روح اجابت است به دست تو بسکه داشت باغ دعای هر شب تو ربنای سبز
هر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحر از عطر هر تلاوت تو با صدای سبز
سرسبزی بهشت خدا چیست ؟ رشته ای از بالهای آبیتان آن عبای سبز
از لطف اشکهای سحر غنچه داده است در دامن قنوت شبم این دعای سبز
کی می شود که سایه کند بر مزار تو یک گنبد طلا ئی و گلدسته های سبز
آن وقت تا قیام قیامت به لطفتان داریم در بقیع تو یک کربلای سبز
یا می شود دلم گل و خشت حریم تو
یا می شود کبوتر تو ، یا کریم تو
تو سرو قامتی تو سراپا ملاحتی آقا تو حسن مطلقی و بی نهایتی
خاک زمین که عطر حضور تو را گرفت از یاد رفت قصه یوسف به راحتی
ایوب که پیمبر صبر و رضا شده از لطف توست دارد اگرحلم وطاقتی
بی شک و شبهه دست توسل زده مسیح بر دامنت اگر شده صاحب کرامتی
یاد پیامبر به خدا زنده می شود وقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتی
حتماً برای خواهش دست نیازمند دست تو داشت پاسخ سبز اجابتی
وقتی میان معرکه شمشیر می کشی تنها تویی که مرد نبرد و رشادتی
با تیغ ذوالفقار که در دستهای توست بر پا شده به عرصه ی میدان قیامتی
بر دوش سید الشهدا بود رایتت
عباس بود آینه دار شجا عتت
خورشید آسمانی ماه خدا حسن همسایه قدیمی دنیای ما حسن
پرواز بالهای خیالی فهم ما کی می رسد به اوج مقام شما حسن
روشن ترین تجسم آیات و سوره ها یاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسن
صفین شاهد تو و شور و حماسه ات شیر دلیر بیشه شیر خدا حسن
الله اکبر تو بلند است وقت رزم آیات فتح روز نبردی تو یا حسن
صلح شکوهمند تو هرگز نداشته چیزی کم از قیامت کرب و بلا حسن
صلحت حماسه بود نه سازش که اینچنین
شد سربلند پرچم اسلام راستین
در خانه تو غیر کرامت مقیم نیست اینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیست
تو سفره دار هر شب شهر مدینه ای جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیست
از بسکه داشت دست شما روح عاطفه شد باورم که کودکی اینجا یتیم نیست
جز سر زدن به خانه دلخستگان شهر کاری برای هر سحرت ای نسیم نیست
اینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگو جایی برای پر زدن یا کریم نیست؟
داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب امروزی است غربت عهد قدیم نیست
با این همه غریبی و دلتنگی ات بگو جایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟
گل داشت باغ شانة تو از سخاوتت
آقا زبانزد همه می شد کرامتت
اینگونه در تجلی خورشید وار تو گم می شود ستاره دل در مدار تو
روشن شده است وسعت هفت آسمان عشق از آفتاب روشن شمع مزار تو
بوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیل می آورد نسیم سحر از دیار تو
دلهای ما زمینی و ناقابلند پس یک آسمان درود الهی نثار تو
هر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم تا خلوت سحرگه آئینه زار تو
تا که شبی بیائی و بالی بیاوری ماندیم مات و غمزده چشم انتظار تو
بالی که آشنای تو باشد ابوتراب ! یا وقف صحن خاکی و پر از غبار تو
بالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعد باشیم تا همیشه فقط در کنار تو
با عطر یاس تربت تو گریه می کنیم
آنجا فقط به غربت تو گریه می کنیم