کوئیلو میکوشد با طرح مسئلة سحر و جادو به مصاف با رنج نیازهای معنوی بشر برود. به گمان او، اگر بعد جادو و سحرآمیزی را به زندگی اضافه کنیم، مشکل ارزش و معنای زندگی حل میشود و شور و نشاط به زندگی پوچ غمزدگان تمدن غرب باز میگردد. در این نوشتار، اندیشهها و تعالیم کوئیلو را مطرح و سپس تحلیل و بررسی میکنیم.
مقدمه
هویت انسان وابسته به روح اوست که ساکن عالم غیب است. اگر چه اکنون در جهان مادی هم آغوش با تن خاکی به سر میبرد، اما ناآرام و جویای اصل خود و خواهان بازگشت به وطن خویش در عالم ملکوت است. از همین رو است که میل به خیال و توهم برای تصویرپردازی عالمی دیگر، او را به خلق آثار تخیلی و رؤیایی از دنیایی مرموز، اسرارآمیز و ناشناخته واداشته است؛ گویی روح او در این جهان محسوس نمیگنجد و با دنیای مادی محض راضی نمیشود.
بر همین اساس بشر هیچگاه از رؤیا جدا نشده است و اگر راهی به سوی معنویت آسمانی و الهی نیابد، در برخی از پدیدههای زمینی و بشری ـ مانند هنر و سنتهای معنوی ـ گاهی به سوی عالم غیب گریز میزند و یا دست کم لحظاتی خاطرهانگیز از آن را میجوید. کوئیلو هم مانند میلیونها نفر از اهالی عصر مدرن، آوای روح را در فراق از وطن خویش شنیده و از معدود کسانی است که سعی کرده آن را جدی بگیرد و برای التیام درد هجران او کاری کند، اما ای کاش او نیز همچون میلیاردها بشری که نالة روح را میشنوند و کاری نمیکنند، خاموش میماند و دست به کاری نمیزد. ای کاش نام خدا و یاد عالم غیب، از راه آثار او به فرهنگ عمومی انسان امروزی باز نمیشد.
ای کاش نویسندهای چیره دست نبود، یا حداقل از خدا و معنویت نمینوشت؛ زیرا خدایی که در آثار کوئیلو زنده شده، همان خدای ناتوان و خطاکاری است که در آثار نیچه از دنیا رفت.رابطهای که او با عالم غیبی به نام جادو مطرح میکند، همان خرافات و توهمهایی است که در دوران رنسانی مردم را از دینداری و معنویتگرایی ملول و رمیده میساخت.
کوئیلو میکوشد با طرح مسئلة سحر و جادو به مصاف با رنج نیازهای معنوی بشر برود. به گمان او، اگر بعد جادو و سحرآمیزی را به زندگی اضافه کنیم، مشکل ارزش و معنای زندگی حل میشود و شور و نشاط به زندگی پوچ غمزدگان تمدن غرب باز میگردد. در این نوشتار، اندیشهها و تعالیم کوئیلو را مطرح و سپس تحلیل و بررسی میکنیم.
اندیشهها و آموزههای عرفان پائولو کوئیلو
1. اندیشه، سحر و جادو؛ ساحر به زنانی گفته میشود که با عالم اسرار در ارتباط بوده، علوم اسرار را میشناسند و مردانی که دارای این ویژگی باشند، جادوگر نامیده میشوند.سحر و جادو ارتباط برقرار کردن با جهان نامرئی و مرموز است که نیروهای آن، دنیای ما را تحت تأثیر قرار میدهند. جادوگری، به کار گیری نیروهای نامرئی و ناشناخته در دنیای مرئی و آشکار است. قرار گرفتن میان این دو جهان و واسطة انتقال نیروهای آن شدن، با فنون سحر و جادو صورت میگیرد.
اندک دقتی در آثار کوئیلو بیانگر آن است که دنیای مرئی او در برابر جهان، مرئی نیست؛ بلکه در برابر دنیای واقعی است و حقیقتی غیر از توهم ندارد. از اینرو، به صراحت سحر و جادو را موهوم و تخیلی اعلام میکند.او مفاهیم <خوارق عادت> و <تصرف در جهان> را نماد تغییر نگرش به خویش میداند و در برابر جهان و زندگی به کار میبرد و تحول زندگی را کیمیاگری میداند.
