بسیارى از علما معتقدند عیسى به خاطر بار سیاسى اصطلاح مسیحا تعمداً از به کارگیرى آن خوددارى کرد (به ویژه اینکه از سلطنتى خبر مىداد که این جهانى نبود) و اصطلاح غیر سیاسى “پسر انسان” را ترجیح داد.از سوى دیگر، کسانى که مسؤول تحریر نهایى انجیل متى بودند لازم دانستند شجرهى خانوادگى براى مسیح قائل شوند که ثابت کنند از تبار داوود است تا به موقعیت مسیحایى او مشروعیت بخشند، زیرا مشیاح (mashiah) و به زبان یونانى کریستوس (Christos) باید “پسر داوود” شناخته مىشد.
بخش دوم
مسیحا باورى در یهودیت
اصطلاح مسیحا باورى بر نهضت، یا نظامى از عقاید و نظرات دلالت مىکند که محور آن انتظار ظهور یک مسیح (برگرفته از واژهى عبرى مشیاح (mashiah)، یعنى “خود تدهین شده”) است. فعل عبرى مشاح (mashah) یعنى تدهین اشیاء یا افراد با روغن در موقع مناسب براى اهداف مقدس و علاوه بر آن براى اهداف معمول دنیوى.
شکل فاعلى این واژه در مورد هر کسى که رسالت خاصى از سوى خدا داشته به کار رفته است (یعنى، فقط شامل پادشاهان یا کشیشهاى والا مقام نبوده)، گر چه واژهى تدهین شده صرفاً استعارى است (پیامبران، اسقفهاى اعظم) و در نهایت، مفهوم ضمنى ناجى یا نجات دهندهاى را که در آخر زمان ظهور خواهد کرد و سلطنت خداوند، بازگشت اسرائیل، یا هر حاکمیتى را که وضعیتى آرمانى براى جهان تلقى شده است با خود خواهد آورد، یافته است. [به معادشناسى مراجعه کنید.]این گسترش معنایى خاص ناشى از این اعتقاد یهود بود که نجات نهایى اسرائیل، اگر چه ساخته و پرداخته خداوند است اما، به عهدهى سلالهاى از خاندان سلطنتى داوود بوده، به وسیلهى او تحقق خواهد یافت. او. “پسر داوود”، بهترین فرد تدهین شده پروردگار خواهد بود.
به این ترتیب، واژهى مشیاح (mashiah) از بافت یهودى اولیهى خود، خارج شده کاربردى عمومى یافت و به گرایشها یا امیدهایى نسبت به شخصیتى آرمانى یا از جهاتى دیگر نسبت به نجات جامعه و جهان دلالت مىکرد. به نظر مىرسد که واژهى مسیحا باور (messianic) که گاه خصلت بازگشتى دارد (نشانه بهشت گمشده یا بهشت بازیافته)، بدین معنا که بازگشت گذشته و عصر طلایى گمشده را مجسم مىکند.این واژه در موارد دیگر آرمانىتر به نظر مىرسد، به این معنا که وضعیتى تکاملى را به تصویر مىکشد که نظیر آن قبلاً هرگز نبوده است (“آسمانى جدید و زمین جدید”)؛ مسیحا فقط روزهاى گذشته را احیا نمىکند بلکه “عصر جدید”ى را به همراه مىآورد.
اصطلاح مشیاح (mashiah) در این مفهوم خاص معادشناختى در کتب مقدس عبرى یافت نمىشود. کتاب اشعیاى نبى باب 45، آیه 1؛ کوروش دوم پادشاه ایران را “تدهین شدهى” خداوند مىخواند زیرا به وضوح وسیلهاى برگزیده از جانب خداوند بود که اجازه داد تبعیدیان بنىاسرائیل از امپراطورى بابل به بیت المقدس باز گردند.چه بسا فرد با به کارگیرى اصطلاحات متأخرتر، از لحاظ فنى، در انتساب تاریخى رویدادها، دچار خطا شده، و متون مقدسى را که عصرى طلایى در آینده، گرد هم آمدن تبعیدیان، بازگشت خاندان داوود، بازسازى بیت المقدس و معبد حضرت سلیمان، دورهى صلح که در آن گرگ و بره کنار هم قرار مىگیرند و غیره را پیش بینى مىکنند به عنوان “مسیحا باورى” توصیف کند.
این گونه است که ماهیت مسیحا باورى در دورههاى رنج و نامیدى شکل مىگیرد و شکوفا مىشود. وضعیت موجود مطلوب، نیازمند منجى نیست اما باید تداوم یافته یا تجدید شود (مثلاً با آیینهاى تجدید کنندهى دورهاى یا چرخهاى). هنگامى که وضعیت موجود کاملاً نامطلوب باشد، مسیحا باورى به عنوان یکى از پاسخهاى ممکن مطرح مىشود: اطمینان به یک نظم مطلوب طبیعى، اجتماعى، و تاریخى (و این اطمینان در اسرائیل بسیار قوى بود، زیرا مبتنى بر وعدهى خداوند بود که در زمرهى تعهدات ازلى وى جاى گرفته بود) که در افق آیندهاى آرمانى خود را نشان مىدهد.
