امام على(علیه السلام) بعد از اتمام حجت عمومى در مرتبه دوم به صورت خصوصى با سعد اتمام حجت مى کند. ابن شبّه مى نویسد: وقتى حضرت على(علیه السلام) سعد را ملاقات کرد این آیه را براى سعد قرائت فرمود:اتقوا الله الذى تساءلون به و الأرحام إنّ الله کان علیکم رقیباً» از تو مى خواهم به دلیل نزدیکى و فامیل بودن این دو فرزندم (امام حسن و امام حسین) به رسول الله و نیز نزدیک و فامیل بودن حمزه عمویم به تو، همراه عبدالرحمن به نفع عثمان و بر علیه من نباشى
بخش اول
چکیده
سعدبن ابى وقاص (از تیره قرشى بنى زهره) از سابقین در اسلام در مکه و از اصحاب نامدار پیامبر اسلام به شمار مى رود. او در عصر حکومت خلفاء از سرداران قادسیه و نهاوند و یکى از اعضاى شوراى شش نفره خلافت بود. درباره سعد و شخصیت و موضع گیرى هاى او تاکنون پژوهش مستقلى صورت نگرفته مجمل وگذرا از سعد یاد شده است. بدین گونه چهره واقعى او در لابه لاى کتب تاریخى پنهان مانده است. از این رو وقتى که با منابع تاریخى مراجعه مى کنیم با نقاط تیره و تاریک بسیارى در زندگانى سعد روبه رو مى شویم که موقعیت او را مخدوش مى سازد، اما ناگفته مانده است.
مهم ترین نقطه ضعف سعد «حب ثروت و خلافت» بوده است. این حب خلافت به گونه اى بوده که وى را به رقابت شدید براى به دست گرفتن خلافت واداشت و در این زمینه بیشترین اصطکاک را با امیرمؤمنان(علیه السلام) داشته که مهم ترین آن در عدم بیعت و همکارى با امام و قرار گرفتن در صف مقدم «قاعدین» جلوه نمود. در این نوشتار مواضع، انگیزه و روش هاى مقابله سعد با امیرمؤمنان على(علیه السلام) با تکیه بر منابع مهم تاریخ مورد بررسى قرار مى گیرد.
موضع گیرى منفى سعد در برابر امیرمؤمنان(علیه السلام)، بهویژه این را امر ثابت مى کند. که برخلاف ادعاى طرفداران نظریه «عدالت صحابه» که پژوهشگران این عرصه را متهم به سیاه نمایى و تصویر تیره روابط بین خلفا مى کنند ، روابط صحابه با هم، عموماً صمیمى نبوده و در میان آن ها کدورت ها و تیره گى هایى وجود داشته است، و این، حداقل و در خوش بینانه ترین گزینه ناشى از ناخالصى هاى برخى از آن ها مانند سعد بوده است.
سعد در دوران پیامبر
دودمان سعد از طرف پدر به کلاب بن مرّة، جدّ پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و از طرف مادر به بنى امیه منتهى مى شود.1 زمانى که سعد به اسلام گروید، هفده سال داشت و توسط ابوبکر اسلام آورد.2 شغل سعد در دوران پیامبر تیزکردن نیزه بود.3
طبق بعضى گزارش ها سعد در نبرد خیبر، نگهبان و محافظ پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود.4 بعد از نبرد خیبر، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: چه کسى پرچم را به دست مى گیرد و حقش را مى ستاند (پیامبر مى خواستند کسى را به اطراف فدک بفرستند) در این میان، زبیر و سعد بن ابى وقاص اعلام آمادگى کردند، ولى پیامبر قبول نکرد، آن گاه خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «اى على! پرچم را بگیر و حق را باز پس گیر…».5
سعد یکى از کسانى است که شاهد جریان غدیر بوده و حدیث «من کنت مولاه، فعلى مولاه» را روایت کرده است.6 امام على(علیه السلام) مى فرماید: پیامبر هشتاد نفر از اصحاب خویش را که چهل تن آن ها عرب و چهل تن دیگر عجم بودند، جمع کرد و با آن ها اتمام حجت کرد که من جانشین و امام بعد از پیامبر بر هر مؤمنى مى باشم و درآ خر به آنان فرمود: از وى اطاعت کنید… . در آن جمع، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و عبدالرحمن و … نیز حضور داشتند.7
مصعب بن سعد از پدرش سعد نقل مى کند که «روزى با دو نفر از مهاجران در مسجد پیامبر نشسته بودیم، صحبت از على شد و از آن بدگویى کردیم … ، در همین حال، پیامبر با حالت خشم به طرف ما آمد، با خود گفتم: از خشم پیامبر به خدا پناه مى برم، پیامبر فرمود: «شما را با من چه؟ هر کس على را بیازارد مرا آزرده است» و این جمله را سه مرتبه تکرار نمود.8
سعد در دوران خلیفه اول
سعد از جمله کسانى بود که در سقیفه بنى ساعده با ابوبکر بیعت کرد. ابن قتیبه در این باره مى نویسد: «بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) مردم دور ابوبکر جمع شدند و بیشتر مسلمانان در آن روز با ابوبکر بیعت کردند، شخصیت هاى بنى هاشم در خانه على جمع شده بودند، زبیر هم با آنان بود و خود را مردى از بنى هاشم مى دانست … بنى امیه دور عثمان را گرفتند، بنى زهره دور سعد و عبدالرحمن جمع شده و همگى در مسجد گرد آمده بودند. عمر به سراغ آنان رفت و پرسید:
چه شده است که شما دور هم جمع شده اید؟! برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید، زیرا مردم و انصار با او بیعت کردند، عثمان و کسانى از بنى امیه که با او بودند و سعد و عبدالرحمن و کسانى از بنى زهره که با آن دو بودند برخاستند و با ابوبکر بیعت نمودند.9
در برخى از منابع آمده است که در دوران کوتاه خلافت ابوبکر، سعد از ملازمان وى بوده،10 اما فقط یک مورد درباره سعد نقل شده و آن هم مربوط به اواخر عُمْر ابوبکر است که گفت وگویى میان عده اى، از جمله سعد با ابوبکر صورت گرفته است.
