برخى از صحابه و تابعین، مانند ابوهریره، عبدالله بن عمر و بن عاص، عطا، مجاهد، مقاتل بن سلیمان، سُدّى وعِکرمه باعث انتقال روایات اسرائیلى به فرهنگ اسلام شدند. روایات فراوانى از طریق این گروه وارد روایات اسلامىشد و با احادیث پیامبر در آمیخت و مىتوان گفت که فاجعهاى بزرگ اتفاق افتاد.
مسلمانان راوى اسرائیلیات
همانگونه که گفتیم به سبب خلا موجود در میان مسلمانان و نیز شیرینى و جذابیّت قصهها و روایات اسرائیلى وتشویق بعضى از خلفا، بهزودى این گونه روایات جاى خود را در جامعه مسلمانان باز کرد و کسانى از صحابه و تابعینبا حرص و ولع خاصى این روایات را در میان مسلمانان پخش کردند و متأسفانه از این طریق، نهتنها خرافات وافسانههایى وارد فرهنگ اسلامى شد، بلکه این خرافات و افسانهها با احادیث پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم»مخلوط شدند و برخى از آنها توسط عدهاى یا از روى عمد و براى ضربه زدن به اسلام و یا از روى اشتباه از زبان پیامبرنقل مىشد.
برخى از صحابه و تابعین، مانند ابوهریره، عبدالله بن عمر و بن عاص، عطا، مجاهد، مقاتل بن سلیمان، سُدّى وعِکرمه باعث انتقال روایات اسرائیلى به فرهنگ اسلام شدند. روایات فراوانى از طریق این گروه وارد روایات اسلامىشد و با احادیث پیامبر در آمیخت و مىتوان گفت که فاجعهاى بزرگ اتفاق افتاد. حتى امروز هم ما گرفتار آن هستیم.برخى از این روایان، در ترویج اسرائیلیات سهم بیشترى داشتند یا متهم به این کار شدهاند. اینک عملکرد آنها رابهطور اجمال بررسى مىکنیم.
1. ابوهریره دوسى
درباره ابوهریره سخن بسیار است و حجم بیشتر روایاتى که در کتابهاى اهل سنت نقل شده، از طریق اوست. باوجود آنکه بیش از سه سال محضر پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» را درک نکرد، بیشتر از مجموع صحابه از پیامبرحدیث نقل کرده است. ابوهریره از شاگردان کعبالاحبار بود و به او توجه خاصى داشت و بیشتر مطالبى را کهکعبالاحبار از منابع یهودى نقل کرده بود، از حفظ داشت. کعبالاحبار درباره او گفته بود: «کسى را ندیدم که توراترا نخوانده باشد، اما به محتواى آن از ابوهریره آگاهتر باشد». 1
گاهى ابوهریره گفتههاى کعب را با سخنان پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» مىآمیخت و چیزى را که از کعب شنیدهبود از قول پیامبر نقل مىکرد.از بشر بن سعید نقل شده که مىگفت: از خدا بترسید و در حفظ حدیث بکوشید. گاهى ابوهریره حدیثپیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم»را به کعبالاحبار نسبت مىداد یا سخن کعب را از پیامبر«صلىالله علیه و آله وسلم»نقل مىکرد. از یزید بن هارون نقل مىکنند که شعبه مىگفت: ابوهریره تدلیس مىکرد؛ یعنى سخنى را که از پیامبرشنیده بود با سخنى که از کعبالاحبار شنیده بود روایت مىکرد و مشخص نمىکرد کدام سخن از کیست. 2
2.عبدالله بن عمرو بن عاص
یکى دیگر از کسانى که تعداد زیادى از روایات اسرائیلى را وارد حوزه فرهنگى اسلامى کرده، عبدالله بن عمرو بنعاص است. او کتابى داشت که آن را صادقه نامیده بود و مىگفت: آنچه در این کتاب آمده سخنانى است که ازپیامبرخدا«صلىالله علیه و آله و سلم» شنیدهام. او زبان سریانى مىدانست و کتاب هایى را که به زبان سریانى بودمطالعه مىکرد. 3در شرح حال او نوشتهاند که در شام در جنگ یرموک که در سال 13 ق و دوره ابوبکر اتفاق افتاد، دو بار شتر ازکتابهاى یهودیان را به دست آورد4 و همواره آنها را مىخواند و مطالب آنها را براى مردم نقل مىکرد.
