انقلاب اسلامی در ایران تنگنایی برای او به وجود آورد. از یک سو، او هیجان عمیق خود را در مورد به قدرت رسیدن نیرویی اسلامگرا بیان کرد و از سوی دیگر، ادعای آیتالله خمینی برای رهبری مذهبی و سیاسی برای تمام مسلمانان و حتی تمام شیعیان، به جایگاه رو به رشد او به عنوان مرجع شرع اسلام آسیب زد.
نویسنده: دکتر یوری راست
پیشینه
یکی از ویژگیهای جهان تشیع، تکثرگرایی حاکمیت مذهبی است. یک شیعه حق انتخاب شخصیت مهم مذهبی، پیروی از حکمهای او و پرسیدن سؤالهای مربوط به احکام اسلامی را داراست. گاهی یک شیعه، شخصیت مذهبی خود را که ساکن کشورش نیست یا هویت ملی دیگری دارد، انتخاب میکند.
برای نمونه، یک شیعه لبنانی یا عراقی میتواند یک شخصیت مذهبی ایرانی را برگزیند یا برعکس. با وجود این، بنا به دلایل قرابت ملی، سهولت و دسترسی (توانایی ارتباط به زبان مشابه و امکان دسترسی مستقیم به شخصیت مذهبی) بیشتر شیعیان ترجیح میدهند یک شخصیت مذهبی محلی را از کشور خود و گاهی حتی کسی را که در نزدیکی خود زندگی میکند، برگزینند.
بهعلاوه، در اسلام شیعی، هیچ نظام سازمانیافتهای وجود ندارد که مراحل مذهبی را ارزیابی، تنظیم و سطحبندی کند. کسی که در یکی از حوزههای علمیه مهم شیعه (و بهویژه در نجف یا قم) تحصیل کند، احتمالاً عناوین مختلفی بسته به نوع و مدت مطالعات خود دریافت میکند. دوره طولانی تحصیلات در مورد قوانین و احکام اسلامی، طلبه را به درجه رسمی اجتهاد میرساند (در این حالت، فرد مجاز است قوانین و احکام اسلامی را تفسیر کند و مؤمنان ملزم به پیروی هستند).
هنگامی که یک روحانی، عنوان مجتهد را میگیرد، او بهطور گسترده و غیررسمی با عنوان آیتالله شناخته میشود. بالاترین درجه آیتالله، عظمی است که مرجع تقلید پیروان تلقی میشود.همانطور که اشاره شد، روند کلی اعطای مقام مذهبی، بیقاعده و مبتنی بر موفقیت در سطحی مذهبی و جلب نظر گروه عظیمی از مؤمنان یا ارائه تصویر خود به عنوان فردی است که از چنین حمایتی بهرهمند است.
گاهی شخصی که خود را آیتالله عظمی میخواند (و توسط حامیانش نیز چنین خوانده میشود)، از سوی دیگر به چنین عنوانی خوانده نمیشود. معمولاً بیش از ده عالم مذهبی در جهان تشیع وجود دارد که این عنوان را دریافت میکنند.گفتنی است اکثریت علمای مذهبی تشیع تا زمان انقلاب اسلامی ایران معتقد بودند باید تنها بر مسائل مذهبی تمرکز کنند و حاکمیت سیاسی به دست سکولارها داده شود (سکولار به این معنا که شخصیتهای مذهبی نباشند) و در عینحال، تلاش میکردند حاکمان سکولار را متقاعد کنند از برخی خطوط قرمز در مورد مذهب و احکام اسلامی عبور نکنند.
این رویکرد بر اساس دیدگاه بنیادین تشیع در مورد پیشبینی ظهور امام غایب است که با ظهور او، امت اسلامی را در تمام امور هدایت خواهد کرد. تا آن هنگام، هیچکس نمیتواند نقش او را ایفا کند. انقلاب اسلامی در ایران دیدگاهی جدید در جهان تشیع ایجاد کرد که آیتالله خمینی، الهامبخش آن بود؛ وی در کتاب مشهور خود به نام حکومت اسلامی: ولایت فقیه استدلال میکند که دیگر نیازی به انتظار برای ظهور امام غایب نیست و علمای مذهبی باید خود مهار حکومت را مطابق با الگوی شخص پیامبر، به دست گیرند: آمیزهای از رهبری مذهبی و سیاسی بهطور همزمان.
مطابق نظر آیتالله خمینی، نباید میان دین و حکومت جدایی باشد (در واقع، از نظر وی این جدایی، توطئه امپریالیسم است) و «اسلام، سیاسی است و چیزی جز این نیست». آیتالله خمینی خود را در صدر هرم بهعنوان ولیفقیه قرار داد و عنوان رهبر به او داده شد.همچنین آیتالله خمینی در مورد موضوع ملیگرایی، تغییری انقلابی در تفکر شیعیان ایران ایجاد کرد.
در حالی که دیدگاه سنتی بهطور تنگاتنگی مرتبط با ملیگرایی ایرانی بود، آیتالله خمینی دیدگاهی را تدوین کرد که مطابق آن، وجود ملتها و کشورها در اسلام رد میشد و تمایل شدیدی به اجرای وحدت اسلامی بر اساس «امت اسلامی» همانند دوران حضرت محمد وجود داشت. او خود را نخست و مهمتر از همه، یک مسلمان تعریف میکرد و نه یک ایرانی یا یک شیعه؛ و انقلاب را نیز انقلابی اسلامی و نه انقلابی ایرانی یا شیعی تلقی میکرد. مطابق دیدگاه آیتالله خمینی، مفهوم ملیگرایی در تضاد با اسلام است، زیرا اسلام فراتر از احساسات قرابت محلی است و باعث ایجاد جهان اسلامی متحد میشود.
او استدلال میکرد که امپریالیسم غربی بود که ایده ملیگرایی را بهمنظور تقسیم «بلاد اسلامی» به «کشورهای ضعیف و زودگذر» معرفی کرد. اصل «صدور انقلاب» نیز از این آموزه ناشی میشود؛ زیرا قدرتیابی در ایران، نقطه شروعی برای انقلاب اسلامی فراگیر بود که به آزادی مستضعفان در تمام جامعه بشریت میانجامید.
در واقع، شیعیان خارج از ایران نیز بهتدریج ولی فقیه ایران (آیتالله خمینی و پس از او آیتالله خامنهای) را به عنوان جانشین علی (که تشیع حول تصویر قهرمانانه او شکل گرفت) و دوازده امام پس از علی، انتخاب کردند. به دلیل اینکه علی و امامان، معصوم شمرده میشوند و درجهای از تقدس به آنها داده میشود، نسبت دادن چنین ویژگیهایی به رهبران کنونی که انسانهایی فناپذیر هستند، مسئلهساز است. این موضوع حتی در ایران و بیشتر در خارج ایران مناقشهبرانگیز است.
این مسئله حتی پس از مرگ آیتالله خمینی در سال 1989 و انتصاب آیتالله خامنهای به عنوان رهبر، بیشتر مسئلهساز شد؛ زیرا آیتالله خمینی در میان بخش عظیمی از مردم ایران، جایگاه مقدسی داشت. آیتالله خامنهای توسط همقطاران خود در رهبری مذهبی برای این منصب انتخاب شد؛ عمدتاً بهدلیل مهارتهای سیاسی او و ویژگیهای مذهبی او بهعنوان حاکم مطلق شرع، کمتر مد نظر قرار گرفت.
طی سالهای بعد، تلاش مداوم برای ارتقای تصویر آیتالله خامنهای به عنوان عالم مذهبی که صلاحیت عنوان ولی فقیه را دارد، صورت گرفت و بر فهرست نوشتههای او در مورد مذهب و احکام اسلامی افزوده شد. با وجود این، عدم وجود ویژگیهای کاریزماتیک در وی، سبب شد علمای مذهبی در ایران و سراسر جهان تشیع از جمله لبنان، خود را از سایه آیتالله خمینی رها کنند و خود را جایگزین رهبر ایران بدانند.
حزبالله و ولایت فقیه: سالهای اولیه
موفقیت انقلاب اسلامی در ایران روحی تازه در میان شیعیان لبنان دمید. با وجود این، تفاوتهای زیادی میان رهبری انقلاب ایران و حزب امل (گروه مهمی که نماینده شیعیان لبنان در طول آن دوره بود) وجود داشت. مهمتر اینکه حزب امل، مفهوم ولایت فقیه را به رسمیت نمیشناخت و مخالف دیدگاه صدور انقلاب ایران بود. حمله اسرائیل به لبنان در تابستان 1982 توازن قوا درون جامعه شیعیان را نیز بر هم ریخت و ایران بهتدریج لبنان را به عنوان محلی ایدهآل برای تحقق دیدگاه خود برگزید. گروه جدیدی از روحانیها که از ایران الهام گرفته بودند و در لبنان در ابتدا از طریق سپاه پاسداران فعالیت میکردند، ظهور کردند که وابسته به دستگاه تشیع نبودند. این گروه، احساس و عملی مشابه نمایندگان امام خمینی داشتند و بر این اساس، جنبش حزبالله شکل گرفت.
در واقع، حزبالله از آغاز یک ایدئولوژی پاناسلامیستی تدوین کرد که خواستار تشکیل دولتی مبتنی بر احکام اسلامی بود و بخش مکمل کشور اسلامی فراگیر به مرکزیت ایران و حاکمیت ولی فقیه (آیتاللهالعظمی روحالله خمینی) به شمار میرفت. این سناریو شامل کنار گذاشتن هویت ملی لبنان و به کارگیری پرچم ایران به عنوان پرچم جنبش بود. این رویکرد در نخستین مانیفست جنبش (در فوریه 1985) به شکل نامهای سرگشاده بیان شد که این سازمان منتشر کرد. در این نامه بهصراحت آمده بود:
«اغلب از ما پرسیده میشود: ما کیستیم؟ حزبالله؛ و هویت ما چیست؟ ما فرزندان امت هستیم، حزب خدا که طلایهدار آن، پیروزی در ایران به کمک خداوند بود. در آنجا انقلاب به پیروزی رسید تا پایههای کشوری اسلامی ریخته شود که نقشی محوری در جهان ایفا کند. ما از دستورات یک رهبر (عالم و عادل) و معلم و فقیه خود پیروی میکنیم که تمام شرایط لازم را محقق میکند: روحالله موسوی خمینی. خداوند او را حفظ کند!
