در روزهای منتهی به انتخابات در پایگاه اجتماعی توئیتر که این روزها یکی از پرطرفدارترین پایگاه های اجتماعی فعال محسوب می شود، دیدن شناسه های کاربری به نام کاندیداهای انتخاباتی از آقای هاشمی رفسنجانی گرفته تا دکتر سعید جلیلی اتفاقی معمول بود. اینکه با وجود ممنوع بودن استفاده از این پایگاه های اجتماعی برخط نامزدهای ریاست جمهوری از امکانات ارتباطی آن ها تا حد ممکن استفاده کرده و می کنند شکی نیست؛ اما بعد از انتخابات ریاست جمهوری و با پیروزی دکتر حسن روحانی در انتخابات، حرف و حدیث ها در این زمینه وارد مرحله جدیدی شد. شاید برای اولین بار در توئیتر و فیس بوک شناسه هایی دیده می شدند که به نام مسوولان دولتی پست منتشر می کردند و حتی برخی منابع غربی بعضی خبرها را با استناد به این شناسه ها بر روی خروجی خود می گذاشتند. بحث درباره امکان استفاده ی از شبکه های اجتماعی که در دنیای مجازی آن را “وب2” می نامند دوباره آغاز شد و البته این بار ماجرا جدی تر است.
اگر جه هدفی را که احتمالا برخی از مسوولان دولتی خصوصا آنهایی که حیطه هایی بزرگ تر از مرزهای ایران را پوشش می دهند، مخاطبان غیرایرانی و غیر ساکن در جمهوری اسلامی ایران است. اما مساله به همین جا محدود نمی شود. استفاده کننده گان از سرویس های مشهور شبکه های اجتماعی در ایران نیز تعداد قابل ملاحظه ای را تشکیل می دهند.این افراد که بسیاری از آنها در رده های سنی 18 تا 35 سال قرار دارند، کسانی هستند که حداقل یک بار در روز به حساب کاربری خود در شبکه های اجتماعی سر می زنند و هر از چندی مطلبی را بر آن منتشر می کنند.
مخاطبان شبکه های اجتماعی در ایران چه کسانی هستند؟
شبکه های اجتماعی، پایگاه های اطلاعاتی خودساز هستند؛ این خود ساز به آن معناست که شبکه های اجتماعی در درون ماهیت خود اطلاعاتی را منتشر نمی کنند بلکه کاربران خود با استفاده از امکاناتی که این شبکه ها در اختیارشان قرار می دهند، مطالبی را منتشر می کنند و در اختیار دیگران قرار می دهند به این شکل به صورت مداوم مطالب این شبکه ها به روز می شود و البته خود مخاطبان و تولید کنندگان نقش مهمی در انتشار و توزیع تولیدات دارند.
ایده ی چنین شبکه هایی تنها مربوط به حوزه فناوری اطلاعات نمی شود. سال هاست که در علم بیونیک که اساسا مبنای آن کپی برداری از ساختارهای زنده و طبیعی و تبدیل آن به تولیدات تکنولوژیکی است به طراحی ساختارهایی فکر می شود که در آن خود ساختار و بخش های تشکیل دهنده ی آن به صورت خودکار، خود را ترمیم و رشد نماید. درست مانند یک ساختار زنده که سلول ها در صورت صدمه دیدن بخشی از آن ساختار زنده خودشان آن بخش را ترمیم می کنند و یا بر اساس یک فرآیند که ارتباطی با فضای بیرون ندارد؛ به صورت خودبخودی مسیر رشد ساختار را می پیمایند. در نانوتکنولوژی، و در بحث تئوری “نانو ماشین ها” چنین ویژگی هایی سال هاست که تحقیقات دانشمندان را به خود اختصاص داده است.
شبکه های اجتماعی نیز بر اساس همین تئوری طراحی شده اند، با این تفاوت که در شبکه های اجتماعی سلول ها و واحد های سازنده، خود زنده اند و افراد جامعه واقعی را تشکیل می دهند و البته همین امر هم مساله را ساده تر و سهل الوصول تر می سازد و هم پیچیده تر.
اما در ایران با توجه به موقعیت ژئو استراتژیک جمهوری اسلامی و نوع ارتباطی که در دهه های اخیر میان کشور ما و کشورهای غربی بر قرار بوده است، رسانه های بیش از این که وارد کارکردهای فرهنگی خود شوند رنگ و بوی امنیتی به خود گرفته اند. از یک سو، غرب که سکان بسیاری از اپراتورهای رسانه ای از جمله شبکه های اجتماعی را در دست دارد درباره ی ایران بیش از هر چیز بر کارکرد سیاسی و تاثیر گذاری سیاسی بر جامعه ایران با استفاده از این ابزارها تاکید کرده است؛ و البته بر هم زدن ثبات ایران هیچ وقت از اهداف این تاثیرگذاری ها بیرون نبوده است و از سوی دیگر، متاسفانه مدیران فرهنگی ما نیز در برخوردی منفعل بر تعاملی مبتنی بر پرده های آهنین پای فشرده اند. این سیاست انفعالی و در حقیقت دفاع انفعالی باعث شده است تا در ساختارهای فرهنگی ما بدون توجه به بسیاری از تفاوت هایی که میان ایران و کشوری مانند چین در تعاملات بین المللی وجود دارد الگوی چینی را در کنترل فضای مجازی پیش ببریم و عملا آن گونه که استفاده کنندگان امنیتی و سیاسی از کارکرد شبکه های اجتماعی برای مخاطب ایرانی تعریف کرده اند محقق شود.
صحبت درباره تفاوت های تعاملی بین المللی میان ایران و چین و اشتباهاتی که در الگو برداری از این سیستم صورت گرفته است بحثی مستقل و طولانی می طلبد؛ اما آنچه که در اینجا نباید از کنار آن گذشت نتیجه غایی دفاع منفعلانه در برابر حرکت هجومی مقابل است. همان طور که قبل از این هم گفتیم اولین نتیجه دفاع منفعلانه پذیرفتن تعاریف و قواین طرف مقابل و بازی در زمین اوست.
درست است که اینترنت و ساختارهای آن و بیشتر ابزارهایی که درش فعال هستند همگی ساخته و پرداخته ی یک تفکر یکپارچه و هدفمند غربی یا بهتر است بگوییم آمریکاییاند، اما درباره شبکه های مجازی و حتی دیگر بخش های اینترنت تنها یک بخش از تکنولوژی ارتباطی جدید را طراحی های از پیش شده تشکیل می دهند. نیم دیگر ماجرا کاربرانی هستند که در این ساختارها فعال می شوند و البته تولیداتی که آنها بر روی این شبکه منتشر می سازند، نیز در هویت بخشی به آن موثر هستند. با این وصف با تمام امکانی که طراح بودن و در اختیار داشتن زیر ساخت ها در دستان غرب می گذارد، سوراخ های فرهنگی جامعه اطلاعاتی آنچنان عریض و طویل است که نمی توان به این راحتی ها آن را مسدود کرد و مسر انتشار اندیشه را یک طرفه انگاشت. با این وصف وقتی با همه ی تاثیر گذاری موجود که آن را نفی نمی کنیم؛ ساختار فرهنگی کشور پا پس می کشد و میدان را با محدودیت های حذفی برای هجمه های سیاسی در شبکه های اجتماعی باز می گذارد به این معناست که مدیریت فرهنگی ما پذیرفته است، شبکه های اجتماعی در اینترنت با مخاطب قریب به میلیاردی آن تحت سیطره ی یک تفکر جهت دهی شده و ثابت سیاسی و فرهنگی است که جایی برای تنفس برای حضور ایران وانقلاب اسلامی ندارد. این دقیقا به معنای قبول شکست و تایید مالکیت غرب بر مجموعه ای از مخاطبان است که در هیچ مرزی نمی گنجند.
به عبارت دقیق تر بر خلاف آنچه که طرف مقابل می خواهد به عنوان یک امر بدیهی جا بیندازد، هیچ آمار دقیقی از گرایشات سیاسی و فکری کاربران ایرانی شبکه اجتماعی نیست که دلالت بر اپوزسیون یا مخالف بودن اکثریت آنها با نظام داشته باشد.بر همین اساس، متاسفانه هیچ آمار دقیقی از زمینه ها و امکاناتی که شبکه های اجتماعی می تواند در اختیار انقلاب اسلامی قرار دهد تدوین نشده و ما همچنان این ابزار را به بزرگترین تابوی تبلیغاتی علیه خود تبدیل کرده ایم.
سید مرتضی آوینی و آخرین مقاله
سید مرتضی آوینی، شاید یکی از معدود کسانی باشد- اگر نگوییم که تنها او بود- که در حوزه فرهنگ و هنر پس از انقلاب اسلامی و براساس آموزه های آن و نیاز روز- و البته در بیشتر موارد نیاز آینده- نظریه پردازی کرد. او در قالب مقالات متعدد و در چارچوب یک نشریه تئوریک، خطوطی را ترسیم کرد که برای طراحی یک جبهه فرهنگی و ساز و کارهای تولید آثار هنری نیاز بود.
اگر چه در دستگاه تبلیغات رسمی امروز آوینی را تنها به واسطه صدای دلنشینش در برنامه روایت فتح می شناسند و روشنفکرتر ها او را صاحب سبکی در ساخت مستند – که مرحوم مددپور آن را با عنوان مستند اشراقی معرفی کرد – و کمتر اشاره ای به آنچه او درباره سینما، تلویزیون، ادبیات داستانی و رمان، موسیقی و حتی گرافیک نوشت و گفت، می شود.نظریات او درباره این هنر و ادبیات، برای مدیران فرهنگی گذشته و حال کشورمان، آن قدر خاص و دور از ذهن و البته غیر عملی است که مدیران فرهنگی ما ترجیح می دهند اساسا این نظریات را نادیده بگیرند. این نوع برخورد در زمان حیات آوینی، تند تر از این بود؛ تا جایی که اتهامات متعددی به مرتضی آوینی وارد می شد. عده ای او را لیبرال مسلک و جمعی دیگر چماقدارش می خواندند و همه ی این ها از آن جهت بود که آوینی میانه ای با انفعال و البته فریفتگی و مرعوب شدن نداشت. همه ی این ها را گفتیم تا به یکی از آخرین نوشته هایش یعنی مقاله ای با عنوان “انفجار اطلاعات” اشاره کنیم.
“انفجار اطلاعات! نمی دانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمی ترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک تر می شود خوشحال می شوم. نیچه خطاب به فیلسوفان می گوید: « خانه هایتان را در دامنه های کوه آتشفشان بنا کنید » و من همه کسانی را که در جست و جوی حقیقتند مخاطب این سخن می یابم. «گریختن» مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند و اگر نه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار.”
عجیب است نه؟ انگار این جملات همین حالا و در جواب کسانی نوشته شده است که امنیت را در خانه نشستن و بستن در و پنجره ها جستجو می کنند. در دامنه آتشفشان زندگی کردن یعنی به مواجهه با همه ی سوالات، شبهه ها و حتی تهاجمات رفتن و تکلیف ماجرا را در وسط میدان و نه در گوشه ی پست، معلوم کردن. حرفهای آوینی در این مقال صریح تر هم می شود.
دهکده جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکده بزرگ نیستیم مضطرب نمی دارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیش تر از ما به اضطراب می اندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکده جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.
شهروندِ مطیع کسی است که وجود فردی اش مستحیل در جامعه ای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلال های رسمی را می پذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمی دارد. تا آنجا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبله قانون، که تابع آن می بیند. به آنچه فرا می خوانندش روی می آورد و از آنچه باز می دارندش پرهیز می کند. دروازه های گوش و چشم و عقلش برای پیام های پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی می شنود که «بانک فلان، بانک شماست »، باور می کند و پولش را در بانکی انبار می کند که جایزه بیش تری می دهد… و از این قبیل. و خوب! دهکده جهانی هم برای آنکه سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.
اگر قرار باشد برای مسیر حرکت به دنبال مانیفست بگردیم شاید همین چند خط بهترین نقطه عزیمت باشد. اتفاقی که در این چند ساله و با همه ی نسخه هایی که برای چاره اندیشی مواجهه ی ما با ابزار های کوچک کننده دنیا صورت نبسته، اما در همین جا ممکن است بسیاری از دوستان و اهل علم و صاحب نظارن ان قلت بیاورند؛ که باید آنها را به فال نیک گرفت.چرا که هر یقینی از ابتدای شک جوانه می زند.
آنچنان که در ابتدا گفتیم ورود به مساله ما و نسبت شبکه های اجتماعی و انواع و اقسام شعبده های دهکده ی جهانی که در راه هستند، از یک اتفاق سیاسی جدی می شود؛ اما برای انقلابی که قدم اول خود را فرهنگی می داند و قبای فرهنگ را بر قامت خود می دوزد ناشایست است اگر با باد سیاست به هر سویی برود. حتی اگر باد سیاست مانند مورد اخیر یک سوال منطقی و درست را به جولان انداخته باشد. این داستان بسیار پیشتر مساله انقلاب و نظام بوده است، اما چه باید کرد که مدیران فرهنگی همواره پاک کردن صورت مساله را جوابگو تر از پاسخ به آن یافته اند.
شبکه های اجتماعی ابزاری است که برای نسل های آینده تبدیل به یک ماجرای عادی مانند تلویزیون و رادیو خواهد شد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در دنیایی زندگی می کنیم که برای چندین سده در معادلات و طراحی زندگی در آن نقشی نداشته ایم؛ اولین نشانه های حیات در ما با دخالت در شرایط حیات در این دنیا دیده شد، و اگر بخواهیم آینده را ترسیم کنیم باید فعالانه نقش ایفا کنیم و این نقش از میان همین زندگی فعلی می گذرد.
“وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیان هایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیان گرفته بر جهل است و آگاهی های جمعی که انقلاب زا هستند به یکباره روی می آورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آن گاه که فصل فروپاشی اش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان می داد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش می انگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیخته شوروی آشکار شد.”
قطعا حضور در میدان زندگی امروز اگر تلفات داشته باشد بر پنهان شدن در پشت دیوارهای آهنین ارجحیت دارد، این چیزی است که مدیران ما باید برای آن آرایش دقیق طراحی کنند نه این در فکر بنا کردن حصارهای حصین و ستبر غوطه خورند.
“و اما درباره خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایده ای هستند که دزدان شب رو، بر زمین می زیند، اما آن گاه که دزدان از آسمان فرود می آیند، چگونه می توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره ها محفوظ دارند، بیرون شد و « خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد. » باید در رو به رو شدن با واقعیت، به اندازه کافی جرئت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیش تر از همیشه رجز می خواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند.”
منبع: مشرق