تحت تأثیرمفهوم پادشاهی خداوند و اورشلیم نو در کتاب دانیال، و به خصوص مفاهیم پادشاهی هزارساله مسیح در کتاب مکاشفه، ایده پادشاهی زمینی عیسی مسیح و بازگشت فیزیکی او طرفداران بسیاری در میان آبای اولیه کلیسا داشت.برای مثال ژوستین شهید (165م)، در مورد بازگشت مسیح و داوری نهایی معتقد بود که عیسی بعد از رجعتش تمام انسان هایی را که از زمان آدم تا پایان خلقت می زیستند، مورد قضاوت قرار خواهد داد.
4. تفاسیر موجود در دورة آبای کلیسا
دورة آبا (100–451 م) یکی از مهم ترین دوره ها در تاریخ تفکر مسیحیت است بهگونهای که جریان های فکری مسیحیت در پی آن هستند که ریشه های عقاید خود را به آن دوره برسانند (رک: مکگراث، 1384: 32 و 33). در دوره آبا اعتقاد به بازگشت عیسی اگرچه به صورت یک باور کاملاً منظم ظاهر نشده بود ولی در میان مسیحیان، رواجی عمیق و پررنگ داشت. در این دوره، آموزة بازگشت نهایی مسیح ناظر به آخرالزمان و تحت تأثیر نوع یهودی آن بود (صادقنیا، 1388: 239).
تحت تأثیرمفهوم پادشاهی خداوند و اورشلیم نو در کتاب دانیال، و به خصوص مفاهیم پادشاهی هزارساله مسیح در کتاب مکاشفه، ایده پادشاهی زمینی عیسی مسیح و بازگشت فیزیکی او طرفداران بسیاری در میان آبای اولیه کلیسا داشت.برای مثال ژوستین شهید (165م)، در مورد بازگشت مسیح و داوری نهایی معتقد بود که عیسی بعد از رجعتش تمام انسان هایی را که از زمان آدم تا پایان خلقت می زیستند، مورد قضاوت قرار خواهد داد.
او باور داشت که مقدسان، از مرگ برخاسته و همراه با مسیح در یک اورشلیمِ احیاشده برای هزار سال حکومت خواهند کرد.ایرنائوس (200م) نیز یک هزارهگرای معتقد بود و به بازگشت مسیح اعتقاد راسخ داشت. او در کتاب بر ضد بدعت دربارة آخرالزمان چنین می گوید: «نیکوکاران درست پس از نابودی دجال و یارانش زنده می شوند و آنگاه بر زمین حکمرانی می کنند. آنان به همراه فرشتگان زندگی خواهند کرد و اورشلیم جدید پس از آنکه توسط مسیح بازسازی شد، در روی زمین برقرار خواهد شد.
نژاد بشر به شکلی نوین خلق خواهد شد بهگونه ای که کسی پیر نمی شود. نخست نیکوکاران، زنده خواهند شد و آنگاه کسانی که مرتکب گناه شدند، قیام خواهند نمود و مورد قضاوت قرار میگیرند» (رک: عدلی، 1389: 186). اعتقاد به بازگشت مسیح و باورهای هزارهگرایانه را در آثار آبای دیگری همچون ترتولیان، لاکتانتیوس و سیپریان نیز میتوان مشاهده کرد.اما برخی از آبا تفاسیر متفاوتی از این آموزه به دست دادهاند. در ادامه به بررسی تفسیر دو تن از اثرگذارترین آبای کلیسا، یعنی اوریگن و آگوستین میپردازیم.
4ـ1. تفسیر متفاوت اوریگن؛ به سوی روحانیسازی
پس از دو سده انتظار بیحاصل برای بازگشت مسیح، از اواخر سدة دوم تردیدهای بسیاری دربارة این آموزه مطرح شد و حتی کتاب مکاشفه نیز گاهی زیر سؤال میرفت. در چنین فضایی، عدهای دست به تفسیر روحانی این آموزه زدند. اوریگن(185-254م) اواخر قرن اول میلادی در اسکندریه متولد شد و در همان فضا رشد نمود. اوریگن با پایبندی به اندیشههای سلف خود، کلمنت اسکندرانی، تلاش کرد تا ایمان مسیحی را با تعلیم و تربیت یونانی مآب سازگار کند بهطوری که مسیحیت نقطة اوج کمال همة ادیان به نظر آید.
اوریگن تمام مسیحیت را به سه بخش مهم تقسیم میکند: خدا و تجلیات او، هبوط ارواح مخلوق، نجات و بازگشت کل. گرچه تفسیر اوریگن از آموزههای مسیحی کامل نشد، اما او از پیشگامان روحانیسازی آموزة بازگشت مسیح بود. اوریگن در باب رجعت معتقد بود که درست در «آخرالزمان» رجعت همة موجودات به وقوع می پیوندد. و سرانجام خدا کل در کل خواهد شد و حتی ارواح پلید نیز رستگار خواهند شد و بهطور کلی شر از بین خواهد رفت و همه چیز به وضع روحانی اولیه ناب و یکسان خود باز خواهد گشت.
