته باشیم، همانطوری که در مباحث آیات شناسی در این سال ها اشاره کردم در نشانه شناسی‌ای که مدنظر قرآن هست، ایمان به آیات الهی که یکی از هفت متعلقه ایمان یکی همین ابعاد است و خیلی مانده است تا با آن حوصله ای که Biologist و زیست شناس های آن ها می روند و دوربین ها را در بیابان ها و جنگل ها و کویرها در قطب شمال و جنوب و در کف دریاها می کارند و این صحنه ها را از حیث زیست شناسی و علمی ثبت می کنند، ما این ها را از نظر حکمت، بررسی و مطالعه کنیم. شاید در نسل شما هم کسانی پیدا نشوند که بعداً این کار را انجام دهند و عمرشان را بگذارند و بروند این جانوران را فیلم برداری کنند، از منظر آیاتشان نه از منظر صرفا بُعد بیولوژیکی بررسی کنند.

کوسه ببری آن مدلش که این گونه در درون شکمش در واقع این کوسه های کوچک همدیگر را می خورند تا آن کوسه آخر به وجود بیاید، نمونه و معیاری در Bao Doctrine برای ما هست در شناخت این استراتژی هایی که برای ما رقم زده اند.

کوسه اومانیسم؛ اصالت بشر کوسه ای بود، در نظام پارادایمی (یعنی شما از این به بعد هر وقت صحبت از پارادایم شود، می توانید هر پارادایم را یک کوسه ببری فرض کنید) در کوسه اومانیزم یا اصالت بشر، رحمی وجود دارد به نام مدرنیته و در آن رحمِ مدرنیته جنین هایی شکل به نام ایدئولوژی های مدرن می گیرد که هر تعداد باشند و شما آن ها را بشمارید، سه تا از آن ها می رسند به مرحله فاینال و نهایی که یکی ناسیونالیزم، دیگری سوسیالیزم و آخری لیبرالیسم است.

سوسیالیزم، یعنی شوروی و مارکسیزم و لیبرالیزم یعنی ایالات متحده. این ها با هم درافتادند و جنگیدند و شق سومی به نام فاشیزم در آلمان و ایتالیا که ترکیبی بود و آن را در جنگ جهانی دوم نابود کردند و بلعیدند و جنگ جهانی سوم جنگی بود که بین لیبرالیزم و سوسیالیزم بود و این دو تا هم در فینال این قضایا وقتی همدیگر را زخمی و آلوده به انواع مشکلات و درگیری ها کردند، در نهایت سوسیالیزم در سال های 1989 و 1990 با فروپاشی شوروی نابود و بلعیده شد و آقای فرانسیس فوكوياما در همان دوران، مسئله پایان تاریخ را مطرح کرد.

این مفهوم پایان تاریخ چیست؟ یعنی اینکه بعد از اینکه نزدیک 300 الی 400 سال از شکل گیری این اومانیزم جدید، بعد از رنسانس، این کوسه ببری شکل گرفت و در رحمش که چیزی جز مقوله ویژه ای به نام مدرنیته نبود. در درون رحم مدرنیته انواع ایدئولوژي‌ها مانند سوسیالیزم و لیبرالیزم و ناسیونالیزم و… شوینیزم، وطن پرستی افراطی، بود که یکی یکی کنار رفتند و این سه تا برجسته شد، بعدا یکی دو تا توسط لیبرالیزم نابود شد، آن یکی که متولد شد درسال 1990 با فروپاشی شوروی نظم نوین جهانی که پدر جورج دبلیو بوش که روی یکی از ناوهایشان بعد از جنگ عراق و کویت مطرح کرد، منظور این بود که فقط این یک کوسه مانده است و آقای فوکویاما كه گفت تاریخ تمام شد، منظور این است که تنها ایدئولوژی که زنده ماند و به دنیا آمد لیبرالیزم بود و توانست ایدئولوژی های رقیب را شکست دهد و در چند جنگ جهانی فاتح نظام بین الملل آینده شود. ديگر در این نظام تنها یک سبک زندگی وجود دارد و آن هم لیبرالیزم است. این خوش بینی مفرط آقای فوکویاما یکی دو سال بعد با طرح منازعات تمدنی آقای ساموئل هانتيگتن به یأس گرایید و بعدا آقای فوکویاما از این نظر و با صراحتی که داشت یک مقدار برگشت و از دیدگاهش عدول کرد.

اما واقعیت قضیه این است که مدل کوسه ببری و اینکه این ایدئولوژی ها چگونه با هم درافتادند و فاتح نهایی درآمد، یعنی ایدئولوژی لیبرالیزم توانست ساز و کاری را رقم بزند که ادعا کند می خواهد جهان را اداره کند، یک واقعه جدی است، چهار واژه اصلی و كليدي‌شان هم یعنی لیبرالیزم و دموکراسی وسیویل سوسایتی و هیومن رایس مشخصه های این کوسه ای است که در جهان به وجود آمده و باید جهان را اداره کند.

اما این مدل نهایی برای زندگی بشر از هر چهار زوایه اش همانطور اگر سابقه بحث های جریان‌هاي خودی را دنبال کرده باشید، هجوم بی امانی که به این مفاهیم و در این سال ها داشتیم و مواجهه ای که جمهوری اسلامی داشت تا اینکه این مفاهیم و بی آبرویی این ها را ثابت کند و به تعبیر شخص رهبری، تشت بی آبرویي لیبرالیزم از بام بر زمین افتاده، خود لیبرالیزم و غلط بودن محتوایش دروغ بودن دموکراسی خواهی که این ها دنبال می کنند و فقدان آنچه که حقوق بشری یا هیومن رایس می نامند و یا ضعف های جامعه مدنی، این چهار محوری که مورد هجوم در این سال ها واقع شد، امروز شما پیامدهایش را در صحنه بین الملل می بینید که دیگر نه لیبرالیزم الهام بخش است و نه دموکراسی خواهی و نه حقوق بشر مدل غربی و نه جامعه مدنی.

