نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001(بخش چهارم)

0

جالب اینکه در میان کاندیداهای بهترین فیلم اسکار سال 2009 ، حداقل 3 فیلم در دفاع از مظلومیت یهودیان ساخته شده بود که عبارت بودند از “یک آموزش “( لون شرویک) ، “500 روز تابستان”( مارک وب) و “یک مرد جدی”( برادران کوئن) . نکته اینجاست که پس از سالها در این سال برادران کوئن هویت ایدئولوژیک خود را علنی می ساختند.

 

 

 

 

 

 

نگاهی به جریانات عمده سینمای جهان در دهه 2010- 2001(بخش چهارم)

به بهانه آغاز سال نو مسیحی

 

سینمای مستقل و هنری!


وقتی در دو دهه پایانی قرن بیستم ، هالیوود به تجدید حیات خویش از طریق تاسیس استودیوهای به ظاهر مستقل در کنار کمپانی های اصلی اقدام کرد تا بتواند با جذب فیلمسازان دیگر کشورها ، گنجینه ایده و طرح خویش را که دچار اضمحلال جدی شده بود ، بازسازی کرده و از طرف دیگر آرمان های ایدئولوژیک جهانی سازی را در عرصه سینما نیز پی گیری کرده و فیلمسازان مطرح دنیا را در زیر چتر هالیوود و سینمای آمریکا گرد آورد ، برخی این اقدام را فرصتی برای دستیابی به تکنولوژی های پیشرفته غرب برای ساخت فیلم و اثر خودی پنداشتند اما ماجرا آنچنان که این گروه تصور می کردند ، پیش نرفت و آنان چنان جذب هالیوود و سینمای آن شدند که ناخودآگاه به ترویج همان ایدئولوزی آمریکایی پرداخته و همه هویت و فرهنگ و ریشه های ملی خویش را از خاطر بردند.

از همین رو آنهایی که روزی در این سوی آب ها به سینماگر مولف معروف و مشهور بودند ، در آغاز هزاره سوم به عوامل کلیشه سازی هالیوود بدل شدند و موضوعات نخ نما شده آمریکایی را جلوی دوربین بردند. شاید از اولین فیلمسازانی که به چنین عارضه ای دچار شدند بتوان از آلخاندرو آمنابار و  ماتئو گیل نام برد که در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه هستند . زوجی که با فیلم “چشمانت را بازکن” در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم “آسمان وانیلی” ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم “دیگران” با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید و همین نقطه آغاز فریب برای زوج اسپانیایی تبار بود. شاید همین معامله فاوست گونه بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم “چشمانت را بازکن”به واسطه تام کروز و از طریق کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم “دیگران” ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری را از این دو سینماگر،  تحت عنوان “دریای درون” در سال 2004 روی پرده سینماها برده و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . اما پس از فیلم “دریای درون” گویا دیگر تاریخ مصرف این دو فیلمساز اسپانیایی به پایان رسید و در فیلم  بعدی شان یعنی “آگورا” هیچیک از کمپانی های هالیوود به میدان نیامدند و آگورا در گمنامی و مهجوریت ساخته و اکران شد و اگرچه جوایز گویا را در اسپانیا به خود اختصاص داد ، اما در سطح اکران جهانی توفیقی نیافت.