او رستگاری ابدی را برای همگان می دانست، اگرچه نسبت به رستگاری شیطان و فرشتگان راندهشده چندان مطمئن نبود.او برای دفاع از این دیدگاه خود به رسالة اول قرنتیان ارجاع می داد؛ در آنجا آمده است که سرانجام خداوند «همه در همه» خواهد شد (15: 27-28)؛ بر این اساس بخششی برای همگان در پایان کار متصوّر می شود (رک: کونگ، 1384: 61-63).
4ـ2. تفسیر روحانی آگوستین از بازگشت مسیح
در قرن چهارم گرچه هنوز گرایش به پادشاهی هزارهای و بازگشت آخرالزمانی همچنان وجود داشت ــ مثلاً لاکتانتیوس یکی از مفصلترین کتابها در این زمینه را در این دوره نوشت ــ اما در این زمان، متون مربوط به آخرالزمان و پادشاهی هزارهای از رونق افتاده بودند. حتی آنانی که به بازگشت جسمانی و پادشاهی مسیح به معنای تحتاللفظی آن باور داشتند ــ همانند متدیوس اهل الیمپوس و ویکتورنیوس اهل پتاو که کهن ترین تفسیر موجود بر کتاب مکاشفه را نوشته است ــ نیز دیدگاههای مادی موجود در قرن دوم میلادی را رها کرده بودند.
برخی نویسندگان دو عامل را برای از رونق افتادن باور به بازگشت جسمانی مسیح در این دوران برشمردهاند: یکی، مسیحیشدن قسطنطین که دین مسیحی را از یک دین تحت فشار و آزار به یک دین تحت مدارا و بلکه پیروزمند تبدیل کرد و دیگری، پیدایش تفاسیر تأویلی که بر باطنیگرایی استوار بودند و بیشتر به معانی مجازی و روحانی اهمیت میدادند (رک: صادقنیا، 1388: 240).
بارزترین الاهیدانی که به مقابله با فهم تحتاللفظی کتاب مکاشفه پرداخت، آگوستین (354-430م) بود. او به بازاندیشی در دیدگاه مسیحیِ ناظر به تاریخ و اجتماع پرداخت. نقطه محوری این موضع نه تنها طرد دیدگاه سیاسی نویسندگانی همانند اوسیبیوس و امبروس بود که سرنوشت رم و مسیحیت را به یکدیگر پیوند میدادند و وعدههای مسیحایی را بر حسب امپراتوری رومی مسیحی تفسیر میکردند، بلکه همچنین حمله مستقیم به هر نوع الاهیات ناظر به آخرالزمان بود؛ الاهیاتهایی که آخرین کتاب عهد جدید را بهمثابه الگویی برای تفسیر جریان تاریخ و آخرالزمان به کار میگرفتند.
آگوستین از حکومت هزارهای موجود در باب بیستم کتاب مکاشفه دو قرائت روحانی بدیل ارائه داد: هزار سال حکومت مسیح یا به معنای کامیابی مسیحیت در راندن پلیدی و شیطان و زندانیکردن آن در قلبهای بدکاران در همان دوره اولیه تاریخ مسیحیت است، و یا به معنای تمام سالهای جهان پس از مسیح است، چراکه زمانِ تمام و کمال، ممکن است با یک عدد کامل (مثل هزار) بیان گردد. بنابر هر دو قرائت، «کلیسا حتی هماکنون نیز در پادشاهی مسیح و پادشاهی آسمان است. و لذا، هماکنون مقدسان همراه او حکومت میکنند، گرچه متفاوت از آنچه در جهان دیگر خواهند کرد» (همان).
یکی از مهم ترین آثار آگوستین شهر خدا نام دارد که نظرات فرجام شناسانة او در آن انعکاس یافته است. او در تبیین نظریه معروف خود یعنی شهر خدا(city of god)و شهر دنیا(secular city)می گوید: مؤمنان مسیحی در دورهای بین تجسم مسیح و بازگشت شکوهمند او زندگی می کنند؛ در نتیجه کلیسا (یعنی جماعت مؤمنان) در دورة تبعید زندگی می نماید و گرچه در دنیاست ولی در دنیا نیست. در کتاب شهر خدا، بازگشت مسیح در قالبی روحانی و بدون جسم به همراه عناصر فرجام-شناسانة دیگری مانند سلطنت هزارسالة مسیح به همراه نیکوکاران، حملة ناکام شیطان که خیلی زود توسط خدا خنثا می شود، رستاخیز، داوری نهایی، آفرینش آسمان جدید و زمین جدید تفسیر شده است.