همان طور که در شرحهاى انجیل به وفور یافت مىشو، قبلاً در دورانهاى مذکور در انجیل وضعیت موجود عموماً نامطلوب تلقى مىشد (پادشاهان ظالم و گناهکار، تجاوزات دشمن، شکستها) و در نتیجه اندیشههاى مربوط به نظم آرمانى تحت فرمانروایى آرمانى خاندان داوود شروع به تبلور کرد.با ویران شدن نخستین معبد سلیمان (587/586 پیش از میلاد)، تبعید بابلیها، و بازگشت متعاقب به سرزمین اسرائیل تحت فرمانروایى کورش، که “اشعیاى دوم” آن واقعه را به عنوان نظام مسیحایى گرامى داشته است، گرایش به نگاه به سوى کامیابى آینده شدت یافت. اما این نجات “مسیحایى” به یأس غمانگیزى تبدیل شد. آزار و اذیت شدید تحت حکومت آنتیوخس(31) چهارم (از 175 تا 163 پیش از میلاد) فرمانرواى سلوکیه در سوریه نیز منجر به ظهور امیدهاى مسیحایى مربوط به آخرت گردید، همانگونه که کتاب دانیال که تدوین آن عموماً به همان زمان بر مىگردد گواه بر آن است.
اما نجات بزرگ ناشى از پیروزى مکابیان نیز، در دراز مدت، به یأسى غمانگیز تبدیل شد. شورش علیه “سلطنت بىرحم” ظالم، یعنى حکومت رم، در سال 65 – 70 میلادى (که به ویرانى بیت المقدس و معبد دوم سلیمان منتهى گردید) و شورشى مجدد در سال 132 – 135 میلادى (شورش بارکوخبا(32) که منجر به نابودى واقعى یهودیت در فلسطین گردید)، بدون شک حاوى عناصر مسیحایى بود. از آن پس، مسیحا باورى ترکیبى از امید راسخ و تزلزلناپذیر به رستگارى نهایى، از یک سو، و از سوى دیگر، ترس از خطرات و عواقب فجیع شورشهاى مسیحاباورى مانند “فعالگرایى مسیحایى”، به اصطلاح مورخین، یا “مسیحا باورى نا به هنگام” به اصطلاح متکلمان بود.
آموزههاى مسیحا باورى که طى نیمه دوم دورهى معبد دوم سلیمان از حدود 220 پیش از میلاد تا 70 پس از میلاد شکل گرفت (که دورهى “بین دو عهد” نامیده مىشود) داراى انواع مختلفى بود و از دغدغههاى ذهنى و معنوى محافل مختلف حکایت مىکرد.آموزهها از امیدهاى سیاسى دنیوى همچون شکستن یوغ حکومت بیگانه، احیاى حکومت خاندان داوود (پادشاه مسیحا) و پس از سال 70 پس از میلاد، گرد هم آمدن تبعیدیان و بازسازى معبد سلیمان گرفته تا مفاهیم مکاشفهاى، از قبیل پایان خارقالعاده و فاجعهآمیز “این عصر” (از جمله روز قیامت)، بوجود آمدن عصر جدید، ظهور سلطنت آسمانى، احیاى مردگان، آسمان جدید و زمین جدید را در بر مىگیرند. قهرمان اصلى مىتواند رهبرى نظامى باشد، یا “پسر داوود”، فردى سلطنتى، یا شخصیتى فوق طبیعى مانند “پسر انسان” که به نوعى مرموز بوده در برخى متون مقدس عبرى و نیز در متون مکاشفهاى جعلى ذکر شده است.
[به مدخل Apocalypse (مکاشفه) مراجعه کنید. ]بسیارى از علما معتقدند عیسى به خاطر بار سیاسى اصطلاح مسیحا تعمداً از به کارگیرى آن خوددارى کرد (به ویژه اینکه از سلطنتى خبر مىداد که این جهانى نبود) و اصطلاح غیر سیاسى “پسر انسان” را ترجیح داد.از سوى دیگر، کسانى که مسؤول تحریر نهایى انجیل متى بودند لازم دانستند شجرهى خانوادگى براى مسیح قائل شوند که ثابت کنند از تبار داوود است تا به موقعیت مسیحایى او مشروعیت بخشند، زیرا مشیاح (mashiah) و به زبان یونانى کریستوس (Christos) باید “پسر داوود” شناخته مىشد.
ضمناً، این مثالها نشان مىدهند که ریشههاى مسیحیت را باید در بافت ناآرامى مسیحایى فلسطین یهودى در همان مقطع زمانى یافت. اندیشههاى مسیحایى نه تنها از طریق تفسیر متون انجیل (مانند پشر در(33) میان امت قمران و بعدها میدراش(34) متعلق به یهودیت پیرو خاخامها) بلکه با “الهام” به افراد رؤیابین و برخوردار از قدرت مکاشفه به وجود آمد. سنت اخیر در آخرین کتاب عهد جدید، کتاب وحى، به خوبى ترسیم شده است.
اما اندیشهها و امیدهاى مسیحایى مىتوانند براساس نگرشهاى “عقلانى” (یعنى غیر رؤیائى) نیز باشند، به ویژه هنگامى که پیشگوئىهاى کتب مقدس شکل محاسبه و برآورد تاریخهایى را که ادعا مىشد در نمادگرایى مبهم متون به آنها اشاره شده است، به خود گرفت. شیفتگان مسیحا در یهودیت اغلب براساس کتاب دانیال، محاسبات خود را انجام مىدادند (درست همانطور که که منجىگرایان مسیحى آخرالزمان را از روى “تعداد چهارپایان” که در کتاب وحى باب 13، آیه 18 ذکر شده محاسبه مىکردند).چون امیدهاى فراوان ناشى از این محاسبات اغلب منجر به فاجعه (یا در بهترین حالت، سرخوردگى شدید) مىشد، خاخامهاى تلمود عبارات تندى در خصوص “کسانى که آخر الزمان [مسیحائى] را محاسبه مىکنند” داشتند.