مطابق گفته بالا، ما دارای یک حزب سازمانیافته و بسته در لبنان و یا یک کادر سیاسی محکم نیستیم. ما امتی مرتبط با مسلمانان جهان و دارای پیوند دکترینی و مذهبی محکم با اسلام هستیم که خداوند میخواهد پیامش با تأیید پیامبر محقق شود. به همین دلیل است که آنچه برای مسلمانان افغانستان، عراق، فیلیپین و سایر مناطق اتفاق میافتد، در سراسر امت اسلامی که ما بخش مکمل آن هستیم، طنینانداز میشود. رفتار ما مطابق اصول قانونی به ما دیکته میشود که در پرتو مفهوم سیاسی کلی ولایت فقیه تدوین شده است.
فرهنگ ما نیز مبتنی بر قرآن، سنت و احکام فقیهی است که مرجع تقلید ماست. فرهنگ ما شفاف است. این فرهنگ پیچیده نیست و برای همگان قابل دسترس است. این موضعگیری ایدئولوژیک عمومی تا هنگامی امکانپذیر بود که حزبالله هویت جهادی خالص خود را حفظ کرده و بر جنگ علیه «دشمن صهیونیستی» متمرکز بود و تب انقلاب ایران در اوج قرار داشت و موجهای تکاندهنده انقلاب در خارج ایران از جمله در میان شیعیان لبنان (که در آن هنگام در میانه جنگ داخلی بودند که بهشدت احساس هویت ملی لبنان را از بین برده بود) طنینانداز شده بود.
تغییر تدریجی در موضعگیری عمومی
با وجود این، دستهای از تحولات سبب شد حزبالله بهتدریج موضعگیری اعلامی خود در مورد این مسئله را کمرنگ کند. برای نمونه، در نهایت، نامه سرگشاده سال 1985 را دیگر نمیتوان در پایگاه اینترنتی این جنبش یافت. در عوض، حزبالله به خطمشی انتخاباتی خود برای پارلمان لبنان که در آن از ذکر ولایت فقیه خودداری کرده بود، اهمیت داد. دلایل بسیاری برای این اقدام وجود داشت:
کاهش تدریجی تب انقلابی در خود ایران و تشخیص ایران در موفق نبودن در صدور انقلاب به جهان اسلام و به طور کلی، مفهومی که مطابق آن، یک عالم مذهبی شیعه و غیرعرب به عنوان رهبری روحانی (یا حتی رهبری سیاسی) برای تمام امت اسلامی ایفای نقش کند، رد شد. (ایران در دستیابی به نفوذ واقعی در کشورهای سنی ناموفق بود و حتی در جهان تشیع، حزبالله تنها موفقیت مهم ایران بهشمار میرود.)
وفات آیتالله خمینی (نماد انقلاب) و انتصاب آیتالله خامنهای به عنوان جایگزین او؛ همانطور که اشاره شد آیتالله خامنهای از جایگاه مذهبی والایی برخوردار نبود. تغییر تدریجی در حزبالله و اقدام این گروه برای فعالیت در حوزههایی به غیر از جهاد، از جمله ورود به حیات سیاسی در لبنان؛ که بهتدریج سبب شد این گروه، گفتمان و نمادهای ملی لبنان را انتخاب کند (روند لبنانی شدن این جنبش).
چالش فضلالله
این جنبش علاوه بر این دلایل فراوان، مجبور شد با چالشی از درون از سوی محمدحسین فضلالله مقابله کند که دلیل آن، اصل بنیادین شیعه در تکثرگرایی در مرجعیت مذهبی است. فضلالله متولد 1935 و پسر عالم لبنانی است که برای تحصیلات مذهبی به نجف در عراق مهاجرت کرد. او در نجف متولد و در فضایی زاهدانه و علمی بزرگ شد و در دوران جوانی، او را اعجوبه میخواندند.
او به عنوان روحانی اسلامی، علایقی غیرمعمول از خود نشان داد؛ مانند سرودن شعر و خواندن ادبیات عربی غربی و سکولار. او در اواسط دهه 1960 به بیروت بازگشت و اقدام به ایجاد شبکه دعوت کرد (کلینیکهای پزشکی، باشگاههای جوانان و مدارس) و در عین حال جایگاه مذهبی خود در میان شیعیان لبنان را تقویت کرد.
انقلاب اسلامی در ایران تنگنایی برای او به وجود آورد. از یک سو، او هیجان عمیق خود را در مورد به قدرت رسیدن نیرویی اسلامگرا بیان کرد و از سوی دیگر، ادعای آیتالله خمینی برای رهبری مذهبی و سیاسی برای تمام مسلمانان و حتی تمام شیعیان، به جایگاه رو به رشد او به عنوان مرجع شرع اسلام آسیب زد.
فضلالله برخلاف پیشینه خود که در لبنان و سایر مناطق بهعنوان معلم روحانی شناخته میشد، ترجیح داد وابستگی خود را حفظ کند و ایدههایی را که برای ایران غیرقابل پذیرش بودند، بیان کند.
بهعلاوه، او ایده یک حکومت اسلامی واحد به رهبری آیتالله خمینی را غیرممکن میدانست: «محیط مدرنی که ما در آن به عنوان مسلمان زندگی میکنیم… ایده تشکیل کشوری جهانی را ناممکن میکند.»مادامی که آیتالله خمینی زنده بود، فضلالله در سایه یک مرجع مذهبی والاتر فعالیت میکرد. با وفات آیتالله خمینی در سال 1989، او از این سایه رهایی یافت و خود را آماده پیوستن به فهرست کوچک آیتاللهالعظمیها کرد. در واقع، آیتاللهالعظمی به تعداد اندکی از روحانیون شیعه اطلاق میشود که از حمایت گسترده برخوردار باشند.
حامیان فضلالله اظهار میکردند او از نظر مذهبی کمتر از آیتالله خمینی نیست و او خود انتظار داشت اقتدار مذهبی آیتالله خمینی تنها در چارچوب مرزهای ایران وجود داشته باشد. پس از آنکه این موضوع محقق نشد، او اعلام کرد که مرجعیت، منحصر به ایران نیست و او مرجعیت مذهبی آیتالله علی سیستانی در نجف را به رسمیت میشناسد (در حال حاضر، آیتالله سیستانی شخصیت مذهبی برجسته در عراق است).
با وجود این، فضلالله شروع به انتقاد از حوزههای بزرگ شیعه در نجف و قم کرد. در سال 1995 (حدود ده سال پس از آنکه پیروانش او را آیتالله خواندند)، او گامی دیگری با انتشار کتابی قطور (یا همان رساله مذهبی مربوط به پاسخ به مسائل مختلف مذهبی) برداشت که در واقع، نگارش این کتاب برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان مرجع، ضروری است. یک سال بعد، مسجد الامامین در محله حرات حریک بازگشایی شد که یک خیّر کویتی هزینه ساخت آن را پرداخت کرده بود. پس از آن، فضلالله امامت جمعه این مسجد را برعهده گرفت. از این نظر، او برای قرار دادن خود به عنوان یکی از دو یا سه عالم و مرجع بزرگ تشیع در نسل خود تلاش کرد و نفوذ او به فراتر از لبنان گسترش یافت و نیمی از جهان تشیع از او استقبال کردند (در خارج از ایران).
دلیل تصمیم فضلالله برای مرجع شدن در پایگاه اینترنتی او شرح داده شده است: «… پس از مرگ آیتالله خویی و آیتلله خمینی، رهبران بزرگ اسلامی و پس از درگذشت تمام نمادهای نسل اول مرجعیت مانند سید کلبکانی که وظیفه صدور فتوا را به عنوان مرجع به عهده گرفت، خلأ بزرگی احساس میشد. مردم از مناطق مختلف نزد سید میآمدند و از او میخواستند این وظیفه را به عهده بگیرد». (نگاه کنید به: http://english.bayynat.org.lb/biography/index.htm).
این موضوع به وضوح نشان میدهد که طبق گفته فضلالله، آیتالله خمینی (رهبر ایران) نتوانست خلأ پیشینیان خود را پر کند. بعدها نیز فضلالله این ایده را مطرح کرد که مرجعیت مذهبی نباید در یک شخص واحد باشد؛ بلکه در عوض باید برای قوانین اسلامی با حضور تعدادی از روحانیها یک نهاد تشکیل شود.
در طول این سالها، فضلالله به دلیل داشتن اینگونه دیدگاهها مورد انتقادات شدید قرار میگرفت. در لبنان و سایر کشورها علیه او اعلامیههایی منتشر میشد و بهطور مرتب از رفتن به ایران خودداری میکرد.
با وجود این، فضلالله تا هنگام مرگش در ژوئیه 2010، حامیان بسیاری در لبنان و نیز در میان کسانی که خود را حامیان حزبالله میدانند، داشت. (ما اطلاعاتی که بتوانیم به این موضوع دسترسی داشته باشیم، در اختیار نداریم). بنابراین، حزبالله با تأکید بر اختلافنظرهای خود با فضلالله که زمانی معلم روحانی جنبش خوانده میشد، حساسیت بسیار خود در این مورد را نشان داد. برای نمونه، رفتار فعالان حزبالله به طور شفاف نشان میدهد که آنها از هرگونه حمله یا انتقاد (حتی به طور ضمنی) علیه علمای مذهبی امتناع میکنند و حتی ورود به بحثهایی که احتمالاً به حمله یا انتقاد علیه علما منتهی میشود، ممنوع است.
هنر پیامهای چندلایه
در پرتو این مسائل، جنبش حزبالله یک سیاست اعلامی مبهم را تدوین کرد که میتوانست بر اساس اصلی شیعی موسوم به تقیه باشد؛ تقیه به معنای پوشاندن یا مبهم کردن پیام یا دیدگاهی است که به طور بالقوه منافع شیعیان را به خطر میاندازد. بنابراین، جنبش حزبالله از یک سو در تظاهراتهای مردمی که هر از چند گاهی به راه میاندازد، پرچم کشور لبنان را در کنار پرچم حزبالله نمایش میدهد.
سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله و سایر سخنگویان حزبالله غالباً حزبالله را سازمانی نشان میدهند که مطابق منافع ملی عمل میکند و جنگ علیه اسرائیل به منظور آزادسازی سرزمینهای اشغالی لبنان از دست اسرائیل، نشان داده میشود؛ در حال حاضر، پس از خروج اسرائیل از جنوب لبنان (مزارع شبعا)، فرمان ایران برای جنگ به نام اسلام علیه «شیطان کوچک» (منظور اسرائیل) تا زمان نابودی آن، عموماً به نفع استدلالهای ملی بهویژه در بیانیههای عمومی حزبالله کماهمیت جلوه داده میشود.
همچنین مفهوم وفاداری مطلق به ولی فقیه (آیتالله خامنهای) نیز کماهمیت جلوه داده میشود. موضوع وفاداری مطلق به ولی فقیه در سخنرانیهای سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله، هرگز مطرح نشده است. هنگامی که او از این رویه چشمپوشی کرد و در می 2008 اعلام کرد که «من امروز اعلام میکنم و چیز جدیدی در آن نیست که من افتخار میکنم عضوی از حزب ولایت فقیه هستم»، روزنامه لبنانی النهار در مورد زمان بیان مستقیم و شفاف این موضوع «برای نخستینبار در تاریخ 25 ساله حزبالله» اظهار شگفتی کرد (در 12 ژوئن 2008).
با وجود این، در نشریه ایدئولوژیک و گاهنامه این جنبش (به نام البیان، بیانات الله و صداء الولایه) و نیز در سایتهای اینترنتی آن، دیگر درخواست براندازی موجودیت سیاسی لبنان مانند سالهای آغازین شکلگیری این جنبش وجود ندارد. وفاداری به رهبر در معیارهای سنتی شیعه ارائه میشود: رهبر، جانشین علی و نایب امام مهدی است. بنابراین، وفاداری به آیتالله خمینی در گذشته و امروز به آیتالله خامنهای، تداوم طبیعی وفاداری (ولایت) به امام علی است که به عنوان اصل اساسی تشیع، ضروری است و تشیع برای اثبات آن از خود قرآن دلیل میآورد. [i][1]
بهعلاوه، اطاعت از ولی فقیه، تداوم اطاعت از الله به شمار میرود؛ به این دلیل که «اطاعت از ولی فقیه، عامل محرک زندگی و فعالیت مقاومت (حزبالله) و عاملی است که به آن، قدرت و امنیت میدهد. در صورتیکه این اطاعت نبود، جنبش به تقدس دست نمییافت، مجاهدین را نمیتوانست بسیج کند و به کرانههای پیروزی نمیرسید.» [ii][2]
گاهنامه صداءالولایه توسط واحد فرهنگی مهم حزبالله منتشر میشود که عمدتاً بر آیتالله خامنهای، رهبر کنونی ایران متمرکز است و از او به عنوان ولی امر مسلمین (به معنای رهبر تمام مسلمانان) یاد میکند. هدف این گاهنامه که در درجه اول شامل مقالات، سخنرانیها، خاطرات و دستورات آیتالله خامنهای است، القای شخصیت رهبر به عنوان منشأ قدرت و ویژگی پاناسلامیستی او به اذهان فعالان حزبالله است.
در نشریههای حزبالله، آیتالله خامنهای به عنوان معلم مذهب در عرصه مسائل جهانی و روزانه نشان داده میشود که به پرسشهای مذهبی مؤمنان پاسخ میدهد. گاهی از سایر علمای اسلامی مانند موسیصدر (رهبر شیعیان لبنان در دهه 1970 و بنیانگذار جنبش امل) یا علمای عراق یاد میشود؛ البته موسیصدر بهعنوان یک شهید نمیتواند تهدیدی علیه جایگاه رهبر باشد. با وجود این، از سوی دیگر، از فضلالله و جایگاه مذهبی والای او کاملاً چشمپوشی میشود.