آگوستین با اشاره به پایان جهان، روز داوری را روز جدایی دو شهر الاهی و دنیوی می داند. آگوستین از نظر تاریخی، شهر خدا را اورشلیم می نامد؛ شهر پیامبران و محلی که یهودیت و مسیحیت در آن شکل گرفتند و مظهر ایمان است. شهر دنیا نیز بابل است؛ شهری که مرکز شرک و مادی گری است. او کلیسای کاتولیک را شکل تاریخی اورشلیم آسمانی و شهر خدا می-داند (ایلخانی، 1382: 115).
آگوستین کاملاً مطمئن است که ملکوت خدا در این عصرِ زمینی و دنیوی، شکل مادی دارد و آن کلیسای کاتولیک است: این کلیسا تجسّم عینی و تجلّی ملکوت خدا بر زمین است اما کاملاً با شهر خدا یکی نیست؛ زیرا هنوز شهر دنیوی در آن تأثیر دارد. به نظر آگوستین، تنها خداست که برگزیدگان را می شناسد. از نظر آگوستین، حرکت کلیسا در تلقی یهودیـمسیحیِ آن حرکتی غایتمند است و از جانب خدا به شهر ابدی، ملکوت صلح و آشتی و ملکوت خدا هدایت و راهنمایی می شود (کونگ، 1384: 121).
در مورد تفسیر آگوستین از بازگشت عیسی مسیح به صورت خلاصه میتوان گفت: او پس از تصویر کردن دو شهر خدا و دنیا، بر این باور است که مؤمنان مسیحی در دورهای زندگی میکنند که بین تجسم و آمدن اولیة عیسی مسیح و بازگشت نهایی و آمدن ثانویه او قرار دارد. شبیه این تفسیر را قبلاً در نوشتههای پولس رسول داشتیم که گویا کلیسا در دورهای تبعیدی به سر میبرد و از اصل خویش دور افتاده است. او با تفسیری تأویلگرایانه، بازگشت مسیح را روحانیسازی مینماید و از تفسیر ظاهری آن مبنی بر بازگشت جسمانی و قریبالوقوع فاصله میگیرد. البته نباید این را به معنای انکار بازگشت قلمداد کرد چه اینکه در آثار آگوستین میتوان یک کشش عمیق فرجامشناسانه را مشاهده کرد.
5. تفسیر بازگشت مسیح در قرون وسطا
مخالفت آگوستین و سایر مراجع کلیسای کاتولیک، مانع از فهم تحتاللفظی باب بیستم کتاب مکاشفه تا هزار سال بعد، دستکم در جهان لاتین، شد. در قرون وسطا در نتیجه، اقبالی به مفاهیم فرجامشناسانه وجود نداشت و توجه به این آموزه در نهایت رکود بود. با این حال، در این دوره نیز نشانههایی از هزارهگرایی و انتظار نوعی سعادت زمینی وجود داشت.
یکی از چهرههای بسیار معروف در کلیسای کاتولیک، یعنی یوآخیم اهل فیوره (1135-1202م) به تبیین هزارهگرایی در قالب بازگشت مسیح پرداخت. او نخستین کسی است که برخی از نظریات معتدل فرجامشناسانه را در قالب یک الاهیات تاریخی درآورد. او قرائت جدیدی از بازگشت مسیح و هزارهگرایی ارائه داد که نه بر کتاب دانیال بلکه بر کتاب مکاشفه مبتنی بود.
در نظر او، آگوستین در اینکه نباید بازگشت مسیح و هزاره را دنیوی و تحتاللفظی فهم کرد محق بود، اما در اینکه باب بیستمِ کتاب مکاشفه متضمنِ پیشگویی آیندهای بهتر برای کلیسا نیست در اشتباه بود. یوآخیم سه دورة نجات برای تاریخ کلیسا و مسیحیت قائل میشود: دورة پدر، دوره پسر و دورة روحالقدس. در نظر او دورة آینده که دورهای بهتر برای کلیسا است و دورة صلح رهبانی پس از شکست ضدمسیح است، «دورة روحالقدس» نام دارد.
در هزارهگرایی یوآخیم، نهاد پاپی هم نقش مثبت داشت و هم نقش منفی. از طرفی امید به آمدن یک رهبر جدید بهعنوان یک پاپ را در پایان دورة دوم و پیش از شروع دورة سوم مطرح میکرد، و از طرف دیگر، بنا بر برخی گزارش ها، میترسید که مبادا ضدمسیح همین الان به دنیا آمده و مقر پاپ را غصب کرده باشد (آژیر، 1384: 210 و نیز: صادقنیا، 1388: 241).
در این دوره، گرچه برداشت ها از مفهوم بازگشت مسیح و هزارهگراییْ دنیوی به معنای مادی نبود، اما بهطور فزایندهای اینجهانی و سیاسی بود. برخی وقایع دینی و غیردینی بهعنوان علائم فرارسیدن روز داوری مطرح میشدند، از جمله:اصلاح در ریاست و اعضای کلیسا، اتحاد کلیسای شرق با کلیسای رم، صلح در ایتالیا، جنگ صلیبی و فتح ارض مقدس، و مسیحیشدن یهودیان و مسلمانان. برخی وقایع ناگوار مثل شقاق بزرگ غربی باعث شد تا زمان این شقاق (یعنی بین سالهای 1378 تا 1415 میلادی) را دورة ضدمسیح بدانند و منتظر آخرین امپراتور ــ که غالباً شارلمانی دوم خوانده میشد ــ باشند.