از بشر مریسى نقل شده است که عبدالله بن عمرو، روایات آن دو بار شتر را براى مردم از پیامبر«صلىالله علیه و آله وسلم»نقل مىکرد. به او گفته مىشد، براى من از «زاملتین»، یعنى از آن دو بار شتر حدیث مگو. 5 و نیز ابنحجرگفته است که چون عبدالله بن عمرو از روایات کتابهاى اهل کتاب که از دو بار شتر به دست آورده بود نقل حدیثمىکرد، بسیارى از بزرگان تابعین از نقل روایات او اجتناب مىکردند. 6 همچنین احمد بن حنبل نقل مىکند کهبه عبدالله بن عمرو گفته مىشد به ما از آنچه از پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» شنیدهاى بگو و آنچه را در یرموکبه دست آوردهاى رها کن. 7
احادیث عبدالله بن عمرو که کتابهاى حدیثى و تاریخى و تفسیرى اهلسنت پر از آنهاست، بیشتر از همان منابعاهل کتاب اخذ شده است، از این رو گاهى برخى از دانشمندان سخنى را که او از پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم»نقل کرده است رد مىکنند و مىگویند این سخن از اهل کتاب است.مثلاً ابن کثیر دمشقى در تفسیر آیهاى که در آن ازهاروت و ماروت سخن به میان آمده، سخنى از عبدالله بن عمرو نقل مىکند که گویا او آن را از پیامبر«صلىالله علیه وآله و سلم»نقل کرده است، آنگاه مىگوید: بهتر است بگوییم که ابنعمرو این سخن را از کعبالاحبار شنیده نه پیامبر.8 و نیز در تفسیر آیه «و اذا الارض مدّت»9 روایتى را از عبدالله بن عمرو نقل مىکند و مىگوید: این بسیار غریباست و گویا عبدالله آن را از آن دو بار کتابى که در یرموک به دست آورد نقل کرده است. در آن دو بار شتر اسرائیلیات ومنکرات و غرایب وجود داشته و عبدالله آنها را نقل کرده است. 10
3.عبدالله بن عباس
زمانى که پیامبر خدا«صلىالله علیه و آله و سلم» از دنیا رفت عبدالله بن عباس کودک بود، بر این اساس، احادیثبسیار اندکى از پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» نقل کرده است. حتى گفته شده که ابنعباس به سبب سنّ کمى کهداشت، از پیامبر جز چهار حدیث نشنیده است. با وجود این، در کتابهاى اهل سنت روایات بسیارى از وى نقلشده، به طورى که گفته شده، فقط در مسند احمد بن حنبل 1696 حدیث مسند از وى نقل شده است!11
بیشتر احادیثى که از ابنعباس نقل شده، روایات او از کعبالاحبار است، بنابراین در کتابهایى که درباره اسرائیلیاتنوشته شده، ابنعباس را در ردیف ابوهریره قرار داده و او را به ارتباط با کعبالاحبار متهم کردهاند. 12ما تصور مىکنیم که شأن و جلالت ابنعباس بالاتر از آن است که چنین باشد؛ او از ارادتمندان و شاگردان خاصامیرالمؤمنین على«علیهالسلام» بود، به گونهاى که در دفاع از امیرالمؤمنین از هر خطرى استقبال مىکرد. مناظرههاىاو با معاویه، حتى در زمانى که معاویه در اوج اقتدار بود، در تاریخ مشهور است.
ابنعباس هموارهامیرالمؤمنین«علیهالسلام»را پیشواى خود مىدانست و همانگونه که پیش از این گفتیم، امیرالمؤمنین کعبالاحبار راکذاب مىخواند و کعب پس از کشته شدن عثمان به شام رفت و به معاویه پیوست و ثناگوى او شد. بنابراین، بسیاربعید و حتى ناممکن به نظر مىرسد که ابنعباس با کعبالاحبار که از اول در جبهه مخالفان امیرالمؤمنین « علیهالسلام » بود، روابط خوبى داشته باشد و اینهمه روایت از او اخذ کند.
از این گذشته ابنعباس شدیداً با نقل مطالب از اهل کتاب مخالف بود. بخارى نقل مىکند که ابنعباس گفت: چگونه از اهل کتاب مطلبى مىپرسید در حالى که کتاب شما که بر پیامبر خدا«صلىالله علیه و آله و سلم» نازل شده، تر و تازه است و شما آن را مىخوانید و پیر نشده است و این کتاب به شما خبر داده که اهل کتاب، کتاب خدا را تغییردادهاند و با دستان خود از پیش خود، آن را نوشتهاند و گفتهاند که این از جانب خداست تا آن را به قیمتى اندکبفروشند. آیا آن علمى که (از راه قرآن) به شما رسیده، شما را از پرسیدن از اهل کتاب نهى نکرده است. 13
ملاحظه مىفرمایید که چگونه ابنعباس با قاطعیت تمام از اخذ حدیث از اهل کتاب منع کرده و آن را کارى ناروا ومخالف معرفى مىکند. آیا مىتوان گفت که او خود هزاران حدیث از کعبالاحبار نقل کرده است؟ در چندین روایت آمده است که ابنعباس برخى از سخنانى را که از کعبالاحبار نزد وى نقل مىشد، به شدت ردمىکرد و کعب را دروغگویى یهودى معرفى مىکرد که مىخواهد مطالبى را به دین اسلام وارد کند.
طبرى نقل مىکندکه نزد ابنعباس گفته شد کعبالاحبار مىگوید: خداوند در روز قیامت خورشید و ماه را مانند دو گاو مىآورد و به آتشجهنم مىافکند. ابنعباس خشمناک شد و سه بار گفت: کعب دروغ مىگوید. سپس گفت: این سخن یهودىهاست کهکعب مىخواهد آن را وارد اسلام کند. 14همچنین نقل شده که ابنعباس به مردى که از شام آمده بود گفت: در شام با چه کسى ملاقات کردى؟ گفت: باکعبالاحبار، ابنعباس گفت: چه چیزى از وى شنیدى؟ گفت: شنیدم که مىگفت: آسمانها بر دوش فرشتهاى قرارگرفته است. ابنعباس گفت: کعب دروغ مىگوید، آیا او هنوز یهودى بودنش را ترک نکرده است؟ و این آیه را خواند:«ان الله یمسک السموات و الارض ان تزولا… ». 15
آیا کسى که کعبالاحبار را دروغگو مىخواند و از آن مهمتر، او را به عنوان کسى معرفى مىکند که در یهودى بودنشباقى مانده و مىخواهد خرافاتى را وارد اسلام کند، مىتواند دوستدار و ملازم کعب باشد و از او به این گستردگى، حدیث دریافت کند؟به نظر مىرسد کسانى روایات کعبالاحبار را به دروغ به ابنعباس نسبت دادهاند، از جمله آنها مىتوان عکرمه برده آزاد شده ابنعباس و شاگرد او را نام برد. عکرمه که عقیده خوارج داشت و یکى از عوامل نشر اسرائیلیات بود، براىکسب وجاهت، این سخنان را به ابنعباس نسبت مىداد.