مهار و به کارگیری نیروهای روانی در جهت دستیابی به اهداف و تحقق رؤیاها، کیمیای حقیقی است که به سادگی میتوان در درون خود یافت و چون انسانها حقایق ساده را نمیپذیرند و باورشان نمیشود که گنجشان زیر سرشان است، اساتید معنوی و کیمیاگران آن را به زبان رمزی و پیچیده نوشتهاند.خدا، اصل و سرچشمة همة هیجانها و عشقی است که در زندگی جریان مییابد و لحظات تاریک و بیاحساس زندگی را سرشار از نور و شور میکند. از این رو، خدا را میتوان در همهجا احساس کرد. درک حضور خدا؛ یعنی با احساس بودن، با شور و اشتیاق زیستن، دست کشیدن از تلاش برای شفاف کردن همه چیز و به جای اندیشورانه عمل کردن، با عقل و احساس زیستن.
کارهای خارقالعادهای که ساحران آثار کوئیلو انجام میدهند، تحول اساسی و هیجانی در زندگی است که با شورآفرینی و نشاط انگیزی، زندگی را ارزشمند و معنادار و جذاب ساخته و به خرد اعظم نزدیک میکند.<جادوگری یکی از راههای نزدیکی به خرد اعظم است، اما هر کار دیگری که آدم میکند تا زمانی که با قلبی سرشار از عشق کار کند، میتواند او را تا این مرحله برساند>.
2. افسانة شخص؛ افسانة شخص، نیرویی جادویی دارد. شخص را به جهان نامرئی نزدیک میکند و او را به روح جهان میرساند. افسانة شخصی، رؤیایی است که هر کس از دوران کودکی یا نوجوانی با آن زندگی میکند. در همان آغاز، رؤیای خود را تحققپذیر میپندارد و بدون ابهام و تردید آن را میخواهد و معنای زندگی خویش را در آن افسانة شخصی و رؤیا مییابد.
افسانة شخصی هر کس، چیزی تحقق نیافته در عالم مرئی است که در اثر کوشش و پیگیری میتواند محقق شود. بنابراین، دنبال کردن افسانة شخصی کاری جادویی است؛زیرا چیزی را از وضعیت نامرئی به دنیای مرئی و مشهود آوردن است. از اینرو پیگیری افسانة شخصی، نیروهای جادویی را در ما بر میانگیزد و ما را میان این دو عالم قرار میدهد؛ یعنی همان جایی که اسرار ساحری و رموز جادویی نهفته است.
با دستیابی به نیروهای جادوییست که زندگی از شور و هیجان لبریز میشود و زیستن ارزش مییابد. کوئیلو، در نوشتههایش میکوشد تا نشان دهد بازگشت به رؤیاهای دوران کودکی و تلاش برای تحقق آنها زندگی را از شور، نور، هیجان و شکوه سرشار میکند و چنان معنا برانگیز، روشنگر و گرمابخش زندگیست که انسان میتواند سختیهای بزرگ را تحمل کند، رنجها را به جان بخرد و در نهایت فریاد برآورد که زندگیام به مبارزهام و رنجهایی که کشیدم، میارزد.
3. ندای درون؛ راهیابی به روح جهان با درک عمیق روح خود، امکانپذیر است. باید ندای درونی را شنید و به سخن دل گوش فرا داد. کسی که میخواهد به روح جهان برسد، باید به ژرفای روح خود سفر کند و ببیند که در عمق وجود خویش چه آرزویی دارد و تصور چه چیزی او را به شور و هیجان میآورد. در صورت سرکشی به قلب و مشاهده کشف خواست عمیق درونی وی، در حقیقت زبان دلش را گشوده و پای سخنش نشستهایم و با راهنمایی او میتوانیم ضمن نزدیک شدن به روح جهان، آن را لمس کنیم و از نیروهای جادویی آن لبریز شویم.
دل از روح جهان است و آوای دل، پیام روح خداوند را به انسان میرساند. از این رو، گوش کردن به آوای دل که ما را به رؤیاها فرا میخواند، زندگی را به لحظههای ابدی الهی پیوند میزند و راه گذر از رنجها و ضعفها به سوی نیروهای جادویی سحرآمیز و شاد کامی را به ما نشان میدهد. با پذیرش دعوت دل و آوای قلب، به روح خداوند نزدیک شده؛ بلکه با او یکی میشویم و آنگاه هرچه کنیم، کاری معنوی است.