شیخ مفید(رحمه الله) مى نویسد: وقتى که قرار شد ابوبکر، عمر را خلیفه بعد از خود بگمارد بعضى از صحابه به عنوان اعتراض نزد ابوبکر آمدند که در میان آن ها سعد و طلحه و زبیر نیز بودند. آن ها به ابوبکر گفتند: اى ابوبکر! روز قیامت چه جوابى نزد خدا دارى اگر این شخص خشن و تند خو(عمر) را بر ما مسلّط کنى؟ اکنون که او رعیت و زیر دست توست ما توان او را نداریم، چگونه این مقام را به وى مى سپارى؟
اى ابوبکر! مواظب اسلام و مسلمانان باش و او را بر مردم مسلّط نکن … . ابوبکر نیز که آن ها را مى شناخت در پاسخ چنین گفت: بنشینید. آن ها نشستند. سپس ابوبکر به دلیل ضعف جسمى که داشت با اشاره به سینه هاى آنان گفت: مرا از خداوند مى ترسانید (نه، سوگند به خدا) هرکدام از شما چشم طمع به خلافت دوخته اید.11
از این گفت وگوها نتایج زیر به دست مى آید:
1 سعد، طلحه، زبیر و … براى رسیدن به اهداف خود، از کلمات حق استفاده مى کردند، در حالى که اراده جدّى آن ها همان سخنان ابوبکر بود; یعنى طمع در خلافت;
2 سقیفه، زمینه اى را فراهم کرده بود که بزرگان مهاجران نیز به این فکر بیفتند که بعد از ابوبکر به خلافت برسند، لذا نزد ابوبکر آمدند و مى خواستند نظرش را عوض کنند و خود را خلیفه بعد از ابوبکر قرار دهند.
سعد در دوران خلیفه دوم
پس از بیعت سعد با خلیفه دوم، سعد در این برهه نقش حساسى را براى دو طرف، یعنى امام و خلیفه دوم ایفا کرد که در نهایت به ضرر امام تمام شد.خلیفه دوم براى تعیین خلیفه بعد از خود استراتژى جدیدى را اتخاذ کرد و با ایجاد شوراى شش نفره و انتخاب خلیفه بعدى توسط این شورا، مسیر تعیین خلافت را تغییر داد. در این شورا امام على(علیه السلام)، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیدالله، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص حضور داشتند. قبل از هر چیز لازم است نَسَب و دودمان اعضاى شورا مشخص شود که این امر ما را در تحلیل صحیح از انگیزه گزینش این افراد و نتیجه شورا کمک مى کند.
1 امام على(علیه السلام): از بنى هاشم بود (على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف);12
2 عثمان بن عفان: از بنى امیه بود (عثمان بن عفان ابن ابى العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف);13
3 عبدالرحمن بن عوف: از بنى زهره بود (عبدالرحمن بن عوف بن عبدالحارث بن زهرة بن کلاب);14
4 سعد بن ابى وقاص نیز از طرف پدر از بنى زهره، و از طرف مادرى، اموى بود15 (سعد بن ابى وقاص مالک بن وُهَیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مُرّة);
5 طلحة بن عبیدالله: از بنى تیم بود (طلحة بن عبیدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تَیم بن مَرّة);16
6 زبیر بن عوام: از بنى اسد بود (زبیر بن عوام بن خُویلد بن اسد بن عبد العُزّى بن قصى بن کلاب).17
با توجه به رقابت دیرینه بین تیره هاى قریش در این شورا، تنها کسى که ممکن بود به على(علیه السلام) رأى بدهد، زبیر بود که مادرش، صفیه، دختر عبدالمطلب بود، در حالى که سعد و عبدالرحمن از یک تیره بودند و احتمال هم رأیى آن دو، زیاد بود.
