چکیده
روشن است که یکی از وظایف منتظر، دعا برای ظهور مولایمان است.یکی از دعاهایی که برای ظهور حضرتش وارد شده، دعای فرج (الهی عظم البلاء) است. این دعا را که طبق نقلها خود حضرت به محمد بن احمد بن ابی اللیث تعلیم فرمود دارای مضامین ارزشمند دینی است.حضرت به ما آموخته است که در گفت وگو با پروردگار، به تشریح حال خود بپردازیم؛ اما با تکیه بر مستعان بودن او در سختی وآسانی.
حضرت با استفاده از بستری که صلوات وکلمه «اولی الامر» ایجاد کرده است، مطلب بسیار مهمی را به شیعیان خود انتقال میدهدکه همانا با اطاعت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ومعرفت او رابطه مستقیم دارد وتنها راه حصول معرفت حضرت، اطاعت از آن عزیز است و اهمیت معرفت امام زمان نیز بر کسی پوشیده نیست.ثمره این معرفت در فراز پایانی به شکل عملی وبه صورت توسل رخ مینماید، چراکه توسل، تمسک جستن به اولیای الهی است و این معنابدون معرفت عمیق امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امکان پذیر نیست.
کلیدواژهها: بلا، صلوات، اولی الامر، توسل، دعای فرج، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
مقدمه
این دعای شریف، درمنابع به دو نقل آمده است:
نقل اول
این حدیث را اولین بار شیخ جلیل مرحوم فضل بن حسن طبرسی صاحب کتاب تفسیر شریف مجمعالبیان در کتاب کنوز النجاح نقل کرده است و در بارة شأن صدور آن به طور مختصر مینویسد: «این دعا را حضرت صاحبالزمان، به ابوالحسن محمد بن احمد بن ابی اللیث در شهر بغداد در مقابر قریش تعلیم کرده اند. ابو الحسن مذکور، از ترس کشته شدن، به مقابر قریش گریخته و پناه برده بود؛ سپس به برکت این دعا از کشته شدن نجات یافت. ابو الحسن گفته است که آن حضرت به من تعلیم فرمود که بگو:
اللّهم عَظُمَ البَلاء وَ بَرِحَ الخَفاء وَ انْکَشَفَ الغِطاء وَ انْقَطَعَ الرَّجاء وَ ضاقتِ الأرضُ وَ مُنِعَتِ السّماء وَ أنت المُسْتَعانُ وَ إلیکَ المُشْتَکی وَ عَلیکَ المُعَوَّلُ فی الشِّدَّة وَ الرَّخاء. اللّهم صلِّ علی محمد وَ آل محمد اولیالأمر الّذین فَرَضْتَ عَلینا طاعَتهم وَ عَرَّفْتَنا بِذلک مَنْزِلَتَهُم. فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجاً عاجلاً قریباً کَلَمْحِ البَصَر أوهوَ أقْرَبُ. یا محمَّد یا علی یا علی یا محَّمد إکْفیانی فإنَّکُما کافیای وأنْصرانی فإنَّکما ناصرای، یا مولایَ یا صاحِبَ الزَّمان، الأمان الأمان الأمان، الغوث الغوث الغوث، أدرکنی أدرکنی أدرکنی.
راوی میگوید: «امام، در هنگام گفتن یا «صاحبالزمان» به سینه خود اشاره کرد».به نظر میرسد اشاره حضرت به این معنا است که در وقت گفتن «یا صاحبالزمان» باید آن حضرت را قصد کنیم.این دعا در الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب (یزدی حائری، 1422: ج2، ص43) و در بحار (مجلسی، 1404: ج99، ص119) و در المزار (شهید اول، 1419: ص210) و در الجنة المأوی تألیف میرزا حسین نوری طبرسی، چاپ شده در ضمن بحارالانوار، جلد پنجاه و سه، ص275 و در صحیفة المهدی (اهری، 1385: ص6) و نیز (قیومی، 1383: ص15) و در العبقری الحسان (نهاوندی، 1386: ج6، ص697) نقل شده است.
شرح دعا
اکنون پس از بررسی مختصر مصادر دعا مناسب است به شرح فراز فراز آن بپردازیم:
1. ندبه
إلهی عَظُمَ البَلاء وَ بَرِحَ الخَفاء وَ انْکَشَفَ الغِطاء وَ انْقَطَعَ الرَّجاء وَ ضاقَتِ الارضُ وَ مُنِعَتِ السَّماء«اله» مصدر است و گفته شده اصل «الله» اله است که همزه بر اثر کثرت استعمال، حذف شده و «ال» بر آن داخل شده است که به ذات مقدس باری تعالی اختصاص دارد و از چند ریشه است:
الف. فعل «ألِهَ یألَهُ» به معنای «عَبَد» یعنی «پرستید»؛ پس «اله» به معنای معبود است؛ چرا که او معبود و مورد پرستش همه مخلوقات است.
ب. «اَلِهَ یألِه» به معنای «تحیَّر» یعنی «شگفت زده شد»؛ چرا که او ذاتی است که عقول مردم در فهم کنه ذات او حیرانند.
ج. گفته شده از «ولاه» گرفته شده که به جای واو، همزه آورده شده است؛ به معنای واله و شوریده حال است؛ چرا که او ذاتی است که تمام مخلوقات، واله و مجذوب او هستند.
د. نیز گفته شده از «لاه یلوهُ» به معنای پوشیده و مخفی از دیدهها است. (اصفهانی، 1357: ج1، ماده «اله») اصل «اله» (ا-ل-ه) است و یک ریشه تک معنایی دارد که بر پرستش دلالت میکند. (احمدبنفارس، 1420: ماده «اله»)؛ بنابراین «اله» همان «الله» است و چون خدا مورد پرستش است، به این نام خوانده شده است؛ ولی چرا در اینجا از الله استفاده نشده و مصدر آن بهکار رفته است؟
نکتة قابل توجه، این که «الهی» منادا است که «یا»ی منادی حذف شده است. اگر «الله» منادا قرار میگرفت، گفته میشد «یا الله» یا «اللهمَّ» که در سایر ادعیة معصومان علیهم السلام بهکار رفته است و همانطور که گذشت، در برخی نسخهها، همین دعا با «اللهمَّ» روایت شده است؛ ولی شنیده نشده است «یا»ی متکلم به «الله» اضافه شود و گفته شود: «الّلهی»؛ این ترکیب صحیح نیست.
«یا»ی متکلم در «الهی» برای ایجاد نزدیکی و صمیمیت بهکار رفته است؛ زیرا کسی را که از خودمان میدانیم، به خودمان نسبت میدهیم که با او نزدیک باشیم؛ برای مثال اگر کسی به کسی بگوید: «فرزندم» با این که فرزندش نیست، مقصودش ایجاد صمیمیت و نزدیکی است که او را به خود منسوب کرده است. ما در این مقام، قصد ندبه کردن داریم و مشکلاتمان را برای خدا بازگو میکنیم. به بیان دیگر، میخواهیم با او درد دل کنیم؛ پس لازم است قدری به او احساس نزدیکی کنیم.
«عظم» به معنای «بزرگ شد» میباشد، خلاف «کوچک شد»؛ اما زمانی که گفته میشود «عظم الأمر» معنای «سخت شد» و «دشوار شد» میدهد؛ یعنی «صَعُب و شَقَّ» (معلوف، 1382: ماده«عظم») این معنا مناسبتر است و دلیلش جملات بعدی است.«بلاء» از ریشه (ب-ل- و) یا (ب-ل-ی) میباشد و به معنای نوعی اختبار است (ابن فارس، بیتا: ماده «بلو») زمانی که گفته میشود، «بلی الإنسان و ابتلی» این امتحان همان اختبار است. پس موضوع بلاء، یکی سختی و گرفتاری و غم و اندوه است که از صبر خبر بدهد و یکی نعمت است که شکر میطلبد؛ اما این جا معنای اول مناسبتر است؛ پس معنای جمله چنین میشود: «معبود من! بلا سخت شد».
«دشوار شدن» خود فرض اینکه بلاء به معنای سختی و غم و اندوه باشد را تقویت میکند؛ زیرا کسیکه به واسطه نعمت، آزمایش میشود، نمیگوید: «خدایا! نعمت من دشوار شد.»؛ زیرا نعمت، با دشواری سازگاری ندارد. نعمت رفاه میآورد، نه دشواری.نکتة قابل توجه این که بلاء این جا به صورت مطلق و بدون هر قیدی آمده است، تا کلیه مصادیق آن را در بر بگیرد؛ پس برای بررسی بهتر، مناسب است آن را به عام و خاص تقسیم کنیم.
توضیح این که زندگی دنیا یک کلاس واقعی و جدی امتحان است و همه افراد در طول زندگی خویش به شیوههای مختلف و در سطوح گوناگون، در حال آزمون و امتحانند. آزمونهای الهی، نه برای پی بردن خداوند به احوال روحی انسان ها، بلکه برای به فعلیت رساندن استعدادها و تواناییهای آنها و در واقع، یک شیوه تربیتی و تکامل هویت و شخصیت افراد است. (یزدی، 1377: ج2، ص396)؛ زیرا آنها با نوع انتخاب و نحوه واکنش که در رویارویی با پیشامدها و حوادث و مصائب روزگار برمیگزینند و از خود بروز میدهند، استعدادهای عظیم و فطرت پاک الهی خود را نمایان میکنند.
دستهای هم که در این آزمونها شکست خورده و سستی و تباهی نشان میدهند، دورنمای واقعی شخصیت خویش را از ورای دورنگیها و ظاهرسازیها آشکار میکنند.آزمایش و امتحان، یک برنامه و سنت حتمی الهی است (قرائتی، 1386: ج1، ص239؛ مکارم شیرازی، 1381: ج1، ص524)و هیچ کس بدون امتحان نخواهد بود.
بلای عام، مصادیق فراوانی دارد؛ چنان که پروردگار در قرآن میفرماید: >و لَنَبلونَّکم بِشیءٍ من الخوفِ و الجوع و نقصٍ مِن الأموالِ وَ الأنفُسِ وَ الثَّمَرات< (بقره: 155)؛به تحقیق، شما را به چیزی از ترس یا گرسنگی یا کم شدن اموال و جانها و ثمرات، میآزماییم.مقصود از ابتلا به خوف و جوع در این آیه شریف، مبتلا شدن به ناامنی و فقر اقتصادی است؛ به بیان دیگر، مراد از جوع، تنها گرسنگی برابر تشنگی نیست؛ بلکه مقصود از آن، اعم از گرسنگی و تشنگی و خستگی و سایر آسیبها و مصائب بدنی و مالی است (جوادی آملی، 1364: ج7، ص634) و گاه به کمبود آن هاست، نه نداشتن آنها «نقص من الأموال» و نقص، غیر از زوال است.
انسان مبتلا به نقص مال، گرسنه یا برهنه یا بیمسکن نیست؛ بلکه باید ساده زندگی کند؛ بنابراین انسان مورد آزمون در این حال، یا چیزی نمییابد یا اگر به دست میآورد، از او گرفته میشود و همه این امور امتحان است. امیرالمؤمنین نیز از فقر و کمبود مالی به تلخی یاد میکند و میفرماید: «المُقلُّ غریبٌ فی بلدتِهِ»؛ انسان تهی دست در شهر خویش، بیگانه است». (سید رضی، 1384: خ3)
مقصود از نقص نفس که یکی از آزمونهای الهی به شمار میرود، کشتهشدن در راه خدا یا اعم از آن مرگهای عادی است؛ زیرا همه آنها از مصادیق نقص نفس است. همچنین در نقص ثمر، منظور از ثمر، یا ثمرهای اقتصادیبه ویژه محصولات کشاورزی و میوه درختی است یا فرزندان است؛ بدین لحاظ که گفته میشود فرزندان، میوه قلوبند. البته میتواند جامع باشد. (جوادی آملی، همان)
بلای خاصی که مناسب است این جا بررسی شود، پدیده غیبت است. قوم بنیاسرائیل، روزگاری را در غیبت پیامبر و تحت سلطه حاکمان جائر و ظالم بودند. امام صادق علیه السلام فرمود:وقتی عذاب و سختی بر بنیاسرائیل طولانی شد، چهل روز به درگاه خدا گریه و انابه کردند. خداوند متعال، به هارون و موسی فرمود که آنها را از دست فرعونیان نجات دهند و این در حالی بود که از چهارصد سال عذاب، صدوهفتاد سال، باقی مانده بود و خداوند متعال به واسطه دعای بنیاسرائیل، از آن صدوهفتاد سال، صرفنظر کرد. (موسوی اصفهانی، 1380: ج1، ص347)
ما هم صدها سال است که برای ظهور مولایمان دعا میکنیم؛ اما تاکنون ظهور، واقع نشده؛ زیرا دعای ما با دعای بنیاسرائیل، یک تفاوت اساسی دارد. و آن، این که بنیاسرائیل باور کرده بودند که نیازمند منجی هستند و تا منجی نباشد، همچنان فراعنه به آنها ظلم میکنند و آنها نمیتوانند برابرشان مقاومت کنند. بنی اسرائیل، مضطر شده بود و با حال اضطرار، دعا میکرد؛ ولی ما هنوز مضطر نشدهایم و هنوز باور نکردهایم که تا وقتی که منجی نیاید، دشمنان بر ما تسلط خواهند داشت.
