بیشتر روایاتی که درباره «حسنی» وارده شده، ضعیف است و برخی نیز از نظر متن دچار اشکالند ؛ لذا آنچه میتوان از مجموع این روایات به دست آورد، این است که وجود و خروج شخصی به نام حسنی از جمله علائم ظهور است؛ اما دیگر ویژگیها و خصوصیات وی با توجه به ضعف روایات، قابل اعتماد نیست. این پژوهش بخشی از سلسله مباحث خارج مهدویّت است که در مرکز تخصصی مهدویّت توسط استاد نجمالدین طبسی تدریس شده و پس از بازنگری برای استفاده عموم، در اختیار فصلنامه قرار گرفته شد.
چکیده
در بین احادیث مهدویت، تعدادی از روایات به بحث علائم ظهور اختصاص دارد که بخشی از این روایات، به بحث «حسنی» پرداخته است.
بیشتر روایاتی که درباره «حسنی» وارده شده، ضعیف است و برخی نیز از نظر متن دچار اشکالند ؛ لذا آنچه میتوان از مجموع این روایات به دست آورد، این است که وجود و خروج شخصی به نام حسنی از جمله علائم ظهور است؛ اما دیگر ویژگیها و خصوصیات وی با توجه به ضعف روایات، قابل اعتماد نیست. این پژوهش بخشی از سلسله مباحث خارج مهدویّت است که در مرکز تخصصی مهدویّت توسط استاد نجمالدین طبسی تدریس شده و پس از بازنگری برای استفاده عموم، در اختیار فصلنامه قرار گرفته شد.
کلید واژهها: مهدویت، علائم ظهور، روایات، حسنی، خروج حسنی.
مقدمه
در کتب روایی، روایات فراوانی درباره موضوع مهدویت ذکر شده است. برخی تعداد آنها را بالغ بر 7000 روایت دانستهاند که این تعداد از نظر ما صحیح نیست. بنابر آنچه که در کتاب معجم احادیث الامام المهدی آوردیم تعداد آنها 1436 یا 1439 روایت است. آیاتی که بر حسب تأویل یا تفسیر، مرتبط با مهدویت میشوند نیز حدود 400 آیه است ؛پس در مجموع، بالغ بر 1840 آیه و روایت در این زمینه وجود دارد.
نگرشی در روایات سید حسنی
از مجموع روایات فوق، حدود سیصد روایت، در کتب اربعه آمده است که بیشتر آنها در کافی و من لا یحضره الفقیه ذکر شده، البته قسمتی از آن در تهذیب، و در استبصار هم به صورت نادر آمده است.در این میان، هفت یا هشت روایات به موضوع «سید حسنی» پرداختهاند[1] که در این مقاله، به بحث درباره آن خواهیم پرداخت.
روش بحث
برای ارائه این بحث، ابتدا به سراغ کتب اربعه رفته و به کنکاش روایات موضوع مورد بحث میپردازیم. پس از دستیابی به روایات، به برخی از شروح کتب اربعه مراجعه کرده و به بعضی از اقوال و آرا اشاره میکنیم. برای تکمیل بحث، از کتب معتبر و دست اول شیعه نیز استفاده خواهیم کرد. اگر روایات مذکور در کتب اهل سنت نیز آمده باشد ـ فقط برای آشنایی با آنها ـ به آن کتب نیز مراجعه میکنیم.
در ادامه به بررسی سندی روایات میپردازیم و پس از فراغت، متن روایات را مورد دقت و تأمل قرار خواهیم داد. در پایان نیز به جمع بندی مباحث و اخذ نتیجه میپردازیم.
ضرورت بحث
امروزه سخن از منجی آخرالزمان و دادگستر جهان، ورد زبان هر دوست و دشمن است. دوستان، مشتاقانه در پی جادههای انتظار و فرا رسیدن دولت یار هستند و دشمنان، درصدد ایجاد مانع بر سر راه ظهور مظهر عدالت، حامی مستضعفان و درهم کوبنده مستکبرانند، آنان که میدانند با طلوع خورشید عدالت، دیگر جایی برای چپاول، غارت، ظلم و ستم، باقی نخواهد ماند.
یکی از راههای مقابله با مهدویت، ایجاد انحراف در این آموزه اصیل اسلامی است. چند سال قبل در اسرائیل، مراکزی تشکیل شد تا به تحقیق در باره مهدویت (باور مسلمانان درباره منجی آخرالزمان) بپردازند. آنان روایات را بررسی میکنند که یکی از نتیجههای این بررسیها، پیدایش افرادی است که خود را نایب امام زمان علیه السلام، فرزند آن حضرت، یمانی، سید خراسانی و… مینامند. چندی پیش شخصی ادعا کرده بود که «سید حسنی» است و برخی روزنامههای آمریکا با او مصاحبه کردند.
ادعا این بود که این آقا، سید حسنی و امام دوازدهم است؛ او فرزند امام زمان است و اول او ظهور میکند و پس از وی پدرش (امام سیزدهم) ظهور خواهد کرد. مستند این آقا برخی روایات بود.اگر در باره روایات و این گونه مباحث شناخت کافی و لازم را داشته باشیم، با قدرت و سرعت بیشتری میتوانیم از این گونه انحرافات جلوگیری کرده و به روشنگری و ایجاد بصیرت در جامعه بپردازیم.
روایات درباره «سید حسنی»
روایت اول:
و عنه )محمد بن یحیی( عن احمد بن محمد عن ابن محبوب عن یعقوب السراج قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: متی فرج شیعتکم؟ قال: قال: اذا اختلف ولد العباس و وهی سلطانهم و طمع فیهم من لم یکن یطمع فیهم و خلعت العرب اعنتها و رفع کل ذی صیصیة صیصیته و ظهر الشامی و اقبل الیمانی و تحرک الحسنی و خرج صاحب هذا الامر من المدینه الی مکه بتراث رسول الیه صلی الله علیه و آله و سلم… و یستأذن الله فی ظهوره فیطّلع علی ذلک بعض موالیه فیأتی الحسنی فیخبره الخبر فیبتدر الحسنی الی الخروج فیثب علیه اهل مکه فیقتلونه و یبعثون برأسه الی الشامی فیظهر عند ذلک صاحب الامر فیبایعه الناس و یتبعونه… (کلینی، 1365: ج 8، ص 224، ح285)؛
یعقوب سراج از امام صادق علیه السلام پرسید: «گشایش شیعیان شما چه زمانی است؟» حضرت فرمود: وقتی بین بنی عباس اختلاف بیفتد و سلطنت آنها سست شود و در آنها طمع کند کسی که در این سطح نیست (که به تسخیر حکومت بپردازند) عرب، از حکومت سرپیچی میکنند و هر صاحب قدرتی وارد میدان میشود. شامی ظهور میکند و یمانی رو میکند و حسنی حرکت میکند و صاحب الأمر از مدینه به طرف مکه خروج میکند، در حالی که میراث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با او است… و از خداوند، اذن ظهور میخواهد. برخی دوستان حضرت مطلع میشوند و خبر به حسنی میرسد و او به خروج مبادرت میکند که اهل مکه بر او یورش میبرند و او را میکشند و سرش را برای شامی میفرستند. در این زمان، صاحب الامر ظهور میکند و مردم با ایشان بیعت کرده و همراه میشوند….
بررسی سند
مرحوم مجلسی از این روایت با عنوان «صحیح» یاد میکند (مجلسی، 1379: ج26، ص154)؛ اما برخی درباره «یعقوب سراج» اشکالاتی را بیان کردهاند که در ادامه به آن میپردازیم:
1. ابن غضائری وی را تضعیف کرده، لذا روایت ضعیف است.
2. نام یعقوب سراج بین «یعقوب سراج کوفی» و «یعقوب بن سالم احمر» مشترک است.
در پاسخ به اشکال اول میتوان گفت بنابر برخی مبانی، استناد این کتاب به ابن غضائری مورد تردید است؛ لذا به تضعیفات این کتاب نمیتوان اعتماد کرد. مرحوم آیت الله خویی میفرماید که به دلیل عدم اثبات انتساب این کتاب به ابن غضائری، بر آنچه از این کتاب نقل میشود، اعتمادی نیست (خوئی، 1410: ج20، ص156). ضمن این که بر فرض صحت انتساب این کتاب، تضعیف ابن غضائری نمیتواند در برابر توثیق نجاشی و… مقاومت کند.
اشکال دوم نیز بدین گونه قابل حل است که مسأله از دو حال خارج نیست، یا اینکه هر دو نفر آنها یکی هستند که در این صورت، مشکلی وجود ندارد، چرا که یعقوب سراج را نجاشی، شیخ مفید و ابن شهر آشوب توثیق کردهاند، یا اینکه «یعقوب سراج» غیر از «یعقوب بن سالم احمر» است که در این صورت هم مشکل قابل حل است، چرا که هر دو نفر توثیق شدهاند (ر.ک: خویی، همان: ج20، ص127و 134و 155).
البته برخی نیز احتمال دادهاند «یعقوب سراج» همان «یعقوب بن ضحاک» باشد (خوئی، همان: ص156) که این نیز مشکلی ایجاد نمیکند؛ چرا که یعقوب بن ضحاک تضعیف نشده است. نکته دیگری که در توثیق یعقوب سراج میتوان به آن تمسک جست، نقل ابن محبوب (از اصحاب اجماع) از ایشان میباشد که بنا بر برخی از مبانی، نقل اصحاب اجماع، بر وثاقت دلالت دارد؛ لذا به این بیان، وی توثیق شده و دیگر اشکالی به سند وارد نمیشود.
در ضمن او خادم امام صادق علیه السلام نیز بوده است و بعضی از این قضیه، حُسن حال و مدح او را استفاده کردهاند (خویی، همان: ج20، ص142).
بررسی متن
از این روایت، به چند مطلب میتوان پی برد:
1. حرکت سید حسنی یکی از علائم ظهور است؛ چرا که وقتی از امام سوال میشود: «گشایش شیعه چه زمانی اتفاق میافتد؟ حضرت اموری را بر میشمارد که یکی از آنها حرکت سید حسنی است و پس از ذکر این امور، میفرماید «وخرج صاحب هذا الامر» که مرحوم مازندرانی این جمله را جزای عبارت قبل (اذا اختلف…) میداند (مازندرانی، 1421: ج 12، ص 301).
2. دو حرکت توسط سید حسنی آغاز میشود که یکی از آنها به مدت کوتاهی پیش از خروج و دیگری پس از ظهور اتفاق میافتد. در بخشی از روایت آمده است: «و تحرک الحسنی و خرج صاحب هذا الامر» که به حرکت قبل از خروج اشاره دارد و روایت، درباره کیفیت این حرکت توضیحی نداده است. در بخش دیگر روایت آمده است وقتی خبر ظهور حضرت به او میرسد، حسنی به خروج مبادرت میکند که در این حرکت، کشته خواهد شد.
3. حرکتی توسط حسنی آغاز میشود که مبدا این حرکت مشخص نیست، اما در ادامه، به مکه منتهی میشود. البته برخی شروع این حرکت را از مکه و به انگیزه خروج میدانند که با ظاهر روایت سازگار نیست.
4. زمان حرکت حسنی بسیار نزدیک به زمان ظهور حضرت است، زیرا در روایت بیان شده است که حسنی حرکت میکند و امام علیه السلام نیز از مدینه به سوی مکه روانه میشود. وقتی امام به مکه میرسد، خداوند اذن ظهور میدهد. وقتی این خبر به حسنی میرسد، مبادرت به خروج میکند و کشته میشود و سپس امام علیه السلام ظهور میکند.
5. در روایت، به مثبت یا منفی بودن شخصیت سید حسنی یا بر حق بودن یا نبودن حرکتش، اشاره مستقیمی نشده است، اما از قرائنی میتوان حدس زد شخصیتی مثبت بوده و حرکت وی بر حق باشد، زیرا اولاًدر روایت آمده است که «پس اذن ظهور داده میشود و بعضی از دوستان حضرت باخبر میشوند و خبر به سید حسنی میرسد…»، از این که برخی از موالی و دوستان حضرت از «اذن ظهور» مطلع میشوند و خبر را به سید حسنی میرسانند، معلوم میشود وی نیز از خواص است که از این خبر مهم آگاهی مییابد؛ چرا که اطلاع از «اذن ظهور» امری نیست که همگان از آن مطلع شوند بلکه خود ظهور علنی است.
البته برخی مرجع ضمیر در «موالیه» را سید حسنی دانستهاند (مازندرانی، همان: ج 12، ص 302). در این صورت، معنای روایت چنین میشود که برخی دوستان سید حسنی از اذن ظهور مطلع میشوند و به او خبر میدهند. در چنین صورتی نیز احتمال صورت اول به قوت خود باقی است و بلکه تقویت هم میشود؛ چون وقتی دوستان سید حسنی از خواص باشند، خودش جایگاه ویژهای خواهد داشت.
ثانیاً: وی توسط اهل مکه کشته میشود و سرش برای سفیانی فرستاده میشود. با توجه به این که سر او برای سفیانی فرستاده میشود، معلوم میشود او از دشمنان سفیانی است، اما این که او از دوستان امام زمان علیه السلام نیز باشد، قطعی نیست؛ زیرا معلوم نیست هر کس با سفیانی مخالف باشد، حتماً با امام زمان علیه السلام موافق خواهد بود.
6.در باره سرنوشت سرنوست سید حسنی چنین گفته شده است که به دست مردم مکه کشته شده و سرش برای سفیانی فرستاده میشود؛ زیرا مردم مکه با حرکت اهل بیت علیهم السلام موافقتی نداشته و ندارند، بلکه در زمان ظهور، از مخالفان هستند و حضرت با آنها مقابله خواهد کرد.
روایت دوم
عن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام قال، تختلف ثلاث رایات… و تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی القری فی هدوء و رفق و یلحقه هناک ابن عمه الحسنی فی اثنی عشر الف فارس فیقول: یا ابن عم أنا احق بهذا الجیش منک، انا ابن الحسن و انا المهدی. فیقول المهدی علیه السلام: بل انا المهدی. فیقول الحسنی: هل لک من آیة فنبایعک؟ فیؤمیالمهدی علیه السلام الی الطیر فتسقط علی یده و یغرس قضیباً فی بقعة من الارض فیخضر و یورق. فیقول له الحسنی: یابن عم هی لک و یسلم له جیشه و یکون علی مقدمته و اسمه علی اسمه… (مقدس شافعی، 1416: ص21).
سپاهیان حرکت میکنند تا با آرامش به وادی القری میرسند. آن جا پسر عمویش همراه دوازده هزار سواره به او محلق شده و میگوید: «ای پسر عمو! من به این سپاه، از تو سزاوارترم: من فرزند حسن، و من مهدی هستم». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «بلکه من مهدی هستم». حسنی میگوید: «آیا نشانهای بر ادعای خود داری، تا با تو بیعت کنیم؟» حضرت مهدی علیه السلام به پرندهای )که در آسمان در حال پرواز بود( اشاره میکند و پرنده روی دست حضرت مینشیند و عصایی در زمین فرو میکند و آن عصا سبز میشود و برگ میدهد. حسنی میگوید: «ای پسر عمو این سپاه، از آن تو است» و سپاهش را تسلیم امام علیه السلام میکند و….
بررسی سند
اولین کسی که این روایت را نقل کرده، سلمی شافعی ـ از علمای اهل سنت ـ در کتاب عقدالدرر است که در قرن هفتم میزیسته. وی این روایت را به صورت مرسل و بدون سند نقل کرده است. پس ازوی هم متقی هندی در کتاب برهان و دیگران این روایت را از عقد الدرر نقل کردهاند. میان علمای شیعه نیز اولین بار، مرحوم حائری یزدی در الزام الناصب با عنوان خطبه البیان آورده است. پس این روایت، از نظر سند ضعیف است.
بررسی متن
1. سید حسنی از اولاد امام حسن مجتبی علیه السلام است و احتمالاً به همین علت او را حسنی میگویند.
2. سیدحسنی شخصیت مهمی است که دوازده هزار نیرو تحت امر او است.
3.وی، انسان حق مداری است که وقتی حقیقت برایش مشخص میشود، آن را به راحتی میپذیرد.
4.او ابتدا ادعای مهدویت دارد که پس از ارائه معجزات از سوی حضرت، از ادعای خود منصرف میشود. البته میتوان این مسأله را چنین توجیه کرد که او ادعای مهدویت نداشته و فقط قصد داشته حقیقت را برای یارانش روشن کند. این توجیه، در روایات دیگر مؤید دارد.
روایت سوم
اقول روی فی بعض مؤلفات اصحابنا عن الحسین بن حمدان عن محمد بن اسماعیل و علی بن عبدالله حسنی عن ابی شعیب و محمد بن نصیر (عن ابی شعیب محمد بن نصیر)[2] عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل عن المفضل بن عمر قال سألت سیدی الصادق علیه السلام… ثم یخرج الحسنی، الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم یصیح بصوت له فصیح یا آل احمد اجیبوا الملهوف و المنادی من حول الضریح. فتجیبه کنوز الله بالطالقان کنوز وای کنوز لیست من فضة و لا ذهب بل هی رجال کزبر الحدید علی البراذین الشهب بأیدیهم الحراب.
و لم یزل یقتل الظلمة حتی یرد الکوفة و قد صفا اکثر الارض فیجعلها له معقلاً فیتصل به و بأصحابه خبر المهدی علیه السلام و یقولون یا بن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا؟ فیقول اخرجوا بنا الیه حتی ننظر من هو و ما یرید؟ و هو والله یعلم انه المهدی و انه لیعرفه ولم یرد بذلک الامر الا لیعرف اصحابه من هو؟ فیخرج الحسنی فیقول ان کنت مهدی آل محمد فأین هراوة جدک رسول الله و خاتمه و بردته و درعه الفاضل و عمامته السحاب و فرسه الیربوع و ناقته العضباء و بغلته الدلدل و حماره الیعفور و نجیبه البراق و مصحف امیرالمؤمنین؟ فیخرج له ذلک.
ثم یأخذ الهراوة فیغرسها فی الحجر الصلد و تورق و لم یرد ذلک الا ان یری اصحابه فضل المهدی علیه السلام حتی یبایعوه. فیقول الحسنی الله اکبر مد یدک یا بن رسول الله حتی نبایعک. فیمد یده فیبایعه و یبایعه سائر العسکر الذی مع الحسنی الّا اربعین ألفاً اصحاب المصاحف المعروفون بالزیدیه. فانهم یقولون ما هذا الّا سحر عظیم. فیختلط العسکران فیقبل المهدی علیه السلام علی الطائفة المنحرفة فیعظهم و یدعوهم ثلاثة ایام. فلایزدادون الا طغیاناً و کفراً فیأمر بقتلهم فیقتلون جمیعاً ثم یقول لأصحابه: لاتأخذوا المصاحف و دعوها و تکون علیهم حسرة کما بدلوها و غیّروها و حرّفوها و لم یعملوا بما فیها. (مجلسی، همان: ج 53، ص16).
مفضل بن عمر درباره امام زمان علیه السلام و اوضاع آینده از امام صادق علیه السلام سؤال میکند و امام در بخشی از پاسخ میفرماید:
سپس حسنی که جوانی خوش چهره است، در اطراف دیلم خروج میکند و با صدای فصیح و رسا میگوید: «ای آل احمد ! به داد گرفتار برسید؛ به داد کسی برسید که از اطراف ضریح ندا میدهد (یعنی خودش)». گنجهای خداوند از طالقان به او پاسخ میدهند. گنجها و چه گنجهایی که از نقره و طلا نیست، بلکه مردانی هستند همانند پارههای آهن سوار بر اسبهای سفید، در دستشان اسلحه است. ظالمان را میکشند، تا این که وارد کوفه میشوند و بیشتر سرزمینها فتح میشود و آن سرزمینها را برای فتوحات دیگر، دژ محکم قرار میدهد.
سپس خبر ظهور امام مهدی علیه السلام به او و یارانش میرسد. اصحاب به حسنی میگویند: «ای پسر رسول خدا ! این شخص کیست که به قلمرو ما وارد شده است؟» حسنی میگوید: «برویم ببینیم او کیست و چه میخواهد؟» به خدا قسم ! این در حالی است که او میداند این شخص، مهدی است و او را میشناسد، ولی با این کارش میخواهد او را به اصحابش بشناساند. حسنی خارج میشود و میگوید: «اگر تو مهدی آل محمد هستی، کجا است چوب دستی جدت رسول خدا و انگشترش و لباسش و زرهاش که فاضل نام داشت و عمامهاش به نام سحاب و اسبش به نام یربوع و شترش به نام عضباء و قاطرش به نام دلدل و الاغش به نام یعفور و اسب اصیلش به نام براق و کجا است مصحف امیرالمؤمنین؟» سپس (امام) آنها را برای او میآورد و آن چوبدستی را در سنگ فرو میکند و فوراً به درختی سبز تبدیل میشود.
حسنی با این کارها میخواهد فضیلت و برتری امام مهدی علیه السلام را به اصحابش نشان دهد تا با او بیعت کنند. حسنی میگوید: «الله اکبر !ای پسر رسول خدا ! دستت را دراز کن، تا با تو بیعت کنیم». پس دستش را دراز میکند و حسنی و لشکرش با او بیعت میکنند، مگر چهل هزار نفر از اصحاب مصاحف که معروف به زیدیه بودند[3] و میگویند این کارها سحری عظیم است.
دو لشکر (امام زمان و حسنی) متحد میشوند و امام مهدی علیه السلام رو به گروه منحرف (زیدیه) میکند و آنها را موعظه میکند و سه روز آنها را (به حق) دعوت میکند، اما جز این که طغیان و کفر آنها زیاد میشود، نتیجة دیگری ندارد؛ لذا امام علیه السلام به قتل آنها دستور میدهد و همة آنها کشته میشوند. سپس امام به اصحاب خود میفرماید: «قرآنها را (از گردن آنها) نگیرید و رهایشان کنید، تا حسرتی باشد برای آن،ها همچنان که آن را تغییر دادند و تحریف کردند و به آن عمل نکردند…».
بررسی سند
سند این روایت، از چند جهت قابل بررسی و تأمل است که بدان اشاره میکنیم:
1. مرحوم مجلسی در آغاز میفرماید: «روی فی بعض مؤلفات اصحابنا» یعنی در بعضی از نوشتههای علمای شیعه روایت شده است که مشخص نیست از کجا نقل میکند.
2.درباره حسین بن حمدان، نجاشی گفته است: «الحسین بن حمدان الخصیبی الجنبلانی ابو عبدالله کان فاسد المذهب » (نجاشی، همان: ص 49، ش159).
شیخ طوسی در رجالش ایشان را در ضمن «من لم یرو عنهم» آورده است (طوسی، همان: ص11 و ص 197).
ابن غضائری میگوید: الحسین بن حمدان الحصینی الجنبلائی ابو عبدالله کذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة لا یلتفت الیه (ابن الغضائری، 1364: ص 6).
ابن داوود نیز او را در قسم دوم ذکر کرده و دربارهاش گفته است: کان فاسد المذهب (ابن داوود، 1383: ص233 و ص291).
مرحوم مامقانی نیز بعد از نقل کلمات نجاشی و شیخ طوسی و دیگران اضافه میکند که مرحوم مجلسی در الوجیزه او را تضعیف کرده است[4] (مامقانی، چاپ سنگی: ج 22، ص 29) و در کتاب الحاوی در شمار ضعفا آورده شده است، ولی در تعلیقه (تعلیقه بهبهانی بر منهج المقال) مرحوم بهبهانی گفته است «ان کونه من مشایخ الاجازة یشیر الی الوثاقة»[5] یعنی بهبهانی خواسته بدین طریق ایشان را توثیق کند، که البته باید گفت این مسأله، مبنایی است و برخی آن را موجب وثاقت میدانند و برخی دیگر این مبنا را نپذیرفتهاند. ضمن اینکه، بر مبنای گروه اول نیز اشکال دیگری وارد میشود که مرحوم مامقانی به آن اشاره کرده و میفرماید:
شیخ اجازه بودن، در کشف از وثاقت، به منزلة اصل است و افساد افرادی مثل نجاشی در مذهب این شخص به منزلة دلیل است. و چون اصل نمیتواند در مقابل دلیل مقاومت کند، پس اظهر ضعف این شخص است.
مرحوم تستری نیز درباره ایشان میگوید:
ظاهراً او در سال 296ق که عدهای جمع شدند تا مقتدر را خلع کنند و ابن معتز را به جای او بنشانند ـ که البته موفق نشدند ـ از فرماندهان لشکر بنی عباس بوده است. جزری میگوید: در این حادثه، عجائبی است، از جمله این که ابن حمدان علیرغم شدت تشیعش و تمایلش به علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام سعی در بیعت برای ابن معتز داشت، در حالی که او (ابن معتز) انحراف از علی علیه السلام و غلو در نصب داشت (تستری، همان: ج 3، ص 440).[6]
در تهذیب المقال در دفاع از حسین بن حمدان گفته شده است:اینکه شخصیتی مثل تلعکبری ـ که از چهرههای معروف بوده در اصحاب ما، ثقه و مورد اعتماد است و طعنی دربارة او وارد نشده ـ از او روایت نقل میکند، با این که این شخص کذاب و صاحب مقالة ملعونه باشد، منافات دارد (ابطحی، همان: ج2، ص 254).
در پاسخ به این کلام میگوییم: با توجه به آن که تلعکبری شخصیتی جلیل است، اما از اصحاب اجماع نیست و فقط نقل اصحاب اجماع ـ بنابر برخی مبانی ـ میتواند شاهد بر وثاقت باشد.
3. ابی شعیب محمد بن نصیر (ابی شعیب و محمد بن نصیر): در سند روایت آمده است: «عن ابی شعیب و محمد بن نصیر» در نسخة دیگر دارد: «عن ابی شعیب محمدبن نصیر» که بنابر هر دو احتمال، روایت، دچار ضعف خواهد بود.
احتمال اول: روایت دو طریق داشته باشد یکی «ابو شعیب» و دیگری «محمد بن نصیر».
نام ابو شعیب محاملی را نجاشی دو بار در کتابش ذکر کرده است، یکی در اسمها تحت عنوان صالح بن خالد محاملی که کنیهاش ابوشعیب است و دیگر در باب کنیهها که در این قسمت، او را توثیق کرده است. شیخ هم در رجال خود بعد از این که میگوید از اصحاب امام کاظم علیه السلام است او را توثیق کرده است ولی باید بگوئیم ابو شعیب مشترک است بین ثقه و غیر ثقه و مشخص نیست شخص مورد نظر ما کدام یک از آنهاست؛ پس مشکل ما در طریق اول حل نمیشود.
اما در طریق دوم یعنی «محمد بن نصیر» در احتمال دوم بحث میکنیم.
احتمال دوم: طریق روایت یکی باشد و ابو شعیب، کنیه محمد بن نصیر باشد.
کشی دربارة محمد بن نصیر گفته است:
عدهای قائل به نبوت محمد بن نصیر نمیری شدند؛ به دلیل این که ادعا کرد نبی و رسول است و حضرت علی بن محمد عسکری او را فرستاده است. قائل به تناسخ بود و دربارة ابوالحسن علیه السلام غلو میکرد و قائل به ربوبیت آن حضرت بود. او به اباحه محارم قائل بود و نکاح مرد با مرد را حلال میدانست. شخصی او را در حال همجنس بازی دید، در حالیکه او مفعول واقع شده بود. وقتی او را عتاب کرد محمد بن نصیر در پاسخ گفت: این کار لذت دارد؛ نیز موجب تواضع و ترک تکبر است (کشی، 1348: ص827).
این احتمال، ضعف دیگری هم دارد و آن این که هیچ کس برای محمد بن نصیر کنیه ابو شعیب را ذکر نکرده است، اگر چه در الهدایة الکبری و مستدرک وسایل گفته شده است: ابو شعیب محمد بن نصیر (بدون واو).
در کتاب الهدایة الکبری تالیف حسین بن حمدان این روایت آمده است که از نظر متن با روایت بحارالانوار فرق میکند. اگر علامه مجلسی این روایت را از الهدایة الکبری نقل کرده باشد، احتمال دوم تقویت میشود (خود مرحوم مجلسی هم به کتاب الهدایة الکبری خیلی اعتنای زیادی ندارد).
بررسی متن
متن این روایت همانند متن روایت قبل است، با اندکی تفاوت که در خاتمه به آن اشاره خواهیم کرد.
روایت چهارم
مرحوم علامه مجلسی ذیل روایتی که به عنوان روایت سوم ذکر کردیم، روایتی را نقل میکند بدین ترتیب:
روی الشیخ حسن بن سلیمان فی کتاب منتخب البصائر هذا الخبر هکذا: حدثنی الاخ الرشید محمد بن ابراهیم بن محسن الطارآبادی انه وجد بخط ابیه الرجل الصالح ابراهیم بن محسن هذا الحدیث الاتی ذکره و أرانی خطه و کتبته منه و صورته الحسین بن حمدان و ساق الحدیث کما مر الی قوله: لکأنی انظر الیهم علی البراذین الشهب بأیدیهم الحراب یتعاوون شوقاً الی الحرب کما تتعاوی الذئاب. امیرهم رجل من بنی تمیم یقال له شعیب بن صالح فیقبل الحسین علیه السلام فیهم….
بررسی سند
این روایت از نظر سند، همانند روایت قبلی ـ به سبب حسین بن حمدان ـ دچار ضعف است.
بررسی متن
در این روایت آمده است کسی که با امام مهدی علیه السلام روبه رو میشود، امام حسین علیه السلام است، نه سید حسنی که در این صورت، روایت از بحث ما خارج است؛ ولی در منتخب بصائر الدرجات که منبع این روایت است، به جای حسین، «الحسنی» آمده است که در این صورت، مرتبط با بحث میشود.
روایت پنجم
عن فتن السلیلی بسنده: حدثنا الحسن بن علی المالکی قال: حدثنا ابو النصر علی بن حمید الرافعی قال حدثنا محمد بن الهیثم البصری قال: حدثنا سلیمان بن عثماط النخعی قال: حدثنا سعید بن طارق عن سلمة بن انس عن الاصبغ بن نباته قال خطب امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطبة فذکر المهدی و خروج من یخرج معه و اسمائهم فقال له ابو خالد الحلبی صفه لنا یا امیرالمؤمنین. فقال علی علیه السلام: ألا انه اشبه الناس خلقاً و خلقاً و حسناً برسول الله صلی الله علیه و آله و سلم… و یلحقه الحسنی فی اثنی عشر الفاً فیقول له أنا أحق بهذا الأمر منک. فیقول له هات علامات دالة. فیؤمی الی الطیر فیسقط علی کتفه و یغرس القضیب الذی بیده فیخضر و یعشوشب. فیسلم الیه الحسنی الجیش و یکون الحسنی (خویی، همان، ج 3، ص 104؛ ابن طاووس، 1400: ص145، ب79).[7]
بررسی سند
1. این روایت را از میان عالمان شیعه و سنی فقط سید بن طاووس نقل کرده است و وی نیز از کتاب سلیلی نقل میکند. سید بن طاووس در مقدمه کتابش، تاریخ نسخة اصل (کتاب سلیلی) را سال 307 ق معرفی میکند و این، در حالی است که سید بن طاووس در قرن هفتم میزیسته است. سید در ادامه میگوید: «این نسخه به خط سلیلی در مدرسة معروف به ترکی در جانب غربی واسط است».[8]
چه کسی گفته این نسخه اصل است و چه کسی گفته این دست خط سلیلی است؟ چه کسی آن را نقل کرده است؟ میفرماید کسی که گفته، خود شاهد آن بوده است و این، یعنی این که روایت مرسل است.
از سوی دیگر سید بن طاووس میفرماید: من صحت مطالب کتاب را تأیید نمیکنم (ابن طاووس، 1416: ص104).[9]
2. پس از تتبعی که انجام دادیم، هیچ مطلبی دربارة ابو صالح سلیلی پیدا نکردیم.
3ـ. در بخشی از سند روایت آمده است «حدثنا …» و در بخشی دیگر گفته است «عن …» یعنی روایت معنعن است که در آن، احتمال تدلیس و انقطاع زیاد است.
4. سلمه بن انس، ازاشخاص مجهول است.
بررسی متن
متن این روایت نیز همانند روایت قبل است که ما را از بررسی مجدد بینیاز میکند.
روایت ششم
اخبرنا ابو محمد المحمدی عن محمد بن علی بن الفضل عن ابیه عن محمد بن ابراهیم بن مالک عن ابراهیم بن بنان الخثعمی عن احمد بن یحیی بن المعتمر[10]عن عمرو بن ثابت عن ابیه عن ابی جعفر علیه السلام ـ فی حدیث طویل ـ قال: یدخل المهدی الکوفة و بها ثلاث رایات قد اضطربت بینها فتصفو له.
فیدخل حتی یأتی المنبر و یخطب و لا یدری الناس ما یقول من البکاء و هو قول رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: کأنی بالحسنی و الحسینی و قد قاداها فیسلمها الی الحسینی فیبایعونه… (طوسی، 1411: ص468).[11]
حضرت مهدی وارد کوفه میشود، در حالی که سه پرچم ـ کنایه از سه گروه و جریان ـ در آن جا است که با هم اختلاف دارند. آنها اختلافات را کنار میگذارند و تابع امام میشوند. امام، منبر میرود و خطبه میخواند و مردم از شدت گریه متوجه حرفهای ایشان نمیشوند و این کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که: «گویا میبینم حسنی و حسینی نهضت را رهبری میکنند.» آنگاه (حسنی) پرچم را به حسینی تسلیم میکند و با او بیعت میکند.
بررسی سند
دو نفر در سند این روایت دچار مشکل هستند:
1. ابراهیم بن بنان خثعمی: وی مهمل است؛ یعنی در کتب رجالی اسمی از او به میان نیامده است.
2. عمرو بن ثابت: اگر وی همان ابوالمقدام باشد مشکلی ندارد، اما اگر غیر از او باشد، مجهول است.
بررسی متن
این روایت با چند روایتی که پیشتر ذکر کردیم، همخوانی ندارد؛ مخصوصاً با روایتی که از کتاب کافی نقل شد. در آن روایات، صحبت از حسنی و حسینی نبود؛ اما این جا دو نفر هستند و محوریت هم با حسینی است؛ مگر این که بگوییم منظور از حسینی همان امام مهدی علیه السلام است. آن روایات، محل وقوع حادثه را مسیر عراق یا خود مکه بیان میکرد و این روایت، خود عراق را بیان میکند.
روایت هفتم
و فی خطبة الملاحم لأمیرالمؤمنین علیه السلام التی خطب بها بعد وقعة الجمل بالبصرة قال: یخرج الحسنی صاحب طبرستان مع جم کثیر من خیله و رجله حتی یأتی نیسابور فیفتحها و یقسم ابوابها ثم یأتی اصبهان ثم الی قم فیقع بینه و بین اهل قم وقعة عظیمة یقتل فیها خلق کثیر فینهزم اهل قم فینهب الحسنی اموالهم و یسبی ذراریهم و نسائهم و یخرب دورهم فیفزع اهل قم الی جبل یقال لها وراردهار فیقیم الحسنی ببلدهم اربعین یوماً و یقتل منهم عشرین رجلاً و یصلب منهم رجلین ثم یرحل عنهم (مجلسی، همان: ج 57، ص 215).
حسنی، صاحب( = حاکم )طبرستان با نیروهای زیادی از سواره نظام و پیاده نظام خروج میکند، تا این که به نیشابور میرسد و شهر را فتح کرده و آن را تقسیم میکند. سپس به اصفهان میآید و بعد از آن به قم وارد میشود و بین او و اهل قم درگیری بزرگی صورت میگیرد که عده زیادی کشته میشوند و قمیها شکست میخورند. حسنی اموال آنها را غارت میکند و بچهها و زنانشان را اسیر میکند و خانه هایشان را خراب میکند. اهل قم فرار میکنند و به کوهی به نام وراردهار )اردهال( پناه میبرند. حسنی چهل روز شهر را اشغال میکند. بیست نفر را میکشد و دو نفر را به دار میآویزد و از آن جا میرود.
بررسی سند
مرحوم مجلسی ظاهراً این روایت را از ترجمه تاریخ قم نقل میکند.[12] مؤلف تاریخ قم مردی جلیل القدر و معاصر شیخ صدوق بوده است. این کتاب به دست ما نرسیده و فقط ترجمه آن ـ که چهار صد سال بعد نوشته شده ـ در اختیار ما است.
مرحوم مجلسی اصلاً به سند و این که روایت را از کجا نقل کرده است، اشارهای نمیکند.
بررسی متن
آیا این روایت، جزء روایات حسنی است یا از روایات معارض به شمار میآید؟ ظاهراً باید از روایات معارض محسوب شود. از نظر دلالت، احتمال میرود مربوط به داعی الحق و قضایای زیدیها باشد.
روایت هشتم
و باسناده )اقول: وروی فی کتاب سرور اهل الایمان عن السید علی بن عبدالحمید باسناده( عن عثمان بن عیسی عن بکر بن محمد الازدی عن سدیر قال: قال لی ابو عبدالله علیه السلام: یا سدیر الزم بیتک و کن حلساً من احلاسه و اسکن ما سکن اللیل و النهار. فاذا بلغ أنَّ السفیانی قدخرج فأرحل الینا ولو علی رجلک، قلت جعلت فداک هل قبل ذلک شی؟ قال نعم و اشار بیده بثلاث اصابعه الی الشام و قال: ثلاث رایات: رایة حسینیة و رایة امویة و رایة قیسیة فبیناهم )علی ذلک( اذ قد خرج السفیانی فیحصدهم حصد الزرع ما رأیت مثل قط (مجلسی، همان: ج 52، ص 270).[13]
امام صادق علیه السلام به سدیر فرمود: «در جریانها و قیامها وارد نشو، بنشین، به زمین بچسب مانند زیر اندازی که از پوست است و در گوشهای میاندازند تا روزها و شبها آرام میگذرند، تو هم آرام باش. اگر خبر به شما رسید که سفیانی خروج کرده ـ ولو پیاد
پی نوشت:
[1]. البته ما در این مقاله نه روایت را بررسی کردهایم که با توضیحات متن مشخص میشود که تعداد آنها هفت و یا هشت روایت بیشتر نیست.
[2]. اگر با «واو» باشد، دو طریق خواهد بود و اگر بدون «واو» باشد محمد بن نصیر اسم میشود برای أبی شعیب.
[3]. چون قرآن به گردن آویزان کرده بودند، به آنها اصحاب مصاحف گفته میشد.
[4]. مرحوم مامقانی میگوید: «ضعیف» در نزد مجلسی یعنی «لم یثبت وثاقته» و منظور ضعیف اصطلاحی نیست.
[5]. «شیخوخة الإجازة کالأصل فی الکشف عن الوثاقة، و لاتقاوم الدلیل، و إفساد مثل النجاشی لمذهب الرجل دلیل فالأظهر ضعف الرجل»؛ اینکه گفته «یشیر الی الوثاقه» شاید نشانگر آن باشد که خود ایشان هم نپذیرفته یا حداقل تأمل دارد.
[6]. ظاهراً تشابه اسمی بوده و باعث اشتباه مرحوم تستری شده است؛ چون درموسوعة الطبقات الفقهاء (ج4، ص166) و اعیان الشیعه (ج5، ص491) گفته شده این شخص ابو علی الحسین بن حمدان بن حمدون التغلبی بوده است؛ ولی به نظر ما این کلام نیازمند اثبات است.
[7]. روایت دیگری تقریباً با این مضمون وجود دارد ـ که البته کامل نیست ـ و آن را طبری در دلائل الامامة از امام صادق علیهم السلام نقل کرده است. متن آن روایت با روایت فوق، تفاوتهای زیادی دارد. (رک: معجم احدیث الامام المهدی، ج 4، ص 152، ح 650).
[8]. التصنیف الثانی کتاب الفتن لابی صالح السلیلی ابن احمد ابن عیسی شیخ الاحسائی تاریخ نسخه الاصل سنة سبع و ثلاثمأة بخط مصنفها فی المدرسة المعروفة بالترکی فی الجانب الغربی من واسط من نسخة هی الأصل علی ماحکاه من ذکره أنه شاهدها (ر.ک: الذریعة، ج4، ص189).
[9]. «انا بری من خطره لأننی أحکی ما أجده بلفظه و معناه».
[10]. در بعضی نسخ آمده است: «المعتمد».
[11]. بعد از شیخ طوسی، مرحوم عاملی نباطی بیاضی در الصراط المستقیم آن را به اختصار آورده، و نیز مرحوم نیلی در منتخب الانوار المضیئه، حر عاملی در اثبات الهداة، مجلسی در بحار، کاظمی در بشارة الاسلام، اربلی در کشف الغمه، و ابنفتال در روضة الواعظین آن را نقل کردهاند.
[12]. راجع به تاریخ قم رجوع کنید به کتاب تا ظهور، ج2، ص305 (تألیف نگارنده).
[13]. این روایت در ص 303 نیز آمده است؛ اما قسمت مربوط به حسنی در آن نیست و کافی و وسائل الشیعه نیز همین روایت را نقل کردهاند.
منبع: ماهنامه انتظار موعود – شماره 31