در قرن پانزدهم و شانزدهم و حتی قبل از شکلگیری نهضتهای هزارهگرای پروتستانی، گرایش به انتظار برای بازگشت مسیح و هزارهگرایی در جامعه مسیحی شدت یافت. عللی را برای این تشدید گرایش ذکر میکنند که در مجموع میتوان آنها را به عوامل مثبت و عوامل منفی تقسیمبندی کرد. برخی از مهمترین عوامل مثبت عبارتاند از:
شیفتگی متفکران رنسانس نسبت به سنتهای کلاسیک مربوط به بازگشت «عصر طلایی»، و کشف مناطق جغرافیایی جدید که بهمثابه گسترش جهان مسیحی یا اعلام پیام عیسی مسیح به اقوام دیگر و پیشنیاز فرارسیدن جهان بهتر به حساب میآمد. کاشف مشهور کریستف کلمب در نامههای اکتشافش و بهخصوص در کتاب نبوتهایش که به کمک یک راهب مسیحی نوشت، آشکارا از مفاهیم ناظر به آخرالزمان بهره برد و کشف دنیای جدید را دروازهای به سوی فتح مجدد اورشلیم دانست که میبایست توسط پادشاهی اسپانیا بهمثابه آخرین امپراتور جهان تحقق یابد.
عوامل منفی که جنبة فاجعهآمیز و احیاناً منتسب به ضدمسیح داشتند، خود از دو دسته عوامل جزئی و عوامل کلی تشکیل میشدند. عوامل جزئی دربرگیرنده حوادثی مثل هجوم چارلز هشتم به ایتالیا در 1494م و غارت رم در 1527م است، و عوامل کلی عبارتاند از: بحرانهای رو به تزاید عصر جدید، خطر روزافزون امپراتوری ترک و نهضت اصلاحگری.
فتح قسطنطنیه در 1453م توسط ترکها و پیشرفت آنان به سوی اروپا باعث زندهشدن دوباره باور به آخرین امپراتور جهان در قالب انتظار برای بازگشت مسیح شد. پیشگویی هایی دربارة غلبه یک چهره شبهمسیحایی بر ترکها بهوجود آمد؛ مثلاً یک کشیش آلمانی به نام ولفگانگ آیتینگر در سال 1496م پیشگویی کرد که ترکها در سال 1506م توسط آخرین امپراتور شکست خواهند خورد.
اما اینکه چه کسی آخرین امپراتور خواهد بود، او بین فیلیپ اهل بورگوندی و لاد یسلاوس اهل لهستان مردد بود. اثر دیگری که در این دوره به این موضوع میپردازد، تفسیری از آنیوس اهل ویتربو بر کتاب مکاشفه است. او در این تفسیر، پانزده باب اول کتاب مکاشفه را پیشگویی وقایع جهان و کلیسا تا سقوط قسطنطنیه میداند که در آن پیامبر اسلام را ضد مسیح معرفی میکند. باب های شانزدهم و هفدهم را پیشگویی پیروزیهای ترکها، و باب های هجدهم و نوزدهم را پیشگویی درباره تعیین یک امپراتور پیروزمند توسط پاپ و پیروزی او بر ترکها میداند و معتقد است که باب بیستم پیشگویی حکومت هزارساله کلیسا بر جهان است (McGinn, 2001: 8).
6. تفسیر بازگشت مسیح در دورة مدرن
در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی به سبب پیشرفتهای علمی و صنعتی جدید و غلبة شیوههای تفکر عقلی، بسیاری از اصول اعتقادی مسیحیت مورد تردید و حتی انکارقرار گرفت؛ در مقابل، در میان متفکران مسیحی نیز کوششهایی در جهت سازگار کردن دین با علم وتوجیه و تبیین اینگونه مسائل آغاز شد. دانشمندان به تحقیق در متون کتاب مقدس ونقادی آنها از لحاظ موضوعی و تاریخی و زبانشناسی پرداختند و از آن زمان تاکنون درباب مسائل مختلف کلامی و اعتقادی و تاریخی و نیز در توجیه اختلافاتی که در موضوعاتمربوط به فرجامشناسی در بخشهای مختلف عهد جدید دیده میشود، نظریات و آرای خاصی عرضه داشتهاند تا در برابر چالشهای مفهومی برای آموزههایی مانند بازگشت مسیح پاسخهایی بیابند (رک: لین، 1380: 37).