دروغ بستن عکرمه به ابنعباس حتى در زمان خودش مشهور شده بود. در بسیارى از منابع آمده است که عبدالله بنعمر به غلام خود نافع مىگفت: بر من دروغ مبند همانگونه که عکرمه بر ابنعباس مىبندد. 17 و نیز سعید بنمسیب همین سخن را به غلام خود مىگفت. 16 و نیز نقل شده است که على بن عبدالله بن عباس با عکرمه درگیرشد، وقتى علت را پرسیدند، گفت: این شخص به پدر من دروغ مىبندد. 18
علاوه بر این، گاهى کسانى مطالبى را نقل مىکردند و آن را به دروغ به عکرمه نسبت مىدادند که از ابنعباس نقل کردهاست. نمونههاى متعددى داریم که کسانى به دلایلى، روایتى را جعل کرده و به دروغ، آن را به عکرمه نسبت داده وگفتهاند که از ابنعباس شنیدهاند! از جمله اینکه نقل شده به نوح بن مریم گفته شد: این روایاتى که راجع به فضیلتخواندن سورههاى قرآن از عکرمه از ابنعباس نقل مىکنى از کجا آوردهاى؟ او گفت: من دیدم مردم از قرآن روىگردانشدهاند، این احادیث را جعل کردم تا به قرآن روى آورند. 19
همچنین از کسى به نام سعد بن طریق نقل شده که ازمعلم پسرش که او را کتک زده بود ناراحت شد و گفت: امروز او را خوار مىکنم و پس از آن، حدیثى به نقل از عکرمه ازابنعباس نقل کرد که گویا پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» گفته است: معلمانِ کودکان شما بدان شما هستند!20با توجه به آنچه گفته شد، قرار دادن ابنعباس در ردیف کسانى که از کعبالاحبار نقل روایت کرده و اسرائیلیات راوارد حوزه اسلامى نمودهاند، کارى ناصواب است و از ناآگاهى یا بىتوجهى گوینده این سخن خبر مىدهد.
4.عکرمه
او از مردم بربر بود و به عنوان یک برده به ابنعباس اهدا شد و ابنعباس او را آزاد کرد. او بعدها در زمره خوارج قرارگرفت و به مغرب فرار کرد و در آنجا عقیده خوارج را رواج داد. 21مصاحبت طولانى او با ابنعباس سبب شد که او روایات بسیارى را از ابنعباس نقل کند، هر چند گاهى مستقیماً ازکعب الاحبار هم نقل روایت کرده است، مانند این سخن کعب که ده آیه آخر سوره انعام برگرفته از تورات است.22
هر چند برخى از محدثان اهل سنت او را توثیق کرده و روایات او را که معمولاً از ابنعباس نقل مىکند، در کتابهاىخود آورده (مانند بخارى در صحیح و طبرى در تاریخ و تفسیر خود) ولى برخى دیگر از آنها از روایات او دورى کرده (مانند مسلم در صحیح و مالک در موطأ) و برخى هم او را دروغگو و غیر قابل اعتماد دانستهاند. 23 محمد بنسعد درباره او گفته است که نمىتوان حدیث او را حجت قرار داد. 24
پیشتر در بحثى که راجع به ابنعباس داشتیم، گفتیم که به نظر ما این همه روایات اسرائیلى که از ابنعباس نقل شدهمنشأ آن عکرمه است و به احتمال بسیار قوى عکرمه آنها را به دروغ به ابنعباس نسبت داده و دروغگویى او در نقل ازابنعباس در همان زمان معلوم و شایع بود و در همانجا سخن پسر عمر را نقل کردیم که به غلام خود مىگفت: بر مندروغ مبند همانگونه که عکرمه بر ابنعباس مىبندد و نیز سخن پسر ابنعباس را نقل کردیم که مىگفت:
این شخص بهپدر من دروغ مىبندد.اکنون در اینجا سخن ابن حجر را اضافه مىکنیم که از معن بن عبدالرحمان نقل مىکند که او از پدرش نقل مىکند کهروزى عکرمه حدیثى را نزد من خواند و گفت: آن را از ابنعباس شنیدهام. دوات خواستم تا آن را بنویسم. گفت: آیاجالب بود و مىخواهى آن را بنویسى؟ گفتم: آرى. گفت: من آن را از پیش خودم گفتم. 25
5.ابن جریح رومى
عبدالملک بن عبدالعزیز بن جریح، تبار رومى داشت26 و بنابراین نیاکان او نصرانى بودند. او نیز روایات بسیارىرا از منابع اهل کتاب نقل کرده است. او یکى از مصادر مهم طبرى در تاریخ و تفسیر است. در کتابهاى تاریخى وتفسیرى و حدیثى روایات او که بیشتر مربوط به تشبیه و تجسیم یا تاریخ پیامبران و امتهاى گذشته است، به فراونىنقل شده و این در حالى است که برخى محققان او را به تدلیس، یعنى فریبکارى در نقل روایت، متهم کردهاند. دارقُطنى مىگوید: از تدلیس ابنجریج بر حذر باش که او به زشتترین صورت تدلیس مىکند. 27 و ابنحجر گفتهاست: ابنجریح، هم تدلیس مىکرد و هم از سند روایات حذف مىکرد. 28
ابنجریح بسیارى از روایات خود را از عطا و مجاهد و عکرمه نقل مىکند و این افراد از کسانى هستند که هموارهروایات اسرائیلى را که از کعب الاحبار به آنها رسیده نقل مىکنند. بعضى او را به سبب اینکه نکاح موقت را جایز مىدانست شیعه دانستهاند، ولى آیتالله خویى با تحقیقى که در اینباره انجام داده است این احتمال را رد مىکند و او را از عامه مىداند. 29
6.مجاهد
مجاهد بن جبر مخزومى یکى دیگر از کسانى است که در تاریخ و تفسیر به نشر اسرائیلیات پرداخته است و ازابنعیاش نقل شده که مىگوید: به اعمش گفتم، چرا محدثان از تفسیر مجاهد پرهیز مىکنند؟ گفت: چون مىدانند کهاو از اهل کتاب مىپرسید. 30روایات او درباره تاریخ پیامبران و امتهاى گذشته و نیز راجع به تشبیه و تجسیم که برگرفته از منابع اهل کتاب است، در کتابهاى گوناگون نقل شده است.
