نخستین دستگاه سینما را مظفرالدینشاه از فرانسه وارد کشور کرد. چه کسانی مظفرالدینشاه را به سفر فرانسه ترغیب کردند؟ ظهیرالدوله فراماسون وعده ای از دیگر فراماسون که در اطراف این شاه قاجار بودند. کسی که اولین سالن عمومی سینما را در کشور ما تاسیس کرد میرزا ابراهیم خان صحاف باشی بود که طبق نوشته ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان ، عضو انجمنهای ماسونی بوده که یکی از آنها ، انجمن بین الطلوعین نام داشته است.
چرا سینمای ایران آرایش آخرالزمانی ندارد
آنچه در پی می آید ، مصاحبه ای است که چندی پیش آقای حسین سلیمانی با سعید مستغاثی انجام داد که در شماره یکشنبه 10 مرداد روزنامه وطن امروز به چاپ رسید. بخش دوم این گفت و گو که درباره سینمای ایران است را می خوانید:
ما چرا تصویری از آخرالزمان در سینمای خودمان نداریم یا به عبارتی سینمای ما چرا به سمت آخرالزمانی شدن پیش نمیرود؟
باید به ریشههای سینما در ایران بازگردیم و به این سوال پاسخ دهیم که سینما چگونه وارد کشور ما شد. این هنر – سینما – برخلاف هنرهای دیگر مثل خط، نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی، عکاسی و… یک هنر وارداتی است. سینما با هدف خاصی وارد کشور ما شد. مانند بسیاری از پدیده های مدرن ، مثلا ورود راهآهن به ایران بسیار خوب بود و البته قرار بود چند 10 سال قبل از حکومت رضاخان در ایران ساخته شود، اما روسها و انگلیسیها به خاطر منافع خود با آن مخالفت میکردند. ولی در زمان رضاخان این موضوع عملی شد، چرا که انگلیس بر ایران تسلط پیدا کرد و البته در کمال تعجب ، این راهآهن بین 2 شهر گمنام در شمال و جنوب کشور ساخته شد و هیچکدام از شهرهای اصلی ما را به هم وصل نکرد. در واقع هدف ساخت آن استفاده در جنگ جهانی دوم بود که به عنوان پل پیروزی متفقین از سوی آنها لقب گرفت. بنابراین راهآهن بد نبود، اما باید بررسی شود به چه دلیل وارد کشور ما شد. سینما نیز همینطور است. نخستین دستگاه سینما را مظفرالدینشاه از فرانسه وارد کشور کرد. چه کسانی مظفرالدینشاه را به سفر فرانسه ترغیب کردند؟ ظهیرالدوله فراماسون وعده ای از دیگر فراماسون که در اطراف این شاه قاجار بودند. کسی که اولین سالن عمومی سینما را در کشور ما تاسیس کرد میرزا ابراهیم خان صحاف باشی بود که طبق نوشته ناظمالاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان ، عضو انجمنهای ماسونی بوده که یکی از آنها ، انجمن بین الطلوعین نام داشته است. نخستین کسانی که سینما را در ایران راهاندازی کردند ، افراد خارجی و عمدتا روسی بودند. نخستین فیلم ایرانی را «آوانس اوگانیانس» که یک مهاجر روس است، ساخت. حضور او در ایران نیز ، خود شایان توجه است که چگونه در سال 1909 به همراه دختر خود به ایران میآید و چگونه نخستین مدرسه آرتیستی سینما را تاسیس میکند، در حالی که تعداد مدارس عالی ما در شهر تهران به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. کسانی که هیات مدیره این مدرسه را تشکیل می دادند اشخاصی مثل علی وکیلی( از بنیان گذاران کلوپ های ماسونی روتاری)، سعید نفیسی( از شیفتگان اسراییل به نوشته مئیر عزری نخستین سفیر اسراییل در ایران) و عباس مسعودی (از اعضای تشکیلات فراماسونری) بودند که سابقهشان مشخص است.
از درون این تشکیلات نخستین فیلم های سینمای ایران بیرون می آید که یکی از آنها با عنوان «حاجی آقا، آکتور سینما» در نخستین گام ، اعتقادات مذهبی را به چالش میکشید. یک شاخه دیگر سینمای ایران در هند و در میان جماعت پارسیان هند توسط شخصی به نام عبدالحسین سپنتا بهوجود آمد. عبدالحسین سپنتا (که در ابتدا نام خانوادگی شیرازی را برخود داشت)در خاطرات خود مینویسد که به توصیه دوست دایی اش– اردشیر جی ریپورتر ، سرجاسوس سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و از وابستگان به امپراتوری صهیونیستی روچیلد – به سر دینشاه پتیت رییس انجمن اکابر پارسیان هند در بمبئی معرفی می شود. عبدالحسین شیرازی با انجمن اکابر و کمپانی امپریال فیلم هند ارتباط پیدا کرده ، نام خانوادگی اش را به سپنتا تغییر داده و نخستین فیلم خود را به اسم “دختر لر”یا “ایران دیروز، ایران امروز”، در تمجید رضاخان میسازد. در آخرین پلان فیلم وقتی تصویر رضاخان را به عنوان شخصیت اصلی ایران امروز میبینیم، در پس زمینه آن نماد ستاره داوود یعنی علامت مشخصه صهیونیسم را مشاهده میکنیم. امروزه اسناد بسیاری افشاء شده که انجمن اکابر پارسیان هند از وابستگان به امپراتوری جهانی صهیونیسم و خاندان روچیلد بوده است . به دنبال فیلم “دختر لر”فیلمهای دیگری ساخته می شود که هم به جهت باستانگرایی و هم ترویج اندیشه غیر اسلامی در مسیر افکار صهیونیستی بودند.
