برقع از رخساره بردار اي نگار نازنين
تا جهان روشن کني با نور رويت شمس دين
تا جهان روشن کني با نور رويت شمس دين
روي خود بنما شب عالم مثال روز کن
عاقبت بنما به عالم آن جمال دلنشين
يوسف زيباي ما آخر به کنعان بازگرد
تا که روشن گردد از نورت دگر چشم زمين
تا به کي بر ما روا داري فغان و انتظار
عاقبت بازآ به پيش عاشقان اي بهترين
تا به کي از دوريت هجران و درد بي کسي
کي بيايي عاقبت اي تو اميد آخرين
عاشق و ديوانه ام از هجر تو ويرانه ام
از غم دوري تو طاقت ندارم بيش از اين
از دل و جانم فدايي ره ديدار تو
مي کنم جان از سر رغبت فدايت من همين