یک سنت که احتمالاً تحت تأثیر کتاب زکریا بابهاى 3 و 4 است، ظاهراً معتقد به آموزهى دو چهرهى مسیحایى بوده است، یکى فرد “تدهین شدهى” بسیار روحانى از خاندان هارون، و دیگرى مسیحایى سلطنتى از خاندان داوود. این عقیده که مورد قبول امت قمران (که به فرقهى بحر الحیّت نیز مشهورند) بود، ظاهراً حاکى از آن است که این چهرههاى مسیحایى مکمل به اندازهى نمونههاى نمادین که در رأس نظم اجتماعى آرمانى و رهایىبخش قرار دارند ناجى و رهائىبخش نیستند.
به نظر مىرسد که بازتابهاى این آموزه در تأکید (ظاهراً بحثانگیز) نامهاى به عبریان در عهد جدید مبنى بر اینکه عیسى هم پادشاه بود و هم کشیش عالى مقام به چشم مىخورد. ظاهراً این آموزه از قرون وسطى بر جاى مانده (کاملاً معلوم نیست از طریق چه کانالهایى)، زیرا در بین قرائیمىها نیز یافت مىشود.
تعبیر دیگر از “مسیحاى دوگانه” در قرن دوم میلادى و احتمالاً به صورت واکنشى در برابر شکست فجیع شورش بار کُخبا به وجود آمد. مسیحاى خاندان یوسف (یا افرایم)(35) – بازتاب احتمالى مضمون ده قبیلهى گمشده – در جنگ با نیروهاى یأجوج و مأجوج شهید مىشود (مشابه یهودى براى، نبرد نهایى(36) بین نیکى و بدى در روز قیامت) پس او مسیحاى درد و رنج نیست بلکه مسیحاى جنگجویى است که مثل یک قهرمان مىمیرد و به دنبال او مسیحاى پیروز خاندان داوود مىآید.
این نگرش مسیحاى دوگانه بیانگر دوگانگى بنیادى در مسیحا باورى یهودیت نیز هست (اما فقط به یهودیت محدود نمىشود). قبل از ظهور مسیحا، بلایاى کیهانى، طبیعى، و آشوبهاى اجتماعى رخ مىدهد. این مضمون یهودى، در مسیحیت به این اندیشه تغییر مىیابد که دجال، آزاد گذاشته مىشود تا پیش از بازگشت مسیح و شکست نهائى، بر جهان حکومت کند. بنابراین، هر گاه دردها و مصائب شدید در بین مردم یهود مشاهده مىشد، ممکن بود به عنوان فاجعهى قبل از ظهور مسیح تلقى گردد.
و اغلب هم همین گونه تلقى مىشد (و در زبان تلمود “درد تولد” عصر مسیحا نام داشت). و خبر از وصال قریب الوقوع مسیحائى مىداد.مفهوم وسیعتر مسیحاباورى به معناى آیندهاى آرمانى لازم نیست که به معنى اعتقاد به یک ناجى خاص یا چهرهاى رهائى بخش باشد. هر چند کتاب اشعیاى نبى باب 11 و با ب 2 آیات 2 – 4 دنیایى آرام و آرمانى تحت حکومت خاندان داوود را مجسم مىکند.
متن نظیر آن کتاب میکاه نبى باب 4، آیه 4 حتى حاوى عناصر معجزهآساى کمترى است و از سعادت زمینى سخن مىگوید که در آن هر کس در زیر زیر درخت انجیر خود زندگى مىکند. اگر چه نگرش ارمیاى نبى به آینده بر ابعاد اخلاقى نیز تأکید مىکند – کتاب ارمیاى نبى باب 31، آیات 30 و آیات بعد؛ باب 32، آیات 36 – 44 را مقایسه کنید با “قلب جدید” و “قلب گوشتى” حزقیال نبى به جاى قلب سنگى سابق (کتاب حرقیال نبى باب 2 آیه 4، باب 11 آیه 19، باب 18 آیه 31، باب 32 آیه 9، باب 36 آیه 26) – اما از نظر او موهبت موعود این است که “از دروازههاى این شهر [بیت المقدس ]شاهان و شاهزادگانى وارد خواهند شد که بر تخت پادشاهى داوود نشستهاند و ارابههاو اسبها آنها را به حرکت در مىآورند” (کتاب حزقیال نبى باب 17 آیه 25).
آنچه در این متن قابل توجه است نه تنها آرمان این جهانى مطرح شده در آن و طرح بیت المقدس بعنوان شهر پر جنب و جوش سلطنتى است، بلکه اشارهاى است که در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است. اندیشه یک پادشاه ناجى مسیحایى هنوز شکل نگرفته است.در تعابیر بعدى و به ویژه تعابیر مدرن و سکولار مسیحاباورى، اندیشه مسیحاى شخصى به طور فزاینده جاى خود را به عقیدهى “عصر مسیحایى” حاوى صلح، عدالت اجتماعى و عشق همگانى داده است. مفاهیمى که به راحتى مىتوانند بعنوان تحولات پیش رونده، لیبرالى، سوسیالیستى، آرمانى و حتى انقلابى مسیحاباورى سنتى، ایفاى نقش کنند.