دیدگاه خلیفه نسبت به خلافت سعد
خلیفه دوم زمانى که براى خلافت بعد از خویش نظر ابن عباس را مى پرسد، ابن عباس (بعد از این که چند نفر را نام مى برد و خلیفه براى هر کدام، عیبى مى گیرد)، سعد را پیشنهاد مى کند، ولى خلیفه پاسخ مى دهد که او جنگ جو و شمشیر زن است.18 در جاى دیگر مى گوید: سعد، مؤمنى ضعیف است،19 هم چنین نقل شده که مى گوید: سعد بد دل است.20
این جمله هاى حاکى از این است که سعد از نظر خلیفه، لیاقت خلافت را ندارد، با این حال، وقتى خلیفه دوم شش نفر اعضاى شورا را معرفى مى کند درباره آنان مى گوید: «لایق خلافت نیست، مگر على و عثمان و زبیر و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد».21
از این دو گفتار متعارض، مشخص مى شود خلیفه دوم هدف دیگرى را از شورا دنبال مى کند و همان گونه که خواهد آمد، هدف از این شورا خلافت عثمان است، امّا با ظاهر سازى و عوام فریبى، اعضاى شورا را لایق خلافت مى شمارد، ولى پنهانى به ابن عباس مى گوید: سعد لیاقت خلافت را ندارد، هم چنین در مورد دیگر اعضاى شورا.22
به هر حال، بنا به گزارش ابن شبه، عمر در مورد انتخاب خلیفه بعد از خویش این گونه به سعد وصیت مى کند: «وقتى که از دنیا رفتم تا سه روز صبر کنید و نباید این صبر به روز چهارم برسد مگر این که از میان شش نفر، خلیفه اى انتخاب کرده باشید، در این سه روز، صُهَیْب نماز را اقامه مى کند، عبدالله بن عمر نیز حق دخالت در شورا را ندارد… سعد گفت: فرمان تو را اجرا مى کنم … خلیفه گفت: گمان نمى کنم غیر از این دو نفر (على و عثمان) کس دیگر خلیفه شود».23
اتمام حجت امام با اعضاى شورا
این اتمام حجت به دو صورت انجام شد: اتمام حجت عمومى، یعنى خطاب امام به عموم اهل شورا، و اتمام حجت خصوصى، یعنى خطاب امام فقط به سعد.
اتمام حجت عمومى: سُلَیم بن قیس هلالى مى گوید: در روز شورا امام على(علیه السلام) رو به طلحه کرد و فرمود: «اى طلحه! از خدا بترس و تقوا پیشه کن. هم چنین تو اى سعد، اى زبیر، اى پسر عوف، از خدا بترسید و خشنودى او را بخواهید و در راه خدا از هیچ چیزى باک و هراسى نداشته باشید».24 هم چنین نقل شده است که امام در شورا به فضایل خویش احتجاج نمودند.
ابوذر مى گوید: «حضرت على(علیه السلام)بر اهل شورا به واقعه بسته شدن همه درها مگر در منزل او به مسجد پیامبر، براى برترى خویش احتجاج فرمودند».25 در نقل دیگر آمده است: آن حضرت خطاب به طلحه و عبدالرحمن و سعد، به حدیث ثقلین احتجاج نموده و از آن ها اقرار گرفت که این حدیث را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده ایم.26
اتمام حجت خصوصى با سعد: امام على(علیه السلام) بعد از اتمام حجت عمومى در مرتبه دوم به صورت خصوصى با سعد اتمام حجت مى کند. ابن شبّه مى نویسد: وقتى حضرت على(علیه السلام) سعد را ملاقات کرد این آیه را براى سعد قرائت فرمود:اتقوا الله الذى تساءلون به و الأرحام إنّ الله کان علیکم رقیباً» از تو مى خواهم به دلیل نزدیکى و فامیل بودن این دو فرزندم (امام حسن و امام حسین) به رسول الله و نیز نزدیک و فامیل بودن حمزه عمویم به تو، همراه عبدالرحمن به نفع عثمان و بر علیه من نباشى.27
از دیدگاه امیرمؤمنان و خلیفه دوم، سعد در شورا نقش کلیدى داشت; امام مى دانست بر فرض این که طلحه و زبیر به ایشان رأى مثبت دهند باز سودى به حال ایشان ندارد، زیرا عبدالرحمن بن عوف به دلیل این که داماد عثمان است به عثمان رأى مى دهد، در این میان سعد باقى مى ماند، چون سعد از امام على کینه به دل داشت و با عبدالرحمن از یک تیره بود مطمئناً به امام رأى مثبت نمى داد، از آن طرف هم انگیزه اى براى رأى مثبت دادن به عثمان نداشت، چرا که از او دل خوش نبود، چنان که به عبدالرحمن مى گوید: «على را بیشتر از عثمان دوست دارم».28
از طرف دیگر از این که پلى براى خلیفه شدن دیگرى باشد ناراحت بود، چرا که خودش مى خواست به خلافت و قدرت دست یابد، ولى وقتى با تشریح خلیفه دوم فهمید (خلیفه بعدى یا عثمان است یا على) انگیزه اى براى رأى دادن به طرفین نداشت، هم چنین از خلیفه نیز دل گیر و ناراحت بود، چرا که وى را از امارت کوفه برکنار29 و نیمى از اموالش را مصادره کرده بود.30
مجموعه این عوامل، باعث شده بود که سعد انگیزه اى براى رأى دادن نداشته باشد، ولى خلیفه چون چهره مقبول سعد را لازم داشت او را وارد شورا کرد و براى این که ناراحتى برکنارى سعد از کوفه و هم چنین ناراحتى ابزار شدن براى دیگرى را کاهش دهد، به سعد قول داد که به خلیفه بعدى سفارش مى کند، امارت کوفه را به او باز گرداند.31 پس در این جا مى بینیم سعد نقش مهمى را در شورا ایفا مى کند، لذا امام براى حقانیت خود او را موعظه نموده و براى سعد برهان اقامه مى کند.
حضرت على(علیه السلام) در خطبه شقشقیه وقتى اعضاى شورا را به صورت فرد فرد بررسى مى فرماید، در مقام انتقاد درباره سعد چنین مى فرماید: «فصغى رجل منهم لضغنه; یکى از آن ها با کینه اى که از من داشت روى برتافت».
بررسى کلمه «لضغنه»
در این جا دو پرسش مطرح است: نخست، این که ضبط این کلمه چیست؟ ثانیاً مراد از آن کیست؟ آن چه در نقل و ضبط این کلمه در کتاب ها و نسخه هاى نهج البلاغه مشهور است «لضغنه» مى باشد،32 ولى در برابر، روایت دیگرى نیز وجود دارد که در آن «بضبعه» و «بضلعه» ثبت شده است.33
مشهور این است که خطبه شقشقیه را ابن عباس از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل کرده است. نقل ابن عباس را شیخ صدوق (متوفاى 381ق) از دو طریق34 و شیخ مفید (متوفاى 413ق) از راه هاى مختلف (به صورت مجمل)35 و شیخ طوسى (متوفاى 460ق) از یک طریق36 و قطب راوندى (متوفاى 573ق) از یک طریق37روایت کرده اند.
اما شیخ طوسى در نقل دیگرى خطبه را از امام سجاد نقل مى کند.38و دیگران نیز با تکیه بر نقل هاى شیخ صدوق، روایت کرده اند.39 از اهل سنت نیز سبط ابن جوزى (متوفاى 654ق)40 و ابن ابى الحدید (متوفاى 656ق)41 این خطبه را به صورت مفصل نقل کرده اند.
در علل الشرائع شیخ صدوق کلمه مورد بحث، «لضغنه» روایت شده، ولى در معانى الاخبار ایشان «بضبعه» نقل شده و در معانى الاخبار در شرح و توضیح خطبه شقشقیه، کلمه «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر مى کند. شیخ طوسى نیز در امالى و دیگران نیز «لضغنه» را روایت مى کنند. هم چنین حسین بن مؤدب (از اعلام قرن پنجم هجرى) نیز در نسخه خطى نهج البلاغه کلمه مورد بحث را «لضغنه» ثبت کرده است.42
با توجه به نقل هاى مختلف اگر بخواهیم به ضبط صحیح کلمه نزدیک شویم چنین مى توان گفت که با توجه به قدمت شیخ صدوق نسبت به شیخ طوسى و دیگر کسانى که خطبه را روایت کرده اند و این که ایشان در معانى الاخبار ظاهراً برنقل «بضبعه» تکیه کرده و نقل «بضلعه» را به عنوان نقل دیگر ذکر فرموده و چون در مقام بیان سایر احتمالات بوده اگر نقل و ضبط دیگرى غیر از «بضلعه» مى بود حتماً به آن ها اشاره مى کرد و چون اشاره نکرده احتمال مى رود که ضبط «بضبعه» صحیح باشد.
اما درباره ضبط «لضغنه» در کتاب علل الشرائع شیخ صدوق، باید گفت که با توجه به تقدم کتاب علل بر معانى الاخبار43 و این که شیخ در معانى الاخبار در مقام بیانِ تمامى احتمال ها و نقل ها بوده، بعید به نظر مى رسد کلمه «لضغنه» در علل درست باشد، چرا که شیخ صدوق طریق خود در علل را در معانى الاخبار نیز مى آورد، ولى «لضغنه» در آن نمى باشد.
ناگفته نماند شاید شیخ طوسى از طریق دیگرى که شیخ صدوق به آن دست رسى نداشته خطبه را به صورت «لضغنه» نقل کرده باشد. اما این که مرجع ضمیر، سعد است یا طلحه، طبق نقل «لضغنه» بیشتر شارحان نهج البلاغه، مرجع ضمیر را به سعد باز گردانده اند،44 اما ابن ابى الحدید معتزلى45 و برخى دیگر، آن را به طلحه تفسیر کرده اند46 که در ادامه اقوال یاد شده را ذکر و نقد مى کنیم.