نخستین حلقههای سالن سینما در ایران را 2 نفر تشکیل میدهند ؛ علی وکیلی و اسحاق زنجانی که هر 2 نفر فارغالتحصیل مدارس «آلیانس» بودهاند. مدارس آلیانس نخستین پایگاه نفوذ صهیونیستها در ایران است که در زمان میرزا حسین خان سپهسالار تاسیس میشوند. مدارسی با عنوان رسمی اتحادیه جهانی اسرائیلیت به نام آلیانس.
اما دوره دوم سینمای ایران در سال 1327 و با پایه گذاری نخستین استودیوی فیلمسازی ایران توسط فردی به نام دکتر اسماعیل کوشان به وجود میآید. دکتر کوشان – اقتصاددان – در گروه شخصی به نام بهرام شاهرخ از گویندگان رادیو برلین فعالیت می کرد که این گروه در دوران جنگ دوم جهانی و اشغال ایران توسط متفقین، در این رادیو علیه آنها به خصوص درباره انگلیس سخنان بسیار تندی ابراز کردند و این شبهه را بوجود آورند که ضد انگلیسی هستند. بهرام شاهرخ پسر ارباب کیخسرو شاهرخ بود و ارباب کیخسرو جزء نخستین اعضای لژ ماسونی بیداری ایرانیان که متاسفانه مجسمه او نیز هنوز در صحن مطالعه کتابخانه مجلس نصب است! بهرام شاهرخ و اسماعیل کوشان در رادیو برلین ظاهرا علیه رضاخان و انگلیس صحبت میکردند اما بعد از جنگ و در همان دوران اشغال متفقین ، به راحتی به ایران میآیند و برخلاف موارد مشابه که همکاران آلمان نازی دستگیر و محاکمه می شدند ، بهرام شاهرخ با تاسیس یک روزنامه در دستگاه دولتی قرار میگیرد و بعد هم جزء محرمهای شاه میشود و انتقالدهنده پیامهایی که باید به سفرا داده میشد. اسماعیل کوشان نیز که از گروه بهرام شاهرخ بوده ، وقتی وارد ایران میشود برای خود، تشکیلات سینمایی تاسیس میکند. برادران رشیدیان هم از دیگر همراهان و دوستان اسماعیل کوشان بودند که او را تشویق به ساخت فیلم کردند. لازم به یادآوری است که برادران رشیدیان از وابستگان کانونهای ماسونی و از برپاکنندگان کودتای 28 مرداد بودهاند. میترا فیلم و پارس فیلم نخستین کمپانیهای ایرانی بودند که توسط اسماعیل کوشان و با سرمایه سردمداران کلوپ های روتاری و یهودیان صهیونیست مانند اسفندیار یگانگی و طاهر ضیایی و سلیم سومیخ و شرکایش یعنی سلمان هوگی ، ملهب ، جدا و همچنین یهودیان مصری مثل کریم بلاط ، گرجی عبادیا و صهیونیست دیگری به نام “عنادیان” که بعدها همگی به اسرائیل مهاجرت کردند بوجود آمد. در کنار پارس فیلم ، در سال 1329 استودیو عصر طلایی نیز توسط تعدادی از یهودیان صهیونیست تاسیس شد. کسانی مانند عزیزالله کردوانی ، حبیب الله حکیمیان و فرج الله نسیمیان که پس از چند سال در نیویورک ساکن گردید.
به این ترتیب دوره دوم سینمای ایران هم در واقع باحضور فعال سازمان های ماسونی و سرمایه داران صهیونیست پا گرفت. ببینید پس ریشه ها و بنیادهای سینما در ایران از کجا می آید. حالا میتوان به این سوال پاسخ داد که چرا مولود نامشروع سینمای ایران ، پدیده مبتذلی به نام فیلم فارسی می شود؟ یا چرا پس از آن تحت عنوان موج نو همه اعتقادات و باورهای دینی و ملی این ملت را زیر پا می گذارند؟ چرا سینمای ایران بر مبنای هویت و فرهنگ ما شکل نمیگیرد؟ و چرا کسانی که در آن زمان احتمالا میخواستند فیلمهایی بسازند که مقداری نمایانگر هویت ما باشد، از سینما حذف میشدند.
موج نو هم از همین دسته ها بوده است؟
موج نو به وسیله دربار شاه و دستگاه فرح و با این هدف که تماشاگرانی که از فیلم فارسی زده شده بودند و همچنین شبهروشنفکران و نخبگان را جذب کند، تشکیل شد.
گسترش یک سینمای بشدت اومانیستی و سکولار و ضددین از اهداف موج نو بود. اگر در فیلم فارسی گهگاهی ، رگههایی از پهلوانی، غیرت، اخلاق ایرانی را در شخصیتهایی مثل فردین میدیدیم ، در موج نو این حداقل نیز دیده نمیشد. از پایهگذاران موج نو میتوان ابراهیم گلستان را نام برد. پرونده سیاهی که گلستان دارد شاید هیچکس در این مملکت نداشته باشد. سال 53 در اوج درگیریها او به عنوان جاسوسی انگلیس از ایران اخراج میشود. گلستان تمام سرمایه خود را در فیلمسازی روی خاکستر مبارزات نهضت ملیشدن صنعت نفت بنا کرد. چون همه تشکیلات سینمایی اورا کنسرسیوم امپریالیستی نفتی برآمده از کودتای 28 مرداد و به خصوص کمپانی صهیونیستی رویال داچ شل بوجود آورد و او مسئول بخش فیلمسازی همین رویال داچ شل متعلق به روچیلدها بود.جالب اینجاست که این شخص آنقدر پرمدعاست که در مصاحبه سال گذشته اش با شهروند علنا گفته بود با کودتاچیان 28 مرداد همراه بوده است. حتی در بخشی از آن مصاحبه خاطره ای را نقل می کند که وقتی تیمور بختیار که بعد از کودتا در حال کشف چاپخانههای مخفی و دستگیری مبارزین علیه شاه بوده ، ابراهیم گلستان به وی گفته که ای کاش من هم بودم و از این عملیات شما فیلم میگرفتم!! آنقدر این آدم بیشرم است. سوال اینجاست که چطور میشود روشنفکر ما ، هم طرفدار مصدق باشد و هم طرفدار ابراهیم گلستان؟!! البته کاری نداریم مصدق خوب بود یا بد. ابراهیم گلستان به هر حال از طریق کودتایی بار خودش را بسته که علیه همین مصدق و البته همه ملت ایران رخ داده است. چطور میتوان همزمان طرفدار هر دو طرف بود؟!!
مسعود بهنود از وابستگان کانون های ماسونی که اینک در انگلستان است ، سال گذشته در وبلاگ خود مصاحبه ای با ابراهیم گلستان را منتشر کرد که در آن مصاحبه نوشته بود، خانه ابراهیم گلستان در ویلایی نزدیک ویلای «سردنیس رایت» نخستین سفیر انگلیس در ایران بعد از کودتای 28 مرداد است.
بهنود در مقدمه آن مصاحبه جمله جالبی نوشته که «لیدی رایت ( همسر سر دنیس رایت) هیچ وقت یادش نمیرود وقتی با شوهرش پس از کودتای 28 مرداد به ایران آمد، چه کسی از آنها فیلمبرداری کرد» و آن شخص ـ ابراهیم گلستان ـ که در ورود آمران کودتا به ایران برای آنها فرش قرمز پهن کرد ، الان در همسایگی آنها منزل گزیده است! در کتاب “معمای هویدا” از عباس میلانی 4 الی 5 صفحه درباره ارتباط هویدا با ابراهیم گلستان نوشته شده است. ساخت فیلم «گنجینه های سلطنتی» به دست ابراهیم گلستان نیز به سفارش شاه بوده است. آن وقت این شخص برای ما پدر موج نو میشود. یکی دیگر از پدران موج نو فرخ غفاری است. خواهر زاده آن غفاری بهایی که وزیر همایون نام داشت و چه جنایاتی که انجام نداد و خودش هم در دربار فرح نوکری می کرد!
عباس شباویز برای من تعریف می کرد که ماجرای ارتباط بهروز وثوقی با گوگوش به سفارش دربار انجام شد ، چرا که بهروز وثوقی با اشرف ارتباطاتی داشت و این امر به ضرر دربار تمام میشد. لذا گفتند بهتر است وثوقی و گوگوش را در استودیو آریانا فیلم ارتباط دهید و این کار به پیشنهاد ساواک انجام شد.
بنابراین موج نو کاملا زیرنظر دفتر فرح بود. کسی مثل بهمن فرمان آرا که متاسفانه الان هم برای سینمای ما فیلم میسازد و ادعای اپوزیسیون هم دارد و رانت هم میخورد، کانون سینماگران پیشرو را زیر نظر دفتر فرح درست کرد.
خلاصه این سینما به زمان انقلاب رسید. در سال 56 سینما کاملا ورشکست شد.
به خاطر عدم استقبال مردم ورشکست شد؟
مردم دیگر نه فیلمفارسی تماشا می کردند و نه فیلمهای به اصطلاح موج نو را بر میتابیدند. ورشکستگی سینمای ایران را به علت عدم تولید فیلم میدانستند. بعد از انقلاب تصمیم بر آن شد تا سینمای اسلامی را پایهگذاری کنند اما تصوری که به غلط وجود داشت، این نکته بود که سینمای فیلمفارسی مبتذل بوده و سینمای موج نو در مقابل آن قرار داشته است ، در حالی که واقعیت این بود که آنها دو لبه یک قیچی بودند برای قلع و قمع فرهنگ ایرانی و اسلامی ملت ایران. متاسفانه سینمای نوین دهه 60 به میراث خوار موجنو تبدیل شد. البته تلاش های مثبت و فیلم های خوبی که ساخته شد ، به هیچ وجه انکار شدنی نیست و حداقل این بود که دست کانون ها و سازمان های فراماسونری به طور مستقیم از سینمای ایران کوتاه شد.
برخی معتقدند بنیاد فارابی به دنبال مهرجویی رفت تا فیلم بسازد.
بینید بخشی از این خشت کج از سینمای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آمد که زیر نظر دفتر فرح و با مدیریت دوست صمیمی اش یعنی لیلی امیرارجمند تاسیس و رشد کرد .کسانی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پرورش پیدا کردند، در واقع کودک و نوجوان نبودند، بلکه همان فیلمسازان موج نو بودند. مسؤول اصلی بخش فیلمسازی کانون آقای فیروز شیروانلو بود که مارکسیست بود. ببینید شاه چگونه پستهای فرهنگی را به مارکسیستها داده بود. در کانون پرورش فکری نیز همان فیلمسازان موج نو فیلم می ساختند. متاسفانه این تفکر کانونی به عنوان تفکر ضد طاغوتی و غیر مبتذل و ضد فیلمفارسی ، بعد از انقلاب به بدنه سینمای نوین ایران منتقل شد و برای سینمای ما، افتخار لقب گرفت!!
