شاید شما نیز شاهد برنامههای گوناگونی در رسانه ملی بودهاید با محوریت بررسی تولیدات هنری و رسانهای غربی که در آنها به واکاوی محتوای آخرالزمانیشان پرداخته شده است و کارشناسان مدعو این گونه برنامهها درباره محتوای سازماندهیشده این آثار در راستای عقاید “اوانجلیستی” یا “صهیونیسم مسیحی” داد سخن راندهاند و صدالبته بیراه نیز نمیگویند.
برنامههایی که هدف نهاییشان این است که به بیننده خود بفهمانند اربابان رسانهای غرب در پرتو این آثار، تنها سرگرمی را مد نظر ندارند و در پی انتقال مفاهیم دینی یا فرقهای خود هستند. هدفی که در نهایت با توجه به آن، بیننده باید با دقت و البته نگاهی انتقادی با آثار غربی به ویژه آثار هالیوودی روبهرو شود. عمده محتوای نشانهگرفتهشده از سوی این کارشناسان هم نگاه آخرالزمانی این آثار است.
تا اینجای کار بر من و شمای بیننده اثبات خواهد شد که در رسانههای غربی هستند محتوانگارانی که به نویسندگان آثار منتقل میکنند تا برای نمونه باید در ده سال آینده فلان ارزش آپوکالیپتیک یا اومانیستی یا پروتستانی ترویج شوند. ولی باید این پرسش را از اربابان رسانهای خودمان نیز پرسید اگر ساعت شنی برعکس شود، روال به مانند پیش طی میشود. به بیان دیگر آیا کارشناسان رسانهای غربی اگر تولیدات رسانهای ده سال اخیر ما را (برای نمونه دهه هشتاد) بررسی کنند، میتوانند به بینندگان خاورمیانهای خود هشدار دهند که رسانه ملی جمهوری اسلامی یا سینمای ایران به دنبال ترویج فلان باور آپوکالیپتیک شیعی است یا در پی صدور فلان نگاه ایدئولوژیک و انقلابی خود است.
اگر تولیدات رسانهای ده سال اخیر را بنگریم ـ از بهترین و پرفروشترین آثار سینمایی دهه هشتاد تا بهترین و پربینندهترین تولیدات تلویزیون ـ و از داستان و مانند آن هم صرف نظر کنیم، عمده آثار ربطی به مفهوم آخرالزمان یا انتظار ندارند و حول مسائل خانوادگی یا مسائل اجتماعی میگذرند که در آنها هیچ ردی از مفهوم انتظار وجود ندارد (باقی باورهای خاص شیعیان پیشکش).
در حقیقت تولیدات رسانهای ما برای آن کارشناس غربی، بیآزار و در نهایت دراماتیک هستند. آثاری که میتوانید نسخههای مبتذلتر و برهنهتر آنها را که لزوما برای بیننده جذابترند، در کانالهای mbc، فارسی ۱ و… ببینید. به بیان دیگر آثار تلویزیونی و سینمایی ما کمتر میتوانند به کار هویتشناسی ما و ساختن “ما” و “دیگران” بیایند. هیچ تلاشی برای تمایز ما از دیگران در آنها دیده نمیشود و بیشتر حکایت نفس ایرانی امروز است؛ بگذریم از اینکه آیا از طرف منتقدان به عنوان حکایت نفسی صادقانه و حقیقی تلقی و باور میشود یا خیر.
اینها در حالی است که باور به جوانی چهل و اندی ساله که در شناسنامه، سنش بیش از هزار سال است و بر اساس عقیده به وی و سلسله اجدادش باورهای مهمی چون ولایت فقیه و باور حاشیهساز و غیررئال رجعت بنا شده، پایهگذاری شده است، جزء جداییناپذیر زیست شیعی ما است. با این حال تلاشی نمیبینیم که این باور مهم سیاسی، به عرصه فرهنگ و اجتماع وارد شود. راهی که از مسیر هنر میگذرد. این باور شیعیان به وجود مردی در خفا که موثر است و منتظر برای کدام عاقل قابل درک است جز ما شیعیان که از خردسالی با فرهنگ چراغانیهای نیمه شعبان بزرگ شدهایم و عمدتا بهصورت تعبدی و از روی عشق به وجود وی باور داریم؟
در حقیقت پرسش اصلیتر این است که ما برای دینمان (و نه متدینین و مسلمانان) چه کردهایم یا به بیان روشنتر، ما برای خدایمان و دین وی چه کردهایم؛ همان “اسلام عزیز” امام خمینی رحمت الله علیه. اگر باور داریم تفارق باور امام خمینی با دیدگاههایی مانند دیدگاههای مرحوم مهندس “بازرگان” در این است که اولی همه چیز را برای اسلام و دومی اسلام را برای سعادت بشر میخواسته، باید از خود بپرسیم اگر پیرو نگاه نخستیم و داعیه آن داریم، رسانههایمان برای ترویج، باوراندن و تعظیم اصلیترین باور شیعه یعنی “انتظار” چه کردهاند؟
اینکه تو باید برای یک امام منتظر بمیری و بمیرانی. کدام داستانها، فیلمهای سینمایی، تلهفیلمها و سریالهای باورپذیر و تاملبرانگیزی با محتوای آپوکالیپتیک شیعی داریم که در نگاه دیگران کنجکاوی برانگیزند. شاید مهمترین رسالت کنونی رسانه تلاش برای تبیین و تقدیس دین و باورهای آن است. نوعی فداکاری برای دین و خدای آن از راه گفتن و گفتن باورهای دینی برای قبولاندن آن به مخاطب. رها ساختن دین و باورهای مهم و البته چالشبرانگیز آن در میانه و رفتن پی شتر خویش و تنها گذاردن کعبه برای ابرههها کار رسانه کنونی نیست؛ هست؟
رسانه برای تبیین مفهوم انتظار چه باید کند؟ یا باورهای پیشینی و پایه “رسانه زمینهساز” چیستند؟ پرداخت گلدرشت به مفهوم انتظار به روشهای پروپاگاندایی یا آوردن مفهوم انتظار، رجعت، ولایت و مانند آن در ریزترین جزئیات درامها؟ رسیدن به پاسخ این پرسشها در گرو درک این است که بزنگاه مواجهه رسانه با مفهوم عصر ظهور و انتظار چیست؟ تا این بزنگاهها درک نشوند بدیهی است تعامل رسانه با مفاهیم آخرالزمانی شکل و مسیر سازماندهیشده پیدا نخواهند کرد. نگارنده در تلاش است این بزنگاهها را بیان کند ورنه قالبهای پرداخت رسانهای این بزنگاهها چیزی فراتر از داستان، شعر، سینما، تلهفیلم، تئاتر، تلهتئاتر، سریال و ویدیوکلیپ نخواهد بود.
“حقیقت یک نقطه بود، ولی جاهلان آنقدر در کنارش نقطه گذاردند که حقیقت گم شد.” در عصر رسانه مهمترین دلیل نیاز بشر به ظهور منجی چیزی فراتر از گرسنگی و بیعدالتی اقتصادی یا اجتماعی است. باور به اینکه دلیل تامه و نهایی ظهور روی آوردن نخبگان به منجی است و روی آوردن عوام (که از سر گرسنگی، تشنگی، فقر اقتصادی و بیعدالتی اجتماعی “الغوث” میگویند) کارساز نهایی نخواهد بود، ما را به این مهم رهنمون میسازد که نخبگان از چه چیزی مستأصل میشوند جز گم شدن حقیقت و روی آوردن مردمان به حقایق رسانهای توخالی؛ رسانههای نقطهگذار حقیقتگمکن گندمنمای جوفروش.
حقیقتگویانی که تنها باعث اضطراب بیشتر میشوند حال آنکه “النجاة فی الصدق” و چه آرامشی بیشتر از دست یافتن به صدق. همه رویکردها و تلاشهای بشر برای رسیدن به آرامش است و آرامش یعنی سعادت و خوشبختی. پس بشر از هر چیزی که او را مضطرب کند (بیماری، فقر، حوادث پیشبینینشده، مرگ، پیری و ناتوانی، جهل و…) رویگردان است و برای رهایی از آنها تلاش میکند و هرگاه در برابر این حوادث کم میآورد به پناهگاه خودکشی یا مخدر روی میآورد و البته برخی به دین، فرقه و عرفان روی میآورند. حال یکی از مهمترین دغدغههای عصر رسانه جهلی است که حاصل نشناختن حقیقت است و نه ندانستن حقیقت. انسان معاصر در برابر موجی از گزارهها تنها مانده و نمیداند کدامش حقیقت است. گزارههایی که از سرچشمههای بیشماری چون فیس بوک، توئیتر، وبلاگ، پیامک، تلفن، ماهواره، سینما و… به سوی وی روان هستند و او در سیلاب چنین اخباری غرق میشود، بیآنکه بداند کدامین حقیقت بودند. تلاش مخاطب نخبه برای درک حقیقت و کنار زدن ناراستیها او را مضطرب و خسته میکند.
پس یا از حقیقت فرار میکند یا یکی از اربابان رسانهای را به عنوان بلندگوی حقیقت انتخاب میکند که خب نتیجه از پیش مشخص است.
بزنگاه اول اینجاست: دجالهای آخرالزمانی به نام رسانه که نمیگذارند حقیقت به تمامه عیان شود؛ در نهایت در فردای ظهور است که وقتی منجی با مدد امارههای ماورائی و پیروانش حقیقت خود را به دنیا عرضه میکند خیل جاهلان و مضطربان به وی رو میآوردند و در پرتو این حقیقتنمایی است که خیل جبهه حقیقت در برابر باطل صفحهآرایی کرده و کار بر اهل باطل دشوار میشود. این همان بزنگاه اصلی ظهور است که بخش زیادی از کار دنیا وقتی به سامان میرسد که مردم حقیقت را در مصداق خارجیاش یعنی منجی تحقق یافته مییابند، وی را باور میکنند و در نهایت تحت ولایت وی حاضر به جانفشانی و فتح دنیا میشوند. همین است که باعث خواهد شد فتحالفتوح منجی با کمترین هزینه و خونریزی همراه باشد، چون مردم خسته از ناراستیها دسته دسته به وی رو میآورند.
حال باید دید این بزنگاه در آثار رسانهای چه اندازه خود را نشان میدهد. اینکه رسانه در عِده و عُده تلاش کند بلندگوی آن رسانه وقت ظهور شود. پوشش کامل عمده زبانهای رایج دنیا در کنار ترویج باورهای آخرالزمانی شیعی در قالبی ناملموس و البته مبتنی بر تکرار.
سیدحمیدرضا قادری/ منبع: الف