دادگاه نروژ پس از حدود یک سال درباره اقدام یک افراطی که تعداد زیادی از جوانان را را در اردوگاه سالانه حزب کارگر این کشور کشت، اعلام رای کرد. این اقدام تروریستی در قلب اروپا و با انگیزه های نژادپرستانه در حالی صورت می گیرد که فارغ از اینکه رای اعلام شده چقدر عادلانه می باشد، پرداختن به ریشه ها و انگیزه های این اقدام جای تامل دارد.
دادگاه نروژ پس از حدود یک سال در 24 آگوست (سوم شهریور ماه) دربارهی اقدام تروریستی «آندرس بریویک» که تعداد زیادی از جوانان را در اردوگاه سالانهی حزب «کارگر» این کشور به کام مرگ فرستاد، اعلام رأی کرد. بریویک 22 جولای سال گذشته 77 شهروند نروژ را در 2 حادثهی جداگانه به کام مرگ فرستاد که مرگبارترین حادثه در نروژ پس از جنگ جهانی دوم به این سو بوده است.
این حمله همچنین مرگبارترین حمله در اروپا از سال 1980م. تا کنون نیز بود که در آن پس از بمبگذاری در ایستگاه راهآهن بلونیا در ایتالیا، 85 نفر جان خود را از دست دادند و صدها نفر نیز مجروح شدند؛ اما پیش از پرداختن به دلایل و ریشههای گسترش اقدامهای تروریستی در جوامع غربی بهتر است نگاهی هر چند کوتاه به دلایل گسترش اسلام هراسی و ریشههای بنیادگرایی مسیحی داشته باشیم.
میتوان گفت تروریسم پدیدهی جدیدی نیست. تاریخ مملو از اقدامهای تروریستی است که زندگی بیگناهان زیادی را سلب یا تهدید کرده و افراد زیادی را از اولین حق خود، یعنی حق حیات و صیانت نفس محروم ساخته است. هر چند تروریسم از دوران گذشته وجود داشته، اما امروزه خطر تروریسم بیش از هر زمان دیگری در ابعاد و شیوههای مختلف ظهور پیدا کرده است.
آنچه امروزه آفت جدّی مبارزه با تروریسم، تلاش محافل و رسانههای غرب در جهت معرفی مسلمانها به عنوان تنها تروریستهای جهان و مترادف دانستن اسلام با تروریسم است. تلاشی که شبکهی گستردهی رسانههای غربی نیز از آن به شدت حمایت میکند. در حقیقت، این جریان تلاش دارد تا با منحرف کردن ذهن افکار عمومی جهان به سمت مسلمانها و ارائهی تصویری خشن از اسلام و مسلمانی، سرپوشی بر اقدامها و فعالیتهای تروریستی و ظهور بنیادگرایی مسیحی بگذارد؛ البته باید به این نکتهی مهم اشاره کرد که مفهوم و پدیدهی تروریسم به ویژه شکل نظاممند آن در سدههای گذشته و در اروپا شکل گرفته است.
اروپا کانون شدیدترین نوع تروریسم در شکلهای گوناگون در 3 قرن گذشته به ویژه پس از انقلاب فرانسه بوده است. طیف تروریستهای بومی اروپا بیشتر در برگیرندهی گروههای عقیدتی چپ و یا قومگرا بود. سازمانهایی همچون «اقدام مستقیم» [1] در فرانسه، «ارتش سرخ»[2] در آلمان و «بریگاد سرخ»[3] در ایتالیا در میان این گروههای عقیدتی قرار دارند.
در یک نگاه کلی نیز میتوان گفت قرائتهای رادیکال از دین اکنون به بنیان بسیاری از حرکتهای خشونتطلبانه در مسیحیت، یهودیت و اسلام تبدیل شده و پیروان آنها را از یک سو در برابر یکدیگر و از سوی دیگر در برابر نظام بینالملل قرار داده است. هر چند بسیاری از آثار منتشر شده از سوی پژوهشگران غربی نشان میدهد که اندیشههای افراطی دینی هیچ نسبتی با دین اسلام ندارد و نباید این نوع اندیشهها را با اسلام برابر دانست، اما مقامها، سیاستمداران و رسانههای غربی در تلاشاند اقدامهای تروریستی را به دین اسلام و مسلمانان محدود کنند.
ریشههای بنیادگرایی مسیحی
واژهی بنیادگرایی از واژگانی است که در مطالعات اجتماعی در چند دههی اخیر نمود فراوانی یافته است. اگرچه غرب با هجمهی تبلیغاتی و رسانهای خود چنان القا کرده که بنیادگرایی صرفاً در قالب اسلام قابل تفسیر است، اما واقعیت این است که واژهی بنیادگرایی و مصادیق آن و همچنین انجام اقدامهای خشونتآمیز و تروریستی، پیش از هر چیز به جنبش بنیادگرایی مسیحی باز میگردد.
این جنبش در اوایل قرن بیستم در آمریکا ایجاد شد و به تدریج گسترش یافت. برخلاف تصور رایج، بنیادگرایی صرفاً در قالب اسلام مطرح نیست بلکه اساساً مربوط به جنبشهای مسیحی است. واژهی بنیادگرایی و کاربرد آن صرفاً در چارچوب مسیحیت مطرح شد. در اوایل قرن بیستم جزواتی با عنوان «مبانی» برای توسعهی این دیدگاه که یک تعریف اساسی و غیر قابل بحث از «آموزههای سنتی مسیحیت» وجود دارد، منتشر شد. بنیادگرایی، آنگونه که امروزه به کار برده میشود، صرفاً یک اصطلاح تازه به وجود آمده است که تا حد زیادی به بافتهای تاریخی و فرهنگی پروتستانیزم در سالهای دههی ۱۹۲۰م. ایالات متحده مرتبط میشود.
حوادث 11 سپتامبر؛ گسترش اسلامهراسی و تشدید بنیادگرایی مسیحی
با فروپاشی کمونیسم، تلاش گستردهای برای طرح اسلام و بنیادگرایی اسلامی به عنوان تهدیدی فزاینده انجام شد. بر این اساس، بسیاری از افراد در جوامع غربی ترغیب شدند تا باور کنند بنیادگرایی دینی بهویژه بنیادگرایی اسلامی، جایگزین مارکسیسم به عنوان خطر اصلی برای نظم جهان شده است. از این رو، با پایان یافتن عصر جنگ سرد، ایدهی برخورد تمدنها در سطح جهان مطرح شد و اسلام به عنوان اصلیترین چالش پیش روی غرب شناخته شد. پس از 11 سپتامبر تعداد بیشماری گزارش، مقاله و کتاب دیدگاه تنگنظرانهای از اسلام منعکس و آن را به صورت دینی تک بعدی ارائه دادهاند که سرکوبگر و بنیادگراست و ارزشهای دموکراتیک و مدنی را مورد تهدید قرار میدهد.
این گزارشها همچنین در ارائهی برداشتی مردمی در خصوص مسلمانان به عنوان «بیگانه» و «خطرناک» و به صورت تمایز میان «ما» و «آنها» دخیل بودهاند. پس از وقوع حادثهی 11 سپتامبر، دولتهای غربی با دامن زدن به موج تروریسم هراسی و مترادف قراردادن این اصطلاح با اسلامهراسی (مطرح کردن اسلام به عنوان دین تروریستپرور) تلاش کردند، پشتیبانی افکار عمومی در نبرد جهانی با تروریسم یا به تعبیری نبرد با گروههای بنیادگرای اسلامی نظیر القاعده را به دست آورند؛ بنابراین، آنها با توسل به ابزارهای مختلف نظیر ابزار رسانه، رادیو و تلویزیون، توانستند هراس از تروریسم و تروریستها و به دنبال آن اسلام و مسلمانان را در ذهن شهروندان کشورهای خود نهادینه کنند.
در علم روانشناسی، ذهن هراسیده نمیتواند ذهنی عقلایی و کنشگر باشد و به ناچار به وقایع پیرامون خود به شکلی انفعالی و هیجانی واکنش نشان میدهد؛ بنابراین، اولین نتیجهی نهادینه شدن هراس از تروریسم در ذهن شهروندان اروپایی و آمریکایی، هراس آنها از مذهب و به طور مشخص اسلام و مسلمانان و نشان دادن واکنشهای رادیکال و خشن در مقابل آنها بوده است.
عامل دیگر تقویت جریانهای مذهبی افراطی در داخل مسیحیت، تشدید بحران مالی اروپا و آمریکا در سالهای اخیر و بروز بیکاری فزاینده و به دنبال آن شکلگیری نگرشهای منفی نسبت به اقلیتهای مذهبی و قومی در داخل کشورهای اروپایی و ایالات متحدهی آمریکاست؛ موضوعی که سبب تقویت جناح راست افراطی در کشورهای اروپایی و به دنبال آن گروههای تندروی نژادپرست و همچنین مسیحیان بنیادگرا شده است. بنابراین، میتوان اظهار داشت که مفهوم تروریسم به ویژه بعد از 11 سپتامبر 2001م. به صورت ابزاری در دست ایالات متحده و دولتهای اروپایی درآمد تا با توجه به مبهم بودن مفهوم آن، از آن در جهت تأمین منافع ویژهی سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی خود بهره گیرند.