نقادان و الاهیدانان لیبرال، چون شلایرماخر، معتقد بودند که تعلیمات عیسی پیام صلح و دوستی است و صرفاً جنبة اخلاقی وروحانی دارد و آنچه در کتاب مقدس از قول او دربارة آخرالزمان و قیامت و اینگونه مطالب آمده، ساختة نویسندگان انجیل-ها است و عیسی خود در این موضوعات سخنی نگفته است (Grant, 1963 175-176). در پایان قرن نوزدهم، کسانی چون آلبرت شوایتزر به ردنظریات لیبرال ها پرداختند و گفتند که محور و مرکز تعلیمات عیسی بشارت نجات وفرجامشناسی اوست و بدون آن (یعنی بازگشت نهایی او) مسیحیت هیچگونه معنا و اصالتی نخواهد داشت.
امروز دربارةاینکه جوهر پیام عیسی نوید و بشارت تحقق ملکوت خداست توافق کلی برقرار است، ولی درچگونگی تفسیر اقوالی که در این باب از قول او نقل شده است اختلاف نظر وجود دارد. بعضی معتقدند عیسی تنها از آمدن ملکوت و نجات نهایی سخن گفته است و آنچه دربارةعلائم آخرالزمان (مانند تحولات عظیم کیهانی، خروج دجال و غیره) که در بخشهای مختلفعهد جدید دیده میشود، همه را نویسندگان انجیل ها از مکاشفات یهودی گرفته و درنوشتههای خود وارد کردهاند.
بعضی دیگر گفتهاند مخاطبانعیسی یهودیانی بودند که با مکاشفات و فرجامشناسی یهودی آشنایی داشتند، از این رو عیسی سخنان خود را در قالب تصورات و انتظارات و مقولات فکری آنان بیان میکرده والفاظ و تعابیری به کار میبرده است که برای آنان قابل فهم و قابل قبول باشد؛ ولی هنگامی که با شاگردان خاص خود سخن میگفته، مقاصد خویش را صریح و خالی ازصحنهآرایی های اسطورهای و تصورات مکاشفاتی اظهار میداشته است (Dodd, 1958: 237-238).
رودلف بولتمان (1884-1967م)، الاهیدان و دانشمند معروف و مؤسس مکتب «اسطوره گشایی»، زبان کتاب مقدس را زبان اسطوره و زبان تصاویر ذهنی میداند و میگوید در زیر تعابیر و تصاویر این زبان معانی دیگری نهفته است که باید آنها را شناخت و به زبان مفهوم امروزی و مقولات فکری جدید منتقل کرد. جوهر فرجام شناسی مسیحیت، که در قالب تعبیرات و تصورات اسطورهای بیان شده است، دعوت به «انتخاب» و اخذ تصمیم غایی و نهایی است (Bultmann, 1985: 90).
به عقیدة تیّار دوشاردن،متفکر مسیحی معاصر، عالم هستی در جریان یک سیر تحولی و تکاملی کلی و مداوم قرار دارد که غایت آن تحقق کامل ارادة الاهی و یکیشدن با خداست. در قرن بیستم الاهیدانانی چون یورگن مولتمان (متولد 1926) بار دیگر به عیسای تاریخی و مفاهیمی چون رستاخیز و بازگشت مسیح علاقه نشان دادند و متفکران لیبرال را کنار زدند.مولتمان در کتاب مشهور خود به نام الاهیات امید که در سال 1964م نگاشت، امید به بازگشت مسیح را مهمترین عامل حرکت در حیات و اندیشة فرد و کلیسا دانست (رک: صادقنیا، 1388: 242).
ولی هنوزدر مجامع علمی مسیحیت بحث بر سر مسائل مربوط به این آموزه ادامه دارد؛ مسائلی مانند اینکه آیا ملکوت الاهی در کلیساآغاز شده و تحقق نهایی آن در کلیسا خواهد بود؟ آیا ملکوت الاهی امری است اجتماعی و به صورت یک تحول و انقلاب بزرگ جهانی به وقوع خواهد پیوست یا آنکه تحقق آن به تدریج و در طی مراحل تکاملی خواهد بود؟
آیا امری است فردی و شخصی و فرد باید با پرورش اخلاقی وتکامل روحی شخصاً بدان نایل گردد؟ آیا همانند مسیحیان بنیادگرا باید آنچه را که درکتاب مقدس آمده است عیناً با همان الفاظ و به همان معانی ظاهری پذیرفت و منتظر رجعت مسیح و وقوع تمامی علائم آن بود؟ و مسائلی از این قبیل. در ادامه اشارهای گذرا به تفاسیر کاتولیکی و پروتستانی در دورة معاصر خواهیم کرد.
6ـ1. نمونهای از تفسیر کاتولیکی معاصر از بازگشت مسیح
در تاریخ 11 اکتبر 1992، مطابق با سىامین سالگرد افتتاح شوراى کلیساى جهانى واتیکان دوم و چهارمین سال دوره پاپى ژان پل دوم و زیر نظر خود وی، کتاب تعالیم دینى کلیساى کاتولیک منتشر گردید. این آخرین نمونة تعالیم رسمی و کلاسیک مسیحیت است که توسط نهاد مقتدر پاپی در کلیسای کاتولیک رومی در قالب یک کتاب و حاوی تمام احتیاجات ایمانی یک مسیحی کاتولیک ارائه گشته است.[2] در بخش های متعددی از این کتاب، به آموزة بازگشت مسیح و ابعاد آن بهعنوان یک اعتقاد دینیِ مورد تأکید، اشاره شده است.