البته نوع فیلمسازی امثال مهرجویی، تقوایی، بیضایی و… در شرایط و تفکر خاصی رشد کرد و آنها هیچوقت هم ادعا نکردند که تفکر اسلامی دارند یا طرفدار انقلاب اسلامی هستند.
اشکال از آنجا شروع شد که برخی مدیران و مسؤولان هنری و سینمایی بهای بیش از حد به آنها دادند، در حالی که آنها فقط فیلمساز بودند والبته باید فیلم می ساختند. اما اینکه همه جوایز جشنواره فجر را به فیلمی شبه عرفانی بدهیم و آن را سمبل علیخواهی بدانیم، اشتباه محض بود. متاسفانه این خودباختگی برخی مسئولان سابق سینمایی هنوز هم ادامه دارد.
میتوان گفت دولت میرحسین با این تیم فرهنگی سینمایی نگاه کاملا روشنفکری داشته است؟
البته آن نگاه شبه روشنفکری فقط منحصر به دولت آقای موسوی نبود. تقریبا در اکثر دوران پس از جنگ متاسفانه این نگاه شبه روشنفکری در مسئولین سینمایی ما ادامه داشته است. مثلا مدرسه اسلامی فیلمنامه نویسی تشکیل شد تا فیلمسازان مسلمان تربیت شوند. اما چیزی که در آنجا تدریس شد براساس الگوهای همان سینمای قبل از انقلاب بود ودر واقع فیلمهای غربی به صورت شیفتهوار بدون کمترین تحلیل و نقد تدریس میشد. همانطور که دانشگاههای ما شیفته فرهنگ غرب شدند، مدارس سینمایی ما نیز شیفته این فرهنگ بوده و هستند. ما در روزگار گذشته یک سیستم با عنوان سیستم حوزوی داشتیم. سیستمی که براساس بحث و جدل و نقد شکل می گرفت. اگر در این سیستم شاگرد به استاد انتقاد نکند کلاس معنای خود را از دست میدهد. تولید علم این سیستم در اثر همین حاشیهنویسیها و نقدها به مطالب استاد شکل می گیرد. اما این سیستم حوزوی را در آخر دوران صفویه از بین بردند. تمام دانشمندان و فضلاء و فرهیختگان تاریخ ما از این سیستم بیرون آمدهاند. در اواخر قاجاریه وارد فضای علوم جدیده شدیم که برای یادگیری، دیگر باید مرید بود و این سیستم در تمام مسائل آموزشی به کار گرفته شد.
امروز نیز فضای آموزشی کشور ما از جمله در حوزه سینما به همین شکل است. در دانشکده های سینما ، فیلم های «گریفیث» یا مثلا”همشهری کین”را نمایش می دهند و شیفتهوار از این فیلم ها تجلیل و تقلید میکنند. بتهایی ساختهاند که هیچگونه تحلیلی و نقدی را برآنها وارد نمی دانند. متاسفانه از زمان فتحعلیشاه اندیشههای فراماسونی در سیستم آموزشی ما رسوخ داده شد. باید دقت داشت با عوض شدن دولتها این فکر از این بین نمیرود. مگر اینکه ریشه این فکر را از بین برده و تفکر اصیل اسلامی و غیر ماسونی را در مراکز علمی وتحقیقاتی و فرهنگی ما اشاعه دهند. بهطور مثال این روایت غلط که اعراب آمدند و همه شکوه ایران باستان را از بین بردند، در تمام تواریخ ما جا افتاده است و اگر کسی بخواهد مخالف آن بگوید ، مورد سرزنش قرارمی گیرد که با تفکر علمی آشنایی ندارد، در حالی که در هیچ تاریخی معتبری چنین روایتی نقل نشده است. در کتب تاریخی معتبر مانند تاریخ گوستاو لوبون یا تاریخ تمدن ویل دورانت یا تواریخ ایرانی – اسلامی که جستجو کنیم متوجه می شویم اصلا در آن زمان کتابخانهای نبوده است که بخواهند آتش بزنند. اساسا در زمان شاهان ساسانی به جز در برخی خانه های اشراف، کتابخانه ای وجود نداشته است و آموزش گزینشی در میان طبقات خاص رواج داشته است. ضمن اینکه در آن زمان موبدان زرتشتی نوشتن کتاب را حرام میدانستند. نوشته شده که تنها دو جلد اوستا در امپراتوری ساسانی موجود بوده ؛ یکی در استخر و دیگری در مدائن!