از این رو طرح یهودیت اصلاح طلب امریکا در فیلا دلفیا (1869) به جاى اعتقاد به مسیحاى شخصى، ایمان خوشبینانه به ظهور یک دورهى مسیحایى را جایگزین نمود که ویژگى آن “یکپارچگى همهى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به یک خداى واحد” بود و “در تریبون پیتزبورگ”(37) (1885)، از ایجاد “سلطنت راستى، عدالت، و صلح” سخن به میان آمد. به نظر مىرسد ناامیدى قرن بیستم از اندیشه پیشرفت، حیات تازهاى به اشکال افراطىتر و آرمانى مسیحاباورى داده است.
در دورهى بین دو عهد، همان طور که شاهد بودهایم عقاید و آموزههاى مسیحایى به اشکال مختلف شکل گرفت. مسیحا باورى به طور فزایندهاى با معادشناسى ارتباط یافت و معادشناسى قاطعانه تحت تأثیر مکاشفهگرائى واقع شد. در عین حال، امیدهاى مسیحایى به طور فزایندهاى بر شخصیت یک منجى منفرد متمرکز گردید.
در مواقع تنش و بحران، مدعیان مسیحا (یا طلایهداران و منادیانى که خبر از ظهور آنها مىدادند) اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مىشدند. علاوه بر نویسندهى کتاب اعمال (رسولان) باب 5، جوزفوس فلاویوس(38) نیز چند نمونه از این افراد را نام مىبرد. علاوه بر این، مسیحا دیگر نماد آمدن عصر جدید نبود، بلکه به نوعى انتظار مىرفت که آن را تحقق بخشد.
از این رو “تدهین شدهى خداوند” به “ناجى و رهائىبخش” و کانون آموزهها و امیدهاى پرشورتر، و حتى کانون “الهیات مسیحایى” تبدیل شد. براى مثال، مقایسه کنید با معانى ضمنى تفسیر پولس مقدس از کتاب اشعیاى نبى باب 52، آیه 20 “و نجاتدهنده [یعنى خدا] بر سرزمین اسرائیل وارد مىشود” و “نجاتدهنده [یعنى مسیح] از سرزمین اسرائیل بر مىخیزد” (کتاب رومیان، باب 11 آیه 26).نظر به اینکه بسیارى از یهودیان آواره تحت سلطه مسیحیان زندگى مىکردند که آنهم به معنى آزار و شکنجه از سوى مسیحیان و فشار مبلغین مذهبى بود، مجادلههاى الهیاتى ناگزیر بر محور موضوعات مسیحشناسى – یعنى مسیحایى – متمرکز بود.
(آیا عیسى مسیح، مسیحاى موعود است؟ چرا یهودیان از پذیرش او خوددارى مىکنند؟ آیا علت آن کورى نفسانى است یا شرارت اهریمنى؟) چون در هر دو دین، تورات کتابى مقدس تلقى مىشد، مجادله اغلب شکلى تفسیرى به خود مىگرفت (یعنى هر کدام مدعى تفسیر صحیح پیشگوئیهاى مربوط به مسیحا در کتاب مقدس بود). [به مجادلات، مقالهاى در باب مجادلات بین یهود و مسیحیت مراجعه کنید.] على القاعده مسیحاباورى یهودى هرگز امیدهاى واقعى، تاریخى، ملى، و اجتماعى خود را رها نکرد و چندان تحت تأثیر ماهیت “معنوى” آموزههاى مسیحیت قرار نگرفت.
مجادلهگران مسیحى، از نخستین پدران کلیسا گرفته تا قرون وسطى و پس از آن، یهودیان را متهم به مادهگرایى پست و خشنى مىنمودند که باعث شده بود کتابهاى مقدس کاتا سارکا(39) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن. شگفت اینکه، یهودیان این انتقاد را تمجید مىدانستند، زیرا از نظر آنها، در دنیایى رهایى نیافته که گرفتار جنگ، بىعدالتى، ظلم، بیمارى، گناه، و خشونت بود این ادعا که مسیحا آمده، کاملاً بىمعنى بود.
در مناظرهى معروف بارسلونا (1263)، که به وسیلهى مبلغین مذهبى دومینیکن بر یهودیان تحمیل شد و در حضور جیمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گردید، سخنگوى یهودى، تلمودى و قبّالى بر جسته، (موسى ابن نحمن(40)، (حدود 1194 – حدود 1270)، صرفاً کتاب اشعیاى نبى باب 2 آیه 4، را قرائت کرد و گفت که براى اعلیحضرت مسیحى، علیرغم اعتقاد ایشان به اینکه مسیحا آمده، احتمالاً امر دشوارى است که ارتش خود را منحل کند و تمام جنگجویان خود را به خانه بفرستد تا شمشیرهاى خود را به تیغهى گاوآهن و نیزهها را به داس بزنند.
در طول تاریخ یهودیت، بین دو نوع مسیحاباورى که قبلاً به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مکاشفهاى، با عناصر معجزهآسا و خارقالعادهى آن، و نوع “خردگرا”تر. در طول قرون وسطا مکاشفههاى قدیمى و معمولاً انتسابى و تفاسیر مسیحایى کتب مقدس استنساخ شدند و نمونههاى جدیدى توسط رؤیابینان و شیفتگان مسیحا خلق شد.
نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقولتر و سنجیدهتر بود چرا که تعداد زیادى از طغیانهاى مسیحایى به فاجعه یعنى سرکوبى بىرحمانه به وسیلهى حاکمان غیریهودى منتهى شده بود. مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید مىترسد و تردیدهاى خاخامها (که احتمالاً ناشى از تجربه تلخ شورش بارکوخبا بود) در تفسیر وعظ گونه کتاب غزل غزلها باب 2 آیهى 7، نمودى روشن یافت: “من از شما، شما دختران بیت المقدس مىخواهم عشق مرا تحریک نکرده و او را بیدار نکنید تا اینکه او بخواهد” – این آیه حاوى شش دستور براى اسرائیل است: علیه حکومتهاى این جهان شورش نکنند، به زور بر پایان روزها تأکید نکنند… و براى بازگشت به سرزمین اسرائیل به زور متوسل نشوند.