در گفتار هفتم از بخش اول این کتاب، با عنوان «او از آنجا باز خواهد آمد تا بر زندگان و مردگان سلطنت کند»، تأکید می-گردد که عیسی با جلال و شکوه بازخواهد آمد، هرچند که مسیح هماکنون هم بهوسیله کلیسا فرمانروایى مىکند:«مسیح مرد و زنده گشت تا بر زندگان و مردگان سلطنت کند» (رومیان 14:9). عروج مسیح به آسمان مشارکت بشریت او در قدرت و اقتدار خدا را نشان مى دهد.
عیسى مسیح خداوند است: تمام قدرت آسمان و زمین در دست اوست. او «بالاتر از هر ریاست و قدرت و قوّت و سلطنت» است؛ زیرا پدر «همه چیز را زیر پاهاى او نهاد» (افسسیان 1: 20-22). مسیح خداوند جهان هستى و تاریخ است. تاریخ بشرى و در واقع تمام خلقت در او «جمع» شده، به نحو متعالى به اوج مىرسد (همان 1: 10 و اول قرنتیان 15: 24 و 27-28).
مسیح بهعنوان خداوند، سر و کلیسا بدن اوست (افسسیان 1:22).مسیح پس از آنکه به آسمان برده شد و جلال یافت و رسالتش را بهطور کامل انجام داد، بر روى زمین در کلیسایش ساکن مىماند. فدیه منشأ اقتدارى است که مسیح به نیروى روحالقدس بر کلیسا حکم مىراند. «ملکوت مسیح از هماکنون به نحو سرّى در کلیسا حاضر است» و «منشأ و سرآغاز ملکوت بر روى زمین است» (همان 4: 11-13).
از زمان عروج، طرح خدا تحقق خود را آغاز کرد. ما از هماکنون در «ساعت آخر» (اول پطرس4: 7) هستیم. از هماکنون دوره پایانى جهان با ماست و نوسازى جهان به نحو برگشت ناپذیرى شروع شده است. و حتى هماکنون به نحو کاملاً واقعى جلو افتاده است؛ زیرا به کلیساى روى زمین قداستى واقعى هرچند غیرکامل اعطا شده است» (رک: اول قرنتیان 10: 11).ملکوت مسیح از طریق نشانههاى معجزهآسایى که اعلان آن ملازم با کلیساست، حضورش را از هماکنون نشان مىدهد (CCC, 1994: No. 667-70).
در بخش دیگری از همین گفتار با عنوان «به انتظار زمانى که همه چیز تحت سلطه او درآید»، با استناد به آیات متعددی از کتاب مقدس به بازگشت پایانی مسیح اشاره می شود: سلطنت مسیح گرچه هماکنون در کلیسا حضور دارد، با این همه با بازگشت پادشاه به روى زمین «با قدرت و جلال عظیم» به کمال نرسیده است (متی 25: 31). قواى شرّ هنوز با این سلطنت معارضه مىکند، گرچه آنها با فصح مسیح اساساً مغلوب شدهاند (دوم تیموتاؤس 2: 7).
تا زمانى که همه چیز تحت سلطه او درآید، «تا زمانى که آسمانهاى جدید و زمین جدیدى تحقق یابد که در آن عدالت برقرار شود. کلیسا در حال پیمودن مسیر خود در آیینها و نهادهایش که به عصر حاضر تعلق دارد، نشانى از جهان گذرا را با خود دارد و خود در میان مخلوقاتى بهسر مىبرد که در مصیبتها ناله سر مىدهند و منتظر ظهور پسران خدا هستند» (رک: دوم پطرس3: 13؛ رومیان8: 11-22 و اول قرنتیان15: 28).با این توضیحات میتوان گفت کلیسای کاتولیک تحت تأثیر تعالیم آگوستین قرار دارد و به تفسیر روحانی او پای بند است (CCC,1994: 237).
6ـ2. تفسیر پروتستانی از بازگشت مسیح و فرقهگرایی نوین مسیحی
رهبران نهضت اصلاحگری و کلیسای پروتستان گرایش هزارهگرایانه داشتند و بر مفهوم بازگشت عیسی و کارکرد شاهانه او بسیار تأکید میکردند. تأکید آنان بر این آموزه موجب رشد این عواطف و گرایشها در میان کاتولیکها نیز شد.آنتیکریست (ضد مسیح) خواندن پاپ یا نهاد پاپی توسط لوتر و دیگر پروتستانها، باعث شد تا کاتولیکهای آخرالزمانباور نیز وقایع را در پرتو همین باور تحلیل کنند و مثلاً جدایی پروتستانها از رم را یک نشانه منفی از پایان جهان به حساب بیاورند و یا مثلاً لوتر را متقابلاً ضد مسیح یا پیشاهنگ او ببینند (صادقنیا، 1388: 241).