قول نخست: قطب راوندى مى فرماید: «مراد از کینه توز، سعد بن ابى وقاص مى باشد، و علت کینه توزى وى این است که حضرت على(علیه السلام) پدرش را در جنگ بدر کشته است».47
قول دوم: ابن ابى الحدید در نقد سخنان قطب راوندى مى گوید: «قول قطب راوندى اشتباه است، چرا که پدر سعد، مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهره بوده که در زمان جاهلیت مرده است.48 مراد از کینه توز، طلحه مى باشد، زیرا طلحه از طایفه بنى تَیم و پسر عموى ابوبکر مى باشد و بعد از سقیفه بنى ساعده رابطه بین بنى تِیم و بنى هاشم تیره شد و همین امر، سبب کینه میان این دو قبیله عرب شد.
ابن ابى الحدید مى گوید: بر فرض صحت روایتِ عدم حضور طلحه در روز شورا (چنان که طبرى نقل کرده)49 ممکن است بگوییم مراد از کینه توز، سعد باشد، زیرا دایى هاى وى را حضرت على(علیه السلام) در جنگ هاى صدر اسلام کشته بود. ابن ابى الحدید در ادامه مى گوید: اما این احتمال نیز ضعیف است، زیرا کسى از بنى زهره به دست على بن ابى طالب کشته نشده تا این که کینه و حقدى براى سعد بوجود آید.50
بعد از ابن ابى الحدید نیز بیشتر شارحان نهج البلاغه وقتى به این خطبه مى رسند فقط به نقل قول قطب راوندى و ابن ابى الحدید بسنده مى کنند، گویى آن را قبول کرده اند.51 لازم به ذکر است که قول قطب راوندى و قول ابن ابى الحدید، هیچ کدام مستند تاریخى ندارد، چرا که طبق کنکاش و جست وجو اصلا اسم پدر سعد در کتاب هاى تاریخى وجود ندارد تا چه رسد به این که درباره او نیز سخنى گفته باشند.
قول سوم: محقق تسترى، در نقد کلام ابن ابى الحدید و دلیلى که وى براى کینه سعد اقامه کرده، مى فرماید:
1 روایتى که بر عدم حضور طلحه در شورا دلالت مى کند منحصر در روایت طبرى نیست، بلکه این مضمون را جوهرى در کتاب سقیفه،52 ابن عبد ربّه در العقد الفرید،53 ابن اعثم کوفى در الفتوح54 و ابن قتیبه در المعارف55 ذکر کردند (که طبق این نقل ها احتمال عدم حضور طلحه در شورا تقویت مى شود).
2 مراد از کینه توز، قطعاً سعد بن ابى وقاص مى باشد، اگر چه طلحه در روز شورا حضور داشته و روایات دال بر عدم حضور طلحه صحیح نباشد، زیرا طبق نقل هاى مختلف از امام على(علیه السلام) ایشان در تحلیل از نتیجه شورا چنین فرمود: سعد با پسر عموى خود عبدالرحمن و عبدالرحمن به دلیل دامادى عثمان، با هم مى باشند، و اگر فرض شود طلحه و زبیر با من باشند هیچ سودى براى من نخواهد داشت.56
در جاى دیگر امام فرمود: سعد با پسر عموى خود عبدالرحمن مخالفت نمى کند، عبدالرحمن نیز داماد آن ها است، یا عثمان خلیفه مى شود یا عبدالرحمن، و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند سودى به حال من نخواهد داشت.57 هم چنین امام على(علیه السلام) به سعد فرمود: از تو مى خواهم به خاطر نسبتى که به واسطه پیغمبر با حسنین دارى و نسبتى که با عمویم حمزه دارى با عبدالرحمن علیه من و به نفع عثمان رأى ندهى… .58همان گونه که مراد از «مالَ الأخرُ لصهره» عبدالرحمن مى باشد، از این نقل ها به دست مى آید مراد از «لضغنه» سعد بن ابى وقاص است اگر چه طلحه در مجلس حاضر بود.
3 دلیل ابن ابى الحدید بر کینه طلحه صحیح نیست، چرا که قبیله تِیم حق بنى هاشم (خلافت) را گرفته بودند و دیگر کینه و حقد شدید نسبت به بنى هاشم نداشتند، زیرا که حقد و کینه درباره فردى صادق است که نتواند حق دیگرى را بگیرد، در حالى که تِیم خلافت را گرفت. شاهد براین مدعا گفت وگوى خلیفه دوم و ابن عباس است. خلیفه دوم به ابن عباس در مورد خلافت گفت: «قلوب شما بنى هاشم پر از حقد و کینه مى باشد».