راهکار شما برای اینکه سینمای ما از این وضعیت خارج شود چیست؟
قبل از اینکه سینمای ما آرایش آخرالزمانی بگیرد، باید به هویت ایرانی -اسلامی بازگردد. تنها راه آن ارتباط قوی مراکز علمی، حوزوی و تحقیقاتی با رسانهها است. فیلم و سریالهای ما از درون تحقیقات این مراکز بیرون بیاید. فیلمسازهای ما مثل بسیاری ازما،مسلمان هستند ولی نمی دانند که این اعتقادات را چگونه بایستی در زندگی و فعالیت خود وارد ساخت . باید آنها را در فضایی درست قرار داد. بسیاری از آنها مثل گروهی از مردم این سرزمین نسبت به خیلی از واقعیات تاریخی ناآگاه هستند و اگر حقیقت به آنها گفته شود مطمئنا اثر خوب تولید میکنند. متاسفانه فیلمسازان ما به علت عدم ارتباط با مراکز تحقیقاتی و علمی سردرگم مانده اند. اگرچه این در حیطه کار یک فیلمساز نیست که به طور تخصصی به تاریخ یا فلسفه بپردازد بلکه این کار را بایستی مراکز علمی و پژوهشی انجام دهند و ماحصل کار را در اختیار فیلمساز قرار دهند تا به صورت فیلم درآید. یعنی همان پروسه ای که در غرب طی می شود و نتایج خارق العاده ای هم داشته است.این خالی بودن رسانه های ما از فکر و اندیشه و محتوای دینی و ملی ناشی از عدم ارتباط با منابع تحقیقاتی است. بهطور مثال ما اگر بخواهیم برای تولید فیلمی درباره مشروطه اطلاعات کسب کنیم در کتابفروشی هایمان فقط تاریخ مشروطه کسروی و ملک زاده و ماشاءالله آجودانی را پیدا میکنیم که منابع قابل استنادی نیستند . اما متاسفانه تاریخ مشروطه ای که موسسه قدر ولایت یا موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و یا موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر کرده و از معتبرترین اسناد و مدارک تاریخی بهره برده اند را هیچ کجا نمیتوان یافت.
یا اگر بخواهیم درباره هویدا مطلبی را بخوانیم فقط کتاب “معمای هویدا” عباس میلانی که در ارائه منبع و ماخذ معتبر کاملا ضعیف است و متاسفانه به چاپ نوزدهم هم رسیده ، در دسترس است. کتابهای موسسات دیگر مانند کتاب دوجلدی اسناد ساواک درباره هویدا که مرکز بررسی اسناد تاریخی به چاپ رسانده و یا کتاب “قصه هویدا” نوشته ابراهیم ذوالفقاری در بازار موجود نیست. چنین کاستی را موسسات تحقیقاتی و پژوهشکده ها و اندیشکده های اسلامی بایستی جبران کنند و در اختیار سینماگران قرار دهند.
رویکرد سینما را در 5 سال اخیر چگونه میبینید.
علیرغم همه ارادتی که خدمت معاونت محترم سینمایی و دوستانشان به خصوص برادر عزیز جناب آقای میرعلایی یا جناب تابش دارم ، متاسفانه باید بگویم که این معاونت سینمایی نیز ، مانند معاونتهای سینمایی دیگر برای مشکلات سینمای ایران اقدام اساسی انجام نداده است. ما این را قبول داریم که بسیاری از خط قرمزهای سینمای ما بعد از دوم خرداد شکست. مرحوم سیفاللهداد فیلمساز بسیار خوبی بود اما مدیر خوبی نبود. سینمای ایران بعد از دوم خرداد 1376 تحت تاثیر فضای ایجاد شده سیاسی ، آرامآرام دچار اضمحلال شد. طبق آمار رسمی ارائه شده از سوی وزارت ارشاد ، سال 82 بدترین سال سینمای ایران به لحاظ حضور تماشاگر، فروش بلیط و ساخت فیلم بود. فیلمهای ژانر دفاع مقدس در آن سال به صفر رسید. ریشههای ابتذال سینمای امروز را میتوان از همان زمان دانست. در آن زمان بنده مسئولیت صفحه سینمای ایران یکی از نشریات را داشتم و مجبور بودم همه فیلمهای روی پرده سینما ببینم. شاید باور نکنید اما فیلمی را روی پرده سینما دیدم که فقط با یک نفر تماشاگر اکران شد. فیلم های مبتذلی که بایستی نام ببرم و به نظرم دیدن آنها بر تمامی دوستانی که آثار مبتذل امروز را توی بوق کرده اند ، واجب است! فیلم هایی مانند همکلاس، گاومیشها، شببخیر غریبه، خاکستری ، عروسی مهتاب ، آوازه خوان و… از این دست فیلمها بودند. فیلمهایی که حتی با هیچ خط زیر استانداردی همخوانی نداشتند. فیلم “گاومیشها” آنقدر مبتذل بود که فیلمساز اولیه اش حاضر نشد حتی اسم خود را به عنوان کارگردان ، پای آن بگذارد و به جای نامش در تیتراژ از عنوان کارگروهی استفاده شد! یا مرحوم اعلامی که «نقطهضعف» را در سال 61 ساخته بود به فیلم های مبتذلی مانند “ساقی” و “رازها” رسید. باید دید چه سیری موجب شد، فیلمسازان ما به این روند مبتذلسازی دچار شوند.