” در سطح بسیار نظرىتر، قبلاً یکى از بزرگان تلمود این چنین اظهر نظر نموده بود که “هیچ تفاوتى بین این عصر و عصر مسیحا وجود ندارد جز ظلم حکومتهاى کافر نسبت به اسرائیل [که پس از آنکه اسرائیل مجدداً آزادى خود را به وسیلهى یک پادشاه مسیحا به دست آورد، به پایان خواهد رسید.]موسى بن میمون(41) (113518 – 1204)، مرجع بزرگ قرون وسطا و فیلسوف و متأله، هر چند که در مجموعهى اصول دین، ایمان به ظهور مسیحا را نیز بر شمرده است، اما همانگونه که در زیر مىآید، در اصول قانونى خود با احتیاط حکم کرده است: “نگذارید کسى تصور کند که پادشاه مسیحا باید علائم یا معجزاتى را نشان دهد و نگذارید کسى تصور کند که در دورهى مسیحا روند عادى امور تغییر مىکند یا نظام طبیعت دگرگون مىشود… آنچه که کتاب مقدس در این خصوص مىگوید بسیار مبهم است، و فرزانگان ما[نیز] هیچ روایت روشن و صریحى در خصوص این مسائل ندارند.
بیشتر [پیشبینىها و روایتها ]حکایت و داستان است، که مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشکار مىشود. پس این جزئیات، جزء اصول دین نیست و نباید وقت خود را بر سر تفسیر آنها یا محاسبهى تاریخ ظهور مسیحا تلف کرد، زیرا این مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مىشوند و نه باعث ترس از او”. (تورات میشنه، باب پادشاهان آیات 11 و 12).
در زمان زندگى خود ابن میمون جنبشهایى مسیحایى در نقاطى از دیاسپورا(42) رخ داد و او به عنوان رهبر آگاه نسل خویش باید نهایت تلاش خود را بکار مىبست تا بدون جریحهدار کردن احساسات مسیحایى مؤمنین، با تبلیغ دقیق روش عاقلانهتر خود (مثل آنچه در رسالهى یمن و رسالهى احیاى مردگان بیان شده است)، مانع از وقوع فجایع و شورشها گردد. با وجود این، آرزوى مسیحا و تصورات مکاشفهاى که در اثر آزارها و رنجها برانگیخته مىشد، همچنان گسترش مىیافت و باعث مشتعل شدن شورشهاى مسیحایى مىگردید.
در خصوص مدعیان مسیحا. “شبه مسیحا” یا پیامآورانى که خبر از ظهور نجات دهنده مىدادند. هیچ کمبودى وجود نداشت، به شرط آنکه مردم با روشهاى مناسب (مانند ریاضتهاى ناشى از ندامت) خود را آماده مىکردند.مهم نیست که عقاید و امیدهاى مسیحایى، مکاشفهاى بودند یا معقولتر، مربوط به آشوب پرهیجان بودند یا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دین یهود و تجربهى حیات و تاریخ یهود تبدیل شده بودند. ممکن است برخى متون مکاشفهاى را بسیار خیالى دانسته، رد کنند، اما میراث پیشگوئى مسیحایى مورد قبول همگان بود – نه تنها در شکل مذکور آن در تورات بلکه حتى به طور قطعىتر در شکلگیرى متعاقب آن در قالب خاخامها.
شاید بتوان گفت مؤثرترین عامل، تأکید مداوم بر عقاید مسیحایى (گردهم آمدن تبعیدیان، احیاى سلطنت خاندان داوود، بازسازى بیت المقدس و معبد سلیمان) در آداب دینى روزمره، در شکرانهاى که پس از هر غذا خوانده مىشد و به ویژه در دعاهاى روز سبت و روزهاى مقدس بود. این تنها مورد در تاریخ ادیان نیست که نشان مىدهد چگونه کتاب دعا و آداب دینى مىتواند بیش از رسالههاى خداشناسى تأثیر یا نفوذ داشته باشد.
جنبشهاى مسیحایى در طول قرون وسطا ملازم تاریخ یهودیت بودند، و احتمالاً بسیار بیشتر از آن تعدادى هستند که از طریق وقایع نامهها، فتاوى خاخامها، و دیگر منابع فرعى به اطلاع ما رسیده است. بسیارى از آنها پدیدههاى داخلى کوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولاً پس از سرکوبى آن به وسیلهى مقامات یا ناپدید شدن (یا اعدام) رهبر مربوطه به تدریج محو مىشد.در این نظر، جنبش به وجود آمده به وسیلهى شابیتاى تسوى(43)، مدعى مسیحا در قرن هفدهم، نمونهاى استثنایى است. در ایران وجود، جنبشهاى مسیحایى از جنبش ابو عیسى اصفهانى و مرید او، یودغان(44) در قرن هشتم تا جنبش دیوید آلروى(45) (مناحم الدّجى(46)) در قرن دوازدهم به اثبات رسیده است.
ابوعیسى، که خود را مسیحاى متعلق به خاندان یوسف مىدانست به طورى شایسته در جنگ با نیروهاى عباسى کشته شد وى با ده هزار تن از پیروان خود بر آنها تاخت، حال آنکه دیوید آروى (که به خوبى از داستان خیالى دیسرایلى(47) مىتوان او را شناخت) شورشى را علیه سلطان به راه انداخت. در قرنهاى یازدهم و دوازدهم در غرب اروپا، به ویژه در اسپانیا چندین مدعى مسیحائى، ظهور کرد.