ابن عباس در پاسخ گفت: «چگونه کسى که حقش غصب شده، حقد و کینه نداشته باشد در حالى که آن را در دست دیگرى مى بیند».59 هم چنین وقتى قاسم بن محمد بن یحیى بن طلحه (از نوادگان طلحه) به اسماعیل بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على گفت: «سابقه فضل و احسان ما از شما بنى هاشم بیشتر است» اسماعیل در پاسخ چنین گفت:
شما به کدام فضل و احسانى افتخار مى کنید؟! آیا به غضب و نفرین پیامبر نسبت به طلحه که قسم خورد بعد از مرگ وى با عایشه ازدواج مى کند افتخار مى کنید که این آیه در حق وى نازل شد: «و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله و لا أن تنکحوا ازواجه من بعده أبداً».60 آیا به غصب حق فاطمه زهرا و فدک و خلافت و … توسط پسر عموى خود ابوبکر افتخار مى کنید …؟ پدر تو (طلحه) بیعت را با على شکست و در برابر على شمشیر کشید و قلوب مسلمانان را نسبت به على فاسد کرد.61
4 ابن ابى الحدید مى گوید: «بر فرض عدم حضور طلحه در شورا، کینه توز سعد بن ابى وقاص است، زیرا مادرش از بنى امیه بوده و على دایى هاى سعد را در جنگ کشته بود.» در حالى که مردم و مخصوصاً عرب، نسبت به خویشان و نزدیکان پدرى خویش، تعصب مىورزند، و نسبت به نزدیکان و خویشان مادرى خویش تعصب خاصى ندارند.
هم چنین تمایل سعد به امیرالمؤمنین بیشتر از تمایل وى به عثمان بود، ولى هواى نفس بر او چیره شد و بهوسیله پسر عموى خویش، عبدالرحمن بن عوف به عثمان رأى داد. مداینى مى گوید: عبدالرحمن به سعد گفت: «من و تو با یکدیگر فامیل هستیم پس رأى خود را به من بسپار، سعد گفت: اگر براى رأى دادن به خودت مى خواهى، من حرفى ندارم، و قبول مى کنم، ولى اگر براى عثمان مى باشد من على را بیشتر از عثمان دوست دارم».62 (همین مقدار محبت على، نشان دهنده عدم کینه سعد مى باشد، چرا که محبت با کینه جمع نمى شود).
5 درست است که سعد با امام بیعت نکرد، ولى همانند طلحه نیز با امام جنگ و ستیز نکرد و هم چنین درخواست همکارى معاویه از وى را با پاسخى قاطع رد کرد.
ایشان در پایان و با توجه به تضعیف دلایلِ کینه توزى سعد، اساساً ضبط کلمه «لضغنه» را در خطبه زیر سؤال برده و مى گوید: «در نسخه شیخ صدوق «بضبعه» و در روایت دیگر او «بضلعه»63 آمده است، و با توجه به شواهد و قراین تاریخى، ضبط «لضغنه» صحیح نبوده و ضبط «بضلعه» و «بضبعه» صحیح مى باشد، در این صورت، معنا این گونه مى شود: سعد به خاطر «پسر عموى خود» عبدالرحمن و «توسط وى» به عثمان رأى داد».64
پی نوشت:
1 . ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 20، ص 286; ابن حجر عسقلانى، فتح البارى فى شرح صحیح البخارى، ج 7، ص 105 و عینى، عمدة القادرى فى شرح صحیح البخارى، ج 16، ص 228.
2 . محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 139; ابن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص541 و شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 96 .
3 . دمیرى، حیاة الحیوان الکبرى، ج 1، ص 275 .
4 . ابى بکر بن عبدالله بن ایبک دوادارى، کنزالدُرر و جامع الغُرر، ج 3، ص 144.
5 . ابن هشام، السیرة النبویة، ج 3، ص 349 350; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 13 و 14; محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 21، ص 22; ابى على فضل بن حسن طبرسى، اعلام الورى، بأعلام الهدى، ج 1، ص 209 .
6 . کتاب سلیم بن قیس هلالى، ج 2، ص 836 و احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 502 .
7 . همان، ص 692 693 .
8 . ابن ابى شیبه، المصنف، ج 7، ص 504; ابن حجر عسقلانى، المطالب العالیه، ج 4، ص 63، ج3966; ابن کثیر، البدایه و النهایة، ج 7، ص 359; هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 121; متقى هندى، کنز العمال، ج 11، ص 601; هیتمى، الصواعق المحرقه، ص 123; سلیمان بن ابراهیم قندروزى، ینابیع الموده، ج 2، ص 233 و ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232.
9 . ابن قتیبه دینورى، الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 28 و ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص366 .
10 . محدث نورى، مستدرک الوسائل، ج 9، ص 267.
11 . شیخ مفید، الجمل، ص 120.
12 . ابن عبدربه اندلسى، العقد الفرید، ج 4، ص 310 .
13 . همان، ص 284 .
14 . ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 37، ص 166 .