به بهانه 11 سپتامبر و خشونت به وقوع پیوسته در آن مرحله این ها به خشونت روی آوردند، بزرگ‌ترین اشتباه استراتژیک و فوق استراتژیک این ایدئولوژی نهایی، این بود که به جای اینکه از مدل و چارچوب انگاره های کلید واژه استفاده کند روش خشونت را در پيش گرفت. در ایران در سال 2001 دولتی بر سر کار بود که شعارش گفت‌وگوی تمدن ها بود و رییس جمهور وقت این شعار را به سازمان ملل برد و توسط 150 کشور تصویب شد تا سال 2001 يعني سال اول قرن بیستم، به نام گفتگوی تمدن ها باشد. البته این گفت‌وگوی تمدن ها موسسه ای بود که قبلا توسط رژه گارودی حداقل 10 سال قبل در فرانسه شکل گرفته بود و این ایده از او دزدیده شد.

به هر حال، در همان سال، جنگ جهانی چهارم و تمدن ها با مدل ایدئولوژی ساموئل هانتیگتون آغاز شد، بزرگ‌ترین اشتباه لیبرال دموکراسی به عنوان تنها کوسه‌اي که به دنیا آمده بود و تنها مدلي که به عنوان مدل اداره بشر رقم خورده بود، این بود که دست به خشونت زد یعنی چهار کلید واژه دموکراسی و لیبرالیزم و جامعه مدنی و حقوق بشر را به بدترین شکل ممکن با بهانه ای که دنبال کرده بود ایجاد کرد.

البته کل تاریخ استراتژیک غرب بهانه جویی است. 11 سپتامبر هم به عقیده من بهانه است. در يك تحلیل استراتژیک؛ کشورهای غربی اساساً به صورت تاريخي مدل‌شان این است که وقتی آمادگی دارند و می خواهند به جایی حمله کنند و یک واقعه و بر هم زدن نظم را صورت دهند، به دنبال بهانه می گردند. رهبری که توان تفکر استراتژیک دارد آمد و یک روز در سخنرانی‌اش گفت: این آمریکا و غرب به دنبال بهانه جویی اند و این بهانه جویی‌شان حد یقف ندارد. چهار تا پرونده برای ایران درست کردند، پرونده نبود دمکراسی در ایران، دوم نقض گسترده حقوق بشر در ایران، سوم حمایت گسترده از تروریزم و چهارم تلاش برای دستیابی به بمب اتمی.

اینجا یک پرانتز باز می کنم هنر استراتژیک مقام معظم رهبری را در دکترین تخصصی ایشان را که ممکن است هیچ وقت نتوانیم بنویسیم که یک رهبر با توان استراتژیکی‌اش چگونه عمل کرد كه در 10 سال گذشته، سه تا از اين پرونده‌ها را پشت پرونده چهارم بردند. این پرونده کشش خوبی داشت و آن سه تا پرونده را پشت این بهانه برد. ايشان ظرفیت و توان غرب را از سازمان ملل که آن ها از این سازمان سوء استفاده می کنند در سازمان ملل تا آژانس انرژی اتمی در طول این مدت و به خصوص از سال 82 به بعد در هفت سال اخیر مهار کرد و انرژی غرب را پشت پرونده انرژی هسته ای گرفت. نتیجه اش این شد که در نهایت ما امروز هم هسته ای شدیم و هم اینکه در نتيجه این بهانه این ها نتوانستند به ما حمله کنند.

آن‌ها مي‎خواستند اين چهار بهانه را آن قدر مطرح کنند که اگر یک روز خواستند به ما حمله کنند، جهان پذیرفته باشد، هنر عملیاتی جمهوری اسلامی این بود که اولا بهانه نداد و ثانیا در این چهارحوزه کارش را ادامه داد، یعنی ما انرژی هسته ای را دنبال كرديم، بدون اینکه آن ها اثبات کنند که ما دنبال بمب اتمی هستیم. حتي رهبر انقلاب فتوا دادند که داشتن سلاح هسته ای در دکترین دفاعی ما جایی ندارد و مراجع عظام تقلید هم به صحنه آمدند و بر نامشروع بودن این سلاح صحه گذاشتند و دیدید که این بهانه جویی ها تا جایی که این همه بازرس آمد و بازرسي‌ها انجام شد، به نتیجه نرسید.

مشروعیت بخشیدن به اینکه ما از حزب الله و حماس دفاع می کنیم، دفاع از تروریسم نیست و ما خودمان قربانی تروریسم هستیم و بخش دوم فقدان حقوق بشر که یک جریانی در داخل و جریان روشنفکری مریض رفتند پشت سر این ها و خود را به عنوان فعال حقوق بشر در شبکه VOA که هر جاسوسی که از ایران رفت، زیر اسمش فعال حقوق بشر نوشتند، مطرح كردند. این ها کسانی نبودند جز کسانی که بايد بهانه‌ها را رقم می زدند و مسئله چهارم هم ادعاي نبود دمکراسی بود که در قضایای سال 88 که به خیابان ها آمدند و شعار مرگ بر دیکتاتور را سردادند، ایالات متحده آمریکا و اروپا و اسراییل، این مقوله را از خیلی سال ها قبل در ذهن برخی از این افراد قرار داده بودند، چون بخشی از این نظام بهانه جویی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *