سينه از هجران شده غمخانه مولا جان بيا
خانه شد از هجر تو ويرانه مولا جان بيا
ديده ام بي تو ندارد نوري و سويي دگر
رونق است ديگر نه در کاشانه مولا جان بيا
عاشقت را بين نمانده تاب هجراني دگر
رحم کن بر عاشق ديوانه مولا جان بيا
آخر از الطاف خود بر ما نمايان کن رخت
عاقبت بر ما نما دردانه مولا جان بيا
صحن عالم پر شده از ظلمت مستکبران
روي دنيا گشته چون بتخانه مولا جان بيا
شد مجازي و بدل از نسخه حق در جهان
شد حقيقت اين زمان افسانه مولا جان بيا
مردم اين دوره را دجّاله افسون کرده است
گشته اند با معرفت بيگانه مولا جان بيا
عقلهاي صالحان البته افزون گشته است
جبهه حق گشته است فرزانه مولا جان بيا
گر بيايي جان و دارم هرچه قربانت کنم
سر نهم پايت بر اين شکرانه مولا جان بيا
جان فداي تو بيا تا من بقربانت شوم
دور تو گردم چو يک پروانه مولا جان بيا