نکته مهم در پروتستانتیسم تبدیل هزارهگرایی از صورت صرفاً اعتقادی یا امید گونه به صورت سیاسی و تشکیل نهضتهای عملگرا بود. پیش از شکلگیری پروتستانتیسم، دو نوع هزارهگرایی در فضای مسیحیت وجود داشت: یکی هزارهگراییِ خواص که توسط فرهیختگانی همانند یوآخیم اهل فیوره شکل میگرفت و قالبی الاهیاتی داشت؛ و دیگری هزارهگراییِ عوام که مبتنی بر متون کلاسیک نبود بلکه حاصل ادبیات شفاهی کلیسا بود و مخاطبان بیشتری هم داشت، پیامبرانِ این نوع هزارهگرایی هنگام وقوع جنگها و بهواسطة اختربینیها نبوت میکردند.
پروتستانتیسم هزارهگرایی را به نیرویی برای انقلاب و اعتراض تبدیل کرد و در واقع پلی شد میان هزارهگرایی خواص و عوام. وقتی نهاد پاپی تبدیل به ضدمسیح شد، کلیسا دیگر نتوانست نیروهای هزارهگرا را مهار کند. از طرفی نیز، آموزة پروتستانیِ کشیش بودن تکتک افراد و شایستگی همگان برای مطالعه متون مقدس، موجب پیدایش انبیای زن و مرد متعددی شد که آینده را پیشگویی میکردند. ترجمه متون مقدس به زبانهای محلی توسط پروتستانها نیز باعث شد که این نبوت عامیانه نیروی جدیدی برای تأیید خود پیدا کند (David L, 2000: 341).
ظهور فرقههای هزارهگرا و نهضتهای مسیحایی را میتوان به درستی عمیقترین جلوه اجتماعی و سیاسی باور به آموزه بازگشت مسیح قلمداد کرد. این نهضتها که در فضای تفکرات پروتستانی شکل گرفتند، میخواستند با انتقاد از وضعیت موجود برای رسیدن به وضعیت مطلوب گام بردارند. این گروهها و نهضتها با وجود اختلافاتی که در برخی ابعاد الاهیاتی دارند، در اعتقاد عمیق به نزدیکبودن روزگار بازگشت مسیح مشترکاند (رک: صادقنیا، 1388: 248-251).
تفسیرهایی که در دورة مدرن از بازگشت مسیح ارائه شد تأثیر بسزایی در ایجاد و گسترش فرقههای جدید در بین مسیحیان داشت و موجب رشد فزاینده این فرقهها در سدههای نوزده و بیست گشت. ناگفته نماند که این فرقهها ــ که بهتر است آنها را «نهضتهای اجتماعی» نامید ــ در دو بعد جامعهشناسانه و الاهیاتی قابل بررسی هستند بهطوری که نمیتوان با تمرکز بر یکی از این دو بُعد دیگری را نادیده انگاشت.
اعتراض به وضع موجود و تلاش برای رسیدن به وضعیت مطلوب همانقدر در پیدایش این فرقهها مؤثر بوده است (Rechrd, 2000: 245) که باور الاهیاتی و دینی به بازگشت مسیح در آخرالزمان و تلاش برای نزدیک ساختن آن. این فرقههای هزارهگرا با استناد به کتاب مقدس اعتقاد دارند عیسی مسیح در آخرالزمان بازخواهد گشت و هزاره خوشبختی را به ارمغان خواهد آورد. این تفسیر نصگرایانه را میتوان در فرقههایی چون ادونیستها (Advantists)، شاهدان یهوه (Jehovahs Withesses)، مورمونها (Mormons) و… مشاهده کرد که پرداختن به آنها مجال دیگری را میطلبد.
7. نتیجه
بهجز الاهیدانان لیبرال که در دورهای، تمام آموزههای مسیحیت حتی وجود تاریخی شخص عیسی را انکار کردند، هیچ نویسنده و متألهی در مسیحیت نمیتوان یافت که منکر بازگشت مسیح باشد. البته این بدان معنا نیست که تمام تفاسیر ارائهشده در این زمینه همسان هستند بلکه تفاسیر متفاوتی از این آموزه ارائه شده است. گوناگونی و اختلاف این تفاسیر، که گاه موجب آشفتگی و دشوارشدن فهم این آموزه نیز میشود، از دو امر نشئت گرفته است: یکی، تصاویر متفاوت و بعضاً ناهمگونی که کتاب مقدس از این واقعه ارائه داده است و دیگری، تأثیر شرایط زمانه، اوضاع اجتماعی و رویکردهای الاهیاتیِ عالمان مسیحی در تفسیر این آموزه.