در نشریههای حزبالله، تحسین تواناییهای مذهبی و شرعی آیتالله خامنهای به منظور چالشسازی علیه دیدگاههای مطرح در مورد ضعف وی در این حوزهها صورت میگیرد. بنابراین، آیتالله مکارم شیرازی، یکی از علمای مذهبی برجسته در ایران، پس از شنیدن صحبتهای آیتالله خامنهای در نشستی مذهبی، چنین نقل میکند: «صحبتهای رهبر دو ساعت طول کشید؛ اما به حدی جامع و کامل بود که شنونده ممکن است احساس کند به رغم فشارهای زیاد به دلیل موقعیتشان، ایشان دو ماه وقت گذاشته و کار دیگری به جز آمادهسازی سخنرانی انجام نداده است.» [iii][3]
هنر پیامهای چندلایه به طور برجسته در کتاب نعیم قاسم، معاون دبیرکل حزبالله، به نام «حزبالله: مسیر، تجربه و آینده» (چاپ بیروت، 2002) مشهود است. از یک سو، قاسم استدلال میکند هر مسلمانی که متعهد به اسلام و شریعتش است، لزوماً تأسیس کشور اسلامی واحد را به عنوان هدف و یکی از معیارهای طبیعی دین خود خواهد پذیرفت. بنابراین، گزینه یا جایگزینی به عنوان طرحی کلی به منظور یکپارچه و مرتبط کردن بخشهای مختلف کشور به یکدیگر وجود ندارد. [iv][4] این موضوع تنها از طریق حاکمیت ولی فقیه امکانپذیر است. ایده ولایت فقیه نشاندهنده تداوم حاکمیت پیامبر و امامان است و ولی، جانشین امام یا ولی او در هدایت ملت است. [v][5]
فرد مسلمان به یک مرجع تقلید نیاز دارد تا در تمام مسائل مربوط به امور مذهبی و اخلاقی و قواعد رفتاری در زندگی روزمره هدایت شود و نیز او به یک رهبر (ولی فقیه) برای تدوین سیاست عمومی زندگی مردم از جمله مسائل جنگ و صلح نیاز دارد. به دلیل اینکه جداسازی مسائل روزمره از مسائل عمومی پیش روی مردم ناممکن است، مرجع تقلید و ولی فقیه در فردی واحد (رهبر ایران) ادغام میشود. ولایت برای حفظ و اجرای اسلام ضروری است و پیگیری تحقق برنامه کلان اسلام از طریق ابتکارعملهای فردی یا اقدام جداگانه ناممکن است. [vi][6]
به علاوه، به گفته قاسم، میان ملیت ولی فقیه و حاکمیت او پیوندی وجود ندارد؛ همانطور که میان ملیت مرجع تقلید و جایگاه مرجعیتش پیوندی وجود ندارد. او میتواند عراقی، ایرانی، لبنانی یا کویتی یا از هر ملیت دیگری باشد؛ مسئله مهم، این است که او به نفع اسلام عمل میکند. محدوده و حوزههای حاکمیت او به میزان حمایتش از سوی مؤمنان بستگی دارد. [vii][7]
از یک سو، قاسم استدلال میکند باید میان دیدگاه ایدئولوژیک و اجرای آن در عمل تمایز قائل شد: به لحاظ ایدئولوژیک، فرد باید خواستار استقرار حکومت اسلامی باشد و دیگران را به پذیرش آن ترغیب کند. با وجود این، در سطح عملی، این موضوع، مستلزم موافقت مردم لبنان است و نمیتوان با یک گروه خاص که دیدگاهش را به سایر گروهها تحمیل میکند، یک کشور اسلامی تشکیل داد. [viii][8]
بهعلاوه، قاسم استدلال میکند که وفاداری به ولی فقیه، وظیفه هر مسلمان، از جمله آنهایی است که خود را با مرجع تقلید دیگر در مورد مسائل روزمره پیوند میزنند. این موضوع به این دلیل است که زمام حکومتداری در تمام مسائل مربوط به سرنوشت عمومی اسلام، در دست ولی فقیه است؛ [ix][9] بنابراین، سخن قاسم با استدلال قبلی خود تناقض پیدا میکند که مرجع تقلید و ولی فقیه در یک فرد (رهبر ایران) در هم میآمیزند و به شیعیان لبنان مشروعیت غیرمستقیم میدهد تا مرجع تقلیدی به جای آیتالله خامنهای انتخاب کنند.
مطابق دیدگاه ما، آنچه پشت این اظهارات است، تشخیص این واقعیت از سوی قاسم است که شیعیانی وجود دارند (حتی درون حزبالله) که سایر علمای مذهبی مانند فضلالله را مرجع تقلید خود در مسائل روز مربوط به اسلام میدانند.قاسم در مورد روند تصمیمسازی در جنبش، بهطور شفاف میگوید حزبالله اساساً طرفدار ولی فقیه است. با وجود این، مدیریت جاری امور در مناطق مختلف (حوزه سیاسی لبنان، مبارزه علیه اسرائیل، فرهنگ و جامعه) در دست رهبری منتخب در لبنان (مجلس شورا) است که ریاست آن را دبیرکل به عهده دارد که قدرت خود را از ولی فقیه میگیرد. این شورا قدرت تصمیمسازی گستردهای دارد و نیازی به ولی فقیه برای نظارت بر آن به طور روزانه وجود ندارد. [x][10]
آموزش ایده ولایت فقیه
مطابق اسناد به دست آمده در طول جنگ سیوسه روزه، حزبالله برخلاف موضعگیری عمومی محتاطانه، مبهم و نه چندان برجسته خود، هرگز گنجاندن ایده ولایت فقیه را به عنوان مفهوم ایدئولوژیک اساسی (بخشی از امور عقیدتی برای آنهایی که به این سازمان میپیوندند) متوقف نکرده است.
