گویا زبان ِبی زبان ِواژه هایی
مثل غزل با شعر ِدلها آشنایی
ای روح ِسرگردان ِ"عاشق" باورم نیست
می بینمت اما نمی دانم کجایی
من در حضور ِغیبتم محبوسم اما
تو در بسیط ِبحر ِاشعارم رهایی
بهتر بگویم من ز تو آکنده هستم
از جان به جز تو در تنم نی رد پایی
حس می کنم بی تو غزلهایم عقیم است
کی مریم ِشعر ِمرا رخ می نمایی
باید غزل های غریبی گفته باشی
اینسان که با فرهنگ ِدلها آشنایی
می شد بمیرم تا زتو غایب نباشم
هم می شود من زنده باشم تا بیایی
ای سبز باورتر زهرچه سبز روشن
ای آبی ِاحساس ای رنگ خدایی
از شاهباز شعر چشمانت عجب نیست
کاینسان زپشت پرده هم دل می ربایی
مثل سکوت ِبیستون پر شور و زخمی
مثل صدای ِخسته ی فرهادهایی
ای ناخدای ِبا خدای ِبحر پیما
در وادی ِحیرت چو خضر ِرهنمایی
نذر ِضریح ِچشم ِتو الماس جاری
از چشم ِبیمارت عنایت کن شفایی
زنجیره ی دلهای عاشق نذر گامت
زیرا کلید قفل ِمشگل های مایی
محمد علی جعفریان (عاشق)