آمد خبر ز جانان زان قبله گاه هستي
برخيز و خود رها کن جانا چرا نشستي
برخيز و خود رها کن جانا چرا نشستي
جانا چه غصه داري يکدم در انتظاري
بايد اميدواري در خود چرا شکستي
بين اينهمه علائم در هر طرف ز قائم
پرگشته از ملاحم در جاي جاي هستي
بين اين نشانه ها را آماده باش و برپا
تا شد ظهور آقا بيني ز خود که رستي
حاضر شو بهر ياري ايثار و جان نثاري
بايد جهان گذاري فارغ شوي ز پستي
کن خويش را مهيا بهر ظهور مولا
پاکيزه صحن دل را از شرک و خودپرستي
کن خانه آب و جارو دل را به توبه اي شو
پاکيزه کن سر و رو کش روي خانه دستي
ده روشني دل و جان با نور عشق و ايمان
حس کن شميم جانان در را چرا تو بستي