ظهور احزاب افراطی اروپایی
آندرس بریویک عامل حوادث جولای 2012م. در نروژ، در واکنش به صدور حکم خود اعلام کرد که تقاضای تجدید نظر در حکم خود نخواهد کرد، چرا که این اقدام را مشروعیت بخشیدن به دادگاهی میداند که تحت نفوذ احزاب حامی اجرای سیاست چندفرهنگگرایی قرار دارد.
وی خود را سربازی راسخ در راه مبارزه با چندفرهنگگرایی معرفی کرد که به باور وی تهدیدی اخلاقی برای تمام خوبیها از جمله نروژ، اروپا و مسیحیت است؛ اما آنچه در این میان حائز اهمیت است، بررسی دلایل، ریشهها و انگیزههای اقدامهای تروریستی در جوامع غربی است. اقدامهای تروریستی در اروپا محصول محیطی سیاسی است که چندین دهه از فعالیت آن میگذرد. در این محیط یک راست افراطی جدید که ایدئولوژی آن مبتنی بر تک فرهنگی بودن، نژادپرستی فرهنگی و رویکرد مسلمان ستیزی است به وجود آمده که جریانها و احزاب سیاسی نیز در آن حضور دارند.
در واقع، میتوان بریویک را نمایندهی افراطیترین دیدگاه ایدئولوژی راستگرا دانست که در 2 دههی گذشته در اروپا قدرت فزایندهای یافته است. به عنوان نمونه، در نروژ حزب ترقیخواه نمایندهی این ایدئولوژی افراطی است و برویک نیز پیش از پیوستن به جنبش مسلحانه در آن عضویت داشته است. این حزب در سال 2009م. توانست 23 درصد آرا را از آن خود کند. حزب آزادی در هلند در سال 2010م. نزدیک به 15.5 درصد آرا و حزب مردمی دانمارک در سال 2007م.، با تکیه بر همین گفتمان 14 درصد آرا را به دست آورد.
حزب طلوع طلایی در یونان نیز از جمله رادیکالترین احزاب دسته راستی در اروپاست که موفق شد در انتخابات اخیر پارلمان یونان در ماه ژوئن، 6.9 درصد آرا و 19 کرسی را در پارلمان یونان به دست آورد. فنلاندیهای حقیقی نیز که ایدئولوگشان «ژوسی هالا آهو» است، میگوید که اروپا برای مواجهه با مهاجران مسلمان 2 گزینه پیش رو دارد: «جنگ با مسلمانان یا هضم شدن در آنها»، موفق شد با کسب 19 درصد آرا در انتخابات آوریل 2011م. خود را به عنوان سومین حزب برتر در این انتخابات معرفی کند.
نکتهی حائز اهمیت این است که احزاب دسته راستی در اروپا همواره در تلاش بودهاند خود را به عنوان جنبشهای سیاسی مشروع جلوه دهند و در عین حال به صراحت از سیاستهای نژادپرستانهی ضد جمعیت رو به رشد مسلمانان در اروپا حمایت میکنند؛ البته در تمام کشورهای اروپایی نوعی بیگانه هراسی افراطی وجود دارد که افرادی همچون «ژان ماری لوپن» در فرانسه، «گرت وایلدز» و پیش از آن «یورگ هایدر» در اتریش نمایندهی این تفکر به شمار میآمدند.
هر چند برخی از کارشناسان بر این باورند که بحران اقتصادی و اجرای سیاستهای ریاضت اقتصادی دلیل اصلی ظهور و قدرتگیری احزاب دست راستی و مهاجر ستیز در کشورهایی همچون یونان، هلند، مجارستان، فرانسه و سایر کشورهای اتحادیهی اروپاست؛ اما میتوان گفت که ظرفیت ظهور احزاب بیگانه ستیز در اروپا در تمام کشورهای اروپایی وجود دارد و تفاوتی نمیکند که این کشور همانند هلند دارای اقتصادی قوی باشد یا مانند یونان یک دولت ورشکسته و تنها کافی است که یک حزب از این ظرفیت موجود استفاده کند.