سپس تحت تأثیر قبّاله(48)، فعالگرایى مسیحایى مرموزتر و حتى سحرآمیزتر گردید. فعالگرایى معنوى، هنگامى که تمام راههاى واقع بینانه و عملى ابراز آن بسته مىشود، به راحتى تبدیل به فعالگرایى سحرآمیز مىشود و افسانهى یهود از بزرگانى سخن مىگوید که پذیرفتند با ریاضتهاى شدید، مراقبات خاص، و افسونهاى قبّالىگرایانه، ظهور مسیحا را تسریع نمایند. این افسانهها، که معروفترین آنها مربوط به یوسف دلاّ رینا(49) است، معمولاً با به دام افتادن استاد به وسیلهى نیروهاى اهریمنى که به دنبال شکست آنها بود، خاتمه مىیابد.
براى شناخت کامل جنبشهاى مختلف مسیحایى، باید شرایط تاریخى خاص و فشارهاى خارجى و تنشهاى داخلى را که به وقوع آنها کمک کرده، با دقت، تک تک، و با جزییات تمام بررسى کرد. سرنوشت مشترک یهود که در همه جا به عنوان اقلیتى منفور و مورد ایذاء و اذیت بودند و در محیطى خصمانه و در عین حال داراى همان فرهنگ دینى و امید به مسیح موعود زندگى مىکردند، چارچوبى کلى را فراهم مىکند؛ با وجود این، قطعاً براى تبیین جنبشهاى خاص مسیحایى کافى نیست. پدیدهى خروج گروههاى کوچک و بزرگ یهود از کشورهاى موطن خود در دیاسپورا(50) جهت سکونت در سرزمین مقدس، مؤید حضور دائم تحرکهاى مسیحایى است.
این جنبشها در عین حال که به همان آشکارى شورشهاى مسیحایى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگیزههاى مسیحایى داشتند. اگر چه مسیحا هنوز ظهور نکرده بود یا مؤمنین را به سرزمین موعود فرا نخوانده بود، امّا انگیزهها اغلب “به پیش از معاد” مربوط مىشد، به این معنا که تصور مىشد زندگى همراه با دعا و تطهیر زاهدانه در سرزمین مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مىکند یا حتى آن را تسریع مىکند.
با ظهور قبّاله پس از قرن سیزدهم، و به ویژه گسترش آن پس از اخراج یهودیان از اسپانیا و پرتغال، عرفان قبالىگرایانه به عنصرى مهم تبدیل شده، باعث ایجاد نیرویى اجتماعى در مسیحاباورى یهودیت گردید. این فرایند نیازمند شرح مختصر است. به عنوان یک قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان یا جریان زمان، تاریخ و در نتیجه مسیحاباورى نداشته یا ارتباط بسیار ناچیزى دارند. گذشته از همه چیز، عارف، سوداى فضایى فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابدیت لایزال و “حال جاودانه” را در سر مىپروراند او به دنبال برترین کامروایى تاریخ نیست.
در نتیجه تعجبى ندارد که ببنییم کاهش تنش مسیحایى نسبت معکوسى با تنش عرفانى دارد. به نظر مىرسد که این اصل در مورد قبّاله کلاسیک اسپانیایى نیز صدق مىکند. قبّاله جدید، یا قبّاله لوریایى(51)، که پس از انفصال اسپانیا، در مراکز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ویژه در سفاد(52) و در سرزمین مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن و تقریباً مىتوان گفت به خاطر توصیههاى مسیحایى و آتشین و به ویژه به خاطر قالبى که به دست خلاقترین، جاذبهمندترین و برجستهترین قبّالىگراى آن گروه، اسحاق لوریا1534 – 1572، یافته بود قابل ملاحظه بود.
قبّاله لوریایى به تفسیر تاریخ جهان بطور کلى، و تبعید، رنج و رستگارى اسرائیل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوهاى از بیان که مىتوان عرفانى نامید، یعنى به صورت یک نمایش کیهانى و بلکه الهى که خداوند خود در آن شرکت دارد. این نظام را مىتوان داستان عرفانى زندگى پیامبران نیز نامید.طبق این افسانهى “عرفانى” عجیب، در لحظهاى که ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت – بسیار پیش از نخستین گناه آدم – فاجعهاى ازلى یا “سقوط” رخ داد. مجراهایى که بنا بود نور الهى را حمل و منتقل نمایند در هم شکستند (درهم شکستن مجارى”) و ذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند و تاکنون در آنجا حبس و “تبعید” شدهاند – و این بخشى از تراژدى آنهاست – و به حیات حوزهى اهریمنى ادامه مىدهند. [به مدخل Qobbalah مراجعه کنید.]
در نتیجه، تبعید و رنج اسرائیل، صرفاً در سطح تاریخى، مادى، و خارجى بازتاب راز مهمتر تبعید و رنج ذرات نور الهى سقوط کرده است. از این رو، رستگارى یعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلودهى قدرتهاى اهریمنى و بازگشت آنها به منشأ الهى خود که کمتر از آزادى اسرائیل از انقیاد مسیحیان و بازگشت آنها به سرزمین مقدس نیست. در واقع، روند دوم نتیجهى طبیعى فرایند اول است، فرایندى که وظیفه اصلى و عرفانى اسرائیل، تحقق آن از طریق حیات توأم با پرهیزکارى و تقدس است.