تجربه هایی از جنس آمنابار و گیل در طی سالهای پس از 2001 به کررات اتفاق افتاد ؛ از فیلمسازانی مانند والتر سالس گرفته که از فیلم قابل بحثی همچون “ایستگاه مرکزی”(1998) و با واسطه جشنواره ساندنس و رابرت رد فورد به ظاهر مستقل به ساخت فیلم “آب تیره”(2005) کشانده شد که اثری کلیشه ای در ژانر هراس بود تا  ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان چین که از آثار هنری همچون “راه به سوی خانه” و “نه یکی کمتر” به فیلم های به اصطلاح Big Production در مسیر ایدئولوژی آمریکایی کشیده شد و امثال”قهرمان” را به سال 2002 در تبلیغ جهانی سازی و نظم نوین جهانی ساخت تا محبوب پخش کنندگان هالیوودی قرار گیرد و بالاخره سازنده فیلم های هجو گونه ای مثل “یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی”(2010) شد و دیگر در صحنه سینمای جهان محلی از اعراب پیدا نکرد و تا چن کایگه که مانند ژانگ ییمو از نسل پنجم فیلمسازان سینمای چین بود و آثار قابل توجهی همچون “زمین زرد” و “سلطان کودکان” و “تار زندگی” و حتی “بدرود محبوبه ام” را ساخته بود اما در هالیوود به ساخت فیلم های متوسطی مانند تریلر رمانتیک “من را آرام بکش” در سال 2002 ناگزیر گشت و در بازگشت به سینمای چین دیگر نتوانست آن موقعیت قبلی اش باز یابد و با دو فیلم “شیفته جاودانه” و “قربانی” در سالهای 2008 و 2010 به کلی مهجور ماند، و تا  آنگ لی سازنده آثاری مثل”پدر عروس” و “بخور بنوش ، زن ، مرد” که در هالیوود  ابتدا با ” ببر خیزان ، اژدهای پنهان در سال 2000 مورد التفات قرار گرفت و در مراسم اسکار سال 2001 در 10 رشته نامزد شد و چند اسکار نیز دریافت نمود اما پس از این اظهار لطف به یک باره به کارگردانی فیلم هایی مانند”هالک” گمارده شد و بعد از آن سپر بلای فیلمسازان هالیوود شد تا یکی از اولین آثار همجنس گرایانه سالهای پس از 2001 درباره اسطوره کابوی را به نام “کوهستان بروکبک” در سال 2005 برپرده سینما ببرد و تا گیلرمو دل تورو که از فیلم “جئو متریا” به ” هل بوی” رسید و تا آلخاندرو گونزالس ایناریتو هم از ساخت فیلمی مثل “آمروس پروس” یا ” سگ های دوست داشتنی” به “بابل” و “زیبا” سقوط کرد ( فیلم هایی در همان جهت ترویج ایدئولوژی آمریکایی ) و …

به این ترتیب در سالهای 2001 به بعد علیرغم ادعای سینمای غرب مبنی بر بین المللی کردن هالیوود با گردآوری فیلمسازان مختلف از سرزمین های گوناگون(و البته بازیگرانی مانند کونگ لی و ژانگ زی ای و میشل یه ئو و چو یون فت از چین و خاویر باردم از اسپانیا و …)  ، اما این نوع آرایش هالیوودی هیچ نشانی از فرهنگ های مختلف جهانی نداشت بلکه در واقع گردآوردن همه فرهنگ ها در زیر چتر فرهنگ و ایدئولوژی آمریکایی بود به قیمت قربانی کردن هویت آنها.

 

جشنواره ها

جشنواره های به اصطلاح گروه A جهانی اگرچه پیش از پایان هزاره هم بیشتر از هر موضوعی پیرو کمپانی ها و سرمایه هایی بودند که بازارشان را داغ می کند و این امکان را دراختیارشان قرار می دهد تا بتوانند در کنار سواحل کوزووات یا در ونیز و برلین ، کارناوال مد و لباس و کالاهای رنگ وارنگ راه بیندازند اما از سال 2001 به بعد ، هژمونی آن کمپانی ها و سرمایه ها که غالبا از سوی کارتل ها و تراست های آمریکایی و صهیونیستی حمایت می شدند ، سنگینی بیشتر یافت تا جایی که جشنواره های مذکور حتی حیثیت بین المللی شان را به خاطر تحمل آن سنگینی زیر علامت سوال بردند. آخرین نمونه از این اعتبار زدایی را (اگرچه ممکن است به دلیل تعلق به سال 2011 در محدوده تاریخی این مقاله قرار نگیرد) در جشنواره کن امسال مشاهده کردیم که فیلمسازی پرسابقه همچون لارس فن تریر (علیرغم همه فراز و نشیب های فیلمسازی اش و حتی تهوع آور بودن آخرین فیلمش یعنی “ضد مسیح” که از قضا یک فیلم آخرالزمانی بود) به دلیل ابراز انزجار از رژیم صهیونیستی با صدور بیانیه ای رسمی از جشنواره کن( با آن همه ادعای آزاد اندیشی و دمکراسی) اخراج شد!! این درحالی است که در همین جشنواره به کررات باورها و اعتقادات اسلامی و آرمان های انقلاب مورداهانت و توهین قرار گرفته است و فیلم های هتاک (مثل “پرسپولیس” مرجان ساتراپی ) به بهانه آزادی بیان مورد تجلیل و تحسین قرار گرفته اند!

شاید از همین روست که جشنواره فیلم کن علیرغم همه ادعای هنری بودنش ، هیچگاه در طول تاریخش به فیلمساز مولفی مانند اینگمار برگمان جایزه نداد و در عوض بسیاری از آثار هالیوود را که حتی اکران چندباره شده بودند را برخلاف آیین نامه اش در بخش مسابقه نمایش داد.

به همه اینها اضافه کنید که هیاهو و سرو صدای جشنواره هایی مثل کن هم برای هنرپیشگان و ستاره های آمریکایی است که روی فرش قرمز ادا و اطوار درمی آورند و حاضرین هم برایشان سر و دست می شکنند. هنوز سال 2005 را از یاد نبرده ایم که چگونه روبرتو رودریگز با آن کلاه کابوی (برای تاکید بر فرهنگ آمریکایی) و آن لبخند تحقیر کننده همراه عوامل فیلم “شهر گناه” همچون:”بروس ویلیس” و “میکی رورک” و “جسیکا آلبا” و “بنسیو دل تورو ” و…ساعت ها روی آن فرش قرمز، تمامی حضار را مقابل سالن دوبوسی کن سرکار گذاشته بودند. یا جرج لوکاس با سربازان امپراطوری اش و دارت ویدر و ناتالی پورتمن و هیدن کریستنسن و سمیوئل جکسن و…چندین روز همه جشنواره کن را به تسخیر خود درآورده بودند و در کنار آنها کوین بیکن و کالین فرث و ول کیلمر و رابرت داونی جونیور و اسکارلت جوهانسن و…دیگر هنرپیشگان هالیوودی و در این میان تنها چیزی که اهمیت نداشت مانور عوامل بهترین فیلم جشنواره بود و بازیگران فیلم های اروپایی و مستقل! همان گونه که سال قبلش هم دار و دسته “شرک” اعم از غول سبز و خر پرحرف و پرنسس فیونا و…. همه توجهات را به خود جلب کرده بودند. شاید از همین روست که مدیران جشنواره کن برخلاف همه قوانین و آیین نامه هایشان، برای فیلم های آمریکایی حق وتو فرهنگی هم قائل می شوند و حتی اکران شده هایشان را هم در بخش مسابقه اصلی خود شرکت می دهند!

مثال ها متعدد است؛ فی المثل جشنواره کن سال 2003، فقط برای اینکه فرش قرمز از حضور تام هنکس بی بهره نماند، فیلم “قاتلین زن” را پس از اکران یک ماهه اش در سینماهای دنیا به بخش مسابقه راه دادند! و یا در سال 2005 همین اتفاق درمورد فیلم اکران شده “شهر گناه” پیش آمد که دو ماه پیش از نمایش در کن به نمایش عمومی درآمده بود!

نکته شگفت آورتر اینکه گردانندگان جشنواره کن علیرغم همه ادعاهایشان مبنی بر برگزاری هنری ترین جشنواره دنیا و اینکه گویا آخر هنر سینما هستند، اما هر سال تعدادی از تجاری ترین آثار سینمای هالیوود را در برنامه هایشان قرار می دهند که این مورد در برخی موارد واقعا حیرت انگیز است، مثلا در پنجاه و نهمین دوره(2006)، دو فیلم “یونایتد 93” (پال گرین گرس) که یک ماه پیش از آن در سینماهای آمریکا اکران شده بود و “مردان ایکس: آخرین ایستگاه” (برت راته نر)، انتقادهای زیادی را حتی در میان محافل سینمایی آمریکایی به همراه داشت و گویا گردانندگان کن با هزینه بسیاری آن را به جشنواره خود آورده اند.

