مزمور بهار
بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز ودیگر سال
تو می ایی و
باران در رکابت
مژده ی دیدار و بیداری
تو می ایی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانه ها
که می رویند از تنواره ی پیران
تو می ایی و در باران رگباران
صدای گام نرمانرم تو بر خاک
سپیداران عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
تو می خندی و
در شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایق ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید