کي برسد که جان خود پيش تو جاودان کنم
يک نظري به روي تو دلبر دلستان کنم
يک نظري به روي تو دلبر دلستان کنم
کي برسم به يار خود خنده زنم به کار خود
کي دل بيقرار خود با نفست جوان کنم
کي ز تو يک نشان رسد مژده به عاشقان رسد
مهر تو بر جهان رسد بوسه بر آستان کنم
کي برسد ظهور تو تا برسم حضور تو
با سر و جان ز شور تو دل بسويت روان کنم
کي برسد عيان شوي طالع هر مکان شوي
مونس و يار جان شوي درد دلم بيان کنم
چند روم سراغ تو شعله شوم ز داغ تو
تا به کي از فراق تو قامت خود کمان کنم
عشق تو شد به جان و تن هست فقط نه در سخن
با چه زبان توان که من عشق تو ترجمان کنم
من به نگاهت عاشقم با تو که صاف و صادقم
گو که اگر نه لايقم خود تو بگو همان کنم
آه اگر که يک دمي دل بدهم به آدمي
از تو که قلب عالمي تکيه به ديگران کنم
گر بدهم به مشت گِل دل ز خودم شوم خجل
حيف شود اگر که دل در پي اين و آن کنم