این فعالگرایى معنوى در نهایىترین حد خود است، زیرا در اینجا خداوند به نجاتدهندهى نجاتدهندگان(53) تبدیل شده است. براى یهودى که مورد تاخت و تاز و تعقیب بود، تبعید اهمیت یافت، زیرا انعکاس تبعید اساسىتر خداوند و مشارکت در آن تلقى مىشد و خدا خود، مشارکت اسرائیل را در رستگارى خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست. تعجبى ندارد که، حداقل در آغاز، شخصیت مسیحا نقشى نسبتاً جزیى در این نظام داشت.او بیش از آنکه یک ناجى باشد، علامت و نماد این بود که جریان مسیحاى عرفانى به کمال خود رسیده است. در واقع، آموزهى مسیحایى لوریاگرایى(54) حداقل به طور ساختارى به طرحى تکاملگرا نزدیک مىشود.
این نظام قبّالىگرا زمینهى یکى از چشمگیرترین وقایع مسیحایى را در طول تاریخ یهودیت فراهم نمود. محور این جنبش شخص شابیتاى تسوى بود. شکست شرمآور شابیتاىگرایى، همراه با بدعت حاصل از آن یعنى ایمانگرائى(55) و ارتداد، ردپایى از بىنظمى و آشفتگى معنوى بر جاى گذاشت که بر اثر آن قباله و مسیحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى و اجتماعى خود، افول کردند. [به زندگینامهى شابیتهاى تسوى مراجعه کنید.] جداى از چند آشوب جزیى مسیحایى، “مسیحاباورى خودبخودى” (عنوانى که مارتین بابر(56) بر آن گذاشته است) به طور مرتب کاهش یافت.
دیدگاه مسیحایى در یهودیت زنده ماند و بدون شک ایدئولوژیهاى غیریهودى مدینهى فاضله و انتظار را نیز تحت تأثیر قرارداد (به کار اثر گذار متفکر مارکسیست ارنست بلاخ(57)، تحت عنوان DosprinzipHoffnungمراجعه کنید)، اما هیچ مدعى دیگرى به عنوان مسیح موعود ظهور نکرد. یهودیت ارتدکس همچنان به آموزه سنتى مسیحاى شخصى معتقد بود اما عملاً در لاک رعایت حلاخا (نظام حقوقى دین یهود) فرو رفت. این افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسیحایى از دست داد.
حسیدگرایى(58)، تجدید معنوى بزرگ که در قرن هجدهم به وسیلهى بشت(59) (یسراییل بن الیعزر(60)، 1700 – 1760) در شرق اروپا آغاز شد، قطعاً عقاید مسیحایى سنتى را رها نکرد، اما تأکید اصلى آن بر نزدیکى به خداوند از طریق باطن معنوى یا (گاه) خلسه بود. گرشام اسکولم(61) این جریان را (اگر چه این موضوع هنوز به لحاظ مورد بحث است) “خنثى سازى عنصر مسیحایى” نامیده است.اما در عین حال که حسیدگرایى مىکوشید به بیانى سنتى، پاسخى به جویندگان معنویت و همینطور تودههاى فقیر در نقاط یهودى نشین شرق اروپا ارائه نماید، یهودیان اروپاى غربى و مرکزى وارد عصر مدرن مىشدند (آزادى مدنى، همسانسازى، اصلاح آیین یهود).
پیامدهاى این تحولات براى مسیحاباورى یهودى همچنان موضوعى براى تحقیق محسوب مىشود. بدون شک بسیارى از ایدئولوژیهاى مدرن، پارهاى از رگههاى سنتى مسیحا باورى را حفظ کردهاند و گاه عمداً از اصطلاحات مربوط به مسیحاباورى استفاده کردهاند. البته تفکر لیبرالهاى مترقى، سوسیالیستهاى متأخر و نیازى به گفتن نیست که حرکت احیاى ملى موسوم به صهیونیسم، در قالب مبارزهى نهایى(62) یا بیت المقدسى آسمانى که از بالا نازل شده باشد یا “پسر داوود” سوار بر استر نمىاندیشیدند، بلکه به آزادیهاى مدنى، یکسان بودن در برابر قانون، صلح جهانى، پیشرفت همه جانبهى اخلاقى و بشرى، آزادى ملى مردم یهود در میان خانوادهى ملل و غیره مىاندیشیدند.
اما همهى این آرمانها به نوعى با هالهاى مسیحایى احاطه شده بود. بهودیان به ندرت سؤالهاى نصگرایانهاى که موافقت زیادى با بنیادگرایى مسیحیت داشت مطرح مىکردند. آنها على القاعده پرس و جو نمىکنند که آیا یک واقعهى تاریخى خاص “تحقق” همان پیشگوئى خاص در کتاب مقدس است. اما براى اکثر آنها غیر ممکن است که از کنار حوادثى فاجعهآمیز نظیر قتلعام یهودیان بگذرند یا شاهد پایان تبعید و تشکیل مجدد اسرائیل به عنوان کشورى حاکم باشند، امّا تارهاى مسیحاباورى در روح آنها تحریک نشود.
در واقع، از زمان جنگ یوم کیپور(63) – یعنى از دههى هفتاد قرن بیستم – روندى به سوى “مسیحایى کردن” سیاست در اسرائیل به ویژه در میان گروههاى حامى استقرار در کرانهى غربى یا حقوق یهودیان در معبد، محسوس بوده است(64). بخشى از این صهیونیسم مسیحایى شده به تعالیمآوراهام اسحاق کوک(65)، خاخام ارشد فلسطین از سال 1921 تا 1935 باز مىگردد.