عبدالرحمان سورتى محقق کتاب تفسیر مجاهد در مقدمه آن مىگوید: آثارى که از مجاهد در تفسیر طبرى و تفسیر الدرالمنثور نقل شده، مشتمل بربسیارى اسرائیلیات و قصههاى معروفمیان اهل کتاب است. 31ذهبى مىگوید: از مجاهد سخنان عجیبى در علم تفسیر رسیده که جاى انکار دارد32 و همو در کتاب دیگرشمىگوید: از ناپسندترین چیزهایى که از مجاهد نقل شده، سخن او در تفسیر آیه «عسى ربک ان یبعثک مقاماً محموداً» است کهگفته: منظور این است که خداوند پیامبرش را در عرش مىنشاند. 33
7.مقاتل بن سلیمان
مقاتل بن سلیمان خراسانى یکى دیگر از این افراد است. او که تفسیر قرآن دارد، بسیارى از روایات اسرائیلى را همدرباره قصههاى امتهاى پیشین و هم درباره تشبیه و تجسیم وارد حوزه فرهنگ اسلامى کرده است.ابنحبان درباره او گفته است: او علم قرآن را از یهود و نصارا اخذ مىکرد! و در نقل حدیث دروغگو بود. 34 رازىنقل مىکند که از وکیع درباره تفسیر مقاتل بن سلیمان پرسیدند، گفت: در آن نگاه نکنید.
گفتند: پس با آن چه کنیم؟گفت: آن را دفن کنید. 35 دروغگویى و جعل او در احادیث به گونهاى بود که وقتى به ابوحنیفه گفتند که مقاتل بنسلیمان مىآید، گفت: او با دروغهاى فراوان مىآید. 36 از مهدى عباسى نقل شده است که مىگفت: مقاتل به منگفت: اگر بخواهى احادیثى درباره عباس جعل مىکنیم. گفتم: نیازى به آن ندارم. 37بعضى از علماى رجال شیعه او را از اصحاب امام باقر و امام صادق شمردهاند و این به سبب نقل چند حدیث از امامصادق«علیهالسلام» است، ولى هرگز کسى او را توثیق نکرده و او را عامى و بعضى بترى (از فرق زیدیه) خواندهاند.38
به نظر مىرسد که معاصر بودن او با امام باقر و امام صادق و نقل بعضى از روایات از آنها باعث شده که بعضىها او رااز اصحاب این دو امام بدانند. اما اصطلاح «اصحاب امام» دلیل بر وثاقت نیست، بلکه معناى آن این است که اومعاصر با امام بوده و گاهى با او مراوده داشته است. یک دلیل بر اینکه او از فرهنگ شیعى دور و حتى مخالف آن بودهاست، روایتى است که از وى درباره آیه تطهیر نقل شده است. به نظر او این آیه درباره همسران پیامبر«صلىالله علیه وآله و سلم»نازل شده است. 39اکنون که با عوامل انتقال اسرائیلیات به فرهنگ اسلامى تا اندازهاى آشنا شدیم، در این قسمت از بحث، راجع بهحضور روایتهاى اسرائیلى در کتابهاى تفسیرى، تاریخى و حدیثى بحث مىکنیم.
کتابهاى تفسیرى و اسرائیلیات
متأسفانه کتابهاى تفسیرى آکنده از این نوع روایات است و بسیارى از مفسران در مقام تفسیر برخى از آیات مربوط بهچگونگى آفرینش یا تاریخ گذشتگان و یا پدیدههاى غیبى که از نظرها پنهان است، این روایات را نقل کردهاند و آن رابه عنوان تفصیلى بر اجمال قرآن یا حتى به عنوان اطلاع رسانى آوردهاند. این آفت، هم دامنگیر مفسران اهلسنتشده هممفسران شیعه، البته مفسران اهل سنت سهم بسیار زیادى در آن دارند، و در تفاسیر معتبر شیعه به ندرت دیدهمىشود. 40
علاوه بر تفاسیر منسوب به برخى از صحابه و تابعین، مانند ابنعباس، مجاهد، مقاتل بن سلیمان، ضحاک، سُدّى ودیگران که منبع اسرائیلیات هستند، برخى از تفاسیرى که در قرنهاى بعدى نوشته شده و از نظم و ترتیب بهترىبرخوردارند، نیز آکنده از روایتهاى اسرائیلى است و مىتوان از تفسیر جامع البیان طبرى و الدرالمنثور سیوطى بهعنوان نمونه یاد کرد که به طور گسترده به نقل این روایات پرداختهاند. جاى شگفت است که این مفسران چگونه چنینروایاتى را به عنوان تفسیر آیات قرآنى ارائه کردهاند که مشتمل بر خرافات و مطالب غیر منطقى و گاهى مخالف با خودقرآن یا ضرورتهاى اسلامى است؟
یکى از مواردى که روایات اسرائیلى در آن حضورى گسترده دارند، موضوع آفرینش انسان و جهان است و مفسران درتفسیر آیات مربوط به آن حجم بالایى از این روایات را که برگرفته از تورات و متون دیگر اهل کتاب است، نقل کردهاند. این مفسران در توضیح و تفسیر آیات نورانى قرآن، به خود اجازه دادهاند که مطالب بسیار سخیف و خلاف عقل ومنطق را نقل کنند که به راستى وهن بر قرآن و حتى گاهى مخالف صریح آیات قرآنى است.
یک نمونه آن، روایتى از ابوهریره است که دلالت دارد که خداوند، جهان را در هفت روز آفرید و این بر خلاف نصصریح قرآن است که جهان در شش روز آفریده شده است. جالب است که راویان آن، آن را به شخص پیامبرخدا«صلىالله علیه و آله و سلم»نسبت مىدهند! متن این روایت طبق نقل طبرى چنین است: ابوهریره مىگوید: پیامبرخدا«صلىالله علیه و آله و سلم» دست مرا گرفت و گفت: خداوند خاک را روز شنبه و کوهها را روز یکشنبه و درختان راروز دوشنبه و بدى را روز سه شنبه و نور را روز چهارشنبه و حیوانات را روز پنجشنبه و آدم را در ساعت آخر روز جمعهآفرید. 41
این روایت علاوه بر اینکه مخالف قرآن است مشتمل بر مطالب سستى است که نیازى به گفتن ندارد و لذا برخى ازمحدثان اهل سنت گفتهاند که ابوهریره آن را از کعب الاحبار شنیده و اشتباهاً به پیامبر خدا«صلىالله علیه و آله وسلم»نسبت داده است. 42 و این در حالى است که در آغاز روایت، ابوهریر گفته است که پیامبر«صلىالله علیه وآله و سلم»دست مرا گرفت و چنین گفت. به هر حال، از این نوع روایات در تفسیر آیات مربوط به خلقت، فراواناست.مورد دیگرى که شاهد نقل انبوه روایات اسرائیلى در آن هستیم، تاریخ پیامبران و امتهاى گذشته است. برخىمفسران قصههاى بسیار سخیف و دور از منطق و پر از خرافات را به عنوان شرح و توضیح آیات قرآنى نقل کردهاند وبهانه آنها این است که قرآنکریم مطلب را به اجمال بیان کرده و این روایات، آن را به تفصیل بیان مىکند.
مىدانیم که قرآن کریم کتاب تاریخى نیست، بلکه گاهى بهسبب هدفهاى تربیتى که دارد، بخشهایى از تاریخپیامبران و امتهاى پیشین را بیان کرده است. روشن است که تاریخ در قرآن جنبه ابزارى دارد و هدف نیست. امامتأسفانه برخى مفسران ذیل آیات مربوط به سرگذشت پیامبران هر چه توانستهاند قصههاى خرافى و سخیف ودروغین را نقل کردهاند که توسط گروهى از یهودیان و مسیحیان که اظهار اسلام مىکردند، وارد فرهنگ اسلامى شدهاست. حقیقت این است که آنان با این پیرایهها، شأن و منزلت قرآن را پایین آورده و قداست آن را خدشهدار کردهاند.
برخى از قصههاى پیامبران و امتهاى گذشته، مانند قصه هاروت و ماروت و قصه داود و سلیمان و قصه بنىاسرائیلو قصه یأجوج و مأجوج که به اختصار در قرآن بیان شده، دستمایهاى براى ذکر افسانهها و خرافات بسیارى شده کهمتأسفانه به سبب اشتمال آنها بر مطالب ضد و نقیض و خلاف عقل و وجدان و به سبب پریشانگویى بیش از حد، باعث طعن و ریشخند مخالفان اسلام شده است.
کتابهاى تاریخى و اسرائیلیات
به موازات کتابهاى تفسیرى، بسیارى از کتابهاى تاریخى نیز در کمند روایات اسرائیلى افتادهاند. در این کتابهانیز در بیان آغاز خلقت و شرح حال پیامبران و امتهاى گذشته، روایات اسرائیلى به صورت انبوهى وارد شده است.نوع کتابهاى تاریخى که امروز به عنوان منابع اصیل و معتبر شناخته مىشود روایاتى را که ریشه اسرائیلى دارد وشامل خرافات بسیارى است، در خود جاى داده است و وجود این مطالب سست و پریشان در این کتابها، اصالت واعتبار روایتهاى دیگر آنها را هم مورد تردید قرار مىدهد و نشان مىدهد که نویسندگان این کتابها، نه مورخ کهنوعى نقّال هستند که درست و نادرست و غثّ و ثمین را در هم آمیختهاند.
محمد بن اسحاق بن یسار (متوفاى سال 150 یا 151 ق) که پدر سیره نویسى است و سیره ابن هشام برگرفته از سیرهاوست، خود یکى از رواج دهندگان روایات اسرائیلى است. ذهبى مىگوید: محمد بن اسحاق از اهل کتاب نقلحدیث مىکند. 43طیالسى نقل مىکند که ابناسحاق مىگفت: شخص موثقى به من خبر داد. به او گفته مىشد کهاو کیست؟ مىگفت: یعقوب یهودى. و روایت شده که او گفتههاى مردى از اهل کتاب را مىنوشت. 44 البتهبعضى از علماى رجال اهل سنت، محمد بن اسحاق را توثیق کرده و بعضى هم او را ضعیف دانستهاند45وعلماى رجال شیعه هم با اینکه او را از اصحاب امام صادق «علیهالسلام » معرفى کردهاند، گفتهاند که او از عامه بود، هر چند که محبت و میل شدید به اهلبیت«علیهمالسلام» داشت. 46
بهطور مسلم ابناسحاق از ناقلان روایات اسرائیلى است و به گفته محققان سیره ابنهشام، ابناسحاق در بخش تاریخمکه، کتاب خود را از اساطیر و اسرائیلیات سیراب کرده است. 47 همچنین روایات متعددى از محمد بن اسحاقدر تاریخ طبرى نقل شده که او از بعضى از اهل علم اهل کتاب روایت کرده است. 48ابن قتیبة دینورى (متوفاى سال 276 ق) از جمله کسانى است که در کتاب المعارف خود اسرائیلیات را فراوان نقلکرده و بسیارى از مطالب کتاب خود، به خصوص در بخش تاریخ پیامبران را با حذف سند و مستقیماً از وهب بن منبهنقل کرده است.