15 . همان، ج 20، ص 286 .
16 . فتح البارى فى شرح صحیح بخارى، ج 7، ص 100 .
17 . همان، ص 103 .
18 . ابن شبّه، تاریخ المدینة المنورة، ج 3، ص 883 و 881 و طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 320 .
19 . تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 47 48 .
20 . ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 41; ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 185 و محقق اردبیلى، حدیقة الشیعه، ج 1، ص 380.
21 . کمال الدین میبدى یزدى، شرح دیوان منسوب به امام على، ص 190 و سعد الدین تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 287 .
22 . در روایتى آمده است: روزى عمر بن خطاب بر مجلسى وارد شد که در آن مجلس امام على، عثمان، عبدالرحمن، طلحه و زبیر نشسته بودند. عمر رو به آن ها کرد و گفت: درباره امارت و خلافت بعد از من صحبت مى کردید؟ زبیر جواب داد: بله، تمامى ما درباره اهلیت خود براى خلافت سخن مى گفتیم، آیا این چیزى است که تو منکر آن شوى؟ عمر در پاسخ گفت: آیا مى خواهید نظر خود را در مورد شما بگویم؟ همه آن ها ساکت شدند، عمر دوباره سؤال خود را تکرار کرد، زبیر در جواب گفت: تو سخن خود را ادامه بده اگر چه ما ساکت باشیم. عمر گفت: «أما أنت یا زبیر مؤمن الرضا کافر الغضب، تکون یوماً شیطاناً و یوماً انساناً، أفرأیت الیوم الذى تکون فیه شیطاناً من یکون الخلیفة یومئذِ؟ و أما أنت یا طلحة، فوالله لقد توفّى رسول الله و انّه علیک لعاتب و أما أنت یا على، فانک صاحب بطالة و مزاح. و أما أنت یا عبدالرحمن فوالله انک لما جاء بک من خیر أهل، و ان منکم لرجلا لو قسّم ایمانه بین جند من الاجناد لوسعهم و هو عثمان» (مجلسى، بحارالأنوار، ج31، ص 359 360 و نیز ر.ک: ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 924).
23 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 924 925; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 66 و 67. البته در نقل هاى دیگر محمد بن مسلمه، مجرى وصیت خلیفه معرفى شده است.
24 . کتاب سلیم بن قیس هلالى، ج 2، ص 659 و طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 320، 336 و 358 .
25 . قندوزى، ینابیع الموده، ج 1، ص 259 .
26 . همان، ص 113; شیخ طوسى، الامالى; مجلسى 4، ص 545; محمدجواد محمودى، ترتیب الأمالى، ج2، ص284 و ج 3، ص 422، 434 و 438. گویا طلحه نیز قصد رأى به عثمان را داشت، لذا امام وى را نیز مورد خطاب قرار داده است.
27 . ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج 3، ص 928; ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج 4، ص 278; طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 296; بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص20 و محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، ج 1، ص 126 .
28 . ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 5، ص 28 و ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 3، ص 928 .
29 . علت برکنارى سعد شکایت مردم کوفه از بى عدالتى سعد بود; بزرگانى از کوفه به مدینه رفته و از سعد به خلیفه شکایت کردند و پس از چندى، خلیفه وى را برکنار کرد. ر.ک: ابن شبّه، تاریخ المدینة، ج 3، ص 518 و 816; ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 7، ص 103; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 569 و ج 3، ص 6 و 7; تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 840; ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 1، ص 22; ابن عبدالبر قرطبى، الاستیعاب، ج 2، ص173 و ابن اثیر، اسد الغابة، ج 2، ص 290 .
30 . ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 159، 282 و 307; تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46 و47 و جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 148.
31 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 590; ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 155; ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 618; ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص79 و 87 و تاریخ ابن خلدون، ج 7، ص 570 571 .
32 . شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 150; شیخ مفید، الارشاد، ص 288; سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124; شیخ مفید، الجمل، ص 126; طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 191; شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 3، ص 59; ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232 و امالى شیخ طوسى، ص 372، ح 803 .
33 . شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 361.
34 . شیخ صدوق، حدثنا محمد بن على ماجیلویه عن عمه محمد بن ابى القاسم عن احمد بن ابى عبدالله برقى عن ابیه عن ابن ابى عُمیر، عن ابان بن عثمان عن ابان بن تغلب عن عکرمه عن ابن عباس … (علل الشرایع، ج 1، ص 150); شیخ صدوق: حدثنا محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانى حدثنا عبدالعزیز بن یحیى الجلودى حدثنا ابوعبدالله احمد بن عمار بن خالد حدثنا یحیى بن عبدالحمید الحمانى حدثنا عیسى بن راشد عن على بن خُزیمه عن ابن عباس … (معانى الاخبار، ص 360 و 361). البته شیخ صدوق در همین کتاب نیز نقل و طریق خود را در علل الشرایع دوباره ذکر مى کند.
