انجمن حجتیه غیر از معرفی خودش برای اعضای رسمی محرم و خاص، اصلا هیچجا خودش را بهعنوان انجمن حجتیه معرفی نمیکرد و این سنت را تا امروز هم نگه داشته است. اگر بخواهم یک تعبیر گویا و در عین حال تند داشته باشم که ناگزیرم از آن و چارهای هم نیست، این است که روشهای انجمن حجتیه در عالم تشیع، نوع بازسازی شدهای از روشهای صهیونیسم در جهان غرب است.
گفتوگو با سید عباس نبوی
انجمن حجتیه شستوشوی مغزی ميکند/ محمد یکتا
حجتالاسلام والمسلمين سیدعباس نبوی، بهعنوان فردی که در جریانات دانشجویی صدر انقلاب و مدیریت فرهنگی دوران پس از آن، حضوری جدی داشته است، شناخته میشود. نبوی برخلاف دیگر همتایان فرهنگی و سیاسیاش در مورد حجتیه به صراحت صحبت میکند و جالب آنجاست که سئوالهای ما را پیش از آنکه بپرسیم با همان ترتیبی که تنظیم کردهایم، جواب میدهد. آنچه پیش روی شماست، حاصل مصاحبه دو ساعته با ایشان در باب انجمن حجتیه است.
بهعنوان اولین سئوال، لطفا سابقهای از آشناییتان را با انجمن حجتیه بیان کنید.
خانواده و خویشاوندان ما انقلابیِ مبارز و پیرو حضرت امام بودند. لذا ما در اقوام، کسی که با انجمن حجتیه حشر و نشر داشته باشد، نداشتیم. ولی در مدرسه و در فعالیتهای بعدی با ایشان آشنا شدم. از اوایل دهه ۵۰ در محیطهای مذهبی شهر تهران، بهخاطر مشکلاتی که رژیم شاه و ساواک بهوجود میآوردند، بخش بزرگی از فعالیتهای مذهبی مساجد و هیئتها از آن فعالیتهای انقلابیِ بعد از حادثه ۱۵خرداد، فاصله میگرفتند. یکی از کارهای مهم مذهبیها در این دوره، گسترش مدارس ملی در برابر مدارس دولتی بود. این مدارس یا باید انقلابی میبودند یا باید برای مذهبی بودنشان تعریف دیگری را انتخاب میکردند. اینجا بود که دستپروردگان مرحوم حلبی، بهخصوص در شاخه آموزش و پرورش، بهصورتی خیلی گسترده فعال شدند. بعضا با اخذ امتیاز تشکیل مدرسه، مدارسی در مقاطع مختلف تشکیل دادند.
در خیابان آب منگل تهران، مرکزي فرهنگی با عنوان مکتب صادقیه وجود داشت. حاج حسین اتابکی که از تجار بازار تهران بود، این مکتب را ایجاد کرده بود و بخشهای زنان و جوانان آن را توسعه داده بود. بر اساس همان الگو و مدل آموزش [که در مدارس فوقالذکر اتخاذ میشد].
شما به چه دلیل وارد تشکیلات حجتیه نشدید؟
همگی اطرافیان ما مقلد امام بودند. اعلامیههایی که از امام میرسید، در خانواده ما دست به دست میشد. اگر من غیر از این راه، مسیر دیگری را میرفتم، باید تعجب میکردید. و این مطلب هم، افتخاری برای من نمیتواند باشد. منتها من به این مسائل علاقه داشتم و پیگیر بودم. خداوند را هم شاکر هستم تا آنجایی که توانستم راهی را طی کردم که امروز بتواند ثمراتش برای افراد مختلف نقل بشود و یک مقداری از تاریخ واقعیای که پشت سر گذاشتهایم، به ديگران منتقل بشود و مورد استفاده قرار گیرد.
موضع حجتیه در برابر نهضت امام و انقلاب چه بود؟
در برخورد با نهضت امام، انجمنیها همیشه «دو نبش» کار میکردند: یعنی بهعنوان اینکه این یک نهضت مذهبی است، خود را با آن مرتبط میدانستند، ولی با تمسک به این اعتقاد که این نوع انقلابیگریها در این دوران سرانجامی ندارد، در فضای رسمی و حکومتی اعلام میکردند که ما جوانها و نوجوانها را به سمت انقلابی شدن سوق نمیدهیم. ما تنها بهدنبال پرورش مذهبی اینها هستیم. رژیم شاه هم نواقصی دارد، اما یک رژیم شیعی است. عناصر بهایی دائما سعی میکنند در این رژیم نفوذ کنند، ما هم تلاش میکنیم جلوی این نفوذ را بگیریم و به تعبیری تلاش میکنیم شاهنشاه فریب این وقایعها را نخورد.
