در تاریخ مطبوعات قرن بیستم نمی توان مقاله ای تاثیرگذار تر و جنجال برانگیز تر از مقاله سامویل هانتیگتون تحت عنوان « جنگ تمدن ها » پیدا کرد. مقاله ای که سال 1993 دریکی از صفحات مجله فارین افرز آمریکا چاپ شد. دراین مقاله نویسنده به شرح دیدگاه خودش درباره ماهیت نزاع های قرن بیست و یکم پرداخته و گفته بود که « جنگ تمدن ها یکی از بزرگ ترین تهدیدهای صلح جهانی است و دست یافتن به نظامی جهانی که متکی بر تمدن ها باشد موجب منع بروز یک جنگ جهانی در آینده خواهد شد ».
چندی پیش مجله فارین افرز به مناسبت بیستمین سال انتشار این مقاله کتابی را تحت عنوان «جنگ تمدن ها ؛ بیست سال بعد» منتشر کرد که در آن به غیر از مقاله اصلی واکنش ها و پاسخ های انتقادی و نیز ستایش هایی که از این مقاله شده بود را همه گردآوری نموده بود.
به نظر نویسنده این کتاب، درآن زمان به این مقاله انتقاد شد که چرا در یک چارچوب فرهنگی تلاش کرده روابط جهانی را توضیح دهد و همین امر به جای توضیح و روشنگری موجب بروز ابهام های تازه ای در این روابط شده است. این انتقادات بر « نگرش » هانتیگتون متمرکز بود که از جنگ تمدن ها حرف می زد و گویی به صورت یک پیشگویی آن را بیان می نمود. حوادث 11 سپتامبر نیز که بعد به وقوع پیوست این قدرت پیشگویانه مقاله را تقویت کرد و با شروع « جنگ باتروریسم » نیز تشدید شد.
درکشورهای عرب، آن زمان فواد عجمی نقد تندی را نسبت به این مقاله نوشت. به نظر او در مقاله هانتینگتون روابط و مرزهای بین تمدن ها ساده انگاری شده بود. هانتینگتون با اعتماد به نفس عجیبی نشان داده بود که یک تمدن از کجا شروع و به کجا ختم می شود. عجمی این تفکر هانتینگتون را که گفته بود دولت ها به جای تمدن ها عمل می کنند و به نزاع باهم برمی خیزند به تمسخر گرفت. همچنین حرف دیگر او که گفته بود تمدن ها برای مقابله با تمدن غربی به ریشه های شان برمی گردند و برای مثال هندی ها به تمدن قدیم خود و مسلمانان به جریان های بنیادگرایی ملحق می شوند، مورد نقد قرار داد و گفت هانتینگتون اشتباه می کند که می گوید قدرت غرب کم شده یا تمدن ها به اصل خودشان برمی گردند. وی دلیل این اشتباهات را آن می دانست که هانتینگتون اهمیت مدرنیسم و سکولاریسم را دست کم گرفته بود. زیرا هند هرگز هندی قدیم نخواهد شد بلکه سعی خواهد کرد میراث مدرنیته خود را حفظ کند و طبقه متوسط این کشور به شدت از دستاوردهای جدید خود دفاع می کند و می خواهد حتی در آینده جایگاهی درجهان جدید داشته باشد. همچنین بنیادگرایی راهی برای ساخت یک تمدن نیست بلکه برای ویرانی آن است. به اعتقاد عجمی بنیادگرایی درواقع بازگشت به اصول نیست بلکه ایجاد رعب و وحشت و احساس گناهی است که برخی روشنفکران بی سواد در کشورهای اسلامی داشته و به همراه رهبران شان که در غرب آموزش دیده اند آن را به راه انداخته اند.
به اعتقاد وی هانتینگتون رابطه بین تمدن ها و ملت ها و دولت ها را ساده سازی کرده بود و بنابراین قادر به فهم پیچیدگی های ارتباط بین کشورهای شرقی و غرب نبود. هانتینگتون گفته بود : « این تمدن ها نیستند که دولت ها را اداره می کنند بلکه این دولت ها هستند که تمدن ها را مدیریت می کنند و برآن فرمان می رانند ». درواقع فوادعجمی از یک رویکرد شرق شناسی جدید به مقاله هانتینگتون پرداخته بود که می گفت جنگی که بین کشورهای شرقی و تمدن غربی وجود داردناشی ازاحساس وحشت و بغض و حسد و کینه ای است که فقرا نسبت به ثروتمندان و تمدن های پیشرفته نشان می دهند. یعنی همان دیدگاهی که سالها پیش تر افرادی امثال برنارد لوییس شرق شناس بریتانیایی – آمریکای گفته بود و در مقاله مشهور خود « ریشه های خشم اسلامی » نیز آن را ذکر کرد. به اعتقاد عجمی هانتینگتون دیدگاه های خود را از برنارد لوییس قرض گرفته بود.
در برابر این دیدگاه فرد دیگری به نام کیشور محبوبانی نوشت : غرب نسبت به آینده خود وحشت دارد و به خودش مطمئن نیست که بتواند در قرن بیست و یکم نیز مانند دو یا سه قرن پیش مسلط باشد. بنابراین در یک احساس در محاصره بودن قرار دارد و تنها از طریق چنین پیش زمینه ای است که می توان مقاله هانتینگتون را فهمید. به گفته محبوبانی : آمریکایی ها با حادثه 11سپتامبر کاملا غافلگیرشدند و احساس کردند که در آینده قربانی وحشت و خوف گروههای تروریستی خواهند بود. اما عجیب تر اینکه این مسایل زمانی طرح می شود که مسلمانان در نهایت ضعف خود هستند. به گفته او هانتینگتون چگونه از مرزهای خونین اسلام حرف می زند حال آنکه غرب به روشی کاملا حساب شده روز به روز در صدد وخیم ترکردن اوضاع کشورهای اسلامی است ؟
به گفته محبوبانی : « دو جمله اساسی در مقاله هانتینگتون هست که اگر آنها را کنار هم بگذاریم ماهیت مشکل او دریافته می شود. یکی جایی که می گوید ملت ها و حکومت هایی که به تمدن های غیر غربی تعلق دارند دیگر مثل گذشته مستعمره های تاریخی نیستند بلکه به محرک و سازنده تاریخ تبدیل شده اند و دیگری این جمله که می گوید غرب از نهادهای بین المللی و نیروی نظامی و منابع اقتصادی استفاده می کند تا بتواند جهان را به شکلی که تضمین کننده سیطره و سلطه اش برجهان باشد مدیریت کند. غرب ارزش های سیاسی و اقتصادی خود را بدین منظور منتشر می کند که بتواند منافع خود را همچنان حفظ کند. به گفته محبوبانی جمع کردن این دوجمله به سادگی می تواند عمق فاجعه را نشان دهد. هانتینگتون از پاسخ دادن به یک سوال عاجز است و آن اینکه اگر این تمدن ها در طول زمان وجود داشته اند پس چرا امروز تبدیل به تهدید شده اند ؟ این مساله نشان می دهد که غرب هنوز هم عاجز از درک این حقیقت اساسی است که در نظام ارزشی خود از یک ضعف ساختاری رنج می برد. محبوبانی نیز نتیجه گرفت که هانتینگتون مانند بقیه حقایق را نتوانسته است درک کند.
درهمین رابطه جیم کرکباتریک از تقسیم بندی مبهم هانتینگتون انتقاد کرده و می گوید فهرستی را که او از تمدن ها ارایه می دهد ( تمدن های غربی، کنفوسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندی، آمریکای لاتینی، اسلواکی ارتدوکسی و آفریقایی ) نیازمند دقت بیشتری است. زیرا هانتینگتون تمدن های اسلواکی و آمریکای لاتینی را بخش هایی از تمدن غربی به شمار می آورد حال آنکه دلیل این تقسیم بندی چیست. ما نمی دانیم که او بر چه اساسی این تقسیم بندی را انجام داده است. آیا زبان، تاریخ، دین، رسوم، نهادهای دولتی یا احساسات عمومی جامعه کدام یک مبنای این تقسیم بندی بوده است ؟
یکی از نقاط مهم دیگری را که او اشاره می کند اینکه تاریخ گذشته به ما نشان می دهد بزرگ ترین درگیری و نزاع ها نه در مرزهای بین تمدن ها بلکه در درون خود تمدن ها رخ داده است. دو جنگ جهانی اول و دوم نمونه های بارزی برای این امر است. هدف بنیادگرایی اسلامی نیز نه تخریب و نابودی تمدن غربی بلکه بیشتر جنگ با دولت های اسلامی است.
به هرحال، به نظر می رسد بیست سال بعد از انتشار مقاله هانتینگتون این مقاله هنوزمی تواند بهانه ای برای طرح بحث ها و مشاجرات تازه ای شود.
منبع : الحیات
ترجمه: شفقنا