اما آنچه باید ضعف اساسی سینمای ما در همه این دوران مختلف و معاونت های گوناگون سینمایی دانست، پاسخ مغفول مانده این سوال است که بالاخره استراتژی سینمای ما چیست؟ چرا همانطور که دین و مذهب ما چشم انداز و افق روشن و مشخص دارد یا جمهوری اسلامی چشمانداز 20 ساله دارد، سینمای ما استراتژی و چشمانداز ندارد؟ بالاخره این سینما به کجا می خواهد برسد؟ آیا سینمای ما میخواهد به سیستم دیجیتال و دالبی برسد؟ آیا میخواهد به سینمای خانوادگی برسد؟ آیا میخواهد به سینمای فاخر برسد؟ آیا سینمای استاندارد مد نظر است؟ اعتقادات و باورهای اسلامی در این استراتژی چه نقشی دارد؟جای آرمان های انقلاب اسلامی و حضرت امام (ره) در این استراتژی سینمایی کجاست؟ آیا هیچ وقت در طول این 20 سال بعد از جنگ تعیین شده است که این سینما به کجا میرود؟ آیا صرفا تعیین اولویتهای کلی کافی است؟ متاسفانه همیشه کلی گویی شده و بازهم متاسفانه در دفترچه سیاست های معاونت سینمایی فعلی ، استراتژی سینمای ایران به صورت یک سری اولویت ها نوشته شده که هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. توجه بفرمایید تعیین اولویت در این دفترچه به این صورت است: 1- مفاهیم دینی و قرآنی 2- عترت و اهل بیت 3- مهدویت 4- تحکیم خانواده5- کودک و نوجوان 6- فرهنگ و تمدن ایران اسلامی و …
این به چه معناست؟! آیا این اولویتها با هم سازگارند؟ آیا فرضا برای ساختن یک شهر بدون دانستن هویت آن می توان اولویت تعیین کرد؟ آنهم اولویت هایی که هیچ سنخیتی با هم ندارند. مانند اینکه اولویت نخست را در ساختن یک شهر مثلا هویت اسلامی بگذارید و اولویت دوم را رنگ سبز پلاک خانه ها !! و اولویت سوم را درب های آلومینیومی وکشویی فروشگاههای مواد غذایی!!! و الویت چهارم را باغچه درست کردن در وسط اتوبان ها !!!!
نمیخواهم تشبیه کنم ، به قول معروف در مثل مناقشه نیست . زمانی که همه ضد انقلابیون میخواستند برای جمهوری اسلامی دولت جانشین تعیین کنند، احمد مدنی که زمانی استاندار خراسان بود و بعدا به آغوش آمریکا و اسراییل پناهنده شد ، وقتی می خواست برنامه های دولت خود را اعلام کند ، قبل از تعیین استراتژیها، روزهای تعطیل را معلوم کرده بود!
خاطرم هست مرحوم حضرت امام به کسانی که جمهوری دموکراتیک اسلامی را مطرح کردند میفرمودند مثل این است که شما بگویید جمهوری اسلامی عدالتخواه! عدالتخواهی در بطن جمهوری اسلامی هیست و نیاز به مطرح کردن آن نیست. استراتژی اعتقادی ما انتظار برای ظهور صاحبالزمان است و این تنها و تنها هدف و استراتژی هر مسلمان شیعه است. این همان انتظاری است که افضل عبادات به شمار آمده است و باید همه کارهایمان را در این جهت تنظیم کنیم. اگر شیعه هستیم استراتژی سینمای ما نیز باید بر مبنای آرمانهای شیعی باشد. اگر استراتژی ما مهدویت است باید تمام سیاستهای فرهنگی، هنری و سینمایی ما در این جهت باشد. دوستانی که الان در رأس امور فرهنگی قرار دارند قطعا خیلی بیشتر از حقیر به ظهور حضرت حجت اعتقاد دارند و انتظار آن را می کشند.
اما این موضوع چرا در کار و برنامههای فرهنگی و هنری و سینمایی اجرایی نمیشود. شما نگاهی به سینمای غرب داشته باشید. ما که متاسفانه در بسیاری از مسائل مقلد غرب هستیم ، لااقل این مورد را نیز از آنها بگیریم. ببینید غرب برای اعتقادات آخرالزمانی و منجی گرایانه خود چه میکند.درهمه نوع ژانری فیلم می سازد ؛ ملودرام، کارتون، هراس ، علمی تخیلی ، کمدی و از همه رسانه های استفاده می کند ؛ کتاب ، ماهواره ، اینترنت ، بازیهای رایانهای و… در همه آنها اعتقاداتشان را مطرح میکنند.
فکر میکنید مشکل کجاست که استراتژی مهدویت وارد سینمای ما نمیشود؟
مشکل فقط سینما نیست کل مجموعه فرهنگی ما این جهتگیری را ندارد. مقام معظم رهبری نخستین سخنرانی خود درباره تهاجم فرهنگی را در آذرماه 1368 انجام دادند. از آن به بعد مرتب این موضوع را مطرح کردند. ما چقدر در این سالها به این موضوع پرداختهایم؟ یکی از دلایل آن وجود همان پایههای بیمار روشنفکری در ایران است. در هر صورت حیطه نشر و سینما و رسانه و… به همین ساحت روشنفکری بیمار ارتباط پیدا می کند. چرا که سابقه رسانههای ما به این امر بازمیگردد.
دلیل دیگر آن نیز تساهل و تسامح در مقابل هجمه شدید رسانههای غربی است. تمام سعی غرب بر این است که اسلام وارد زندگی و اجتماع مردم نشود. حضرت امام (ره) در کتاب ولایت فقیه نوشته اند که «گلادستون» انگلیسی در زمانی که در ایران بود، روزی از کنار مسجدی عبور می کرد و صدای اذان شنید، از همراهش پرسید این چه می گوید ؟ همراه گفت اذان می گوید. پرسید آیا اذان با ما کاری دارد و در برنامههای ما خللی ایجاد میکند؟ آن فرد پاسخ منفی داد. گفت پس بگذار بگوید!!