در دعا براى کشور اسراییل، خاخام ارشد – به گونهاى تقدیرگرایانه و اولیه که باور نکردنى است – اصطلاح آغاز جوانهزدن رستگارى ما” را براى کشور به کار مىبرد. اما بقیه معتقدند که مسیحاباورى به عنوان یک مفهوم معاد شناختى، باید به دور از ملاحظات عملى و پیچیدگىهاى سیاست جارى باقى بماند، زیرا مسیحاباورى معمولاً به جاى اخلاقى کردن آنها (به معناى پیشگویانه آن) باعث سردرگمى آنها و تبدیل آنها به افسانه مىگردد. هنوز بسیار زود است که به ارزیابى قطعى تاریخى و جامعهشناختى از این گرایشهاى متعارض، و ماهیت و نقش مسیحاباورى در یهودیت معاصر بپردازیم.[به مکاشفه، مقالاتى پیرامون مکاشفهگرایى یهود در دورهى خاخامها و آثار مکاشفهاى یهود در قرون وسطا؛ و صهیونیسم نیز مراجعه کنید.]
کتابشناسى
کوهن، گرسودن(66) “نگرشهاى مسیحایى اشکنازیم(67) و کلیمیان”. در مطالعات مؤسسه لئوبک(68)، با ویرایش مکس کروتز برگر(69)، صص. 156 – 115. نیویورک، 1967.
فریدمن، اچ. دى.(70) “مسیحان کاذب”. در دایرة المعارف یهود. نیویورک. 1925. تاریخچهى مدعیان مسیحا در طول تاریخ یهودیت.
کلاوزنر، جوزف.(71) دیدگاه مسیحایى در اسراییل، از آغاز تا پایان میشنا. نیویورک، 1955.
ماوینکل، سیگموند(72) او که مىآید: مفهوم مسیحاباورى در عهد قدیم و آیین بعدى یهود. ترجمهى جى. دابلیو. اندرسون(73). آکسفورد، 1956.
اسکالم، گرسون(74) دیدگاه مسیحایى در آیین یهود و مقالات دیگر پیرامون معنویت در یهود. نیویورک، 1971.
سیلور، اِى. اچ. اى.(75) تاریخچهى تفکر مسیحایى در اسراییل. بوستون، 1959.
وربلاوسکى، آر، چى. زوى.(76) “مسیحاباورى در تاریخ یهود.” در جامعهى یهود طى اعصار مختلف، وایرسته.
ساموئل اى مینگر، بن – ساسون، اچ. اچ.(77) صص 45 – 30. نیویورک، 1971. بررسى و تحلیل کوتاه.
پی نوشت:
31) Antiochus IV.
32) Bar Kokhba.
33) Pesher.
34) midrash
35) Ephraim = ]مجرتم [فسوی ترضح مود رسپ ،تاروت تیاور ربانب ،میارفا
36) The Battle of Armageddon.
37) Pittsburgh =]مجرتم[اکیرما ىایناولیسنپ تلایا رد گروبزتیپ رهش
38) Josephus Flavius = ]مجرتم[ ىدوهی خروم
39) Kata Sarka.
40) Moses Nahmanides.
41) Moses Maimonides )mosheh ben maiman(.
42) Diaspora.
43) Shabbetai Tsevi.
44) Yudghan.
45) David Alroy.
46) Menahem al-Duji.
47) Disraeli =]مجرتم[ ىسیلگنا درمتلود و هدنسیون ،ىلیئارسا نیماجنب
48) Qobalah.
49) Yosef Della Reyna.
50) Diaspora.
51) Lurianic.
52) Safad.
53) Salvator Salvandus.
54) lurianism.
55) antinomianism = ]مجرتم[ تسا ریذپناکما نامیا هار زا طقف ىراگتسر هک رواب نیا
56) Martin Buber.
57) Ernst Bloch.
58) Hasidism.
59) Besht.
60) Yisra’el ben Eli’ezer.
61) Gershom Scholem.
62) Armageddon = )مجرتم( ناهج نایاپ رد ىدب و ىکین نیب ىیاهن ىهزرابم
63) Yorn Kippur.
64) Temple Mount.
65) Avraham Yitshag Kook.
66) Cohen, Gerson D.
67) لقب عقاب یهودیان مناطق شرقى و مرکزى اروپا (مترجم).
68) Leo Baeck.
69) Max Kreutzberger.
70) Friedmann, H.G.
71) Klausner, Joseph.
72) Mowinckel, Sigmund.
73) G. W. Ahderson.
74) Scholem, Gershom.
75) Silver, A. H. A.
76) WerblowsKy, R. J. Zwi.
77) Samuel EMinger, Ben-Sasson H.H.
78) R. J. ZWI WERBLOWSKY.
نویسنده: آر. جى. زویى وربلوسکى(78)
مترجم: بهروز جندقى
منبع: ماهنامه انتظار موعود – شماره 6
ادامه دارد……………..
یک پاسخ
با سلام/ خبر جدید
نقل کرامت یا توهم نبوت توسط شیخ حسن اللهیاری!؟ + فیلم
http://jamnews.ir/detail/News/416777
http://www.aparat.com/v/D2Lqn
https://www.youtube.com/watch?v=jclAnhaNrWg&feature=youtu.be
لطفا بمنظور تنویر افکار شیعیان، در انتشار این کلیپ و خبر سهیم باشید
با تشکر
سمانه نوروزی
samaneh.noruzi67@gmail.com