4. خدای خطاکار؛ ندای درون و درک آن خیلی روشن و صریح نیست. طبیعی است که قلب انسان فراز و فرودهایی دارد. اگرچه پیام آن راهنماست، اما بعضی اوقات خلاف خوانی نیز میکند. بنابراین میتوان گفت که نیروهای جادویی همیشه مثبت و معجزه کننده نیست و گاهی هم شیطانی و ویرانگر است؛ برای مثال به امور ساده رضایت میدهد و از رؤیاهای خواستنی خود دست میکشد. به غیر از نوسانات ضد و نقیض، به دیگر گفتهها و خواستههای دل باید گوش داد؛ زیرا لحظههای زندگی را سرشار از معنا، درک هستی و اراده میسازد و نباید آن را سرکوب کرد؛ بلکه باید با آن انس گرفت و با شناخت درست از نیرنگهایش دوری گزید.
این نوسانات دل در <رمان کیمیاگر> به خوبی توصیف شده است. چوپان جوان به کیمیاگر میگوید: قلب من خیانتکار است. نمیخواهد ادامه بدهم. کیمیاگر پاسخ میدهد: این خوب است. ثابت میکند که قلبت زنده است. این طبیعی است که از مبادلة هر آنچه به دست آوردهایم، با یک رؤیا بترسیم.پس چرا به قلبم گوش بسپارم؟چون هرگز نمیتوانی خاموشش کنی و حتی اگر وانمود کنی به او گوش نمیدهی، باز همیشه در درون سینهات به تکرار نظرش دربارة زندگی و جهان ادامه میدهد.
حتی اگر خیانتکار باشد؟خیانت ضربهای است که انتظارش را نداری. اگر قلبت را خوب بشناسی، هرگز در این کار موفق نمیشود؛ زیرا رؤیاها و تمناهایش را میشناسی و شیوة کنار آمدن با آن را در مییابی.بر این اساس، پائولو معتقد است که باید شیطان خویش را یافت، در زندگی با او مشورت کرد و حتی اجازه داد که گاهی اوقات در زندگی جولان دهد؛ چنانکه کوئیلو در سفر زیارتی خود از جاده سانتیاگو، تمرینی را از استاد خویش فرا میگیرد که به واسطة آن، شیطانش ظاهر شده و با او گفتگو و مشورت میکند. او نام آن را پیامآور میگذارد.
خدای کوئیلو تمنا دارد، پس بینیاز نیست. اگر چیزی بخواهد، باید صبر کند؛ چون قادر مطلق نیست. از همین روست که خطا میکند، امیال نادرست در او پدید میآید، پشیمان میشود و شکست در برابر شیطان را تجربه میکند. از نیایش آغازین خدای زمان، نیکی (هورمزد) پدید آمد و از پشیمانیاش، بدی (اهریمن) جفت و همزاد هورمزد شد. پدر نگران همه چیز را چنان نظم داد تا هورمزد پیش از برادرش از زهدان بیرون بیاید و اهریمن را از شر رساندن به جهان باز دارد، اما از آنجا که بدی چیره دست و تواناست، اهریمن توانست به نیرنگی پیش از هورمزد، زاده شود و پیش از او ستارگان را ببیند.
5. عشق؛ معنای عشق متعلق به ساحت نامرئی عالم است. انسان برای برقراری ارتباط میان جهان مرئی و نامرئی باید تغییر کند و از سطح مرئی زندگی فراتر آمده، پیوند میان ابعاد پیدا و پنهان جهان را در خود تحقق بخشد. آنگاه است که معنای زندگی کشف میشود.آنچه میتواند این دگرگونی را در هر کس پدید آورد، عشق است. عشق و شهامت، نیروهای جادویی هستند که نه تنها هیچ طلسمی آنها را از بین نمیبرد؛ بلکه هر طلسمی با آنها شکسته میشود.
حرکت در پی ندای دل، عشق عظیمی را درباره خود و همة کائنات و انسانها بر میانگیزد که پائولو آن را <آگاپه> مینامد. کسیکه با پیروی از دنبال کردن رؤیای خود به گنجینة عشق و اشتیاق دست یابد، فریاد بر میآورد که من در خود، بادها، صحراها، اقیانوسها، اخترها و هر آنچه را که در کیهان آفریده شده است، دارم. ما همه توسط یک دست خلق شدهایم و یک روح داریم. او میگوید: <عشق یگانه پل میان جهان مرئی و جهان نامرئی بود که همة آدمیان آن را میشناختند. یگانه زبان مؤثر برای ترجمة درسهایی بود که کیهان هر روز به آدمیان میآموخت.
تحلیل و بررسی
1. سابقة استفادة فراوان و افراطی از انواع مواد مخدر، مواد توهمزا، مشروبات الکلی که هنوز هم ادامه دارد و افکار مارکسیستی، نقاط تاریک زندگی کوئیلو به شمار میآید و هرگز زدوده نخواهد شد.
2. افکار و اندیشههای کوئیلو مخلوطی از عرفان ساحری کاستاندا، عرفان مسیحیت و افکار مارکسیستی است که امروزه هیچگونه وجاهتی ندارد و یک مکتب شکست خورده و فروپاشیده تلقی میشود.
3. بیتردید روح انسان به زندگی مادی رضایت نداده است، افقی فراتر و عرصهای فراختر از این را میجوید و محتاج سیری معنوی است که به عالمی واقعی برسد؛ سیری تحولبخش که انسان را از همة محدودیتهای بشری و کدورتهای مادی دور کرده و از صفات الهی برخوردار گرداند؛ تحولی به سوی خدایی شدن.
کوئیلو برای جانهای تشنة معنویت و سیر به سوی خداوند، دنیایی را میگشاید که در تخیل و توهم آنها تحقق مییابد. او به جای سیر واقعی و حرکت ایجاد کردن در انسانها، آنها را در همان جایی که هستند، با پردازش جهانی با شکوه و پر رمز و راز به هیجان وا میدارد؛ جهان نامرئی و نیروهایی جادویی که شور و اشتیاق به زندگی را برانگیخته برای زیستن به او انگیزه میدهند.
4. یکی از مشکلات اساسی اندیشههای پائولو، تأکید بر احساس خوب منهای عملکرد درست است. البته وی توصیههایی را برای عمل کردن ارائه میدهد، مانند اینکه مستقل فکر کنید و تابع دیگران نباشید یا کاری را که شروع میکنید تا آخر انجام دهید، اما معیارهای ارزشی روشنی را توصیه نمیکند و به نوعی نسبیت اخلاقی، گرایش دارد. با نسبیت اخلاقی، انسان از رنج، اضطراب، آشفتگی و تزلزل در تصمیمگیری در امان نیست.
اگر معیارهای روشنی باشد که با آنها جهت گیری کلی و چارچوب اساسی زندگی و عمل روشن شود، در بسیاری از مواقع با مراجعه به آنها سرعت تصمیمگیری، ثبات قدم در مقام عمل و توان و پشتوانة مطمئن برای ایستادن در برابر دیگران و <نه> گفتن تأمین میشود.پائولو به راستی میگوید که قلب، عرصة ستیز شیاطین و فرشتگان است، اما راهی برای پایان دادن به این جنگ و یافتن راه درست ارائه نمیکند؛ بلکه پیروی از شیاطین و فرشتگان را توصیه میکند.
در واقع میگوید هر کدام که دعوت هیجان انگیزتری داشت، همان باید پیروی شود. از این روست که محدودیتهای روابط جنسی که شرمانگیزترین کنشهای انسانی است و هر وجدانی بدون توجه به دین یا مذهب خاص، پرهیز و پاکی را در این مسائل تحسین میکند، برایش بیاعتبار میشود و در بسیاری از نوشتههایش به صحنههای مبتذل و هرزنویسی میپردازد.
5. او میگوید باید در مقابل خطا و ظلم تسلیم شد، در حالیکه پذیرش خدای خطاکار برای کسی امکان دارد که شکوه و عزت پاکی را برای خود باور نکرده و با خدایی خطاکار، ضعیف و شکست پذیر کنار آمده است؛ زیرا نمیتواند خود را در اوج توانایی، پاکی و زیبایی تصور کند.
وی تحمل این همه عظمت و شادمانی را ندارد؛ از اینرو، خود را در سطح پایینی نگه داشته و به جای اینکه به سوی خدا بالا رود، در توهم خویش خدا را پایین میکشد؛ زیرا نمیتواند ظرفیتهای والای خدایی کردن و جانشین خدا شدن را در خود بپذیرد و شکوفا سازد، خدایی در شأن خود را ساخته و با او معامله میکند. معنویتی که کوئیلو میآموزد، از آنِ بردگان است. زندگیای که او میخواهد، همراه با ذلت و رنج است؛ اما او با خیالات خوش است و شادکامی و سعادت او، معنای انسانیت و مفاهیم وابسته به آن همچون آزادی، عدالت، عزت و پاکی است.
زینب برجی نژاد
منبع:نامه جامعه – شماره هفتادو یکم