اگر مضطر بودیم، دعای ما به گونه دیگری بود. چرا مولایمان باید گلایه کند که شیعیان، ما را به اندازه آب خوردنی نمیخواهند؛ اگر میخواستند، دعا میکردند و خدا ظهور را نزدیک میکرد. (هراتیان، 1384: ص29) این، یک واقعیت است؛ یک واقعیت تلخ. شیعیان را غفلتی کشنده فرا گرفته است. عمق مصیبت غیبت را درک نکردهایم و به حداقلها راضی شدهایم.
اما باز هم مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف مهربانانه به یاریمان میشتابد. ندبه کردن را تعلیم میدهد که به خدا بگویید اندوه، بر ما غالب شده است. با حال اضطرار بگویید و استغاثه کنید، تا همانطوری که خداوند، صدوهفتاد سال غیبت را بر بنیاسرائیل بخشید، باقی مانده غیبت را بر شما نیز ببخشاید و شما را از این همه بلا و گرفتاری و مصیبت نجات دهد.
«بَرِحَ» از ماده (ب- ر- ح) یعنی «ظاهرشد» و «خفاء» به معنای پنهانی است (معلوف، 1382: ماده برح) در مجموع معنای «برح الخفاء») میشود: «امر پنهانی آشکارگشت»؛ بنابراین، عبارت «برح الخفاء» کنایه[2][3] است به معنای «وضح الامر» (معلوف، همان)«انکشف» از ماده «ک- ش- ف؛ به معنای «آن را ظاهر کرد و چیزی که آن را پوشانده بود، برداشت» میباشد. (ابن منظور، 1119: غ-ط-ی)
«غطاء» از ماده (غ-ط-ی) به معنای آنچه با آن پوشانده میشود. (همان، ماده«غطی»)«رجاء» از ماده (ر-ج- و) ضد یأس است، به معنای امیدواری (حسینی، 1414: ماده«رجو»)، راغب میگوید: «رجا یعنی گمان و پنداری که اقتضای رسیدن شادی در آن است و امیدواری. (راغب، ماده«رجو»)«ضاق» از ماده (ض- ی- ق) ضـد وسعت است؛ یعنی بهتنگ آمـدن و «منع» به معنای بازداشتن و حرام کردن است. (حسینی، 1414: ماده«ضیق»و«منع»)؛ بنابراین معنای عبارت چنین میشود:
«پنهانی آشکار شد، و پرده فرو افتاد، و امید قطع شد، و زمین به تنگ آمد، و آسمان باز داشته شد».روشن است که این جملات، کنایه است از عمق بلا و گرفتاری. در حقیقت میخواهیم با این جملات بگوئیم که مصیبتها ما را از هر سو احاطه کرده اند و بر ما فشار میآورند.«پرده فرو افتاد» کنایه از آشکار شدن حقیقتی است.
در فارسی نیز چنین است؛ وقتی میگویند: «اگر این کار را بکنید، فلانی از کارتان پرده بر میدارد»؛ یعنی حقایق را آشکار میکند و به مردم میگوید. این حقیقتی که در روزگار غیبت با این مصیبت بزرگ، آشکار میشود، بیلیاقتی ما است. پیدایش غیبت، همین را اعلام میکند که شما لیاقت حضور امام معصوم را بین خود ندارید. امامان معصوم بین شما بودند و شما با تنها گذاشتن آنان و معطل کردن دستوراتشان، زمینه شهادت آنها را فراهم کردید.
«زمین به تنگ آمد» کنایه از قرار گرفتن در فشار است. در قرآن کریم، این جمله برای احاطه و چیرگی دشمن بهکار رفته است. >و ضاقَتْ عَلَیکُم الأرضُ بما رَحُبَت< (توبه: 25) چنان که زمین با همه فراخی اش، تنگ آمد که راه فرار و مأمنی نداشته باشیم. اگر بخواهیم این جمله را با توجه به قرآن معنا کنیم، باید بگوییم که مصیبتهایمان بسیار زیاد شد و ما ضعیف شدیم، دشمنان بر ما مسلط شدند و راه ظلم در پیش گرفتند.