یا «گری سیک» معاون برژینسکی در یکی از سخنرانیهای خود گفته بود مسلمانها هرچه میخواهند عبادت کنند اما با ما کاری نداشته باشند. همه تبلیغات غربی ها برای دور کردن مردم از اسلام این است که اسلام در عرصه کار و زندگی اجتماعی ناکارآمد است و باید قوانین و تئوری های سکولاریستی و اومانیستی غربی جانشین آن شود. در حالی که اسلام ناکارآمد نیست و در حقیقت این ناکارآمدی ماست که نتوانستهایم اسلام را در زندگی اجتماعی جاری کنیم. ما نباید بترسیم. به قول حضرت امام (ره) حتی اگر 400 سال هم طول کشید باید تلاش کرد این تئوری های غربی که 200 سال است این مملکت را به کام خود باختگی و غرب زدگی کشانده کنار گذاشته شود. باید این تابو شکسته شود که هر چه غربی ها می گویند ، وحی منزل نیست. یکی از نکات مثبت کار آقای احمدینژاد ایجاد تردید در گفتمانهای رایج جهانی است. چه کسی گفته که فقط 5 کشور سرنوشت دنیا را تعیین کنند؟ چه کسی گفته که هرچه سازمان تجارت جهانی بگوید همان است؟ اما متاسفانه گویا این نگرش کمتر به زیرمجموعه مدیریتی رئیسجمهور ورود پیدا کرده است. در واقع در همه این مجموعه ها و در همه موسسات فرهنگی و در همه رسانههای ما باید تحولی عظیم رخ دهد و گفتمان عزت نفس و استقلال طلبی امام راحل و “ما می توانیم” رهبر معظم انقلاب و رییس جمهوری محترم در همه ارگان ها و سازمان های فرهنگی نهادینه شود. این همان مهندسی فرهنگی است که مقام معظم رهبری بارها درباره اش سخن گفته اند و نخستینقدم در این راه ارتباط موسسات پژوهشی اسلامی با رسانههاست.
اگر این اتفاق رخ دهد، سینمای ما چقدر قابلیت پیامرسانی برای غرب دارد؟
جهان امروز طالب حقیقت است. کشورهای جهان سوم و کشورهای اسلامی در راس این مطالبه هستند. یکی از سیاستهای غلط سینمای ما سرمایهگذاری برای حضور در جشنواره ها و کشورهای اروپایی است. اما جمعیت یک میلیارد و نیمی کشورهای مسلمان که تشنه این گونه پیام ها هستند را از یاد برده ایم. پیامبر مظلومی داریم که هر سال از سوی کانون های صهیونیستی ، ساحت مقدس ایشان هتک حرمت میشود اما ما یک حرکت در جهت شناساندن این پیامبر محبت و رحمت انجام ندادهایم. ما درباره بسیاری از پیامبران الهی فیلم ساخته ایم ؛ از حضرت ایوب گرفته تا حضرت عیسی (ع) و یوسف پیامبر و حضرت سلیمان و …حتی راجع به اصحاب کهف هم فیلم ساختیم اما درباره زندگیهای پر فراز و نشیب پیامبراعظم (ص) و ائمه(ع) کاری نکردهایم. دبستانیهای ما بابانوئل که افسانهای بیش نیست را خوب میشناسند، اما در کمال شرمندگی و تاسف از امام زمان (ع) میترسند. اینجا ، هم متولیان فرهنگی مقصرند و هم مسؤولان هنری و سینمایی قصور نموده اند. متاسفانه هر یک از این موضوعات دینی که مطرح می شود، چندین متولی پیدا میشود که طراح آن ، اساسا از طرح موضوع پشیمان می شود.چرا آنقدر موضوع را سخت میکنیم. همچنان که توضیح داده شد ، تنها راهکار این است که باید رابطه بین مراکز علمی و تحقیقاتی از جمله حوزه علمیه و رسانه به مراتب قوی و قویتر شود. مرکز پژوهش های اسلامی صداوسیما که وابسته به حوزه است طلابی بسیار پرشور و محقق دارد که باید ارتباطشان با رسانه بسیار بیشتر شود. آمادگی لازم در طلاب و روحانیون وجود دارد و باید مانعها برداشته شود و این ارتباط به وجود آید. وقتی این ضعف ارتباط در کشور مشاهده میشود، مجبور میشویم فیلمهای آخرالزمانی غرب را برای مخاطب نمایش دهیم. برای مثال چهارشنبهسوری سال گذشته ، تلویزیون کشورمان 4 فیلم آخرالزمانی مطابق با ایدئولوژیهای غرب پخش کرد. اشتباه استدلالمان این است که فکر میکنیم مخاطب ما به جنبه تئوریک فیلم کاری ندارد و فقط سرگرمی برایش مهم است. در حالی که آنها این فیلم ها را برای همین مردم عادی تولید می کنند تا بدون هیچ توضیح و تفسیری اثر خود را بگذارد.
فیلمی مثل “کنسانتین” که از ریزترین اعتقادات شیطانپرستی گرفته شده همان اثر مطلوب سازندگانش را دارد که فیلم «ساروگیت» (که در بخش رسمی ویدئویی کشور هم آمده) و میبینیم چگونه هویت مسخ شده انسانها را نشان میدهد. این فیلم دنیایی را تصویر میکند که همه انسانها در آن رباط هستند و توسط آدمها در کنج خانهها هدایت میشوند و…
آیا معتقدید ساخت فیلمهایی مثل 313 به صورت خانوادگی در لندن، نشاندهنده این است که نیاز و کششش به سمت مسائل اسلامی در اروپا است.