مثل این مسألهای که امروزه در فضای سیاسی رسم شده است که یک مدیر ارشد کلی آدم دور خودش جمع میکند، همه کارها هم کارهای خود اوست، اما علاقهمندان به این شخص دائما میگویند ما داریم تلاش میکنیم ایشان فریب آن آدمهایی را که جمع کرده، نخورد!
شیوههای عمل تشکیلاتی انجمن چه بود؟
انجمن حجتیه غیر از معرفی خودش برای اعضای رسمی محرم و خاص، اصلا هیچجا خودش را بهعنوان انجمن حجتیه معرفی نمیکرد و این سنت را تا امروز هم نگه داشته است. اگر بخواهم یک تعبیر گویا و در عین حال تند داشته باشم که ناگزیرم از آن و چارهای هم نیست، این است که روشهای انجمن حجتیه در عالم تشیع، نوع بازسازی شدهای از روشهای صهیونیسم در جهان غرب است. در حضورهایشان، نفوذهایشان، برنامههایشان و بیاعتقادیهایشان که ممکن است به خیلی از مسائل واقعا پشت پا بزنند، این روشها دیده میشود.
انجمن فعالیتهای درآمدسازِ مالی هم انجام میدهد. معمولا با اخذ شهریههای هنگفت چند میلیونی از بچههای متمولین، به نوعی معامله میکنند: میگویند ما یک فرزند مرفه دنیای امروز، اما با چنین مذهبی به شما تحویل میدهیم و همین کار را هم میکنند.
برخورد من با انجمن حجتیه برخورد توصیفی، تحلیلی یا تاریخی نبوده است. از نوعی که بعضی از دوستان کتابهایی نوشتند و جریانهای سیاسی معاصر را بررسی کردند. بلکه من در تار و پود زندگانیام با این مسائل مواجه شدم. افراد زیادی که از درون انجمن حجتیه بیرون آمده و وارد فضای انقلابی شدند، نتوانستند خودشان را بشناسند. اینها اول مذهبی انقلابی شدند، بعد التقاطی شدند، بعد هم کارشان به جریانهای چپ و مارکسیستی کشید.
فعالیتهای انجمن حجتیه قبل و بعد از اعلام تعطیلی فعالیتها، توسط آقای حلبی، چه تغییری کرد؟ چه در فعالیتها، چه در مدارس و چه در جذب مخاطبین، آیا واقعا تغییر بنیادی رخ داد؟
مدل کار انجمن حجتیه اصولا مدلی نبود که فعال بودن یا متوقف بودن آن را اساسا بشود تشخیص داد یا ارزیابی کرد. البته امام درباره انجمن حجتیه بیانیه مستقلی ندادند و موضعگیری ضمنی کردند. انجمن حجتیه بیانیه دادند که ما کلیه فعالیتهایمان را متوقف میکنیم تا زمانیکه اجازه فعالیت پیدا کنیم.
فکر و مسیر زندگی کسانی که وارد انجمن حجتیه میشدند، بر این اساس شکل میگرفت که در زمان غیبت هیچ حرکتی به سرانجام نمیرسد. بنابراین فعالیت و مبارزات سیاسی حضرت امام را کاری لغو میدانستند. نه اینکه این کارها نتایج کوتاهمدت نداشته باشد، بلکه معتقدند که اصولا در فراز و فرود تاریخ این کارها بیفایده است و این تکلیف و مسئولیتی است که به دوش حضرت حجت گذاشته شده.
بنابراین اینها کلا امام را قبول نداشتند که حالا موضعگیری امام در این قضایا نقشی ایفا کند. نوع فعالیتشان هم در فراز و فرودهای سیاسی کشور قابل تشخیص نبود. مثلا اینها هیچوقت در انتخابات مختلف موضع نداشتند. موضعگیری امام تأثیر چندانی در فعالیت اینها نداشت و کار خودشان را انجام میدادند. کما اینکه بعد از موضعگیری امام تا امروز همان روش و فعالیت را انجام دادند.