«آسمان باز داشته شد» ممکن است معنای کنایی داشته باشد، اما معنای واقعی هم دارد. معنای واقعی نیز پاسخ به این دو پرسش است که چه کسی برکات آسمان را حرام کرد؟ و دوم این که برکات آسمانی چه بود که بر ما حرام شد؟ در پاسخ به سؤال اول باید گفت ظلمت گناهان و همان چیزی که باعث شده است بر ما بلا و مصیبت نازل شود. برکات آسمانی، هم شامل برکات مادی است؛ مثل باران، چنان که در روزگار قحطی میگویند نماز استسقا بخوانید و قبل از نماز به درگاه خدا، از گناهان توبه کنید؛ زیرا گناهان، درهای آسمان را میبندد. و هم برکات معنوی است که معصوم در بین ما نیست و ارتباط ما با عالم بالا قطع شده است. اینها از جمله نکاتی است که از تدبر در عبارات حاصل میشود.
«و أنتَ المُستعانُ و الیکَ المُشْتَکی و علیک المُعَوَّلُ فی الشِدَّةِِ و الرَّخاء»«المستعان» از ریشه (ع-و-ن) به معنای مساعده و کمک است. (معلوف، 1382: ماده «عون»). مستعان اسم مفعول است و «ال» که بر سر آن آمده، موصول است؛ در نتیجه معنایش چنین میشود: «تو کسی هستی که از او کمک گرفته میشود» که این جمله بر توکل دلالت دارد؛ زیرا توکل عبارت است از تکیه و اعتماد بر خدا بهطوری که قلب انسان با یاد او آرام گیرد و بر اسباب و علل طبیعی تکیه نکند.
کسیکه میداند خدای متعال، قادر است بدون اسباب و وسائط عادی، مطلوب انسان را عطا فرماید و هم میتواند همه اسباب و وسایل را بیاثر کند، به این باور قوی دل است. (جباران، 1384: ج2، ص271) با توجه به این معنا، مفهوم جمله چنین میشود:«خدایا بلاها بر ما غالب گشته؛ آن قدر که امیدمان قطع شده و زمین بر ما تنگ آمده است؛ ولی هنوز یک امید دیگر باقی است و آن، امید به تو و کمک تواست».
«المشتکی» شکایت زمانی صورت میگیرد که ظالمی به مظلومی ظلم کند و مظلوم، دیگری را از سوء فعل ظالم خبر دهد (معلوف، همان: ماده «شکی»). راغب میگوید: «شکایت بردن، یعنی اظهار اندوه و در میان نهادن آن با دیگری». وقتی ماده «شکی» به باب برود، همان معنای ثلاثی مجرد را افاده میکند.
نکتهای که این جا قابل توجه است، این که «مشتکی» به واسطه «ال» معرفه شده و اسم معرفه باید مبتدا قرار گیرد و اگر نکره محض باشد، واجب است مؤخر شود. در نتیجه تأخر «مشتکی» جوازی بوده و این تقدیم و تأخیر، افاده حصر میکند. علاوه بر آن، این که «مشتکی» به صورت مصدری میمی آمده ـ با این که میتوانسته به صورت فعل و جمله فعلیه بیاید -حصر را تقویت میکند؛ پس معنای جمله چنین میشود: «فقط به سوی تو است شکایت»
این شکایت، نتیجه جمله قبل است؛ زیرا در جمله قبل، توحید در فعل را بهکار بردیم و قائل به این شدیم که فقط خدا میتواند کمک کند، پس به او شکایت کردیم؛ زیرا عقلاً جایز نیست به کسی شکایت کنیم که توانایی ندارد گره از کارمان بگشاید. این شکایت، نه تنها نتیجه توحید در فعل است، بلکه تأکیدی بر آن نیز هست. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:فالله الله أن تَشکوا الی من لا یشکی شَجوکُم و لا یَنقضُ برأیهِ ما قد اُبرِمَ لکم؛ (سید رضی، خ105) یعنی مبادا شکایت نزد کسی برید که نمیتواند آن را برطرف سازد و توان گرهگشایی از کارتان را ندارد.