نکته جالبی که باید مدنظر قرار داد این است که روشنفکران آمریکایی امروزه خیلی جلوتر از اصولگرایان ما در شناخت سیستم آمریکا هستند. روزنامهنگارانی مثل کریستوفر پالین و تیری میسان که کتاب دروغ بزرگ را نوشته، خیلی دقیق کار میکنند. همه این واقعیات نشان می دهد که الان مخاطب جهانی آماده پذیرش بحثهای آخرالزمانی ما شیعیان است. بسیاری از فیلمهای مذهبی ما در خارج از مرزها بیننده بسیار و بازتاب عالی داشته است. به نظر من دستهایی در پشت پرده است که از ساخت چنین فیلمهایی در کشورمان جلوگیری میکند. اگر سریالها و فیلمهایی که درباره امام زمان (عج) ساخته شود هر قدر هم ضعیف باشد اما نیت پاک سازنده آن قطعا تاثیرگذار خواهد بود. ولی چرا چنین فیلمهایی ساخته نمی شود؟ خیلی عجیب است بعد از 31 سال چنین فیلمهایی ساخته نشده است. درباره اکثر پیامبران بنیاسرائیل آثاری ساخته شده است اما درباره پیامبر(ص) و امام زمان(عج) خودمان این کار انجام نشده است. بنده به سریال امام رضا (ع) که توسط آقای فخیمزاده ساخته شد خیلی نقد داشتم اما صرف ساخت این آثار بسیار مثبت است و تولید آنها باید ادامه پیدا کند. متاسفانه حدود 140-150 سال پیش ، امثال میرزا ملکمخان و حسینخان سپهسالار فراماسون بدعتی گذاشتند و در اذهان به اصطلاح روشنفکران و نخبگان ما فرو کردندکه همه چیز را دو قطبی نگاه کنیم. به این معنی که هرچه خصوصیات ضد دین را دارا بود ، تجدد است و هرچه غیر از این باشد سنت نام داشته و نکوهیده است. متاسفانه از همان ابتدای انقلاب اسلامی ، شبه روشنفکران ما تحت تاثیر همین القاء دیرین ماسونی ، جمهوری اسلامی را مظهر سنت و مخالف تجدد و آزادی و پیشرفت دانستند. اما به قول شهید آوینی در مقوله پیشرفت اول باید “پیش” و “پس” را معنی کنیم و با مفهوم و مصداق آن آشنا شویم بعد تحلیل کنیم که پیشرفت چیست و پسرفت کجاست؟ دیروز این صحبتهای نتانیاهو در سال 2002 ، مبنی بر اینکه آمریکا باید با تلویزیون به ایران حمله کند را به یکی از دوستان نشان دادم. این حرف را نه من و نه جمهوری اسلامی گفته، بلکه غربیها صریحا به این نکته اقرار کردهاند.
پس میتوان گفت بعد از این صحبتها بود که مرداک تمرکز بیشتری روی رسانهها داشت؟
صحبتهای نتانیاهو 6 ماه قبل از حمله آمریکا به عراق مطرح میشود. در این صحبتها میگوید باید به عراق حمله نظامی و به ایران حمله رسانهای کرد. چه شد که کمپانی “والت دیزنی” در این چند سال اخیر ناگهان از ساخت فیلمهای موش و گربه به فیلمهایی رسید که نوجوانها را در عرصه بیهودگی و هرزگی نشان دهد. فیلمهایی مانند «دبیرستان موسیقی» نمونه این کارهاست که دختران و پسرانی با لباسها و رفتار و روابطی ضد اخلاقی و زننده را به بتی برای نوجوانان و جوانان ما تبدیل کردهاند. عکسها، برچسبها، پازلها و شعرهایشان در بازارهای ما به وفور یافت میشود.
شبکه فارسیوان نیز در حال راهاندازی شبکهای برای کودکان و نوجوانان است. تحلیل شما از این شبکه چیست؟
به اعتقاد من مطرح کردن بیش از حد فارسیوان برای پوشش عملیات ضد فرهنگی دیگر آنان است. الان فیلمهای هرزه درانه “والت دیزنی” که به صورت دیویدی در حال پخش در بازار سیاه است مخاطبان به مراتب بیشتری از فارسیوان دارد. متاسفانه این تفکرات مخرب در شبکه رسمی ویدیویی ما نیز نفوذ کرده است. با این استدلال که با دوبله و به نمایش درآوردن این فیلمها ، مدیریت فرهنگی صورت می گیرد. یکی از دوستان میگفت ما میخواهیم فیلمهای وارداتی از غرب را مدیریت فرهنگی کنیم و قبل از آنکه در بازار توزیع شود وارد شبکه خانگی نکاییم!
نتایج این مدیریت فرهنگی پخش فیلم کفرآمیز «قطبنمای طلایی» در شبکه خانگی و چاپ کتاب آن در کشورمان است!! یکی از موضوعات این فیلم که توسط کلیسای کاتولیک کفرآمیز خوانده شد اما در شبکه خانگی ما توزیع شده است این است که حیوان را روح انسان معرفی میکند و یکی از شکنجهها در این فیلم برای کودکان، جدا کردن حیوان از انسان است.
ما باید یک بار برای همیشه تکلیف خود را با فرهنگ مشخص کنیم و اندیشههای اسلامی را جایگزین تفکرات اومانیستی و سکولاریستی موجود کنیم.
منبع: http://smostaghaci.persianblog.ir