درباره روش تبلیغی حجتیه چه نکاتی را مهم میدانید؟
حجتیه هیچگاه آنطور که قرآن کریم میفرماید دعوی و تبلیغ عمومی و اجتماعی ندارند؛ در حالیکه روحانیت شیعه بزرگترین چیزی را که از قرآن و روایات گرفته و بدان عمل میکند، همین تبلیغ عمومی است. یعنی ارکان و اعتقادات دین را باید به زبان و فراخوان و دعوت عمومی مطرح کرد. اینجا دعوت از حالت فردی و تمرکز بر جنبههای روانی شخصی کاملا خارج شده و دعوت عمومی مطرح میشود. و همانطور که امیرالمؤمنین میفرماید، قلوب سالم و آگاه و اهل توجه به معنویت و عبودیت الهی جذب میشوند و بدل به جریان گسترده دینی میشوند.
خلاف این مسأله که یک دعوت شیطانی است، همان روش صوفیه، بهاییها و منافقین است: دنبال تکتک انسانها رفتن. مدل فعالیت حجتیه، نوعی تغذیه فکری شبیه شستوشوی مغزی بهصورت سیال و بیرنگ و شناور است. شما در مواجهه با این افراد، متوجه نمیشوید که با انجمن حجتیه مواجه شدهاید. انجمن حجتیه این کار را در حالت شیعی بهعنوان ضد بهاییت، اما با همان روش بهاییت انجام میدهد.
منظورتان از شستوشوی مغزی چیست؟
ببینید، شما در تبلیغ از بدیهیات و واضحات شروع میکنید و سپس میروید بهسراغ براهین و استدلال میکنید، جمعبندی میکنید و نتیجه عام میگیرید. به اصطلاح منطقيون یک قضیه حقیقیه بهدست میآورید: یعنی قضیهای که میتواند هر فردی موضوع و مصداق آن شود. حتی مصداقها و موارد را که شما بهصورت تجربه بیان میکنید، میخواهید از آن استقرا کنید.
شستوشوی مغزی از نقطه عکس شروع میشود: میرود سراغ حفرههایی که شخص بهعنوان بههمریختگی و پریشانی زندگی با آن مواجه است، آنها را شناسایی کرده و از آن نقطه کار را آغاز میکند. این مسأله در قالب دعاویست که در گزارههای تبلیغی کاملا قابل بیان است. هیچوقت کسی بهصورت عام اینطور فکر نمیکند که میشود کاسهکوزه ناکامیهای زندگی را بر سر یکسری از امور حق شکست! اما شستوشوی مغزی دقیقا موجب همین نتیجه میشود. روشی که انجمن حجتیه دنبال کردند و امروز هم من مطمئنم همان راه را طی میکنند. نکته جالب اینجاست که امام (رحمتالله علیه) در اواخر عمرشان دو سه بار نسبت به انجمن حجتیه هشدار دادند.
یکی از نکات عجیبی که در انجمن وجود دارد، این است که غیر از مرحوم آقای حلبی، سردمداران انجمن همه تیپهای شاغل عادیاند. و هیچ نوع کار علمی تخصصی شناخته شده و روشن و قاطع در زمینه معارف اصلی تشیع از لحاظ اعتقادات، کلام و فلسفه، فقه و امثالهم انجام ندادهاند. اینها همیشه مشغول مسائل ریز و حواشیاند. باز من این را مقایسه میکنم با روش صوفیه و بهاییها. این دو جریان جزو بیسوادترین و کماطلاعترین افرادند. لذا میبینید که آقای دکتر فلانی که یک پزشک عمومیست شده است قطب یکی از فرق صوفیه. نه سواد پزشکی دارد، نه سواد علوم رایج دینی، نه فلسفه، نه اعتقادات و کلام، نه مطالعات فرهنگ و بینالملل. او قطبیت خودش را چگونه به دیگران اثبات کند؟ راهی باقی نمانده است جز شست و شوی مغزی و غیبگوییهای موهومی و مسخره. ممکن است حجتیهایها وقتی این مطالب را میخوانند ناسزاهایی هم بگویند یا به من بگویند که بیانصافی کردی و مقایسهات جوانمردانه نیست. ولی من برای اینکه ثابت کنم این مقایسهای که میکنم جوانمردانه است، میگویم که اگر جوانمردند حلقه پنج نفری اولیهشان را فردا معرفی کنند. بیایند خودشان را معرفی کنند بگویند ماییم و بگویند دارند چه کار میکنند. لااقل یک نفر درست متوجه بشود الان در این جریان، چه كسي کجاست؟ وقتی گفته نمیشود و مشخص نمیشود و بهصورت یک حالت مخوف و اطلاعاتی و زیرزمینی درمیآید؛ مدل شستوشوی مغزی و فرقهگراییست.
