تزلزل بنیان خانواده، اختلال در شخصیت زن و نگرانیها و ناهنجاریهای روحی و روانی، از آثار زیانبار حرکتهای به ظاهر مدافع حقوق زنان فمینیستی است. در حالی که نظام اسلام، زن و مرد را اعضاء یک پیکر دانسته و تعارض میان زن و مرد را بی معنا میداند؛ و به زن چنان ارزش و منزلتی عطا نموده است که در کمتر دین و آیینی نظیر آن مشاهده می شود.
تزلزل بنیان خانواده، اختلال در شخصیت زن و نگرانیها و ناهنجاریهای روحی و روانی، از آثار زیانبار این حرکتهای به ظاهر مدافع حقوق زنان است. در حالی که نظام اسلام، زن و مرد را اعضاء یک پیکر دانسته و تعارض میان زن و مرد را بیمعنا میداند؛ و به زن چنان ارزش و منزلتی عطا نموده است که در کمتر دین و آیینی نظیر آن مشاهده میشود.
برخی از گروههای فمینیستی نگرش مردسالارانه را سبب تضعیف شخصیت زن و ارزشهای وجودی او میدانند؛ و حیات زن را در گرو حیات اجتماعی او میدانند؛ نه حیات خانوادگیاش. چنانچه آندره میشل مینویسد: «جریانهای استثمارگری زنان سعی به تفکیک بخش خصوصی از عمومی نموده و در بخش عمومی، تقدم را به مردان داده و زنان را به بخش خصوصی راندهاند؛ و این تمایز و تفکیک سیاسی است؛ و القای رابطهای را دنبال میکند، که وابستگی زنان به مردان، و استثمار ایشان توسط مردان را در پی بیاورد.1 بر همین اساس، فمینیستهای لیبرال برای فعالیتهای خصوصی و بیاجر و مزد زنان در حریمخانواده، ارزشی قائل نیستند؛ و معتقدند که مردان از بیشترین پاداشهای زندگی که همان پول، قدرت و منزلت اجتماعی است، سود میبرند؛ و مانع راهیابی زنان در عرصه فعالیتهای عمومی که منبع بزرگترین پاداشهای اجتماعی است میشوند.2
اساسا ظهور فمینیسم، عکسالعملی در برابر ستمها و نابرابریهایی بود که بر زن تحمیل میشد؛ اما در عین حال، تغییر و تحول در گرایشهای فمینیستی گواه روشنی بر ناکارآمدی این نظریه در تأمین حقوق از دست رفته زنان است. عوارض سوئی همچون خصومت و تقابل زن و مرد، از دست رفتن ارزشهای اخلاقی و تنزل شخصیت انسانی زن از جمله آنهاست. چنانچه جوامع اسلامی نیز بخواهند با تقلید کورکورانه، «فمینیسم» را وارد فرهنگ و مسائل اجتماعی خویش سازند، توالی فاسد، و مشکلات مضاعفی را به دنبال خواهد داشت؛ زیرا فمینیسم، ثمره طبیعی تغییرات اجتماعی جوامع غربی است؛ و زن مسلمان با بهرهمندی از فرهنگ غنی اسلام نیازی به این تحول نداشته و پیروی از آن، جز گسیختگی فرهنگی و از خود بیگانگی ثمری نخواهد داشت.
به گفته شهید مطهری، نهضت اسلامی زن با نهضتی که در مغرب زمین روی داد، از دو نظر تفاوت بنیادی دارد: «اول در ناحیه روانشناسی زن و مرد است، که اسلام اعجاز کرده است. دوم اینکه اسلام، در عین آنکه زنان را به حقوق انسانیشان آشنا کرد و به آنها شخصیت و هویت و استقلال داد؛ هرگز آنها را به تمرد و عصیان و طغیان و بدبینی نسبت به جنس مرد وادار نکرد».3
در مجموع، بر اساس گرایشهای فمینیستی مختلف، مهمترین آسیبهای این جریانها را میتوان چنین برشمرد.
1. تزلزل نهاد خانواده
از آنجا که روح حاکم بر جنبش فمینیسم، رفع محدودیتهای مبتنی بر جنسیت است، سبب گسسته شدن نظام خانواده شده، روابط سرد و بیروحی را جایگزین مودت و رحمت، صفا و صمیمیت مینماید. به گونهای که حتی در برخی جوامع، سلامت نسل بشر تهدید شده، و نقشهای مقدسی همچون باروری، زایش و پرورش فرزند به دیده تحقیر نگریسته میشود؛ و تئوریهایی همچون معاشقه آزاد، مادر میانجی، ازدواج سهامی و… مطرح میگردند.
مادر میانجی (Surrogate Mother) زنی است که با دریافت مبلغی پول، از طریق تلقیح مصنوعی یا به شیوهای دیگر برای زنی که نازاست فرزند میآورد.
طرح این تئوریها، آسانترین راه برای رهایی از اسارت ازدواج تلقی شده است. از نظر آنان، تنها ثمره همزیستی زن و مرد که بر مبنای آن، مسئولیتی متوجه طرفین نمیشود، بر آورده شدن نیازهای جنسی است.
الگوی ازدواج زن و مرد قابل تحقیر است؛ ولی الگوهای زندگی مشترک زن با زن و یا مرد با مرد قابل تحسین؛ زیرا به اعتقاد فمینیستها، شالوده خانواده بر پایه ظلم مرد پایهریزی شده است. بدین ترتیب، زندگی مشترک زن و مرد نمیتواند الگوی برتر باشد.
به گفته خانم سیمون دوبوار آنچه زن را در قید بندگی نگه میدارد، دو نهاد عمده «ازدواج» و «مادری» است. او نظام خانواده را به عنوان رکنی برای حیات اجتماعی و پرورش انسانهای سالم، به شدت مورد حمله قرار داده و ازدواج را نوعی فحشای عمومی! و عامل بدبختی زنان دانست؛ و مخالفت با تولید مثل و شکل رایج روابط جنسی را از مسائل اساسی جنبش فمینیسم معرفی کرد.4
هر چند این شعارها، موجب تحریک و تهییج زنان شده، آنان را به عرصه اجتماع سوق داد؛ اما دیری نپائید که زن، نقش مادری و همسری خویش را از دست داد؛ و فعالیتهای خانگی او بیارزش تلقّی شد.
بر همین اساس، فمینیستهای لیبرال نسبت به فعالیتهای خصوصی و بیاجر و مزد زنان در خانواده سنتی بدبین بوده، و معتقدند که مردان از بیشترین پاداشهای زندگی که همان پول و قدرت و نقش اجتماعی است، بهرهمندند و زنان را از وارد شدن به عرصههای مختلف اجتماعی باز داشتهاند.5
در صورتی که ازدیاد نسل و پرورش انسانهایی وارسته و کمال یافته، از مهمترین کارکردهای خانواده در اسلام است. اسلام برای تحقق این مهم، روابط آزاد زن و مرد را منع کرده و همگان را به عفت و پاکدامنی دعوت نموده است. ازاینرو، با تأکید بر امر ازدواج، ارتباطات جنسی بیقید و شرط را نهی کرده است.
این در حالی است که پیشنویس سند کنفرانس پکن، بر «فردگرایی» بیش از خانواده تأکید نموده است. به گونهای که واتیکان را به واکنش شدید واداشته است. سخنگوی واتیکان اظهار داشت:
«اتحادیه اروپا در صدد است؛ دیدگاه مذهب نسبت به «نقش مادری» را تغییر دهد؛ و از حقوق و مسئولیت والدین نسبت به فرزندان بکاهد».6اسلام، گرچه حضور اجتماعی زن را با رعایت ضوابط و شرایطی مجاز، و حتی در مواردی ضروری شمرده است، در عین حال، مهمترین نهادی را که در تعلیم و تربیت و شکلگیری شخصیت افراد به ویژه کودکان نقش دارد، خانواده میداند. ریشه بسیاری از کجرویها، بزهکاریها و عقدههای روحی و روانی را باید در تزلزل بنیان خانواده جستوجو کرد.
از جهت حقوق بینالملل نیز خانواده واحد طبیعی و بنیادی جامعه است؛ و اگر عهدهدار آموزش و پرورش کودکان باشد، باید از حداکثر حمایت و مساعدت بهرهمند شود؛ و ضمن احترام به کارکردهای اختصاصی مادران، امتیازات ویژهای برای آنان منظور داشته، و حمایت از خانواده را وظیفه دولت و جامعه میداند.7
آنچه امروز به عنوان فمینیسم مطرح است، تهی کردن هر یک از زن و مرد از خصوصیات فطریشان میباشد. روشن است که در این نگرش، بازنده حقیقی زن است. چون مطابق نظام آفرینش حرکت نمیکند؛ بلکه برای اثبات تساوی خود با مرد، در عرصه اجتماع مشاغل مختلف را پذیرفته و عرصه خانواده را ترک گفته و به سازمانهای اجتماعی و تربیتی محوّل کرده است. این روش به فقر عاطفی در محیط خانواده و جامعه منتهی میشود؛ و این به معنای به بازی گرفتن عشق و محبت خانوادگی زن میباشد.
غرب از سال 1950 مرحله جدیدی را آغاز کرد. در این مرحله برنامهریزان امور اجتماعی به جایگاه خانواده به عنوان محوریترین نهاد اجتماعی پی بردهاند و با اعلام سال خانواده میخواهند به پیکر فرتوت خانواده حیاتی تازه ببخشند و زن را بار دیگر به آغوش خانواده باز گردانند. افسوس که با نگرش مادی و تئوریها و شعارهای جهانی نمیتوان این معضل اساسی را حل کرد و ویرانهای که محصول نظریهپردازیهای مادهپرستان غربی و فلسفهبافیهای خودپرستان فمینیست است، با شعر و شعار و همایش و اعلامیه آباد نمیشود. عالمی دیگر بباید ساخت از نو آدمی.
2. تقابل زن و مرد
فمینیسم، زن و مرد را نه در کنار یکدیگر، و نه اعضای یک پیکر، که در مقابل یکدیگر میداند. خانم سیمون دوبوار که از 1905 تا 1980 (یعنی تا پایان عمرش)با ژان پل سارتر بدون ازدواج و بهطور غیر قانونی زندگی میکند، مردان را مصداق دوزخ، و برهمزننده فردیت و آزادی زنان میداند.8
حال اینکه در اسلام، هر یک از زن و مرد میتوانند انسان کامل باشند؛ و زندگی مشترک با همه فراز و نشیبهایی که دارد، به هر دو مربوط میشود. ازاینرو، استثمار «دیگری»، نوعی ظلم به خویشتن محسوب میشود؛ زیرا زن و شوهر مکمل یکدیگرند نه رقیب و دشمن.
3. نفی ارزشهای اخلاقی
فمینیستها با قطع پیوند میان انسان و خدا، بر حاکمیت انسان تأکید میکنند. اینگونه حاکمیت، بیقید و بندی غرایز و تمایلات را میطلبد؛ و بر این اساس، به ارزشهای الهی یا قراردادهای انسانی وقعی نمینهند. وجود انضباط و قید و بند را عامل محدودیت تلقی میکنند و بدین ترتیب مسئلهای به نام «اخلاق»، ارزش، و موضوعیت خود را از دست میدهد.