«معول» از ریشه «عَوَل» یعنی مستغاث و معتمد (معلوف، ماده«عول»)«شدة» و «رخاء» ضد یکدیگرند «رخاء» به معنای وسعت و گوارا بودن (همان ماده«رخو») و «شدّة» یعنی بسته شدن بوسیله حیلههای روزگار (همان، ماده«شدد») مفهوم روان «شدة» و «رخا» سختی و آسانی است، پس معنای جمله چنین میشود: «برتوست تکیه و اعتماد در سختی و آسانی»این جمله صریح در اعلی درجه توکل است زیرا همانطور که گذشت توکل یعنی واگذار نمودن تمام امور به صاحب آن و اعتماد بر وکالت او (خمینی، 1380: ص214) و ما تمام امور را در سختی و آسانی به او سپردهایم.
فهرست منابع
1. قرآن کریم، ترجمه ابوالفضل بهرام پور، قم: انتشارات دارالقرآن الکریم.
2. ابن فارس، احمد، معجم مقائیس اللغة، ج1و2، بیروت: دارالکتب الاسلامیه، بی تا.
3. ابن مکی، محمد (شهید اول)، المزار، بیروت، موسسه المعارف الاسلامیة، 1416ق.
4. ابن منظور، لسان العرب، قاهره، دارالمعارف، 1419ق.
5. ابن موسی بن طاووس، علی (حلی)، جمال الاسبوع، قم: دار الذخایر، 1411ق.
6. اسلامی یزدی، مهدی، تفسیر ادبی قرآن مجید، ج2، قم: رواق اندیشه، 1377ش.
7. اهری، عیسی، صحیفه المهدی، تهران: رسالت، 1385ش.
8. جباران، محمد رضا، درس نامه علم اخلاق، ج2، قم: ابتکار دانش، 1386ش.
9. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم: اسراء، 1384ش.
10. حائری یزدی، علی بن زین الدین، الزام الناصب فی اثبات الحجةالغائب، بیروت، موسسه اعلمی، 1422ق.
11. حسینی تهرانی، سید محمد حسین، امام شناسی، مشهد: علامه طباطبایی، 1427ق.
12. حسینی عاملی، سید محمد، المواعظ العددیه، قم: مصطفوی، بی تا.
13. حسینی موسوی جزایری، نور الدین نعمة الله، فروق اللغات، قم: الثقافة الاسلامیة، بی تا.
14. حسینی، سید محمد حسین، یاد محبوب، تهران: نشر آفاق، 1381ش.
15. حسینی، سید محمد مرتضی، تاج العروس، قم: دار الذکر، 1414ق.
16. خمینی، روح الله، شرح چهل حدیث، تهران: نشر آثار امام خمینی، 1385ش.
17. راغب اصفهانی، حسین، مفردات، ترجمه غلام رضا خسروی حسینی، تهران: مرتضوی، 1375ش.
18. سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: موسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین.
19. شرتونی، رشید، مبادی العربیه، قم: دار الذکر، 1426ق.
20. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، بنیاد فکری و علمی علامه طباطبایی، 1370ش.
21. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ترجمه علی کرمی، تهران: وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، 1380ش.
22. عاملی کفعمی، تقی الدین، المصباح، بی جا، رضی، 1405ق.
23. عبد الباقی، محمد فواد، المعجم المفهرس، قم: اسلامی، 1385ش.
24. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران: درسهایی از قرآن، 1386ش.
25. قیومی اصفهانی، جواد، صحیفه المهدی، تهران: دفتر انتشارات اسلامی، 1383ش.
26. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار الوفاء، 1404ق.
27. محمدی، حمید، آشنایی با علوم بلاغی، قم: دارالذکر، 1386ش.
28. معلوف، لوئیس، المنجد، تهران: دار العلم، 1382ش.
29. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1381ش.
30. موسوی اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ترجمه سید مهدی حائری قزوینی، تهران: عروج، 1384ش.
31. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، قم: هاجر، 1385ش.
32. نهاوندی، علی اکبر، العبقری الحسان، قم: مسجد مقدس جمکران، 1384ش.
33. هراتیان، علی، دعاکلید ظهور، قم: وثوق، 1384ش.
پی نوشت:
[5]. «ذلک» اگر به معنای «هذا» باشد، از آن، تعظیم وبزرگداشت استفاده می شود (مجمع البیان، ج1، ص94)؛ ولی این معنا این جا به لحاظ لفظی ثا بت نمی شود.
زهرا بنویدی، دانشآموخته سطح 2 حوزه علمیه خواهران
منبع:مرکز تخصصی مهدویت
ادامه دارد…………….