الان واقعا باید بیش از پیش هشدار داد. من از اینکه دوستان در «پنجره» دارند این کار را میکنند، تشکر میکنم. اما باید این روشنگری جدیتر انجام شود و هشدارهای بیشتری داده شود. یک روش هم پیشنهاد میکنم؛ چون در این قضیه تجربه دارم؛ در مواجهه با افرادی که آن مسیر اعلام نشده را با ادبیات و اندیشهها و تکرار حرفهای انجمن حجتیه پیش میگیرند. اینگونه افراد را اولا و بالذات حجتیهای بدانیم تا زمانیکه خلافش را ثابت کند؛ در هر مقامی و در هر جایی از کشور که فعالیت میکنند. معلم یا در وزارتخانه یا خدای ناکرده وزیر یا حتی بالاتر از وزیر. چون اینها اساسا خودشان را معرفی نمیکنند.
آیا میشود به این نتیجه رسید که این رویکرد حجتیه نتیجه عملگرایی ایشان است؟ چهچیز باعث شد که حجتیه با اینکه داعیهدار پیروی از مکتب اهلبیت است، چنین مشی غیرشیعی را پیش بگیرد؟ یعنی صرفا بحث بیتقوایی بود یا اینکه مشکلات نظری و تئوریک هم داشتند؟
از ۲۰۰ سال پیش، مواجهه جامعه ما با دنیای تازه مدرن شده یا در حال مدرن شدن غرب آغاز شد. این مواجهه، رویکردها و نتایج گوناگونی داشت. انواع و اقسام مسیرها در این مواجهه پدید آمده: روشنفکری غربگرا، روحانیت تجددستیز.
یکی از رویکردها، عدم مواجهه صریح با جهان مدرن بود. یافتن پناهگاههایی برای مماشات با دنیای مدرن؛ گویی دنیای مدرن فریب ما را خورده است. این رویکرد ریشه اصلی چند حرکت شد. یکی مسیری بود که بخشی از متدینین اوایل قاجار شروع کردند، ولی وقتی رفتند غرب، جا خوردند. دیدند اصلا این غرب چیزی نیست که ما در خانه خودمان بشینیم و فکر کنیم داریم او را میفریبیم. تجدد غرب را طوری به زیر بال و پر خود در بیاوریم که این تجدد گول ما را بخورد و به ما خدمت کند. بدین جهت بود که محمد علی باب آمد شمشیر را از رو کشید. اولش گفت تلقیات دینی را عوض میکنیم، بعد هم گفت دین را عوض میکنیم، بعد هم گفتند خدایمان را عوض میکنیم.
حرکت انجمن حجتیه دیرترین و آخرین مواجهه بود. این انجمن بیش از 100 سال پس از آغاز مواجهه ما با غرب، زمان مرحوم آقای حلبی هویتی پیدا کرد و آخرین حرکت از این دست بود. یعنی بهنوعی رفتن به حاشیه و گریز از مواجهه مستقیم با غرب. در حالیکه دنیا بر سر ما آوار شده و لجامگسیختگی حیات اجتماعی غرب کشورهای مختلف را از هم پاشیده است، بخش بزرگی از افراد در کسوت فعالیتهای اجتماعی – فرهنگی – مدیریتی به فرار از عرصه مواجهه مستقیم و رفتن به حاشیهها و پنهان شدن پناه ببرند. بعد در فکر خودشان از آن گوشهها این تجدد را تحت سیطره خود درآورند و اسلام مدرن و متدین مدرن عرضه کنند! بسیاری از روشهای حجتیه که به زعم خودشان ابتکاری است(!) از مسیری انجام میشود که بالبداهه خلاف شرع است. بهعنوان مثال، شبهای نیمه شعبان خود را در هیأت کت و شلواری با صورتی تراشیده و موهای روغنزده درمیآوردند، به شمال شهر میرفتند و نقل و شکلات به مردم هدیه میدادند: جاییکه بدنه متجدد هوادار رژیم آنجا ساکن بودند.
یعنی توسل حجتیهایها به علما نوعی استفاده ابزاری بوده است؟
امروز به یقین عرض میکنم که بخش بزرگی از بدنه تا سران انجمن حجتیه، فتاوای فقهی را بهعنوان بهانه لازم دارند؛ نه برای تقلید. و لذا بهدنبال فتاوایی میگردند که با آن بتوانند بهزعم خود دنیای مدرن را فریب دهند! به همین دلیل بود که وقتی مرحوم آقای خویی حیَل ربا را جایز دانستند، حجتیهایها در اندک مدتی این حیل را به روش عمومی اقتصاد بدل کردند.
امام(رحمتالله علیه) با اطلاع قاطع متوجه شدند که آقایان انجمن حجتیه در شورای خودشان بعد از بحثهای متعدد، مصوب کردهاند که نیمه شعبان سال 13۵۷ مراسم بگیرند؛ در حالیکه امام بیانیه داده بودند که ما امسال عید نداریم و عزای انقلاب است برای ما؛ بهخاطر شهدای انقلاب. خب، جناب آقای حلبی شما به استناد چه مبنای فقهی در مقابل فتوا و نظر صریح حضرت امام مصوبهای را تصویب و بدان عمل کردید؟ بالاخره اینها مبنا میخواهد دیگر! بگویند ما از کدام مرجع تقلید سئوال کردیم؟ ما که دیدیم تقریبا تمامی مراجع معظم تقلید حتی اگر در بخشهایی انتقاد داشتند یا داشته باشند، همراهی و حمایت اصلی خودشان را با انقلاب، امام و پیروی از امام و مقام معظم رهبری داشتند و حفظ کردهاند. حتی مرحوم آقای خویی در سالهایی که منتهی به انتفاضه دوم عراق شد، در سال ۱۹۹۲ کاملا مسیر را بهسمت بالنده شدن مبارزه در عراق و همراهی با انقلاب اسلامی و جریان عمومی نهضت آورد.
آنوقت یک سئوال از حجتیهایها: این هم حضرت آیتالله خویی که آمدند بهسمت انتفاضه در عراق. حالا دیگر پشتوانه شما چیست؟ بعدها اینها آمدند سراغ آیتالله سیستانی، و الان هم گاه و بیگاه حضرت آقای سیستانی را مطرح میکنند. اما این هم دروغ است؛ چون از زمانیکه حضرت آقای سیستانی آمدند، جریانهای اصیل عراق را با داخل ایران همفکر و همجهت کردند و به ابتکار ایشان تقابل تبدیل به یک تبادل عمیق و گسترده شد و ایشان به نوعی جایگاه یک ولایت فقیه نانوشته و اعلامنشده را در عراق بهعهده گرفتند و بعد ایشان فتوای صریح دادند که آرای ولیفقیه حداقل در امهات نظام جامعه باید مورد توجه قرار بگیرد و مبنا باشد، یکمرتبه ما مشاهده کردیم که سیستانی سیستانی گویی انجمن حجتیه هم شل شد!
تعامل حجتیه با نظام در طول این سه دهه چگونه بوده است؟
کسانی از اینها که آمدند در نظام مدیریتی جمهوری اسلامی با شخصیتهای ارزشمند نظام خو گرفتند، سر یک دو راهی قرار گرفتند که چه کنند؟ همچنان مخفی و انجمنی و پشت پرده باقی بمانند؟ یا نه، اینها را بگذارند کنار و تبدیل بشوند به یک عنصر خدوم در جمهوری اسلامی و خدمت کنند؟ بعضیشان کار را یکسره کردند و آمدند داخل نظام و هر جا هم مطرح شد، گفتند ما قبلا در انجمن بودیم الان نیستیم. ولی بخش اعظمی از ایشان همچنان آن حالتهای دونبش و سه نبش و اینها را حفظ کردهاند: بین انجمن و نظام در حالت رفت و برگشت بودند و هستند.
نظر شما درباره روایاتی در مورد قیامهای آخرالزمان و انحرافی بودن هر پرچمی که بلند شود مورد تمسک انجمن نیز قرار میگیرد، چیست؟
تفسیر حضرت امام رحمتالله علیه در اینباره این بود که: هر پرچمی منهای دعوی اهلبیت. و این تفسیر در یک بیان گویا جایگاه انقلاب اسلامی را تعریف میکند. خیلی روشن است. هر پرچمی منهای دعوی اهلبیت بلند شود، انحراف و کفر است و به سرانجام نخواهد رسید. اما پرچمی که خود اهلبیت گفتند اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا و خودشان ارجاع دادند به این پرچم، میشود یک روایتی باشد که بگوید هر پرچمی ولو پرچم خود ما اهلبیت، در زمان غیبت نعوذ بالله پرچم انحراف و کفر است؟ این خیلی تفسیر واضح و روشنی است. اینها دنبال بهانهاند و این روایات را هم بهعنوان بهانه لازم دارند و موضوعشان موضوع روایات نیست.