جان استوارت میل در این باره میگوید:
آزادی عمل هر کس در مورد روابط جنسی باید بهطور کلی غیر مهم و امری کاملاً خصوصی به شمار آید، امری که ارتباطی به هیچ کس دیگر و به دنیای خارج ندارد. روزی فرا خواهد رسید که مقصر شناختن کسی برای این امور، جزو خرافات و توحشهای روزگاران کودکی نوع بشر شمرده خواهد شد.9
برخی از گروههای فمینیست، «دین» را ساخته و پرداخته مردان برای کنترل زنان میدانند. این جنبش، با طرح موضوعاتی از قبیل سقط جنین، همجنسبازی زنان، مادر میانجی و… جایی برای تعهدات اخلاقی باقی نگذارده است. و بسیاری از فمینیستهای افراطی را زنان هموسکسوئل (همجنسباز) تشکیل میدهند.
ازاینرو، یکی از موضوعات مورد درخواست گروهی از فمینیستها در کنفرانس پکن، نفی هرگونه تبعیض علیه گرایشهای همجنسبازی و انحرافی بود؛ و اینکه لفظ گرایش جنسی «Sexual Orientation» پذیرفته شود. این درخواست، مورد حمایت کشورهایی از قبیل کانادا، آمریکا، اتحادیه اروپا، اسرائیل و… واقع شد. بدین ترتیب، به همجنسبازی و ابتذال فرهنگی و اخلاقی مشروعیت جهانی بخشیدند.10
4. تشابه حقوق زن و مرد
یکی از مهمترین ایدههای فمینیسم، نادیده انگاشتن تفاوتهای موجود میان زن و مرد است. آنان با شعار تشابه، لطمه جبرانناپذیری به جامعه انسانی، مخصوصا به قشر زن، وارد ساختند.
آنان معتقدند: اشتغال و استقلال اقتصادی زنان، عامل اساسی برابری زن و مرد در حقوق و تکالیف است. آزادی جنسی از جمله این حقوق است. البته عامل دیگری نیز در این همسانی و تشابه نقش دارد؛ و آن پیشرفت تکنولوژی و کشف وسایل و ابزار جلوگیری است، که در روابط جنسی، از به وجود آمدن نوزاد ناخواسته جلوگیری میشود. عجیب آنکه «آزادی جنسی» را عامل رشد فکری و تقویت قوای مغزی میدانند.111 و تفاوت زن و مرد را در فرهنگ و باورهای فرهنگی جستوجو میکنند.12
لنین معتقد است: مادامی که نیمی از افراد جامعه مشغول امور آشپزخانه هستند، جامعه به آزادی مطلوب دست نخواهد یافت. این تفکر، زمینه رشد و رهایی زن از کارهای منزل را فراهم میکند. آزادی زن در صورتی تأمین میشود، که تمامی کارهای پست و سخت، حتی حفر چاه و… بهطور یکسان بین زن و مرد تقسیم شود.13
آنان بر این نکته تأکید دارند که آزادی تنها در سایه تهیشدن از ارزشهای مذهبی و اعتقادی میسر است. ازاینرو پدیده انقلاب صنعتی را عامل آزادسازی زن میدانند؛ چرا که با طبیعت علمی و فرهنگی خود، افکار و اندیشهها را از ارزشهای اعتقادی رها ساخت.14
جان استوارت میل مینویسد: «اصل حاکم بر روابط میان دو جنس، خطا است. اصل برابری کامل را باید جایگزین این اصل کرد».15
به گفته نیکلاس دیوید سن، گرچه پیش از این گاه با زن به مثابه کالای جنسی رفتار میشد، اما امروزه زن اساسا اعتبار جنسیت خود را از دست داده است. و اگر پیش از این، عامل اصلی بیارزش نمودن زنان، مردان بودهاند، امروزه خود زنها این کار را انجام میدهند. اگر دشمن قدیمی، اصالت مسائل جنسی بود، دشمن امروز زنان، اصالت عدم جنسیت و برابری زن و مرد است. از سوی دیگر، با افزایش نیروهای کار و فشار روحی رقابت با مردان، میزان سرطان، بیماریهای قلبی و عصبی در زنان افزایش یافته است.16
نظام طبیعت، خلقت زن و مرد را غیرمشابه قرار داده است. آیا حقوق طبیعی زن و مرد میتواند صددرصد مشابه باشد؟ قطعا در مواردی، جنسیت مؤثر خواهد بود. علم هم این مهم را به اثبات رسانده است؛ و واقعیت خارجی هم گواهی میدهد که تقریبا در تمامی جوامع، تقسیم کار و وظایف بر اساس جنسیت میان زن و مرد مشاهده میشود. اما در عین حال، نهضتهای زنانه، برخلاف قانون طبیعت و واقعیت موجود به دنبال تشابه و همانندی کامل زن و مرد هستند.
به گفته شهید مطهری: در این نهضتها توجه نشد که مسائل دیگری هم غیر از تساوی و آزادی هست و تساوی و آزادی شرط لازمند، نه شرط کافی. تساوی حقوق یک مطلب است؛ و تشابه حقوق مطلب دیگر. برابری حقوق زن و مرد از نظر ارزشهای مادی و معنوی یک چیز است، و همانندی و همشکلی و همسانی چیز دیگر. در این نهضت، عمدا یا سهوا «تساوی» به جای «تشابه» به کار رفت و «برابری» با «همانندی» یکی شمرده شد. «کیفیت» تحتالشعاع «کمیت» قرار گرفت و انسان بودن زن موجب فراموشی «زن بودن» وی گردید.17
دین اسلام در مساوات بین زن و مرد از سایر ادیان سبقت گرفته است. وقتی که زن نزد همه امتها در نهایت انحطاط به سر میبرد، اسلام آزادی و استقلال او را اعلان کرد و همه حقوق انسانی را به او بخشید و شایستگی و توانمندی او را در تمام امور اجتماعی برابر مرد دانست. بدون اینکه فعالیت و تصرفش را در امور مختلف، وابسته به اجازه پدر یا شوهرش بداند. تا به امروز نیز برخی از زنان غربی از این مزایا محرومند.18
ملاحظه میشود که در عصر جاهلیت مدرن، نه تنها زن از مظلومیت و محرومیت رهایی نیافت، بلکه در بعضی ابعاد مظلومتر و محرومتر شد. به گفته شهید مطهری: قرن ما یک سلسله بدبختیها را از زن گرفت، اما بدبختیهای دیگری برای او ارمغان آورد. بدبختیهای قدیم، معلول این جهت بود که انسان بودن زن به فراموشی سپرده شده بود؛ و بدبختیهای جدید از آن است که عمدا یا سهوا زن بودن زن و موقع طبیعی و فطریاش، رسالتش، مدارش، تقاضاهای غریزیاش، استعدادهای ویژهاش به فراموشی سپرده شده است.19
بدین ترتیب، اگر در جاهلیت قدیم، برای حفظ و حراست از شخصت و کرامت زن، پیکرش را زنده زنده زیر خروارها خاک مدفون میکردند؛ جاهلیت مدرن، شخصیت زن را در قبرستان شهوات و تمایلات نفسانی خویش مدفون ساخته است؛ و با تشابه حقوق زن و مرد، زن را به تمامی عرصهها حتی به میدان سربازی و نبرد نظامی نیز کشانیده است؛ بهطوری که زن بودن زن مورد تردید و انکار قرار گرفته است.
«مفهوم آزادی زنان این نبود که زن در تکامل بخشیدن و گسترش قوا و خصوصیات ناشناخته خود آزاد است؛ بر عکس زن آزاد میشد تا به صورت یک مرد بورژوا در آید، آزادی انسانی زن در حقیقت به معنای آزادی او برای مرد بورژوا شدن بود».20
گفتنی است در جوامع متمدن غربی، تساوی حقوق زن و مرد در همه ابعاد زندگی پذیرفتنی نیست؛ و این ادعا در مرحله شعار و تئوری متوقف مانده است. انگیزه طرح این شعارها، بهرهبرداریهای سیاسی در عرصههای بینالمللی، و استثمار اقتصادی و جنسی زنان بوده است.