در حال حاضر نیز حزبالله ایده ولایت فقیه را در انجمن پیشاهنگی امام مهدی تزریق میکند؛ نشریات این انجمن بیان میکنند که یکی از اهداف جنبش جوانان «ایجاد نسل مترقی اسلامی بر اساس اصل ولایت فقیه است.»
در طول مرحله عضوگیری برای جنبش، از نامزدهایی که در مرحله آمادهسازی هستند (مرحله مقدماتی یکساله برای پذیرش عضویت در حزبالله) در مورد دیدگاههای کنونیشان پرسیده میشود. از جمله این پرسشها این است که «رهبری مذهبی را که تداوم حاکمیت امامان (علیهالسلام) است، تعریف کنید؟»، «آیا اطاعت از ولایت فقیه الزامی است یا اختیاری؟
و در مورد چه مسائلی موجه است؟»، »رهبری مذهبی (مرجع تقلید) در لبنان کیست؟»، «آیا فکر میکنید ایجاد حکومتی اسلامی الزامی است و چه هنگامی؟». بهعلاوه، از نامزدها پرسیده میشود: «چه کسی مرجع تقلید در گذشته و حال بوده است و از چه زمانی؟ این پرسشها به منظور بررسی ذهنیت افراد داوطلب عضویت در سازمان، طرحریزی شدهاند. ممکن است در مرحله اولیه تازهواردها پاسخ اشتباهی به هیچ یک از این پرسشها ندهند. پاسخ اشتباه به این پرسشها به رد صلاحیت داوطلبها منجر میشود.
با وجود این، در نتیجه به عنوان بخشی از برنامه آموزشی، افراد باید دیدگاههای سازمان را ملکه ذهن خود کنند. برای نمونه، از جمله موضوعاتی که در طول مرحله «آمادهسازی»، تدریس میشود، «نقش نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در ترغیب مسلمانان»، «حفاظت از مقاومت اسلامی (حزبالله) و حمایت از آن»، «زندگینامه امام خمینی» و «مسئله مرجعیت امام خامنهای» است.
بهمنظور تأیید موفقیت آموزش این عقاید، تواناییها و باورهای اعضا هر چند ماه یکبار ارزیابی مجدد میشود. بنابراین، در سندی کشف شده از واحد مدیریت پرسنل حزبالله در جبل عامل مربوط به «طرح و برنامه- مرحله آمادهسازی»، در مورد برنامه آموزشی برای نامزدها بحث میشود که در آن به طور شفاف وفاداری به ولی فقیه، یکی از چهار شرط الزامی برای پذیرش در سازمان تعریف میشود.
سه شرط دیگر عبارتند از: ایمان، روحیه جهاد و روحیه وظیفهشناسی. وفاداری به ولی فقیه «تداوم وفاداری به امامان» تعریف میشود. بنابراین، اطاعت از ولی فقیه الزامی است.همچنین گفتنی است آنهایی که حداقل یکسال در چارچوبی سازمانیافته (از جمله به عنوان داوطلب) تحت حمایت ولایت فقیه فعالیت میکنند (نهادهای مورد حمایت ایران در لبنان)، حتی از مرحله «آمادهسازی» معاف هستند و میتوانند بهسرعت به این سازمان بپیوندند.
پیامدها برای جایگاه دبیرکلی سیدحسن نصرالله
این واقعیت که جنبش حزبالله مفهوم اصل ولایت فقیه را به ذهنیت پرسنل خود تزریق میکند و مطابق آن، قدرت و اختیار امور مذهبی و سیاسی در دست یک رهبر ظاهراً خارجی (رهبر کشوری دیگر و حتی فردی غیرعرب) قرار میگیرد، احتمالاً به جایگاه رهبر جنبش آسیب میزد. با وجود این، این مسئله رخ نداد و حسن نصرالله به نماد موفقیت حتی فراتر از مرزهای لبنان و یکی از شخصیتهای بسیار تحسینبرانگیز در جهان عرب تبدیل شد.
به علاوه، نصرالله با وجود این واقعیت که از صحبت در مورد مسائل مذهبی طفره نمیرود و درونمایههای اسلامی را در سخنرانی خود میگنجاند، خود را، شخصیتی ارشد در مورد مسائل قوانین اسلامی نشان نمیدهد؛ بلکه در درجه اول در جایگاه رهبر سیاسی و نظامی جنبش، ایفای نقش میکند. بنابراین، اطاعت او از ولی فقیه در مسائل مذهبی نمیتواند به موقعیت او آسیب بزند (برخلاف جایگاه فضلالله که پیش از مرگش چالشی برای مفهوم ولایت فقیه بود).