امام (رحمتالله علیه) در یک کلمه، کل مسأله اینها را بیان کردند. دین، تقوا، معنویت، تشیع، اهلبیت؛ همه اینها با هم اما عافیتطلبانه. قرآن کریم میفرماید نمیشود در راه خدا در هر دورهای ـ حالا که دوره مدرنیته غرب از همه سختتر است ـ مبارزه کرد، اما صدمه ندید و رنج را تحمل نکرد. اینها میخواهند این را بگویند که میشود! میشود دیندار بود، با خدا رابطه بنده و پروردگار را به احسن وجه داشت، با اهلبیت بهترین رابطه را داشت و در عینحال از زندگی بهترین لذت را برد. فقط اینها در روش خود میخواهند نشان دهند که جا و موضع استتارت را خوب بگیر، بعد همه اینها را بهدست میآوری.
به همین دلیل است که همین نیروی انجمن حجتیهای در یک فضای تبلیغاتی و جهانی کاملا سکولار، وقتی مینشیند در کنار شخصیتها و رجال سکولار، یکی از آنهاست. از این طرف وقتي در یک هیأت مذهبی و دینی وقتی مینشیند، یکی از اینهاست. منتها جایش را خوب بلد است عوض کند. موضعهایش را پیشبینی کرده است. آن وقت اینجا مسأله اساسی و دقیقا مسأله حساس این است که همیشه یک اصل اساسیِ انسانی، الهی، فطری، دینی دائما باید قربانی شود.
یکی از اقوام بنده که فعال اقتصادی هم بود، میگفت در مواقع اضطرار اگر بتوانم نماز میخوانم، اگر نتوانم، نمیخوانم! خدا این مقدار از آدم تکلیف میخواهد. و به تعبیر واضحتر، او میخواست بگوید شما آخوندها بیجهت سختش کردید. تکلیف آنجوری هم که شما میگویید، نیست. ایشان میخواست به من بگوید که اصلا نیازی به انقلاب نیست، خدا همه حساب کتابهایش را انجام میدهد. لازم نیست ما این شلوغکاریها را انجام دهیم. و معنای این مسأله این است که مثلا ما محمدرضا پهلوی را داشتیم که یکسری خدمات میکند، یکسری جنایات میکند، خدا مجازاتش میکند. مگر خداوند آن سرنوشت را برای رضاخان مقدر نکرد؟ بنابراین من هم باید مواضع حساس زندگی خودم را پیدا کنم و خوب و درست زندگی کنم. به یکچیز دقت کردهاید؟ انجمن حجتیه چیزی در میان نیروهای مهم و اصلیاش، بهمعنای نیروهای فقیر که هیچ، چرا بگویم فقیر، اصلا متوسطالمال ندارد.
یعنی این بهخاطر شیوه زندگی است؟
بهخاطر شیوه زندگی است. بله. پردازش این شیوه زندگی است که این حالت پیش میآید. اگر کسی در این بازار موازین فقهی را عمل کند، نمیتواند آن درآمد را بهدست آورد. بهعنوان مثال، شما قبل از آنکه مالی را بخرید، حق فروشش را ندارید، به تعبیری سلف فروشی از اساس در فقه ما باطل است. مگر اینکه شما سلفی را آن ریشههای اصلیاش را بخرید. معنایش این نیست که همه فعالان اقتصادی که این روش را انجام میدهند، انجمن حجتیهای هستند، بلکه مبنا و مسیر و طرز تفکر همان است و البته من میتوانم بهراحتی بگویم که اولین ریشههای این مسیر را خود همان حجتیهایها بهعنوان جواز دینی بین آدمهایی که دغدغه دینی داشتند، رواج دادند. دنبال مجتهدی یا فتوایی میگردند که طوری قابل توصیف باشد که این کار شدنی شود. لذا شما در میان این جماعت، اصولا اثری از فقر نمیبینید. اما آن بازاری متدینی که به این فتوی عمل میکند، میخواهید بروید زندگیاش را بررسی کنید، ببینید چه چیزی دارد؟
انجمن در نگاه عقیدتی یا در فعالیت اقتصادیاش، طبق آیه «مالکم لا تقاتلون فی سبیلالله و المستضعفین» رویکرد مستضعفینی ندارد. یعنی مخاطب خودش را مستضعفین فرض نمیکند.
خب اینکه طبیعی است. ادعایی هم در این زمینه ندارند.
یعنی دید ظلمستیزانه ندارند؟
از اول هم ادعایی در این زمینه نداشته و ندارند. شاید اگر بخواهیم مسأله را واضحتر بیان کنیم، میتوانیم اینطور بگوییم: امروزه در دنیا سبکهای زندگی را طبقهبندی میکنند. آن اصول و استانداردهایی که انجمن حجتیه به آن نگاه میکند، زندگیای است که در آن درآمد خوب، مسائل دینی عافیتجویانه خوب و راحت، و استفاده از فرصتها و ظرفیتهای دینی و شرعی و کلاهشرعی به نحو مناسب برای زندگی، و احاله دادن همه مظالم و مشکلات امروز، به زمانیکه حضرت حجت ظهور کنند، وجود دارد. این مجموعهای میشود که اصولا تیپ کارگر و افراد سطح پایین اقتصادی در این چهارچوب قرار نمیگیرند و آدم این محدوده حساب نمیشوند.