به عنوان نمونه، «جبههی ملی» فرانسه و حزب «آزادی» در هلند نیز همواره از وجود احساسات ضد مهاجران در این 2 کشور برای افزایش آرای خود در انتخابات استفاده کردهاند. حزب آزادی هلند همواره ادعا میکند که ریشههای ایدئولوژیکی این حزب به ایدههای عصر روشنگری باز میگردد و همواره از این ایدهها و اصول در برابر مهاجران دفاع میکند. با این اوصاف، اگرچه بعد از جنگ جهانی دوم حمایت یا عضویت در احزاب راست افراطی در بسیاری از کشورهای اروپایی یک تابو محسوب میشد، اما با گذر زمان و کمرنگ شدن خاطرات این جنگ، احزاب دست راستی با استفاده از شعارهای ایجاد رفاه اقتصادی و تلفیق آنها با ملیگرایی توانستند جایگاه قابل توجهی را در ساختار سیاسی کشورهای اروپایی به دست آورند.
البته باید به این نکتهی مهم اشاره کرد که ظهور احزاب راست در سالهای اخیر در کشورهای اروپایی تا حدودی متأثر از حضور مهاجران نیز بوده است. این احزاب تلاش میکنند تا با پیوند زدن مشکلات اجتماعی به مهاجران و موظف ساختن آنها به پذیرش آداب و رسوم کشورهای میزبان، نظر رأی دهندگان را به خود جلب کنند. این احزاب پس از 11 سپتامبر، از احساس ترس و آسیبپذیری حاصل از حملات تروریستی در بخشهای مختلف جهان بهره بردند و مسلمانان را به عنوان تهدیدی ضد امنیت و ارزشهای کشورهای اروپایی معرفی کردند.
برخی کارشناسان بر این باورند که تداوم مهاجرت به اروپا و پررنگ شدن حضور مسلمانان و تقویت اسلام به دستاویزی برای احزاب راست افراطی و پیروزی آنها در انتخابات پارلمانی کشورهایی همچون سوئد، نروژ، فنلاند، مجارستان، ایتالیا، دانمارک و هلند تبدیل شده است.
فرجام سخن
میتوان گفت مفهوم و پدیدهی تروریسم به ویژه شکل نظاممند آن در سدههای گذشته در اصل در اروپا شکل گرفته است. اروپا کانون تندترین نوع تروریسم در شکلهای گوناگون در 3 قرن گذشته به ویژه پس از انقلاب فرانسه بوده است. سیاست اشتباه دولتها و سیاستمداران غربی در جهت ترویج اسلام هراسی در داخل جوامع خود و البته بروز بحران مالی در اروپا و ایالات متحده، سبب تهییج گروههای رادیکال در اروپا و آمریکا و افزایش روزافزون طرفداران این گروهها شده است.
امروزه فعالیتهای تروریستی این گروههای افراطی به مهمترین چالش امنیتی پیش روی دولتهای اروپایی تبدیل شده و شهروندان و دولتهای اروپایی نیز در معرض آسیبهای ناشی از اقدامهای خشن و تروریستی این گروهها قرار دارند. در مجموع، میتوان گفت تلاش غرب برای مترادف گرفتن اسلام با تروریسم، تلاشی است برای منحرف کردن افکار عمومی جهان از توجه به افراطگرایی رو به رشد در جهان غرب و شکلی از تروریسم که از آن تحت عنوان تروریسم غربی یاد میشود. شکلی که از بنیادگرایی اسلامی بسیار بنیادگراتر بوده و بر خلاف بنیادگرایی اسلامی که دولتهای اسلامی نظیر جمهوری اسلامی ایران را در مقابل خود و در مبارزه ضد خود میبیند، مورد حمایت بسیاری از دولتها و دولتمردان غربی است.
هر چند بریویک به طور خاص مسلمانان و سایر اقلیتها را مورد حمله قرار نداد، اما بسیاری بر این باورند که وی تحت تأثیر القائات صورت گرفته در خصوص مورد تهدید قرار گرفتن فرهنگ غرب از سوی اسلام و مهاجرین مسلمان قرار داشته است. برویک حملات خود را ضد جوانان حزب «سوسیالیست» نروژ انجام داد چرا که مقامهای این حزب را مسئول سیاستهای مهاجرتی این کشور میدانست. در واقع، برویک تحت تأثیر رسانهها، وبلاگها و نویسندگان آمریکایی قرار داشت که در سالهای گذشته همواره در خصوص تهدید اجتماعی و سیاسی ایالات متحده و اروپا از سوی اسلام هشدار میدادند.(*)
پینوشتها:
[1] Action Directe
[2] Rote Armee Fraction
[3] Brigate Rossie
*علیرضا ثمودی؛ دانشجوی دکتری مطالعات اروپا/
منبع: برهان