این شگفتی درمورد ترکیب هیئت داوران (که قاعدتا بایستی اعضایش از بینش هنری کافی برخوردار باشند) بیشتر می شود، مثلا دوره ای در میان اعضای هیئت داوران اصلی و در کنار فیلمسازانی مانند امیر کاستاریکا و انیس واردا، به نام هایی مثل: “سلما هایک”(بازیگر درجه چندم مکزیکی الاصل) بر می خوریم. کفه این ترازو در سالی دیگر به نفع بازیگران تجاری بیشتر شده و برخلاف دوره هایی که همواره تعداد کارگردانان و فیلمنامه نویسان و نویسندگان بر بازیگران می چربیدند، از سال 2006 به بعد، تعداد بازیگران (آنهم از درجه 2 و 3 به پایین) تقریبا 60 درصد اعضای هیئت داوران را تشکیل می دهد. در کن پنجاه و نهم بازیگرانی همچون “مونیکا بلوچی” (بازیگر نقش چندم برخی فیلم های آمریکایی مثل:ماتریکس و دراکولای برام استوکر و اشک های خورشید و بعضی فیلم های نه چندان معروف اروپایی)، هلنا بونهم کارتر (که به جز فیلم های تلویزیونی اخیرا فقط در فیلم های تیم برتن، نقش های حاشیه ای بازی می کند و یا به جای شخصیت های کارتونی صحبت می نماید)، سمیوئل ال جکسن (که هنوز معروفترین کاراکترش، “جولز” در فیلم “پالپ فیکشن ” است و به جز آن فقط نقش های فیلم های پلیسی جنایی معمولی مثل “سه ایکس ” و “مرد” و “مربی کارتر” و “اصلی” و “شفت” و…را از او به یاد داریم)، ژانگ زی ئی (بازیگر تازه به دوران رسیده هنگ کنگی که فیلم های اخیر ژانگ ییمو معروفش کرد و در فیلم “خاطرات یک گیشا” نقش دوم را برعهده داشت) و تیم روث (که برخلاف آنچه در بولتن جشنواره کن آمده بود، فقط یک فیلم غیر معروف” منطقه جنگی ” را کارگردانی کرده و اصلا نمی توان وی را فیلمساز به حساب آورد، بازی هایش هم تقریبا در نقش های مکمل و کوچک بوده مانند آنچه در فیلم های “آب تیره “، “تفنگدار”، “سیاره میمون ها”، “هتل میلیون دلاری”، “پالپ فیکشن”، “وتل” و “راب روی ” داشت) و…

سالی دیگر نیز گل سرسبد بازیگران هیئت داوری کن، ایزابل هوپر و رابین رایت پن بودند که به هرحال بازیگران مولفی به شمار نیامده و اغلب در آثار تجاری سینمای آمریکا ظاهر شده اند.

به این ترتیب ملاحظه می فرمایید هیچ بازیگر مولف و یا صاحب سبکی در میان داوران کن دیده نمی شود و آنچه بیشتر به نظر اهمیت داشته، چهره و عنوان تجاری بازیگرانی همچون “مونیکا بلوچی” یا “سمیوئل ال جکسن ” و یا ایزابل هوپر و رابین رایت پن بوده تا بازهم توجه هرچه بیشتر رسانه ها و عکاسان خبری به فستیوال کن جذب شود و نه بیشتر.

وجه دیگر جشنواره هایی مانند کن، گرایشات سیاسی آن به بعد غالب سیاسی – ایدئولوژیک امروز سینمای دنیاست که از هر فستیوال دیگری بیشتر توی ذوق می زند! از افتتاح جشنواره کن 2006 با فیلم پر سر و صدا و صهیونی “رمز داوینچی” و ادامه اش با فیلم های سیاسی “غذای آماده ملی” از ریچارد لینک لتر و “سوسمار” ساخته نانی مورتی و همچنین حضور فیلم به شدت تبلیغاتی “یونایتد 93” گرفته که باج عیان مدیران جشنواره کن به سینمای پروپاگاندای آمریکا و نئو محافظه کاران حامی اش بود و موجب شگفتی ناظران سینمایی دنیا گردید تا آگراندیسمان اثر متوسطی همچون “پرسپولیس” (به دلیل وجه ضد انقلاب اسلامی آن) و کشاندن سازنده آن به داوری دوره بعد! (بدون هیچگونه سابقه سینمایی یا هنری!) و تا سال 2009 که علاوه بر لارس فن تریر (با فیلم “ضد مسیح”) حتی تارانتینو نیز با فیلمی سیاسی ایدئولوژیک به جشنواره آمده بود!

جشنواره های دیگر گروه به اصطلاح A همچون ونیز و برلین نیز بسیار بیشتر از جشنواره فیلم کن در تیول کمپانی های آمریکایی قرار گرفتند، مثلا فستیوال برلین امسال با فیلم قبلا اکران شده و آمریکایی “True Grit” افتتاح شد و تماشاگران به اصطلاح هنری پسند برلینی، ساعت ها در کنار فرش قرمز منتظر جف بریجز و مت دیمن و جاش برولین ماندند تا آنها را صدا بزنند و عکسی بردارند و امضایی بگیرند!

 

سینمای ایدئولوژیک

سینمای غرب به خصوص سینمای آمریکا و هالیوود که اینک همچون بختکی بر کل سینمای جهان سایه افکنده و با پول و سرمایه های هنگفت ، زنجیره توزیع و پخش و نمایش فیلم در سراسر دنیا را در کف خود دارد و در نتیجه به هیچ سینماگر یا جریان سینمایی مستقل که در جهت و مسیر او نباشد ، اجازه حضور در این زنجیره را نمی دهد ، اگرچه از ابتدای تاسیس ، برمبنای اهداف و آرمان های ایدئولوژیک شکل گرفت (آنچنان که اسناد و مدارک و شواهد معتبر حکایت دارند و بخشی از آنها در همین مقاله آمد) اما با ورود به هزاره سوم میلادی وجه ایدئولوژیک قوی تری یافت یا به عبارت دیگر وجوه ایدئولوژیک خود را بی پرده تر و صریح تر بدون پیچیدن در لفافه های معمول هنری و تجاری بروز داد. گویا همچنانکه در فیلم “رمز داوینچی” کد داده می شود، می بایست همه رازهای ناگفته گشوده می شد تا هزاره خوشبختی برای کانون های پنهانی که حداقل 10 قرن ، انتظار چنین ایامی را کشیده بودند، آغاز گردد.

از همین روی پس از قرن ها ، از اسرار تشکیلات مخوف فراماسونری و سازمان های تابعش مثل ایلومیناتی به طور واضح در آثاری مانند “فرشتگان و شیاطین” و “گنجینه ملی” و “رمز داوینچی” و “تحت تعقیب” گفته شد. پس از سالها مظلوم نمایی ، برای اولین بار در این دهه ، فیلم هایی ساخته شد که در آن یهودیان هدف هلوکاست ، با تشکیل جوخه های نظامی و به اصطلاح سرخ از دشمنانشان انتقام می گرفتند. کویینتین تارانتینو در فیلم “حرامزاده های لعنتی” (2009) همانند تیمور بکمامبتوف در فیلم “تحت تعقیب” (2008) (که درباره فراماسونری تهاجمی و تروریستی امروز ساخته بود) و ادوارد زوییک در فیلم  Defiance””(2008)  (که گروهی جنگجوی یهودی متشکل در دسته های پارتیزانی را علیه آلمان هیتلری نشان می داد) تصویری جدید از یهودیان ارائه داد  که برخلاف آن تصویر همیشگی ، دیگر جماعتی مظلوم و آرام و صلح طلب جلوه نمی کردند بلکه  تروریست، جنگ طلب و بسیار خشن به نظر می رسیدند. خشونت و تروری که گویا علیه ظلم و ستم طرف مقابل اعمال می شود. به نظر می آید که این نوع تصویر ، کاملا با آنچه امروز و در واقعیت از این جماعت با عنوان صهیونیسم مشاهده می کنیم، سازگار است. تصویر ترور و وحشت جهت تسخیر جهان وبرقراری حکومت جهانی در فیلم “تحت تعقیب”  همان هدف و آرمانی معرفی شده که قرن هاست از سوی صهیونیسم دنبال می شود یا ارائه شکل و شمایل دسته ای تروریستی در فیلم “Defiance” ، نمایشی سینمایی از گروههای تروریستی ایرگون و هاگانا به نظر می رسد که جنایتشان در تاریخ بشریت علیه ملت فلسطین به ثبت رسیده است و یا نشان دادن صورتی بیرحم و نژادپرستانه با نهایت خشونت در فیلم “حرامزاده های لعنتی” آنچنان که گروهبان آلدو رین در همان سخنرانی ابتدای اپیزود دوم فیلم برای دسته اش توضیح   می دهد ، شباهت غریبی با فتاوی برخی خاخام های صهیونیست در جنگ غزه دارد که گفتند و نوشتند.

همین ماجرای هلوکاست باعث شد تا بسیاری از فیلمسازان حتی به ظاهر عصیانگر سینمای آمریکا مثل تارانتینو ( در فیلم “حرامزاده های لعنتی”) به وادی ساخت فیلم ایدئولوژیک کشانده شوند  یا تامس هریس و تهیه کننده اش دینو دولارنتیس ایتالیایی هم در فیلم “طلوع هانیبال”(2007) پیش زمینه داستان هانیبال لکتر فیلم های “سکوت بره ها” و “هانیبال” و “اژدهای سرخ” را به قضیه هلوکاست در آلمان کشاندند به این شرح که هانیبال ، پسر بچه ای یهودی بوده و قتل عام خانواده اش را توسط آلمان های هیتلری نظاره کرده و در جوانی و بزرگسالی به فکر انتقام وحشیانه از کسانی افتاده که در هلوکاست دخالت داشته اند. پس به مثله کردن آدم ها و خوردنشان روی آورده است!

در این دهه جنگ های صلیبی ( به عنوان ایدئولوژیک ترین جنگ های غرب صهیونی علیه اسلام) بارها و بارها در کادر دوربین فیلمسازان هالیوود قرار گرفت ، از “قلمرو بهشت” (2005) و “رابین هود”(2009) ریدلی اسکات تا “فصل جادوگری” ( دامینیک سنا-2010) .

در طول یک دهه اخیر ، فیلم های متعددی برپرده سینماهای دنیا رفت (چه در جشنواره ها و چه براکران عمومی) که بر طبل تفاهم مابین اسراییلی ها ( نه یهودی ها) و فلسطینی ها می کوبید. جشنواره فیلم کن ، فستیوال فیلم نیویورک، جشنواره فیلم استرالیا و … و بالاخره مراسم اسکار برای اولین بار میزبان و تحسین گر فیلم هایی شدند که برای آوارگی و تحقیر نیم قرنی مردم فلسطین دل می سوزاندند، به مبارزه شان حق    می دادند، عملیات نظامی اسراییل را محکوم و یا لااقل سرزنش می کردند و طالب زندگی مسالمت آمیز بین فلسطینی ها و اسراییلی ها بودند. از سینماگران مشهور صهیونیست مانند استیون اسپیلبرگ که با فیلم “مونیخ”(2005) در زمره سازندگان این گونه فیلم ها قرار گرفت تا آموس گیتای اسراییلی با فیلم “منطقه آزاد” که دغدغه های فلسطینی ها و اسراییلی ها را برای یک زندگی صلح آمیز ، مشترک نشان داد و تا هانی ابواسد که با “اینک بهشت” برای نخستین بار یک فیلم فلسطینی را در سال 2006 نامزد دریافت جایزه اسکار نمود.

هیچیک از فیلم هایی که ناگهان در این دهه به دلسوزی از ملت فلسطین برروی پرده رفتند، به ریشه های معضل فلسطینی ها نپرداخته و بدون بررسی اساس مناقشه نیم قرنی خاورمیانه و موجودیت نامشوع رژیم صهیونیستی ، دعوت به تفاهم می کردند.

اسپیلبرگ در فیلم “مونیخ” تنبیه عاملین  عملیات سپتامبر سیاه را که با تشکیل یک گروه تروریستی اسراییلی از سوی گلدامایر (نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی) صورت گرفت را مورد انتقاد قرار داده و هر دو ملت فلسطین و اسراییل را هم تراز هم ، قربانی مخاصمات سرانشان نشان می داد . او عمدا اشاره ای به  اصل قضیه نداشت که از اشغال رومی وار سرزمین فلسطین توسط گروههای تروریستی صهیونیستی و تشکیل دولت اسراییل نشات گرفته بود. آموس گیتای هم که توسط رسانه ها یک فیلمساز یهودی روشنفکر معرفی شده ، در هر دو فیلم به اصطلاح ساختار شکنانه اش یعنی “منطقه آزاد” و “قربانی” ، معضل را عدم تفاهم و زندگی مسالمت آمیز دو ملت القاء می کرد. به نظر می آید در شرایطی که شماره معکوس نابودی رژیم صهیونیستی به نقاط تعیین کننده اش رسیده ، القاء صلح بین اسراییل و فلسطینیان از جمله طرح های کانون های صهیونی بوده که تنها از طریق سینما می توانسته به افکار عمومی تزریق گردد.

از طرف دیگر در این میان همچنان تولید و نمایش آثاری که محورهای اندیشه و تفکر ایدئولوژی آمریکایی یعنی اومانیسم و سکولاریسم و سیستم سیاسی منتج از آن (لیبرال سرمایه داری) را در ژانرهای مختلف تبلیغ    می کردند ، بیشتر در دستور کار کمپانی ها قرار گرفت. آثار و فیلم هایی که شاید در نگاه اول به نظر نمی آمد پیام یا ایده ای را انتقال می دهند. سعی شد اینگونه آثار با پروپاگاندا در مراسم اسکار و گلدن گلوب و مانند آن در بوق های تبلیغاتی بنگاههای رسانه ای قرار گیرند که در تیول همان کانون هایی بود که کمپانی های فیلمسازی را اداره می کردند و کارخانه های تسلیحاتی و شرکت های اقتصادی و احزاب سیاسی و …و بالاخره تینک تانک های استراتژیست را. در همین مراسم اسکار سال گذشته 3 فیلم ” استخوان زمستانی “(دبرا گرانیک) و “127 ساعت” ( دنی بویل) و “سوراخ خرگوش” (جان کامرون میچل) در همین گروه آثار می گنجید. این رسوخ اندیشه های اومانیستی در سینمای هالیوود دهه اخیر بدانگونه بود که حتی آثار معروف به سینمای معناگرا نیز ماهیت سکولاریستی به خود گرفتند که از آن جمله می توان به فیلم “آخرت”( کلینت ایستوود-2010) اشاره کرد که حتی ارتباط با عالم برزخ نیز از طریق نوعی دستکاری بشری ایجاد شده و البته عالم برزخی که در آن نشانی از خدا نیست! چنین فضایی را در فیلم “زیبا” (آلخاندرو گونزالس ایناریتو -2010)نیز می توان دید ، همچنانکه در فیلم معروف دیگرش یعنی “21 گرم” (2003) نیز نگاهی مادی و سکولار نسبت به مرگ و روح ادمی وجود داشت.

نکته قابل ذکر اینکه سایر فیلم های کاندیدای اسکار نیز به شدت از وجه ایدئولوژیک برخوردار بوده و هستند؛ فی المثل در این دهه ، در هر دوره مراسم اسکار شاهد کاندیداتوری حداقل یک فیلم همجنس گرایانه در میان نامزدهای اصلی بوده ایم. این کاندیدا در سال 2006 ، فیلم “کوهستان بروکبک”( انگ لی) بود و در سال 2008 “میلک”(گاس ون سنت) ، در سال 2009 فیلم “پرشس” ( لی دانیلز) و در سال 2010 فیلم “بچه ها همه خوبند”(لیزا کولودنکو). (10)

جالب اینکه در میان کاندیداهای بهترین فیلم اسکار سال 2009 ، حداقل 3 فیلم در دفاع از مظلومیت یهودیان ساخته شده بود که عبارت بودند از “یک آموزش “( لون شرویک) ، “500 روز تابستان”( مارک وب) و “یک مرد جدی”( برادران کوئن) . نکته اینجاست که پس از سالها در این سال برادران کوئن هویت ایدئولوژیک خود را علنی می ساختند. آش آن قدر شور بود که هنگام برگزاری مراسم اسکار ، وقتی نوبت به اهدای اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد رسید ، استیو مارتین(یکی از مجریان مراسم) برای معرفی یکی از کاندیداها به نام کریستوفر والتز ( که نقش یک افسر آلمان نازی را در تازه ترین فیلم کویینتین تارانتینو به نام “حرامزاده های لعنتی” بازی کرده بود) گفت :” کریس در فیلم  “حرامزاده های لعنتی ” برای شکار ، در به در به دنبال یهودیان بود و از اینکه کمتر آنها را پیدا می کرد ، دچار افسردگی روحی شده بود!”. استیو مارتین سپس به شوخی دستانش را رو به سالن و حاضرین در آن ( که همگی از بازیگران و عوامل و دست اندرکاران هالیوود بودند) باز کرد و گفت “…کریس…” به این معنی که بفرما این هم جماعتی از یهودیان که دنبالشان می گشتی!! در این لحظه دوربین به سرعت چهره برادران کوئن (که در سالن نشسته بودند) را نشان داد !!!

اما در میان این غوغای ایدئولوژیک هالیوود ، سینماگران ناسازگار، محلی از اعراب پیدا نکردند و به راحتی حذف شدند. مثل براین دی پالما که یکی از 5 غول بنیانگذار هالیوود نوین در اوایل دهه 70 میلادی ( به همراه استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس و مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا) بود. اما وی پس از ساختن فیلم هایی همچون “کوکب سیاه(2006) درباره فساد ریشه ها و تاریخ هالیوود و همچنین(2007) “Reducted” درمورد جنایات آمریکا در عراق ، به طور کامل از هالیوود رانده شد ، یا میلوش فورمن که تا کنون با 2 فیلم “پرواز برفراز آشیانه فاخته”(1975) و “آمادئوس”(1983) اسکار های بسیاری از آکادمی دریافت کرده ، وقتی فیلم “اشباح گویا”(2006) را در مذمت برخی  مبارزان انقلاب کبیر  فرانسه و تئوری ماسونی آن که در انقلاب آمریکا نیز مورد استفاده قرار گرفت و همچنین تشبیه شرایط امروز ایالات متحده با فرصت طلبی برخی انقلابیون آن دوران ساخت، دیگر نتوانست در میان استودیوهای هالیوود و در مافیای تولید و پخش آن جایی پیدا نماید و پس از سالها به میهنش یعنی چک تبعید گردید.

دهه نخست از هزاره سوم میلادی برای سینمای جهان به خصوص سینمای غرب و به ویژه سینمای آمریکا و هالیوود دهه برافتادن پرده ها بود که در طی سالها و دهه ها ، این سینما را در زیر لایه های “سرگرمی” و “هنر برای هنر” و “تجارت و اقتصاد” پنهان ساخته بودند. به نظر می رسد دیگر امروز نیازی به هوش سرشار نداشته باشد تا دریابیم، سرمایه دارانی که پول های خود را صرف ساخت سلاح های کشتار جمعی برای قتل عام  ملت ها می کنند ، زرسالارانی که با بلیعدن 80 درصد از ثروت جهان ، 80 درصد از مردم دنیا را زیر خط فقر نگاه داشته اند و امپریالیست هایی که برای تصاحب سرزمین ها و ثروت دیگران ، همه انسانیت و شرافت و نشانه های بشری را کنار نهاده اند ، برای سرگرم ساختن و پر کردن اوقات فراغت همان مردم و ملت ها و خدمت به آن سرزمین ها ، پول خرج نمی کنند!

 

منبع: مستغاثی دات کام

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!