اي که شد اين دل من با تو و ايمان تو خوش
دل من با هوس طلعت رخشان تو خوش
اي که با ياد تو هر لحظه و هر ساعت و دم
حال اين دلشده زار و پريشان تو خوش
اي که ذکر تو شده مونس اين شام دراز
انتظار سحر اين شب هجران تو خوش
کشش جاذبه وصل تو بر دل چه نکوست
شوق وصل تو بر اين عاشق ويران تو خوش
سوز هجر تو بر اين عاشق دلخسته شفاست
دل به اين عشق چنان شعله سوزان تو خوش
آرزوي دل من ديدن يک لحظه توست
با اميد نظري بر رخ تابان تو خوش
در هواي نفسي ديدن تو جان سپرم
انتظار فرج حضرت سلطان تو خوش
شربت و شهد گواراست فداي تو شدن
بذل خود تا دم جان بر سر پيمان تو خوش
خرم آن دم که نقاب از رخ خود برداري
نعمت بودنِ در ملک سليمان تو خوش