کي شود رخ بنمائي و قيام تو رسد
به سخن لب بگشائي و پيام تو رسد
کي شود تا شنوم صوت دل انگيز تو را
دل غمگين مرا لطف کلام تو رسد
کي شود تازه کني جان و دلم با نفست
عاشق دلشده را وصل مدام تو رسد
کي شود تا برسي زين سفر دور و دراز
دل به پابوسي يار و به سلام تو رسد
کي شود رؤيت خود را به جهان هديه کني
بر دلم روشني از باده جام تو رسد
کي عيان چهره کني از پس اين ابر کبود
تا به ما پرتو خورشيد تمام تو رسد
خرم آن دم که دهندم خبر از آمدنت
آن نفس مژده دهندم که امام تو رسد