ديدم شبي جمالت رخسار بي مثالت
ديدم به خواب و رؤيا هنگام اتصالت
ديدم به خواب و رؤيا هنگام اتصالت
کاشکي نبود رؤيا آن روي و قدّ و بالا
کي بينمش به دنيا آن مهر بي زوالت
آيا شود نميرم تا با تو جان بگيرم
کي بهره اي پذيرم از قدر با کمالت
کي ميرسي تو آخر بر عاشقان مضطر
تا کي زمان ديگر بر ما دهي حوالت
کي ميشود ببينم آن روي نازنينم
در پيش تو نشينم گويند خوش به حالت
کي ميرسي به دوران اي نور چشم ياران
تا کي فراق و هجران ما و شب و خيالت