آه اگر مهر رخ حضرت جانان نرسد
بر شب شبزدگان صبح درخشان نرسد
بر شب شبزدگان صبح درخشان نرسد
آه اگر دم نزند صبح و فروغ رخ دوست
به جهان تابش آن طلعت تابان نرسد
عاشق لحظه ديدارم و يارب مپسند
که به چشمان من آن پرتو رخشان نرسد
آه اگر او نرسد تا که نجاتم بدهد
و به اين دور زمان منجي انسان نرسد
آه اگر از دم او آب حياتم ندهند
تکيه گاه دل اين بي سر و سامان نرسد
آه اگر بر دل زارم نرسد گاه وصال
لحظه ديدن آن يوسف کنعان نرسد
چه کنم گر نرسم من به مراد دل خويش
آه اگر آخر اين دوره هجران نرسد