35 . قال المفید: روى جماعة عن اهل النقل من طرق المختلفة عن ابن عباس … (الارشاد، ج 1، ص 288).
36 . شیخ طوسى اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلى حدثنا ابى حدثنا اخى دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامى عن زرارة بن اعین عن ابى جعفر محمد بن على عن ابن عباس … (امالى شیخ طوسى، ص372).
37 . قطب راوندى : … اخبرنى الشیخ ابونصر الحسن بن محمد بن ابراهیم عن الحاجب ابى الوفاء محمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن بدیع و الحسین بن احمد بن عبدالرحمن عن الحافظ ابى بکر بن مردویه الاصفهانى عن سلیمان بن احمد الطبرانى عن احمد بن على الابار عن اسحاق بن سعید ابى سلمة الدمشقى عن خلید بن دعلج عن عطان بن ابى رباح عن ابن عباس … (شرح نهج البلاغة قطب راوندى، ج 1، ص131).
38 . شیخ طوسى اخبرنا الحفار حدثنا ابوالقاسم دعبلى حدثنا ابى حدثنا اخى دعبل حدثنا محمد بن سلامة الشامى عن زرارة بن اعین عن ابى جعفرمحمد بن على عن ابیه عن جده … (امالى شیخ طوسى، ص372).
39 . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 232 و طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 191 .
40 . ابن جوزى، تذکرة الخواص، ص 124.
41 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 180.
42 . نهج البلاغه، نسخه حسین بن مؤدب، ص 9 .
43 . ر.ک: آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج 22، ص 183.
44 . على بن ناصر سرخسى، اعلام نهج البلاغه، ص 49; قطب راوندى، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 127; ابن میثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 262; همو، اختیار مصباح السالکین، ص 95; قطب الدین کنذرى بیهقى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 162ـ163; محقق، شرح نهج البلاغه، ص 95; ملا عبدالباقى صوفى تبریزى، منهاج الولایه، ج 2، ص 980; علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج29، ص 532; شرح نهج البلاغه المقتطف من بحارالأنوار، ج 1، ص 74; ملا حبیب الله خویى، منهاج البراعه، ج 3، ص 75; علامه تسترى، بهج الصباغه، ج 3، ص 75; محمد جواد مغنیه، فى ضلال نهج البلاغه، ج 1، ص 92; محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ص42; محمد تقى نقوى، مفتاح السعادة، ج3، ص 355; على محمدعلى دخیل، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16 و 17; سیدعباس على موسوى، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 93; ناصر مکارم شیرازى و جمعى ازنویسندگان، پیام امام، ج 1، ص 361; سیدمحمدمهدى جعفرى، پرتویى از نهج البلاغه، ص 137 و … .
45 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189.
46 . مهدى بحرالعلوم، حاشیه تلخیص الشافى، ج 3، ص 59 .
47 . قطب راوندى، منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 127.
48 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189 190 .
49 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 294 .
50 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 190 .
51 . مجلسى، بحارالأنوار، ج 29،ص 532; میرزا حبیب الله خوئى، شرح نهج البلاغه، ج 43، ص 74 و 75 و ناصرمکارم شیرازى و جمعى از نویسندگان، پیام امام، ج 1، ص 361.
52 . جوهرى، السقیفه، ص 82.
53 . ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 30.
54 . ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 99.
55 . ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 228.
56 . جوهرى، السقیفه، ص 83.
57 . طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 294 .
58 . «أسئلک برحم أبنىّ هذین (الحسن و الحسین) من النّبى و برحم عمى حمزة منک أن لا تکون مع عبدالرحمن ظهیراًعلىّ لعثمان.» (ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 28).
59 . «أبت قلوبکم یا بنى هاشم الاحقدا»، «و کیف لا یحقد من غُصِبَ شیئه و یراه فى ید غیره» (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص107).
60 . احزاب (33)آیه 53 .
61 . «لم یَزَل فضلنا و احساننا سابغاً علیکم یا بنى هاشم» «أىُّ فضلِ و احسانِ أسد یتموه الى بنى عبد مناف، أغضب أبوک (یعنى طلحه) جدى (النبى) بقول لیموتن محمد و لنجولنَ بین خلاخیل نسائه کما جال بین خلاخیل نسائنا، فأنزل الله تعالى مراغمة لابیک، و منع ابن عمک (ابابکر) أمى (فاطمه) حقها من فدک و غیرها من میراث ابیها … و نکث (ابوک) بیعة على و شام السیف فى وجهه و افسد قلوب المسلمین علیه» (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 248).
62 . ابن عبد ربّه، العقد الفرید، ج 5، ص 28 و ابن شبّه، تاریخ مدینه، ج 3، ص 928.
63 . شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 361 و 363.
64 . محمدتقى تسترى، بهج الصباغه، ج 5، ص 177 178 .
محمدمحسن طبسى
منبع: فصلنامه تاریخ در آئینه پژوهش شماره4
ادامه دارد…………..