البته عامل دیگر، کاریزمای طبیعی نصرالله است (که بهشدت در تضاد با عدم وجود ویژگی کاریزماتیک در آیتالله خامنهای، رهبر ایران است). این موضوع سبب شده نصرالله بتواند خود را به شخصیتی تحسینبرانگیز در میان مردم تبدیل کند؛ بدون اینکه به دنبال فعالیت در سایه رهبر باشد.
نتیجهگیری
وفاداری مطلق جنبش حزبالله به ایده ولایت فقیه که آن را به سازمانی تحت فرمان شخصیتی غیرلبنانی (رهبر ایران) تبدیل میکند، همچنان عنصری محوری در حیات این جنبش بوده و هست. این جنبش در طول سالهای ابتدایی، با غرور و افتخار بر این ایده تأکید کرد. با وجود این، پس از آن، دلایل بسیاری (مانند وفات آیتالله خمینی، ورود حزبالله به حیات سیاسی در لبنان و چالش فضلالله) سبب شد این جنبش، ایده ولایت فقیه را در بیانیههای عمومی خود کمتر مطرح کند و بهندرت به آن اشاره کند.با وجود این، در نشریات داخلی و گاهنامههای ایدئولوژیک این جنبش، وفاداری مطلق به رهبر ایران به طور مداوم به چشم میخورد. پایبندی به این اصل، اصل اساسی ایمان توصیف شده که وظیفه تمام شیعیان به شمار میرود.
بهعلاوه، اسناد به دست آمده در طول جنگ دوم لبنان نشان میدهد که برخلاف موضعگیری عمومی و محتاطانه حزبالله که این مسئله را کماهمیت جلوه میدهد، حزبالله هرگز تزریق ایده ولایت فقیه به عنوان مفهوم ایدئولوژیک و بنیادین را در روند آموزش عقیدتی برای افراد داوطلب عضویت در سازمان، متوقف نکرده است. در حال حاضر، این ایده در جنبش پیشاهنگی حزبالله و اعضای قدیمیتر تزریق میشود (انجمن پیشاهنگی امام مهدی) و میزان همگون شدن آنها به طور دورهای ارزیابی میشود.
این واقعیت که جنبش حزبالله اصل ولایت فقیه را به پرسنل خود تزریق میکند که مطابق آن اختیار امور مذهبی و سیاسی در دست رهبری ظاهراً خارجی است (رهبر کشوری دیگر و حتی غیرعرب)، احتمالاً به جایگاه رهبر جنبش آسیب میزد. با وجود این، این مسئله اتفاق نیافت و حسن نصرالله به نماد موفقیت حتی فراتر از مرزهای لبنان و یکی از تحسینبرانگیزترین شخصیتها در جهان عرب تبدیل شد.
دلیل اصلی، این واقعیت است که نصرالله یک جنبش را هدایت میکند و رهبر یک کشور نیست. از این لحاظ، حمایت یک قدرت منطقهای در عمل به جای تضعیف، او را تقویت میکند. بهعلاوه، نصرالله با وجود این واقعیت که از صحبت در مورد مسائل مذهبی خودداری نمیکند و درونمایههای مذهبی و شرعی را در سخنرانیهای خود میگنجاند، خود را در مسائل مربوط به قوانین اسلامی فردی برجسته نشان نمیدهد؛ بنابراین، اطاعت او از ولایت فقیه ایران در مورد مسائل مذهبی، نمیتواند به جایگاه او آسیب بزند.
البته عامل دیگر این، کاریزمای طبیعی نصرالله است (که بهشدت با نبود ویژگی کاریزماتیک در آیتالله خامنهای، رهبر ایران در تضاد است). این موضوع سبب شده نصرالله بتواند وفاداری خود به رهبر ایران را بدون پناه گرفتن در سایه او، اثبات کند.به طور خلاصه باید گفت حزبالله در بهرهبرداری از دو جنبه مهم موفق بوده است: نقشآفرینی به عنوان یک جنبش لبنانی مشروع و در عین حال تلقی رهبر ایران به عنوان مقامی عالی و کسب حمایت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی از یک قدرت منطقهای مانند ایران.
پینوشتها:
[1][*] Hizballah and Wilayat al-Faqih, Dr. Uri Rosset, February 6-9, 2011, Herzliya Conference.
[i][1] .Al-Bayan, June 2004
[ii][2] Baqiyyat Allah, Volume 125, February 2002
[iii][3] Baqiyyat Allah, Volume 160, 2005
[iv][4] .Qasim, al-Minhaj, al-Tajruba, al-Mustaqbal (Beirut, 2002), pages 38-39
[v][5] .Qasim, pages 80-81
[vi][6] .Qasim, pages 68-72
[vii][7] .Qasim, page 75
[viii][8] .Qasim, page 38
[ix][9] .Qasim, page 75
[x][10] .Qasim, page76
مترجم: گروه ترجمه