به گفته برخى صاحبنظران، ابنقتیبه بسیارى از مطالب المعارف را از کتاب المحبر و المنمقابنحبیب برداشته49 و این نشان مىدهد که پخش روایات اسرائیلى در کتابهاى تاریخى امرى رایج وشایع بودهاست.ابوحنیفه احمد بن داود دینورى (متوفاى سال 282 ق) در الاخبار الطوال درباره تاریخ پیامبران و امتهاى پیشین، اسرائیلیات نقل شده از کعب الاحبار و وهب بن منبه و مانند آنها را با ولع شدیدى نقل مىکند، ولى به کلى سندها رامىاندازد و در آغاز هر مطلبى مىگوید: «و گفتهاند».
محمد بن جریر طبرى (متوفاى 310 ق) یکى دیگر از مورخان معروف است و تاریخ او از منابع مهم تاریخ اسلام بهشمار مىآید، ولى تاریخ او نیز مانند تفسیرش آکنده از اسرائیلیات است و درباره آغاز آفرینش و تاریخ پیامبران و اقوامپیشین، عمدهترین منبع او روایات اسرائیلى است که از کعب الاحبار و وهب بن منبه رسیده است.در کتابهاى تاریخى بعدى ملاحظه مىکنیم که به تدریج به ضعف روایات اسرائیلى توجه شده است هر چند که آنهارا ذکر کردهاند. مسعودى (متوفاى سال 346 ق) در مروج الذهب پس از ذکر حدیث نسناس و عنقاء و آفرینش چارپایان اظهارمىدارد که این روایات از روایاتى نیست که شنونده آن باید آن را بپذیرد… و آنها داخل در اسرائیلیات است. 50
ابوعلى ابنمسکویه (متوفاى سال 421 ق) از مورخانى است که کمتر به دام روایتهاى اسرائیلى گرفتار شده است. او با توجه کامل به اینکه بخشهاى مهمى از تاریخ پیشینیان، مشتمل بر خرافات و تخیلات است، تلاش کرده که درکتاب خود به نام تجارب الامم از آن دورى کند و تا حد زیادى هم موفق شده و به تحلیل حوادث پرداخته است. او درمقدمه کتاب خود مىگوید:چنین یافتم که خبرهاى موجود، آمیخته با خبرهایى است که به منزله قصهپردازى و خرافات است. اینها هیچفایدهاى ندارد جز اینکه در قصه گویىهاى شبانه باعث خواب رفتن شنونده باشد!51
تجارب الامم از ذکر دو بخش از تاریخ که نوع کتابهاى تاریخى آن را دارند و خاستگاه آنها روایات اسرائیلى است، خوددارى کرده است. آن دو بخش عبارتاند از: آغاز آفرینش (بدءالخلق) و تاریخ پیامبران. ابنمسکویه گفته استکه هدف او بیان وقایعى است که مىتوان از آن تجربهاى آموخت که به درد زندگى مىخورد. 52در عین حال، یکى از منابع مهم ابنمسکویه تاریخ طبرى است که منبع اسرائیلیات است. هرچند که او در نقلهاىخود از طبرى گزینشى عمل کرده و با نقد و نظر همراه کرده است، ولى گاه و بىگاه برخى روایات اسرائیلى از طریقتاریخ طبرى در تجارب الامم راه یافته است.
او مانند نوع مورخانى که پس از طبرى آمدهاند به شدت از تاریخ طبرىمتأثر است و تاریخ طبرى براى او آنچنان مهم بوده که درس آن را خوانده است. ذیل حوادث سال 350 ق ازدرگذشت ابوبکر احمد بن کامل خبر مىدهد و مىگوید: من کتاب تاریخ ابوجعفر طبرى را از وى شنیدهام. 53مطهر بن طاهر مقدسى (متوفاى سال 507 ق) نویسنده کتاب البدء و التاریخ روایات اسرائیلى درباره آفرینش را با قیداحتیاط نقل مىکند و در موارد بسیارى مىگوید: «اگر این روایات صحیح باشد دلالت بر فلان مطلب مىکند» و بدینگونه صحت آنها را مورد تردید قرار مىدهد.
و در فصل مربوط به نخستین موجودى که خداوند آفرید، برخى روایاتاسرائیلى را به نقل از وهب بن منبه و عبدالله بن سلام نقل مىکند و پس از نقد آنها از نظر عقلى مىگوید: جایز نیست به آنچه از اهل کتاب در این باره نقل شده، یقین پیدا کرد مگر اینکه قرآن و سخن پیامبر ما آن را تصدیقکند، زیرا در کتابهاى آنها تحریف و تبدیل رخ داده و حتى این روایات، مخالف با چیزى است که در اول توراتآمده است. 54
مقدسى عقاید یهود را مستقیماً از برخى ازکتابهاى آنها نقل و نقد مىکند. مثلاً در باب آغاز آفرینش، تحت عنوان:«ذکر مقالات اهل الکتاب فى هذا الباب» نظر آنها را از کتابى به نام شرایع الیهود نقل مىکند و بخشى را هم از توراتمىآورد و جالب اینکه عبارت تورات را به زبان عبرى و با حروف عربى نقل مىکند و سپس آن را به عربى ترجمهمىکند. 55
ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى (متوفاى سال 597 ق) در مقدمه تاریخ مفصل خود به نام المنتظم فى اخبار الملوک والامم مىگوید: از مورخان پیشین بعضىها کتابهاى خود را آکنده از مطالبى کردهاند که ذکر آنها مورد رغبت نیست. و در آنهامطالبى ذکر شده که مربوط به آغاز آفرینش است و صحت آنها بعید به نظر مىرسد و ذکر آنها نزد صاحبان خردزشت است، مانند اخبارى که از وهب بن منبه و دیگران نقل شده که از خرافات است. 56
در عین حال، ابنجوزى بسیارى از آن روایات را در همین کتاب نقل کرده و حتى روایات وهب بن منبه را درباره آغازآفرینش به طور گسترده آورده است. 57 ابن کثیر دمشقى (متوفاى سال 774 ق) نیز از کسانى است که در کتاب خود البدایه و النهایه بر ضعف روایات اسرائیلىتأکید کرده است. او در مقدمه کتاب خود مىگوید: ما اسرائیلیات را ذکر نمىکنیم مگر آن مقدار که مخالف کتاب و سنت نباشد و آن بخشى از روایاتى است که نه قابلتصدیق است و نه قابل تکذیب. 58
او درباره آغاز تاریخ و حالات پیامبران و امتهاى گذشته، برخى از روایات معروف را مىآورد و در جاى جاى آنمىگوید: این از اسرائیلیات است. براى همین است که حاجى خلیفه در معرفى کتاب البدایه و النهایه مىگوید: ابن کثیردر این کتاب بر نص کتاب و سنت تکیه کرده و روایات صحیح و سقیم و نیز اخبار اسرائیلى را مشخص نموده است.59عبدالرحمان بن خلدون (متوفاى سال 808 ق) در تاریخ خود برخى روایات را نقل مىکند و تذکر مىدهد که این ازاسرائیلیات است. او از کتابى به نام الاسرائیلیات نام مىبرد و گاهى از آن نقل مىکند. 60
اینها نمونههایى بود از کتابهاى تاریخى که بسیارى از آنها، بهخصوص در قرنهاى اولیه اسلامى، آکنده ازروایتهاى اسرائیلى بوده است که بیشتر به خرافات و افسانههاى تخیلى شباهت دارد تا حوادث و وقایع تاریخى. البته – همانگونه که گفتیم – از قرن چهارم به بعد، تاریخ نویسان مسلمان به ضعف این روایتها توجه نشان داده وکوشیدهاند از آنها دورى کنند، هر چند در تنقیح و تهذیب و پاکسازى تاریخ از این روایات، توفیقى نیافتهاند.
نکتهاى که باید در اینجا یادآور شد این است که با وجود اینکه محققان و مورخان معاصر از وجود اسرائیلیات درکتابهاى تفسیرى و تاریخى انتقاد کرده و ضرورت پاکسازى تاریخ را از این روایات تذکر دادهاند و در این بارهکتابهاى متعددى نوشتهاند، در عین حال برخى نویسندگان معاصر، اساطیر و اسرائیلیات را با پردازش جدید بهطور گسترده وارد تاریخ اسلام کردهاند.
از جمله آنها طه حسین است که کتاب علىهامش السیره را بر همین اساسنوشته است و در مقدمه آن تصریح کرده که من در این کتاب به خودم آزادى دادهام که در سیره از اساطیر استفاده کنم.61 طه حسین که به خوبى مىدانست این کار او با مخالفت علماى اسلام روبهرو خواهد شد، پس از تبیین روش خودمىگوید: مىدانم که گروهى درباره این کتاب سختگیرى خواهند کرد، آنها عقلگرایانى هستند که جز عقل به چیزى اطمینانندارند و لذا درباره بسیارى از روایاتى که عقل، آنها را نمىپذیرد سخت مىگیرند. 62
نباید تصور کرد که طه حسین مانند یک فرد متدین معتقد است که باید در برابر معجزات پیامبران تسلیم شد هرچند کهعقل بدانجا راه نبرد، بلکه منظور او از این سخن، توجیه روش خود و شاید هم نوعى فریبکارى است. کارى که اوکرد وارد کردن افسانههاى قدیمى و روایتهاى اسرائیلى در سیره نبوى با شیوهاى تازه بود.
همانگونه که خود وى پیش بینى کرده بود، کتاب على هامش السیره پس از انتشار، با مخالفتهاى شدیدى روبهروشد و نخستین کسى که به آن اعتراض کرد دوست قدیمى و همفکر او محمد حسین هیکل بود که معتقد بود کهدستمایه قرار دادن سیره نبوى در ادبیات اساطیرى، کارى نارواست و به همین سبب طه حسین را سرزنش کرد.طه حسین در حالى اسرائیلیات را به طور گسترده وارد کتاب خود کرد که محققان اسلامى بسیار کوشیده بودند که آنهارا از تاریخ اسلام بزدایند.
نتیجه
روایاتى که در باب احادیث تاریخى از طریق برخى تازه مسلمانان یهودى و نصارا و نیز برخى راویان مسلمان وارداحادیث شده به انگیزههاى مختلفى صورت گرفته است.عواملى که باعث نفوذ اسرائیلیات به احادیث شده است؛ منع کتابت حدیث، تشویق برخى خلفا و نیز سوء نیتبرخى تازه مسلمانان و نیز شهرتطلبى برخى مسلمانان، همانند عبدالله بن عمرو بن عاص و ابوهریره و نیز میلانسانها به چنین داستانهایى مىباشد، و حتى برخى از افرادى که مدت کوتاهى پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» رادرک کردند انبوهى از روایات و احادیث را از پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» نقل مىکردند که متأسفانه این نوعروایات به تفسیر قرآن کریم و تاریخ نیز سرایت نموده است.
همینطور مسائلى که در رابطه با آفرینش آسمانها و زمینو شرح حال پیامبران و امتهاى گذشته در کتاب عهد عتیق و جدید آمده در تفسیرهاى قرآنى و کتابهاى تاریخى نیزوارد شده است. این در حالى بود که پیامبر«صلىالله علیه و آله و سلم» از خواندن و نقل چنین روایاتى منع فرموده بود، حتى برخى از آیات قرآن کریم نیز بهصورت آشکار و با صراحت درباره چنین مسئلهاى هشدار داده و برخى مطالباهل کتاب را گمراه کننده خوانده بود.