یک سوی این تفاسیر اعتقاد به بازگشت قریبالوقوع و جسمانی عیسی مسیح است که در کلیسای اولیه مسیحی پیروانی داشت و سوی دیگر آن تأویل مجازی بازگشت مسیح است که هرچند در تعالیم پولس رگههایی از آن را میتوان یافت ولی این آگوستین بود که آن را بسط داد. در قرون وسطا هم هرچند اقبالی به فهم بازگشت مسیح وجود نداشت ولی برخی الاهیدانان مسیحی آن را ترویج کردند که یوآخیم اهل فیوره یکی از مهمترین آنان بود.
بعد از نهضت اصلاح دینی توجه به این آموزه دو چندان شد و پروتستانها راه آبای اولیه کلیسا را در پیش گرفتند و این آموزه را در حیات اجتماعی و سیاسی خویش دنبال نمودند ولی کاتولیکها ترجیح دادند به برداشت آگوستین از بازگشت مسیح، البته با انعطاف بیشتری، پایبند بمانند. مسیحیان معاصر هر یک به تبع کلیسایی که از آن پیروی میکنند، تفسیری از این بازگشت ارائه میدهند.
کتابنامه
کتاب مقدس (1985)، به همت انجمن پخش کتب مقدسه.
آژیر، اسدالله (1384)، بررسی آموزة ظهور منجی در ادیان ابراهیمی، پایاننامه دورة دکتری، قم:
دانشگاه قم.
الامیرکانی، جیمس انس (1890)، نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، بیروت: مطبعة الامیرکان.
ایلخانی، محمد (1382)، تاریخ فلسفه در قرون وسطا و رنسانس، تهران: سمت.
برانتل، جرج (1381)، آیین کاتولیک، ترجمه حسن قنبری، قم: مرکز مطالعات ادیان و مذاهب.
تعالیم کلیسای کاتولیک (مجموعه مترجَم گروهی)، ترجمه احمدرضا مفتاح و دیگران، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب، در دست انتشار.
تیسن، هنری (1356)، الاهیات مسیحی، ترجمه ط. میکائیلیان، تهران: انتشارات حیات ابدی.
حمودی، صبحی (1994)، معجم الایمان المسیحی، بیروت: دارالمشرق.
صادقنیا، مهراب (1388)، «گونه شناسی اندیشه منجی موعود در مسیحیت»، گونه شناسی اندیشه منجی موعود در ادیان (مجموعه مقالات)، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب.
عدلی، محمدرضا (1389)، فرجامشناسی مسیحی، قم: نشر ادیان.
کونگ، هانس (1384)، تاریخ کلیسای کاتولیک، ترجمه حسن قنبری، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
لین، تونى (1380)، تاریخ تفکر مسیحى، ترجمه روبرت آسریان، تهران: نشر و پژوهش فروزان روز.
مجتبایی، فتح الله (1367)، «آخرالزمان در مسیحیت»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، ج 1، تهران: مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.
مکگراث، الستر (1384)، درسنامة الاهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
نجیب، کلام (1997)، المجیئ الثانی و نهایة التاریخ، قاهرة: دارالثقافة.
Bultmann, R. (1958), Primitive Christianity in its Contemporary Setting, New York.
Catechism of the Catholic Church (CCC) (1994), Irland, Veritas.
Ceroke, C.P. (2003), “Parousia” in: New Catholic Encyclopedia, Bernard L. Marthaler (ed.), vol. 10, Usa: Thomsom Gal.
David, L. Rowe (2000),”Protestantism”, in: Encyclopedia of Millennialism and Millennial Movements, London: Routledge.
Dodd, C. H. (1958), The Authority of the Bible, New York: Fount.
Grant, R. M. (1963), A Short History of the Interpretation of the Bible, New York: Augsburg Publishers.
Hatch, E. (1957), The Influence of Greek Ideas on Christianity, New York: Harper Torchbooks.
McGinn, B. (2001),”Froms of Catholic Millenarianism: A Brief Overview” in: Catholic Millenarianism, Kottman Karl A (ed.), Boston: Kluwer Academic Publishers.
Rechrd, A. (2000), Encyclipdia Millennialism, London: Rotlrdge.
schroeder, f. (2003), “st. paul, apostle” in: New Chatolic Encyclopedia, Bernard L. (ed.), vol. 11, Usa: Tomson Gale.
Stanley, Porter E. (1987), Millenarian Thaught in The first- century church, New York: Indiana University press.
Travis, Stephen H. (1993), “Second Coming of Christ” in: The Oxford Companian to The Bible, New York: Oxford.
Wolfson, Harry Austryn (1970), The Philosophy of the Church Fathers, Usa: Harvard.
پی نوشت:
[2]. در این قسمت از ترجمه کتاب Catechism of The Catholic Church به قلم احمدرضا مفتاح و دیگران بهره زیادی برده ام.
جواد قاسمی قمی/ دانشپژوه سطح چهار مؤسسة بین المللی مطالعات اسلامی.
منبع: فصلنامه هفت آسمان شماره 49