در تمدن غربی، اگر چه تساوی حقوق مدنی و قضایی دو جنس زن و مرد تقریبا مورد قبول واقع شده، با این حال عموما توافق در این باره بعید بوده و بر محور تعاریف قدیمی و کهنه انجام میگیرد؛ که حاصل آن مخالفتهای شدید و فراوان میباشد.21
_______________________________________________________________________
پی نوشت :
1. جنبش اجتماعى زنان، ص 124.
2. جورج ریترز، نظریه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه: محسن ثلاثى، تهران، انتشارات علمى، 1374، چ 2،
ص 519.
3. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا، بىتا، ص 76.
4. ر.ک: تازههاى اندیشه، ش 2، صص 17 و 18.
5. نک: نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ص 519.
6. گزارش توصیفى از اجلاس پکن، ص 8 .
7. مضمون بند 3 ماده 18 اعلامیه جهانى حقوق بشر و بند 1 و 2 ماده 10 میثاق بینالمللى حقوق
اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى.
8. لذات فلسفه، ص 147.
9. چهار مقاله براى آزادى، ترجمه: محمدعلى موحد، ص 334.
10. نک: مجله فرزانه، دوره دوم، صص 132 ـ 135.
11. نوال السعداوى، المرأة و الجنس، بیروت، المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 1972 م، ط 2، ص 91.
12. همان، ص 97.
13. کامیلیا عبدالفتاح، سیکو لوجیة المرأة العاملة، القاهرة، مکتبة القاهرة الحدیثة، 1972 م، ط 1، ص 49.
14. همان، ص 252.
15. به نقل از: تازههاى اندیشه، ش 2، ص 51.
16. نک: نگاهى به فمینیسم، نهاد نمایندگى ولى فقیه در دانشگاهها، معاونت امور اساتید دروس معارف
اسلامى، 1377 ش، چ 1، ص 60 .
17. نظام حقوق زن در اسلام، ص 18.
18. همان، ص 45 به نقل از تحریر المرئة.
19. ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام، ص 21.
20. شکوه نوابى نژاد، روانشناسى زن، تهران، انتشارات جامعه ایرانیان، 1378، چ 2، ص 35.
21. فتحیه فتاحى زاده، زن در تاریخ و اندیشه اسلامى، صص 52 ـ 62 .
منبع : کتاب “فمینیسم”
2 پاسخ
به من و شما چه آقا؟ باید از خود زنان پرسید و دانست که از کدام روش بیشتر خرسند هستند؛ نه اینکه باز هم مشتی مرد بنشینند و صغرا کبراهای خودشان را بچینند و برای زنان تصمیم بگیرند. در ضمن همین سیمون دوبواری که میگوییید سردمدار فمینیسم و از هم پاشیدن خانواده بوده در روزهای طولانی بیماری ژان پل سارتر همانند یک همسر از او مراقبت میکرد ای کاش ای کاش کمی میفهمیدید که هر کس ممکن است بهرهای از حقیقت داشته باشد و حقیقت فقط در اختیار ما نیست.
زن ها از ادامه این روش خرسند نیستند و آنهایی که پس از مدتی در این گروه زنان قرار می گیرند بعد که زنی را می بینند که خانه داز است و چند بچه دارد و با همسرش زندگی می کند شدیدا حسادت کرده و به حال او قبطه می خورند.
اگر فمنیسم به نفع زنان بود در طول تاریخ 7000 سال تمدن جهان ابن تفاوت ها بین عملکرد زنان و مردان بوجود نمی آمد
تجربه بزرگترین علم است. نمی توانیم بگوییم کاری که مام ملت ها طی 7000 سال تمدن جهان انجام داده اند غلط بوده و الان 20-30 سال است که مردم دارند درست فکر می کنند.