از تازه مسلمانانى که در این زمینه، نقش مؤثر داشتند مىتوان به کعب الاحبار، تمیم دارى، عبدالله بن سلام، وهب بنمنبه صنعانى اشاره نمود. و از مسلمانان، افرادى همچون ابوهریره، عبدالله بن عمرو بن عاص، عبدالله بن عباس، ابن جریح رومى، مجاهد، مقاتل بن سلمیان، از روایات اسرائیلى نقل نمودهاند. البته با توجه به دلایلى که ذکر شد، اتهام و نقل اسرائیلیات به عبدالله بن عباس صحیح نیست.
پی نوشت:
1 ذهبى، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 36 و ابنحجر، الاصابه، ج 7، ص 258.
2 ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 67، ص 359؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 606 و ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 117.
3 ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 67، ص 359؛ ابنکثیر، البدایه والنهایه، ج 8، ص 117.
4 ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 127.
5 احمدى میانجى، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 471، به نقل از: السنة قبل التدوین، ص 251.
6. ابنحجر عسقلانى، فتح البارى فى شرح البخارى، ج 1، ص 184.
7 ابنحنبل، المسند، ج 2، ص 195.
8 ابنکثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 241.
9 انشقاق (84) آیه 3.
10 ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 2، ص 365.
11 محمود ابوریه، همان، ص 71.
12 براى نمونه ر. ک: یوسف الاطیر، القرآن و الاسرائیلیات، ص 55.
13 صحیح بخارى، ج 3، ص 163؛ بیهقى، السنن الکبرى، ج 8، ص 249 و صنعانى، المصنف، ج 11، ص 110.
14 طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 44. این روایت را عینى در (عمدة القارى، ج 15، ص 120) و ابنعساکر در (تاریخ مدینة دمشق، ج 52، ص 434) نیز نقل کردهاند.
15 طبرى، جامع البیان، ج 22، ص 172؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 14، ص 357 و عینى، عمدة القارى، ج 25، ص 138. البته دربرخى منابع، این سخن را به عبدالله بن مسعود نسبت دادهاند، (براى نمونه ر. ک: سیوطى، الدرالمنثور، ج 5، ص 256).
16 ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 41، ص 107 و ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 22.
17 ابن عساکر، همان، ج 41، ص 109 و باجى، التعدیل و التجریح، ح 1، ص 254.
18 ابنقتیبه، المعارف، ص 456 و ابنخلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 365.
19 سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 415 و عینى، همان، ج 2، ص 150.
20 ابن حبان، المجروحین، ج 1، ص 66 و ابنجوزى، الموضوعات، ج 1، ص 42.
21 ذهبى، میزان الاعتدال، ج 3، ص 96.
22 ابن ابى شیبه، المصنف، ص 8، ص 339.
23 ذهبى، میزان الاعتدال، ج 3، ص 94.
24 ابنسعد، الطبقات الکبرى، ج 5.
25 ابنحجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص 239.
26 ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 325.
27 ابنحجر، تهذیب التهذیب، ج 6، ص 459.
28 همان، ج 1، ص 617.
29 سیدابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 22.
30 ابنسعد، همان، ج 5، ص 467.
31 تفسیر مجاهد، ج 1، مقدمه، ص 37.
32 ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 455.
33 همو، میزان الاعتدال، ج 3، ص 429. روایت مجاهد درباره اینکه خداوند در قیامت پیامبرش را در کنار خود در عرش مىنشاند در کتبتفسیرى و حدیثى اهل سنت معروف است.
34. ابن حبان، المجروحین، ج 3، ص 14.
35 رازى، الجرح و التعدیل، ج 8، ص 354.
36 تسترى، قاموس الرجال، ج 10، ص 224.
37 خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 13، ص 168.
38 سیدابوالقاسم خویى، همان، ج 19، ص 337.
39 تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 3، ص 489.
40 با بررسىهایى که به عمل آمد، در تفاسیرى مانند مجمع البیان، تفسیر فرات کوفى، تفسیر ابوالفتوح رازى، روایاتى از کعب الاحبار نقل شده، ولى تعداد آنها اندک است.
41 طبرى، جامع البیان، ج 24، ص 119. این روایت در کتب حدیثى اهل سنت به طور گستردهاى نقل شده است (براى نمونه ر. ک: صحیحمسلم، ج 8، ص 137؛ متقى هندى، همان، ج 6، ص 177).
42 ابنکثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 102.
43 ابنحجر، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 282.
44 ذهبى، میزان الاعتدال، ج 3، ص 471.
45 ر. ک: ذهبى، سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 39 به بعد.
46 سیدابوالقاسم خویى، همان، ج 16، ص 82.
47 سیره ابن هشام، مقدمه محققان کتاب، ص 11.
48 به عنوان نمونه ر. ک: تاریخ طبرى، ج 1، ص 94.
49 ابنحجر عسقلانى، المعارف، ج 1، مقدمه، ص 87. البته عکاشه با تطبیق دادن مطالب المعارف با این دو کتاب، این سخن را به طور کلىنمىپذیرد و فقط وجود مشابهتهایى را مىپذیرد که بیشتر کتابها چنین حالتى را دارند.
50 مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 216.
51 ابنمسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 49.
52 همان.
53 همان، ج 6، ص 224.
54 مقدسى، البدء و التاریخ، ج 1، ص 152.
55 همان، ص 146.
56 ابنجوزى، المنتظم، ج 1، ص 116.
57 ر. ک: همان، ج 1، ص 129، 170، 172، 180، 204، 221 و موارد دیگر.
58 ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 1، ص 6.
59 حاجى خلیفه، کشف الظنون، ج 1، ص 228.
60 تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 118 و ج 5، ص 426 و موارد دیگر.
61 طه حسین، على هامش السیره، ص 1.
62 همان، ص 11.
یعقوب جعفرى/استاد و پژوهشگر علوم قرآن و حدیث