چرا برخی علما و مراجع قبل از انقلاب از فعالیتهای اینها در مواقع متعددی حمایت میکردند، مثلا شهید مطهری از اینها تعریف کرده بود (در رابطه با مبارزه با بهاییت)، یا مثلا تعریفهایي شفاهی که بعضی از شخصیتهای نظام درمورد افرادی مثل علامه کرباسچیان داشتهاند، در مورد بحثهای فرهنگیشان، این مورد چه جور با بحثهای جنابعالی قابلجمع است؟ مخصوصا که اینها در همین تربیتها است که یکچنین رویکردی را غالب میکنند و در ادبیات شما شستوشو مغزی انجام میدهند، چطور میشود که یکسری از بزرگان ما از اینها تعریف میکنند و میگویند که با اینکه انجمن رویکرد همسویی با انقلاب ندارد، اما شخصیتهای خوبی دارد، چطور اینها جمع میشوند؟
اولا قضاوتها و داوریها و پیشبینیهای امام (رحمتالله علیه) را در کل دوران معاصر، از تمامی علما و مراجع و فقها و سیاسیون باید استثنا کنیم. آن یک ریشه و حکمتی داشته که خیلی باید در آن غور کنیم تا به آن برسیم، شاید هم به آن نرسیم. بنابراین امام همانطور که در سال 1350، از چندتا از سخنان مجاهدین، منافق بودن آن جریان را شناختند، همانطور هم به فعالیتهایی که به اسم انجمن حجتیه در آن زمان انجام میشد، حساس شدهبودند.
گویی اینطور بوده که ابتدا انجمن طی یک نامهای از حضرت امام درخواست میکنند که از سهم امام، برای فعالیتهایشان استفاده کنند و امام هم اجازه میدهند. بعد از شش ماه امام حکم قبلیشان در مورد مصرف سهم امام را توسط انجمن لغو میکنند.
این مطلب دروغ است! استفتایش دروغ نیست، اما استفتاکننده اصلا انجمن حجتیه نبوده است. اینها این مورد را دروغ میگویند. اینها بهعنوان گروههایی که میخواهند فعالیت مذهبی انجام بدهند، اجازه گرفتند. اصلا نمیگفتند ما انجمن حجتیه هستیم. یا مثلا شخص آقای حلبی نمیآمد بگوید من یک تشکیلاتی راه انداختهام و یکسری امکانات میخواهم. لذا این انتسابی که داده میشود که اینها از امام اجازه گرفتند بهعنوان جریان و تشکیلات انجمن حجتیه، دروغ است. چنین استفتایی از امام نشده است. بلکه بهعنوان اینکه ما جوانان را جمع میکنیم و فعالیت مذهبی داریم، به ما اجازه بدهید؛ که حضرت امام در این مورد اجازه دادند و در مواقع دیگر هم دادند. بقیه مراجع هم در موارد دیگر اجازه دادند. و نکته عجیبش هم این است که اینها جرأت نمیکردند پیش حضرت امام بروند. ولی سراغ بقیه میرفتند. امام را استثنا کنیم.
در مورد بقیه آقایان باید به این نکته توجه کنیم که ما امروز به نقطهای رسیدیم که به اندازه چند صد سال بلوغ نظری و تجربیات غنی سیاسی و اجتماعی در اختیارمان است. این را با یک سئوالی که از شهید مطهری شده، مقایسه نکنیم. اگر شهید مطهری و بزرگان دیگری که هستند میآمدند مسأله را در قالب آینده با جوانب مختلفش بررسی میکردند، دو راه پیشرویشان بود:
1- مسیري که در عین حالیکه ادعای فعالیت مذهبی دارد، وجه سکولار خودش را هم حفظ میکند. سپس بهنوعی روشهای شستوشوی مغزی را هم دنبال میکند، اما خروجیاش یک سری بچه مذهبی که اسم دین و اهلبیت رویشان هست و تقوای اولیه را هم در حد خودشان حفظ میکنند.
2- یک جمعی که میخواهد با ظلم مبارزه کند و بخشی از عبادت و عمل به احکامش را در همین مشاهده میکند، تقوا دارد، خداپرستی دارد، البته این بچههای متدین اگر پایشان بلغزد، ممکن است دچار مفاسد بشوند. این جریان دوم، دینمدار باشند، انقلابی باشند، حتی در برخی از موارد دچار آلودگیهایی باشند، ولی در عینحال اصلیات و ذاتیات را حفظ کنند.
از بین این دوتا، ما باید کدام را انتخاب کنیم؟ بنده 100 درصد عرض میکنم که شهید مطهری بخش دوم را انتخاب میکردند، و میگفتند که باید جلوی بخش اول را گرفت.
این بزرگانی که درباره انجمن حجتیه در آن زمانها اظهارنظر کردند، انجمن حجتیه که خروجی بعدی و نهاییاش، بهسمت نیروهای منفعل و خنثی نسبت به مظالم موجود در جهان و در حقیقت نقزنهایی در کنار انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی تبدیل بشود، چنین برآوردی نمیکردند. آنها تأییداتشان ریشهاش یکچیز بوده است. آنها به یک نکته توجه داشتند و میگفتند در این کوران آشفتهای که رژیم شاهنشاهی دارد درست میکند، ما از این نوع حرکتها استقبال میکنیم.
همین حالا خیلیها نمیدانند که در جلسات انجمن شرکت میکنند، اما همان طرز تفکر در آن جلسات مطرح میشود. چطور میتوانند این تمایز را تشخیص دهند؟
یک سئوال میپرسم: منهای ایمان و تقوا و عبودیت، انقلابی بودن چه ارزشی دارد؟ اگر از دید متدینانه بخواهیم به آن نگاه کنیم، باید بگوییم که هیچ ارزشی ندارد. ولی اینطور نیست. انقلابی بودن یک ارزش مهم و ذاتی دارد. خیلی حساس است. انقلابی بودن کاملا مساوی و معادل این است که انسان باید ضدظلم باشد. بدون ضد ظلم بودن انسان نمیتواند انقلابی باشد. وقتی انسان میخواهد ضدظلم باشد، باید مبدا حرکت خودش را از ظلم دور کند. بنابراین به این که چه چیزهایی انسان را به این سمت میکشاند، باید توجه و آگاهی پیدا کند و حالت آگاهانه داشته باشد. اینجا دو چیز دست بهدست هم میدهد. یکی سعی و تلاشی است که بايد برای ضدظلم بودن داشته باشد و چهجوری راهی را برود که ظلم نورزد و ظلم نپذیرد. و دوم هم جوششی که از درون فطرت آغاز میشود. اینجا فطرت خودبهخود میجوشد. وقتی فطرت جوشید، راههای انحرافی بهصورت بدیهی برای فرد آشکار میشود.
باید برگردیم به جمله امام که میفرمودند خیلی باید هوشیار باشیم، یکمرتبه چشم باز نکنیم و ببینیم حجتیه همهچیزهایی را که در انقلاب داشتیم، نابود کرده است. اصلا منظور امام از حجتیه فرد نیست. منظور امام از حجتیه افراد نیست. چهار پنج نفر شورای مرکزی و غیره ابدا نیست. منظور از حجتیه، مشی حجتیه است.
اگر فلان آقای دکتر یا حاجی بازاری در شورای حجتیه خودش از بخشی از این مناهی و یا بسیاری از آن مبرا باشد، موقعی که این مطلب را میخواند، نگوید که آقا ایشان از طرف خودش برای ما نسخهپیچی کرده است. ایشان باید بداند خروجی طبیعی آن راهی که رفته، همین است. اگر شما عافیتطلبی و رفاهزدگی مفرط و خوشگذرانی مفرط را، از نوع بهانهگیری متدینانه بگیرید، آن وقت مناهی و ملاهی و منکراتش معلوم میشود.
بخشی مربوط به خدمات و آموزشهای دینی و تربیت و رشد اولیه دینی در بین نوجوانان و جوانان است، اگر صرف این مسأله باشد، ما تأیید میکنیم، کما اینکه برای دیگران هم باشد تأیید میکنیم. اما به شرط آنکه بتوانیم از مرحله شستوشوی مغزی آنها را نجات دهیم. اگر نتوانیم نجات دهیم، بهحسب اینکه مقدمه واجب، واجب است و مقدمه حرام، حرام است؛ چهبسا همین کارهای دینی اینها هم بهعنوان مقدمه حرام برایشان حرام باشد. اگر اهل فقه هستند، پرهیز کنند و از خدا بترسند و این کارها را با میراث امام انجام ندهند و بیایند خودشان را به مردم معرفی کنند و مقاصدشان را بهطور واضح بگویند
هفته نامه پنجره